به مناسبت برگزاری شب شعر رهبری در آن دنیا، ما هم تصمیم گرفتیم یک شب شعر در برزخ برگزار کنیم تا استعدادهای ناب شعری در برزخ هدر نروند. جلسه بسیار معنوی و خوبی بود. ابتدا مرحوم حمید سبزواری، که در آن دنیا به «پدر شعر انقلاب» معروف بود، شعر خواند. قبل از اینکه شروع کنند با ایشان مزاحی کردیم و ازشان پرسیدیم به عنوان پدر شعر انقلاب، مادر شعر انقلاب را چه کسی میدانند؟ ایشان کمی سرخ و سفید شدند و با شعری پاسخ دادند:
چشم در راه امیدی همچنان بنشستهام
قصه كوته كن، اَکی! از انتظار من مپرس!
ضمن اینکه تحت تأثیر اینکه ایشان ما را «اَکی» (مخفف اکبر) صدا زد قرار گرفتیم، نتیجهگیری کردیم که مادر شعر انقلاب وضیعت خوبی ندارد. مرحوم سبزواری در آن دنیا شعر بسیار بسیار پرمعنای «خمینی ای امام، خمینی ای امام» را برای مرحوم امام سروده بودند و همان را دوباره خواندند. وقتی به اینجای شعر رسیدند که:
بُوَد شعار تو، به راه حق قيام
ز ما تو را درود، ز ما تو را سلام
آقایان مرحوم خلخالی و لاجوردی تحت تأثیر روحیات و هیجانات انقلابی میخواستند قیام کنند که خوشبختانه موفق شدیم به موقع توجیهشان کنیم.
بعد از بیرون مجلس صدای سرفههای شدیدی آمد. مرحوم سبزواری بلافاصله از یکی دیگر از اشعار معروفش وام گرفت و خواند: این بانگ آزادیست، کز خاوران خیزد
و همه گریهکنان نیمخیز شدند به تصور اینکه مرحوم امام وارد میشود. اما چند لحظه بعد معلوم شد احمد آقا است که سیگار آخر را قبل از ورود به مجلس کشیده بود و وارد میشد. مرحوم امام طبق معمول پیچانده بودند و اینطور که حاج احمد میگفت دستخطی تحت عنوان پیامشان به این جلسه، داده بودند احمد آقا بیاورد. در گوش احمدآقا گفتیم: «به حمدالله هر روز در تقلید دستخط امام بهتر میشوید.» ایشان هم چشمکی زد و پیام امام را خواند. ایشان فرموده بودند:
«بسمه تعالی. فرزندان من تا میتوانید شعر بخوانید و انقلابی بخوانید و برخورد انقلابی کنید تا بدخواهان شعر نخوانند و غیر از این دیگر هر چه احمد گفت همان است.»
بعد از خواندن پیام مرحوم امام حضار به شدت متأثر شدند و برای لحظاتی چند گریستند. مرحوم حبیبالله عسگراولادی انقدر متاثر شد که روی دست از مجلس خارجش کردند. بعد از این آقای خلخالی شعری خواند به نام «اعدام برای امام» که تحسین همگان را برانگیخت. ایشان خطاب به امام خوبیها سروده بود:
چرا خورشید میتابه؟ چرا میچرخه زمین؟
عشق من بگو بُکُش! تو بگو فقط همین!
بعد مرحوم آیتالله هاشمی شاهرودی شعری خواندند با عنوان «آلمان تو به من بد کردی!» که بسیار زیبا و بدیع بود. ایشان هنوز بابت آن سفر درمانی ناکام و ناتمامشان به آلمان در آن دنیا متالمند و قرار شد اینجا صحبت کنیم ویزایی برای سفر توریستیشان به آلمانِ برزخ تهیه شود.
مرحوم مهدوی کنی به عنوان شاعر آخر نامنویسی کرده بود و شعری خواند با عنوان «گاهِ کُما»که بسیار زیبا بود. مربوط میشد به آن مدتی که ایشان در واقع ارتحال کرده بود اما نظام زیربار نمیرفت و یک یکماهی ایشان را به دستگاهها متصل نگه داشته بود. ایشان در شعرش به استقبال شعر حافظ رفته بود و خطاب به امام امت سروده بود:
در کُمایم خَمِ ابروی تو در یاد آمد
حالتی رفت که دستگاه به فریاد آمد
از من اکنون طمع صبر و دل و هوش مدار
کان کَنیای که تو دیدی همه بر باد آمد
بعد از تشویق حضار ایشان خبر دادند که به زودی در دانشگاه امام صادق شعبه برزخ دوره فشرده «آموزش شعر انقلابی در سه سوت» راه اندازی خواهد شد.
در پایان جلسه هم با توزیع زولبیا و بامیه برزخی دهان حضار شیرین و کام دشمنان تلخ و زهرآگین شد و دوستان هم با شعار « ای اکبر آزاده! آمادهایم آماده» نهایت آمادگیشان را به ما اعلام کردند که بسیار چسبید.