مژده شمسایی نام شناخته شدهای در هنرهای نمایشی ایران است. او را بیش از هرچیز با جان بخشیدن به زنان آثار نمایشی سه دهۀ اخیر بهرام بیضایی، نام معتبر ادب و فرهنگ و هنر ایران میشناسیم. اجراهایش در نقشهای مختلف آثار اخیر آقای بیضایی، بازتاب دهندۀ وجوه گوناگونی از نگاه و تفکر این کارگردانِ شناخته شده، به زنانِ جامعۀ ایران بوده است.
مژده شمسایی در نمایش «مجلس شبیه در ذکر مصائب استاد نوید ماکان و همسرش مهندس رُخشید فرزین»، نقش رخشید فرزین را بازی میکند: زنی میانسال که مهندس معمار و ناظر بر ترمیم آثار میراث فرهنگی است و مانند همسرش کابوسهای از حضور سه مرد پالتوپوش و بیچهره میبیند.
در نمایشی برگرفته از واقعۀ مهیب قتلهای زنجیرهای نویسندگان و روشنفکران ایرانی، رُخشید فرزین زنی است زیر فشارِ تعقیب و نظارتِ مداوم که زندگی خانوادگیاش با آمیزهای از کابوس و هراسِ دائمی به فروپاشی میرسد.
او در گفتوگو با پادکست «صحنۀ» رادیوفردا به مناسبت انتشار نمایشنامۀ «مجلس شبیه در ذکر مصائب استاد نوید ماکان و همسرش مهندس رُخشید فرزین» در آمریکا، به بیان نکاتی درباره این نمایشنامه، اجرایش در سال ۱۳۸۴ در تئاتر شهر تهران و نگاهش به شرایط زنان ایرانی پرداخته است.
مژده شمسایی از سال ۱۳۸۹ همراه همسرش، بهرام بیضایی در آمریکا اقامت دارد و در این زمان بازیگر چند نمایش مختلف بوده که آقای بیضایی در دانشگاه استنفورد به روی صحنه برده است.
او پیش از همهگیری جهانی ویروس کرونا، تمرینات اجرای نمایش «داشآکل به گفتۀ مرجان» به کارگردانی بهرام بیضایی را آغاز کرده بود که اجرایش تاکنون عملی نشده است.
خانم شمسایی از چه زمانی در جریان نمایشنامه «مجلس شبیه ...» قرار گرفتید؟ اطلاع داشتید آقای بیضایی درباره فشار بر روشنفکران و نویسندگان نمایشنامهای نوشته؟
من از پیش از آغاز به نوشتن در جریان موضوع نمایشنامه بودم. نمایشنامه در مدت زمان خیلی کوتاهی نوشته شد. و من همزمان با نوشتن، صحنه به صحنه متن را میخواندم. «مجلس شبیه ...» از معدود نمایشنامههای آقای بیضایی است که به فاصله کمی از نوشتن اجرا شد. یعنی اصلا به قصد اجرا نوشته شد. ضمنا نمایشنامه درباره قتل روشنفکران و نویسندگان است. اگر نه که فشار سالهاست بوده و متاسفانه همچنان هست.
شخصیت نوید ماکان در نمایشنامه بسیار یادآور خود آقای بیضایی است. شما در اجرای نقش مهندس رُخشید فرزین چه میزان از زندگی و شرایط خودتان به عنوان یک زن در آن مقطع زمانی ایران وام گرفتید؟
بعید میدانم آقای بیضایی در نوشتن شخصیت «نوید ماکان» به عمد خواسته باشد درباره خودش بنویسد یا خواسته نقش یادآور خودش باشد. اما چون نوید ماکان استاد اخراجی است ممکن است به گفته شما این برداشت بشود. همچنان که در مورد بعضی از شخصیتهای نمایشنامههای دیگرش میشود این را گفت. اما وقتی من میخواهم نقشی را بازی کنم یا شاید همه بازیگرها همین جور هستند، که از همۀ اندوختههای فکری و عاطفیشان بهره میگیرند. همۀ تجربیات شخصی، شنیدهها، دیدهها، خواندهها. در واقع همه اینها فرهنگی است که هر بازیگر با خودش میآورد. همۀ اینها به اضافه شناختی که از نقش بر اساس دادههای نمایشنامه میگیرد، و تخیل خودش، تصویری از نقش در ذهنش ساخته میشود. در طول تمرین من سعی میکنم این تصویرذهنی را زنده کنم.
شناخت شخصیت «رُخشید فرزین» برایم اصلا دشوار نبود. بعضی از کسانی که در قتلهای زنجیرهای کشته شدند از دوستان ما بودند. همسرانشان را میشناختم یا از دوستانم بودند. شرایط و احوالات آن روزهایشان را دیده بودم و چطور میشد که اصلا یادم برود؟ ضمنا خودمان هم آن دوران را زندگی کرده بودیم. دوران ناامنی که سایۀ مرگ همه جا احساس میشد.
آقای بیضایی در اجرای نقش چه نکاتی را یادآور شدند؟
از اجرای نمایشنامه «مجلس شبیه ...» ۱۸ سال میگذرد و حق بدهید که جزئیات تمرین و حرفهایی که بینمان زده شد را دقیق به یاد نداشته باشم اما میدانم که دشواری خاصی نبود. من از نقش خیلی دور نبودم و حس و حال نمایش را خوب میشناختم. و اصولا تا جایی که یادم هست برعکس فضای نمایش که تلخ و سیاه است، گرچه در خود نمایش هم صحنههای طنز سیاه یا طنز تلخ هست، اما پشت صحنهمان و تمرینهایمان جز بار عاطفی خود متن، خیلی خوب و آسان و بدون مسئله پیش رفت.
ساختار نمایش، نوعی درهمآمیزی کابوس و واقعیت با بهرهگیری از ساختار نمایشهای آئینی است که اجرای بسیارسختی هم برای بازیگرانش محسوب میشود و انرژی زیادی طلب میکند. چگونه به شیوه اجرایتان رسیدید؟
شیوه اجرایی «مجلس شبیه ...» را خیلی دوست داشتم. برشهای زمانی و مکانی، خیلی برایم جذاب بود و نوع روایتگونه داستان که بازیگر در جاهایی نقش خودش و گاهی نقش طرف مقابلش را روایت میکند و بلافاصله وارد نقش میشود و ادامه صحنه را بازی میکند. آقای بیضایی میخواستند این بخشهای روایتی طوری اجرا بشوند که در عین فاصله با نقش اما خالی از عاطفه و احساس آن لحظه نباشد. ممکن است از طرفی سخت به نظر برسد چون به عنوان بازیگر نمیتوانی خودت را به عواطف نقش بسپری و با روند داستان، شخصیت عواطفش رشد کند. در صحنههای مختلفی، مرتب حتی توالی داستان به هم میریخت.
ولی از طرفی شاید این بهترین شیوۀ اجرا بود برای اینکه هم بازیگر و هم تماشاگر طاقت داشته باشند این داستان اندوهبار را ادامه بدهند. در واقع مدام بازیگر به خودش و تماشاگر یادآوری میکند که من بازیگر هستم و دارم داستانی را که در گذشته اتفاق افتاده برایت تعریف میکنم. داستانی که همه پایانش را میدانیم. اما با بازگویی آن، گذشته را به حال تبدیل میکنیم و زنده میکنیم. انگار کشتهشدگان از جهان دیگر برگشتهاند و داستان کشته شدن خودشان را برای ما تعریف میکنند.
در جایی از نمایش استاد نوید ماکان درباره همسرش میگوید «ما دو نفر نیستیم، یک نفریم. سرنوشت او، سرنوشت من هم هست.» گویی رُخشید با نوید در تمام رنجهایش شریک است. این شرایط عینی زنان روشنفکر ایرانی بود از نظر شما؟
ببینید این واژهها که گفتید مفاهیم کلی هستند و شاید برای بحثهای کلی کاربرد داشته باشند. واژه زنان، آیا همه زنان یکجور هستند؟ نه، هستند زنانی که زن ستیزانهترین حرفها را میزنند و رسما و با افتخار پذیرفتهاند که جنس دوم هستند و در مقابل زنانی هستند که برابری زن و مرد را باور دارند و برای حقوق برابرشان میجنگند. خب همه اینها زنان ایران هستند. یا واژۀ روشنفکر؛ آیا همۀ روشنفکران ایران مثل هم هستند در اندیشهشان، در عملشان؟ دیدیم روشنفکرانی که حرفهایی میزنند یا کارهایی میکنند که بسیاری از مردم عادی از آن حرفها و از آن باورها عبور کردهاند و به اصطلاح فکرشان خیلی روشنتر از آنهاست.
یا اصلاً واژۀ ایرانی؛ آیا مردم ایران فقط اطرافیان و دوستان و آنهایی هستند که مثل ما فکر میکنند؟ یا کسانی که باورها و نظرات متفاوتی دارند و گاهی متضاد. آنها هم مردم ایران هستند. بنابراین زنان روشنفکر ایرانی از نظر من همه مثل هم نیستند. این کلمات یک مفهوم کلی هستند . مفهوم کلی را نمیشود بازی کرد. نمیشود نقشی را بازی کنی و ادعا کنی این نمایندۀ همۀ زنان روشنفکر ایرانی است.
رُخشید فرزین یک زن خاص در یک موقعیت خاص است. اما طبیعتا آنچه بر او میگذرد و عواطفش، انعکاسی یا بازتابی از زندگی خیلیهاست که تجربه مشترکی با او داشتند و با دیدن نمایش شاید احساس میکردند که دارند دورۀ سیاهی از زندگیشان را بر صحنه میبینند و شاید دیدن نمایش یک جورهایی برایشان نقش درمانی داشته، وقتی احساس کردند که مصائبشان یا دردهایشان از این طریق دارد با دیگران به اشتراک گذاشته میشود. وقتی احساس کردند که درک میشوند، همدلی شده با آنها. وقتی احساس کردند که فراموش نشدند. و این شاید قدری، اندکی، از بار غم آنها کم کرده باشد، شاید.
متوجه نکته شما درباره عبارت «زنان روشنفکر ایرانی» هستم اما پرسش اصلی من در رنجِ یکسان شخصیت رُخشید فرزین با همسرش است. زنی که او هم همپای همسرش در مطالبه حق زندگی، زیر سوظن مداوم است. این موقعیت مشابه بسیاری از زنان ایرانی در پس از انقلاب بوده که بهخاطر دیدگاهی متفاوت از نگاه رسمی حکومت از حقوقشان محروم بودند. بر این مبنا یک موقعیت مشابه برای طیف زیادی داریم که اتفاقا میتوانند روشنفکر هم تعریف شوند.
بله، درست است. رنج مقولهای است که خوشبختانه زنان ایران از حقوق برابر با مردان [در آن] بهرهمند هستند و چهبسا سهم بیشتری هم نصیبشان میشود. چون همچنان که شما گفتید بیشتر مورد سوظن هستند. حتی لازم نیست کاری انجام بدهند، همین که زن هستند کافی است. موهایشان، حرکات بدنشان، نفوذ نگاهشان، همۀ اینها مورد مجرمانه است.
اتفاقات اخیر هم که نشان داد حتی لازم نیست روشنفکر باشند. حتی دختران دبستانی در خطر تفکر زنستیز مردسالار هستند. حالا دیگر اگر صدایی هم داشته باشند که یا ممنوع از همه چیز هستند یا پشت میلههای زندان هستند یا به شکلهای مختلف سر به نیست میشوند تا درس عبرتی باشد برای دیگران. در داستان ما نوید ماکان که کشته میشود به نوعی با مرگش از درد و رنج رهایی پیدا میکند اما درد و رنج زن ابعاد مخوف پیدا میکند. چندین برابر میشود.
در تکگویی آخر، زن به شوهر کشته شدهاش از درد و رنجی که بعد از رفتن او متحمل شده میگوید. و میگوید همۀ اینها مهم نبود، اگر تو هنوز بودی و معنی داشت اگر میشد تو را زنده کرد. زن تا آخر عمرش با این درد زندگی خواهد کرد.
به خاطر میآورید چطور امکان اجرای نمایشنامه فراهم شد؟ و چطور در میانه اجرا به ناگهان توقیف شد؟ آیا در میانه اجرا، ناگهان نسبت به مضمون نمایش نگران شدند؟
بله. خوب بهخاطر دارم. دوره پایان ریاست جمهوری آقای خاتمی بود و به هرحال تصمیم بر این بود که نشان داده بشود آزادی هست. و یک جورهایی کار کردن آقای بیضایی، نمیدانم حالا چرا، شاید هم میدانم، یک نشانهای بود از آزادی. چون مواضع فکری آقای بیضایی همیشه بر همه روشن بوده و همه میدانستند به هیچ گروهی، چپ و راست وابسته نیست. و جهانبینیاش با حکومت فاصله زیادی دارد.
به هرحال از تئاتر شهر پیشنهاد دادند که کاری بر صحنه ببرند و گفتند هر متنی که بخواهید. آقای بیضایی پرسید هر متنی؟ گفتند بله. آقای بیضایی هم «مجلس شبیه در ذکر مصائب استاد نوید ماکان و همسرش مهندس رخشید فرزین» را نوشت. خواندند و پذیرفتند. یادم است همان اوایل کار، آقای بیضایی باز هم به آنها گفت متن را بدهید هر کس باید بخواند، چون من نمیخواهم ۳۰، ۴۰ نفر را بیاورم، کار کنیم و در نهایت بگویید نه. چند روز گذشت، گفتند هیچ مانعی نیست میتوانید اجرا کنید.
یادم است روز بازبینی، آنقدر زیر فشار عصبی بودم که روی صحنه در حال بازی، کمرم گرفت و مجبور شدند آمبولانس خبر کنند و با برانکارد راهی بیمارستان شدم. درست چند روز مانده بود به اجرا. البته اجرا در زمانی که قرار بود، انجام شد. بعد از چند شب اجرا، کمکم سر و کله بازبینهای دیگر، از نهادها و ادارات دیگر، پیدا شد.
تقریباً شبی نبود که یکی از مقامات برای دیدن نمایش نیاید. حالا دیگر انتخابات هم انجام و نتیجه معلوم شده بود. درست چند روز مانده به روی کار آمدن رئیس جمهور جدید، همانها که میگفتند هیچ مشکلی برای اجرا نیست، گفتند معلوم نیست تا چند روز دیگر ما خودمان پشت میزهایمان باشیم و نمیتوانیم امنیت شما و گروهتان را تأمین کنیم و به صلاح خودتان هست که نمایش را تعطیل کنیم. البته همانها در دولت جدید سرکارشان ماندند و شاید با تعطیلی نمایشِ بیضایی میخواستند نشان بدهند که از تندرویهای دولت جدید استقبال میکنند و آماده همکاری هستند.
یادم است که شبِ آخر، تالار از جمعیت موج میزد، ایستاده، روی زمین نشسته. تمام راهروها تا جلوی صحنه. من اصلا هیچوقت تئاتر شهر را آن طوری ندیده بودم. یادم است خانمی از بالکن فریاد زد و پرسید که چرا دارید نمایش را زودتر از موعد قبلی تعطیل میکنید؟ و مدیر روابط عمومی تئاتر شهر یک پاسخی داد که هم خودش میدانست دروغ است و هم ما میدانستم و هم تماشاگران.
خانم شمسایی شما سالها به زنان آثار بهرام بیضایی جان دادید. شخصیت رُخشید نسبت به چند شخصیت دیگر که بازی کردید چه تفاوتی داشت؟
چون داستانِ نمایش از یک اتفاق واقعیِ تکاندهنده میآمد، بار عاطفی نقش رُخشید برایم خیلی زیاد بود. اصلا موضوع نمایش آن قدر برایم زنده، نزدیک و آزاردهنده بود که دشوار میتوانستم فاصلهام را با آن نگه دارم. و مدام برای اینکه غرق اندوه و افسردگی نشوم، باید روی خودم کار میکردم. آن دوره به لحاظ شخصی هم، دورۀ سختی در زندگی من بود و الان نمیدانم بگویم که احوالات خودم به بازی نقش رُخشید کمک بیشتری کرد یا بازی رُخشید در زندگی به من بیشتر کمک کرد. خیلی هم فرق نمیکند. مهم، نتیجه بود که برای هر دویمان خوب بود.
و باتوجه به میلاد آقای بیضایی دوست دارید حس کنونیتان نسبت به همراهی با یکی از مهمترین ادیبان معاصر ایران و سهم داشتنتان در جان بخشیدن به تعدادی از آثارش را بیان کنید؟
احساس من از همکاری با ایشان که معلوم است. تعارف هم ندارد. خیال میکنم برای کسی که سینما و تئاتر را واقعا دوست دارد، هیچ لذتی بزرگتر از کار کردن با بهرام بیضایی نیست. اینکه میگویم، اصلا اغراق نیست. گواهش هم کسانی هستند که با ایشان کار کردهاند. در همه چیز، در اخلاق حرفهای، از احترامی که به همه عواملِ کارش میگذارد. از اهمیتی که برای تماشاگرش قائل است و تمام توانش را میگذارد تا بهترین را به او عرضه کند. از مهری که به بازیگرهایش دارد و هر کمکی که میتواند به آنها میکند تا خلاقیتشان شکوفا بشود و در بهترین شکلشان دیده بشوند و کمک میکند که هر چه بیشتر به نقششان نزدیک بشوند. از دریای دانشی که بیامساک در اختیار اطرافیانش میگذارد. از طنز درخشانش که همیشه محیط کارش را مفرح و دوست داشتنی میکند. از فروتنی و تواضع بیحدش که وقتی با او کار میکنی هیچوقت احساس نمیکنی به گفته شما داری با یکی از مهمترین ادیبان و هنرمندان کار میکنی.
بیشک بخت من بلند بوده است که توانستهام از سال ۱۳۶۶ تا امروز، هر کاری که ایشان کرده، من هم یک سهم کوچکی در آنها داشته باشم. اشاره کردید به زادروزشان، اگرچه الان تقریبا فکر میکنم یک هفته از آن گذشته ولی فرقی نمیکند. این آرزو یا نیایش هر روزۀ من است، برای ایشان آرزوی تندرستی و طول عمر دارم.
باز هم میگویم اصلاً مبالغه نیست. آقای بیضائی سرچشمۀ جوشان خلاقیت است. گذشته از قلم درخشانش، ذهنش سرشار از فکرهای درجه یک اجرایی است. استاد این است که متن خواندنی را دیدنی کند. و واقعا، واقعا صد افسوس که نتوانسته بسیاری از متنهایش را بسازد یا بر صحنه ببرد. چون به گمانم، هر تجربۀ اجرایی ایشان سرمایهای به تئاتر و سینمای ایران اضافه میکند. عمرش بلند باد!