بیشتر بخوانید:
از آنجایی که ۳۰ سال از قطع روابط دو کشور میگذرد مردم ایران و آمریکا به دلیل قطع روابط فرهنگی و اجتماعی، غالباً تصویر شفافی از یکدیگر ندارند و چه بسا این تصویر به تبلیغات یکسویه دولتها، اغراق و حتی تحریف واقعیتها آلوده میشود.
از همین رو است که تام لافلین، یک عکاس امریکایی ، تصمیم می گیرد به ایران سفر کند تا واقعیت را از نزدیک لمس کرده و گزارشی از سفرش به ایران را با خود به عنوان سوغات به امریکا بازگرداند، نمایشگاهی که لافلین، آن را بدین نام خوانده است « عکسهای شما، تصاویری از ایران».
او امروز در ایالت کلرادو ساکن است و در رشته ادبیات انگلیسی و فیلمسازی تحصیل کرده است. نمایشگاه «عکسهای شما، تصاویری از ایران»، نمایشگاهی کاملاً متفاوت از تصاویر ایران است که این روزها در آمریکا برگزار شده است.
لافلین با راه اندازی این نمایشگاه در فضای باز، سعی در جذب تعداد بیشتر مخاطب – یا بهتر بگوییم – رساندن پیام خود به عده ی بیشتری از مردم دارد. او برای نمایشگاه عکسهایش ، فضایی با یک گنبد و دو راهرو را طراحی کرده است که تداعی کننده بازارهای سنتی در ایران است و همواره صدایی از فضای ایران – که وی در سفرهای خود آن را ضبط کرده – پخش می شود تا هر چه بیشتر فضای ایران را به ببیننده القا کند
تا کنون این نمایشگاه در مقابل کنوانسیون حزب دموکرات و جمهوریخواه در امریکا برگزار شده و لافلین در نظر دارد در سال ۲۰۰۹ این نمایشگاه را در سایر ایالتهای امریکا نیز برگزار کند.
رادیو فردا: چرا ایران را به عنوان سوژه پروژه خودتان انتخاب کردید؟
تام لافلاین: راستش من حدوداً ده ساله بودم که در ایران انقلاب شد. و بعد از آن ماجرای گروگانگیری سفارت امریکا پیش آمد. فکر میکنم این اولین باری بود که من اسم ایران را شنیدم. من در آن زمان در میسوری که در مرکز امریکا واقع شده است زندگی میکردم، جایی که مردم بسیار محافظه کاری داشت. همه مردم از این ماجرا عصبانی بودند و هیچ کس نمیتوانست درک کند که چرا دانشجویان ایرانی به آن صورت، سفارت امریکا را تصرف کرده بودند.
در نتیجه این اولین تصویری بود که از ایران در ذهن من شکل گرفت . بعد از آن در دوره دبیرستان درباره تاریخ روابط سیاسی ایران و امریکا مطالعه کردم. بسیاری چیزها در این خصوص فهمیدم و سؤالات زیادی در ذهنم درباره امریکا ایجاد شد. و اینکه اصلاً ما چقدر به عملکرد دولت خودمان دقت میکنیم؟
شما کی به ایران رفتید و تاکنون چند بار به ایران سفر کردهاید؟
من تا به حال سه بار به ایران سفر کردهام. اولین سفرم در سال ۲۰۰۶ بود. راستش با سؤالاتی که در ذهنم ایجاد شده بود و بعد از این که در سال ۲۰۰۳، جرج بوش درباره «محور شرارت» صحبت کرد و ایران هم یکی از سه کشور محور شرارت بود و بعد از حمله امریکا به عراق، فکر کردم تهدید یک حمله نظامی چه از جانب امریکا و چه از جانب اسرائیل علیه ایران جدی است.
در نتیجه به عنوان یک شهروند امریکایی وظیفه خودم دانستم که به ایران سفر کنم و حقیقت را از نزدیک ببینم. این شد که برای نخستین بار در پاییز سال ۲۰۰۶ به ایران سفر کردم. بعد از آن تاریخ دو بار دیگر هم به ایران رفتم و بسیار مشتاقم که باز هم به ایران سفر کنم.
شما در سال ۲۰۰۶ به ایران سفر کردید. ایرانی که از طریق کتابها، اینترنت و رسانههای جمعی میشناختید چقدر با ایرانی که مشاهده کردید متفاوت بود؟ آیا ایران باعث شگفتی شما شد؟ چه قسمتی از دانستههای شما با واقعیت مطابقت نداشت؟
چیزی که بیشتر از همه مرا حیرت زده کرد این بود که چقدر من کم درباره این کشور، مردمش و فرهنگش میدانستم. من فکر میکردم به اندازه کافی در مورد ایران مطالعه کردهام و همه چیز را میدانم. وقتی در ایران بودم «میهمان نوازی» مردم مرا شگفت زده کرد. البته شنیده بودم که ایرانیها در میهماننوازی مشهورند ولی باز هم دیدن این مسئله از نزدیک چیز دیگری بود.
نکته دیگر این بود که حقیقت دارد که ایرانیها یک جای خاصی در قلبشان برای امریکاییان دارند. این مسئله با توجه به مشکلات سیاسی کشور من با ایران طی این سالها، تعجبانگیز بود.
آیا از قبل این پروژه را طراحی کرده بودید؟ میدانستید که قرار است این کار را بکنید؟ یا بعد از سفر به ایران این ایده به ذهنتان راه یافت؟
من یک عکاسم. برای همین هم وقتی به ایران سفر کردم دوربینم را با خودم بردم. اما واقعیت این است که نمیدانستم آنجا چه چیزی انتظارم را میکشد و قرار است از چه موضوعی عکس بگیرم.
فقط ۴۸ ساعت از اقامت من در ایران گذشته بود که احساس کردم نه تنها یک فرصت بلکه یک وظیفه بر دوش من است و آن این بود که به امریکا برگردم و آنچه را خودم دیدهام به مردم کشورم نشان بدهم. آرزوی من این بود که هر امریکایی میتوانست به ایران سفر کند و خودش از نزدیک همه چیز را مشاهده کند.
ایرانی که شما به تصویر کشیدهاید، ترکیبی از چهرههای مردم کوچه و بازار است. چرا این به تصویر کشیدن این چهرهها، برداشت شما از ایران است؟ چرا شما مثل بسیاری از عکاسان دیگر به سراغ صحنههای سیاسی، یا طبیعت ایران یا مثلاً نماز جمعه نرفتید؟
دنیا جای پیچیدهای است. ما ممکن است در مورد عملکردمان در مسائل مختلف با هم دیگر اختلافنظر داشته باشیم. دولت ایران و امریکا در بهترین شکل از روابط دیپلماتیک باز هم ممکن است در مورد مسائل مختلف با همدیگر اختلاف نظر داشته باشند. اما در شرایط کنونی مردم این دو کشور، نظرات متفاوتی درباره راه و روش دولتهای خودشان دارند. من بر این باورم که پیش از این که بتوانید روح کامل انسانی را در یک جامعه درک کنید قادر نخواهید بود به یک راه حل واحد برای دولتها برسید.
این درسی است که شاعران بزرگ ایرانی بر آن تأکید میکنند. اگر مولانا بخوانید میبینید که میگوید نقطه آغاز این است که بدانیم که همه ما در یک موقعییتیم. با هم شریکیم و برابریم. باید به همدیگر عشق بورزیم.
من برای اینکه از این نقطه آغاز کنم هیچ راهی نداشتم بجز این که اجازه بدهم مردم امریکا از طریق این عکسها به چشمهای مشابهی در ایران خیره شوند و انسانیت مشترک آنها را لمس کنند.
شما با عکسهایی از ایران به امریکا برگشتید. نحوه ارائه این عکسها هم خودش داستان دیگری است. میتوانید بگویید چطور به ذهنتان رسید که در فضای باز و با معماری ایرانی، این عکسها را در امریکا نمایش دهید؟
روش سنتی میگوید که عکسها را روی یک کاغذ مخصوص چاپ کنیم و در یک گالری به نمایش بگذاریم اما این کار برای پروژه من جواب نمیداد. چون بازدیدکنندگان برای دیدن عکسها فقط به دیوار خیره میشدند و من این را نمیخواستم. من میخواستم هر رهگذری بتواند نگاهی به این عکسها بیندازد. نه این که فقط عده محدودی آن را ببینند.
علاوه بر آن با ایجاد نمایشگاه در فضای باز، بازدیدکنندگان از لای پردههایی که عکسها بر روی آن چاپ شده است همدیگر را میبینند. مضاف بر همه اینها ترکیب صدایی که من از ایران ضبط کرده بودم با عکسها و معماری شبیه با بازار در فضای امریکا، آن حس برابری و عدم تفاوت انسانها را بیشتر القا میکرد.
به عنوان مثال وقتی ما این پروژه را در مقابل محل برگزاری کنوانسیون حزب دموکرات در شهر دِنور در ایلات کلرادو نمایش دادیم صدای ترافیک منطقه دنور با صدای ترافیک خیابانهای تهران چنان ترکیبی را ایجاد کرده بود که بیننده امریکایی فکر میکرد همه ما در یک دنیای مشترک زندگی میکنیم.
واکنش مردم نسبت به نمایشگاهتان چگونه بود؟
من از واکنشهایی که نسبت به پروژهام دیدم بسیار خشنودم. ببینید، من فقط یک نفر هستم و تنها کاری که از دستم بر میآید این است که زیباترین و واقعیترین تصویری که میتوانم از مردم و فرهنگ ایران را ارائه بدهم. بعد از آن دیگر بستگی به مردمی دارد که میآیند و این محصول را مشاهده میکنند.
من کمی نگران بودم که مردم امریکا با پیشداوری به این نمایشگاه نگاه کنند و فکر کنند که مردم ایران، مردمی متفاوتند و شاید حتی فکر کنند که مردم خوبی نیستند. در نتیجه انتظار داشتم که اکثر بازدیدکنندگان نمایشگاه، پیام اصلی آن را درک نکنند. اما وقتی دیدم که بیش از ۹۰ درصد مردم با احساس یگانگی با مردمی که در عکسها به تصویر کشیده شده بودند از نمایشگاه خارج میشدند حیرتزده شدم.
عده زیادی از مردم به من میگفتند که ما نمیدانیم چرا فکر میکردیم ایرانیان مردمی متفاوتند و اینکه چرا شانس این را نداشتیم که هیچوقت توی چشمهای یک ایرانی نگاه کنیم؟
آیا فکر میکنید در آینده پروژه دیگری هم درباره ایران انجام خواهید داد؟ و اینکه آیا هنوز آن احساس وظیفهای که در ابتدای این راه منجر به انجام این نمایشگاه شد در درونتان باقی مانده است؟
من فکر نمیکنم تلاشهای یک نفر کافی باشد. باز هم میگویم این پیام مولانا و حافظ و سعدی است که میگویند بهترین شکل استفاده از فرصتها، برقراری ارتباط با انسانهاست. تصور من بر این است که در مورد دو ملت ایران و امریکا این یک ضرورت است. من خرسندم که امروز باراک اوباما متعهد شده است که این وضعیت را بهبود ببخشد و تصور میکنم که امروز اوضاع از یک سال پیش بهتر است.
من و همسرم همه پسانداز زندگی و دو سال از عمرمان را برای تحقق این پروژه صرف کردیم و بر این باورم که به این راه تا زمانی که ضرورتش را حس میکنم ادامه خواهم داد. وقتی در ایران بودم از همه میپرسیدم «چه چیزی هست که دلشان می خواهد یک امریکایی در موردشان بداند؟» و جوابی که معمولاً دریافت میکردم این بود که همه آرزو میکردند مردم امریکا، ایرانیان را آنطور که واقعا هستند بشناسند نه بر مبنای اخبار رسانههای مختلف یا نظرات دولتهای طرفین. در نتیجه من در این مسیر تلاش کردم تا تصویر حقیقی مردم و فرهنگ و تاریخ زیبای ایران را به مردم امریکا نشان دهم.