شاید شما هم در خبرها شنیده باشید یا در اطرافتان دیده باشید که این روزها مردم کمتر ازدواج میکنند، تعداد بیشتری طلاق میگیرند و آمار فرزندآوری هم تغییرات چشمگیری کرده است. آیا تشکیل خانواده دیگر اهمیت خود را از دست داده؟ آیا نهاد نیرومند و تاریخی خانواده رو به اضمحلال است؟
پاسخ حسین قاضیان، جامعهشناس، به این پرسش مثبت است. او میگوید خانواده در جهان امروز دیگر کار نمیکند. دکتر نهضت فرنودی اما میگوید انسان به طور طبیعی به ثبات و وفاداری نیاز دارد و به همین دلیل روشن نیست که خانواده بهکلی از میان برود.
در تابوی این هفته، درباره همین موضوع بحث کردهایم.
برنامه را با شما آغاز میکنیم آقای قاضیان. آیا این گزاره که نهاد خانواده در جهان امروز دیگر کارکرد ندارد و نمیتواند پاسخگوی نیازهای افراد باشد درست است؟ چرا؟
حسین قاضیان: به نظر من این گزاره تا حد زیادی درست است، اما اول ببینیم که وقتی داریم از خانواده حرف میزنیم از چه حرف میزنیم؟ ما معمولاً وقتی از خانواده صحبت میکنیم، یعنی خانوادهای مرکب از یک زن وشوهر و تعداد محدودی فرزندان. این خانواده تکهمسری است و ناهمجنسگراست و قرار است به همه نیازهای کسانی که آن را تشکیل میدهند در همه سطوح و برای همیشه پاسخ بدهد. این سه تا گزارههای بنیادی نهاد خانواده موجود است. به عبارت دیگر، زن و شوهر ذهن و بدن خودشان را نمیتوانند با کس دیگری غیر از همسرشان به اشتراک بگذارند.
تمایل به ازدواج و رفتن داخل این الگو کاهش پیدا کرده. خود این خانواده پایداریاش را از دست داده به دلیل اینکه در همه جامعهها طلاق گسترش پیدا کرده. موارد خیانت گسترش پیدا کرده و موارد بسیاری از زندگیهای بادوام را داریم که از رابطه جنسی و عاطفی سرزنده خارج شده و تبدیل شده به زندگی خوابگاهی و همخانگیو شکلهای دیگری از خانواده هم دارد جایگزین این شکل مسلط میشود. اینها نشانهها و مصداقهایی است که نشان میدهد این تلقی عمومی که از خانواده ما فکر میکنیم وجود دارد در واقعیت بیرونی عملاً از بین رفته و به یک عبارت فروپاشیده.
خانم دکتر فرنودی، با استدلالهایی که آقای قاضیان آوردند در عمل این اتفاق برای نهاد خانواده افتاده و دچار اضمحلال شده. شما چه نظری دارید؟
نهضت فرنودی: ببینید نهاد خانواده به اندازه عمر انسان قدمت دارد. با وجود اینکه اینهمه تغییر در زندگی انسان امروزی به وجود آمده، این نهاد همانطور بر سر جای خودش مانده. ایشان بهدرستی اشاره کردند که در تمام ابعاد این نهاد دگرگونی به وجود آمده. سالها پیش جامعهشناسان و فلاسفه در مونتریال کانادا یک نشستی داشتند که آیا اصولاً انسانها خواهان موناگومی یا به اصطلاح رابطهای هستند که در آن به قول ایشان ذهن و جسمشان را فقط با یک نفر در یک زمان تقسیم کنند؟ این واقعی است. یعنی این نیاز همراه انسان هست. ولی همانطور که خانم هلن فیشر در کتاب «کالبدشکافی عشق و دلدادگی» مطرح میکند، ما میبینیم که خود آن دلدادگی و دلبندی که عامل جذب و حفظ نگهداری انسان در این واحد بوده، امروز دچار بحران شده، به دلیل اینکه انسانها در طول زندگی در دورههای مختلف وارد رابطه عاشقانه میشوند و از آن بیرون میآیند. به همین دلیل بود که اینها به این نتیجه رسیدند که آینده خانواده به سمت Chain Monogamy میرود. انسانها تکهمسری را دوست دارند، ولی در طول زندگیشان وارد رابطههایی میشوند و از آن بیرون میآیند و رابطه دیگری را تجربه میکنند. این رفتن و بیرون آمدن، هم دلایل بیولوژیکال دارد و هم عاطفیو هم به تغییراتی مربوط است که در روانپویایی یک رابطه به وجود میآید که به نظر میرسد آن خانوادهای که به پای هم پیر شوید و با لباس سفید بروید و با لباس سفید بیرون بیایید، بله، آن خانواده در معرض از بین رفتن است.
آقای قاضیان، خانم فرنودی در صحبتشان گفتند که انسان به این تمایل دارد که تکهمسر باشد. اگر اینطور است که خب نهاد خانواده دارد دقیقاً همین کار را میکند.
قاضیان: یکی اینکه از کجا محققان به این نتیجه رسیدند که انسانها ذاتاً یا ماهیتاً به شکل مونوگام تکامل پیدا کردهاند؟ تحقیقات زیادی وجود دارد که بسیاری از اقوام اساساً تکهمسری را باور ندارند و در عمل هم میبینیم که چنین اتفاقهایی میافتد. یعنی آن قاعده اساسی خانواده تکهمسری امروزی که از افراد میخواهد ذهن و بدن خود را با دیگری به اشتراک نگذارند، در مقاطع مختلف، مورد دستبرد قرار میگیرد. افراد ممکن است به دلایل عاطفی یا جنسی به دیگری دل ببازند یا به او علاقهمند شوند. ولی آن فشار ضابطههای اخلاقی که از این خانواده تکهمسری دفاع میکند میخواهد که آنها را نگه دارند. بنابراین آنها در یک نوع از همگسیختگی روانی به سر میبرند و جامعه با فشار از آنها میخواهد کهدر این ضابطه بمانند و آنها را وادار میکند که سر این دوراهی بمانند. از خانواده بیرون بیایند و بروند سراغ رابطههای مونوگام دیگر. همه یا بیشتر رابطههایی که امروزه تمام میشود اغلب با ناراحتی و غم و کشمکش و درگیری است.
خانم دکتر فرنودی، شما چه پاسخی دارید؟
فرنودی: ببینید، من به دلیل دلبستگیام به عصبشناسی رفتار و روان متوجه شدهام که یک سری از تحقیقات ما را به آن سمت میبرند که مهمترین عنصر خوشحالی انسانها اتچمنت یا دلبستگی است. دلبستگی و دلبندی در سطح بیوشیمی مغز چیزی نیست که کسلکننده باشد یا پایان بپذیرد و انسان بخواهد از توی آن فرار کند و بیاید بیرون. ما چهار سیستم انگیزشی در مغز داریم. یکی از آنها دوپامین است که همان مسئول عشق رمانتیک است که مشابهش را ما در کسی که کوکائین مصرف میکند میبینیم، ولی سیستم سوم انگیزشی مغز سیستم آکسیتوسینی است. همان هورمون دلبستگی و خانواده و همان چیزی که وصله تن هم شدن مینامیم. این سیستم آکسیتوسین تاریخ مصرف ندارد. اینطور نیست که وقتی دوپامین از بین میرود ما نسبت به کسی که دیوانهوار دوستش داشتیم بیتفاوت میشویم و حتی اگر بخواهد زیادی اصرار کند ممکن است از او متنفر هم بشویم. آکسیتوسین خودش سیستم چهارم یعنی اوپیود سیستم را تحریک میکند. انسان طبیعی خودش یک اوپیود سیستم طبیعی دارد. وقتی آکسیتوسین فعال است و میزانش بالا میرود، این اوپیود سیستم هم فعالیتش و میزانش بالا میرود و انسان تبدیل میشود به موجودی که احساس جاافتادگی و به خانه رسیدن میکند. به خانه رسیدنِ روانی و عاطفی.
جالب این است که در آزمایشی که در دانشگاه پنسیلوانیا کردند، موشهاییکه آکسیتوسین مغزشان بالا بود، وقتی که جفتشان را از قفس بیرون میآوردند، اینها با جفت جدید تمایل و دل و دلدادگی پیدا نمیکردند و آنقدر بیغذا و بیاشتها میماندند تا جانشان در خطر میافتاد و همان جفت قبلی را به آنها برمیگرداندند. اما عموزاده همان موشها که زیر فانکشنال امآرآی میدیدیم که آکسیتوسین مغزشان پایین است، وقتی که جفتش را جدا میکردند، بلافاصله با یک جفت دیگر مشغول جفتگیری میشد، انگار نه انگار که نگاری داشتم.
بنابراین، اینکه موناگومیست بودن انسان تحتتأثیر آکسیتوسین اتفاق میافتد تردیدی درش نیست. بنابراین، ما بیشتر مواقع خیانت و دلگیهای جنسی و از این شاخه به آن شاخه پریدن را اتفاقاً برابر میدانیم با Attachment disorder یا اختلالاتی که در دل و دلبندی به وجود آمده. یار کهن ما ضرورتاً بار خاطر ما نمیشود، بلکه وقتی که آن دل و دلدادگی یا آغاز نمیشود یا در جایی متوقف میشود، آن وقت است که ما فکر میکنیم با یک نفر دیگر هم آزمایش کنیم، با یک نفر دیگر هم آزمایش کنیم.
ما باید تمیز و تفکیک بدهیم بین لذت و بهجت. میدانید که لذت کوتاهمدت و هیجانی است و شدتش بیشتر است، ولی ماندگار نیست. بهجت تدریجی است؛ آنقدر شدت ندارد، ولی بهتدریج عمق بیشتر پیدا میکند.
خانم دکتر فرنودی این نکته را مطرح کردند که به هر حال انسان میخواهد برگردد به خانهای و آن جفت دیرین الزاماً بار خاطر او نیست و مسائل هورمونی را مطرح کردند. میخواهم بدانم شما چه پاسخی دارید آقای قاضیان؟
قاضیان: ببینید، دلایلی که خانم دکتر فرنودی میآورند، درواقع دو پیشفرض هم دارد. یک اینکه انسان سرشتی دارد و دیگر اینکه این سرشت یگانه و عام است. اما خب اولاً این سرشت به نحو تکاملی تغییرپذیر است و تغییر پیدا میکند و تحت تأثیر فرهنگ و محیط تغییر میکند. دوم اینکه ما میدانیم که شکلهای دیگری از زندگی خانوادگی وجود دارد. بنابراین، ممکن است شکل تکامل این افراد در جوامع به شکل متفاوتی جریان پیدا کند در طول تاریخ. و اینها همه نشاندهنده این است که تکشریکی سرشت بشر نیست. این شکل مسلط خانواده هستهای است که تبدیل شده به یک ایدئولوژی و از طریق نهادهای محکم موجود و از طریق قانون دارد آن را بر روح و ذهن و بدن ما حاکم میکند و نمیگذارد که ما به شکل آزادانهتری امیال و خواستههای خودمان را پیش ببریم.
خانم دکتر فرنودی، گروهی هم معتقد هستند آنچه دوره و عمرش به پایان رسیده مردسالاری و سالار بودن مرد در نهاد خانواده است، نه خود نهاد خانواده. نظر شما چیست؟
فرنودی: بله. من اولاً این را یک پدیده بسیار مبارک میدانم. در ثانی، همینطور است که میگویید. یعنی ما بدون شک و تردید به این سمت و سو میرویم که مردسالاری رو به افول است. خود این هم در نهاد خانواده تغییرات عمدهای به وجود میآورد. من الان مراجعینی دارم که آقایان در خانه میمانند و از بچهها نگهداری میکنند. چون مثلاً آقا مهندس است و سالی ۶۰هزار تا درمیآورد، درحالیکه خانم جراح مغز و اعصاب است و سالی یک میلیون دلار درآمد دارد و این انتخاب را میکنند و کسی هم احساس خجالت نمیکند که مرد از بچهها نگهداری میکند. این نوع تغییرات به وجود خواهد آمد. تکامل انسان و مغز انسان و اینکه به کجا میرود، یک سیستم باز است. ما نمیدانیم که این تکامل و تحول نورولوژیک انسان [به کدام سمت میرود]. همانطور که میمون نزدیکترین رده به ما بود و اتفاقی که افتاد این بود که قشر جلوی پیشانی ناگهان از ده درصد به سی تا سیویک درصد تکامل پیدا کرد و در نتیجه ما انسانی شدیم که توانستیم روی دو پا تعادل داشته باشیم، تعادل عاطفی پیدا کردیم، اخلاقیات پیدا شد و منطق. و همه اینها مال آن بیست درصد گسترش قشر جلوی پیشانی بود.
ما نمیدانیم که انسان پس از ما اصلاً چگونه عاشق میشود و در چه واحدی احساس آرامش میکند. بله، واقعاً نهاد خانواده در خیلی از معیارهای خودش دارد تجدیدنظر میکند، اما در اینکه از نظر تکاملی، آن تکهمسری که خاصیت آکسیتوسین یا به خانه در آمدن و آرام گرفتن دل است جزو حلقه بعدی تکامل خواهد بود یا نه، به قول معروف هنوز باید منتظر ماند و دید.
آقای قاضیان، خانم دکتر فرنودی از تغییراتی گفتند که شکلهای متفاوت خانواده را به وجود آورده، از جمله برابری زن و مرد در خانواده غیرهمجنسگرا و این که خب خانواده وقتی برابرتر شده، شاید مشکل حل شود. شما همینطور فکر میکنید؟
قاضیان: این مدعا که فکر کنیم خانواده برابر - تحت تأثیر حملاتی که به پدرسالاری شده - ممکن است مشکل خانواده موجود را حل کند، به نظر من، قابل تردید است. به دلیل اینکه مشکلی که در خانواده موجود وجود دارد ناشی از نابرابری نیست. نابرابری یکی از مشکلاتش است. در حال حاضر، چون رابطه نابرابر است، اگر زن از این رابطه تخطی کند یعنی خیانت جنسی یا عاطفی کند، بیشتر از مرد مجازات میشود. بنابراین، چه چیزی اینجا برابری ایجاد میکند؟ اینکه مرد هم به اندازه زن مجازات شود. بنابراین، هر دو مجازات میشوند برای چیزی که اساساً نباید مجازات شوند.
خانم فرنودی، برمیگردم به شما با این پرسش که همانطور که در طول برنامه هم گفتیم، نهاد خانواده در طول تاریخ نهادی غیرهمجنسگرا بوده. حالا میبینیم که نهاد خانواده همجنسگرا یا همجنس هم با رسمی شدن ازدواج همجنسان شکل گرفته. عدهای میگویند در حقیقت نهاد خانواده از بین نرفته بلکه ناچار شده شکلهای جدیدی را به خود بپذیرد. شما چه فکر میکنید و فکر میکنید که آن شکل از نهاد خانواده چطور؟ آیا آن هم در نهایت ممکن است با همین اضمحلال روبهرو شود؟
فرنودی: اولاً چون این پدیده، حداقل به شکل رسمیاش، خیلی از عمرش نمیگذرد، هنوز مطالعاتی که آیا مشکلات اینها یا روند شکست اینها در رابطه مثل خانوادههای غیرهمجنسگراست یا نه انجام نشده یا حداقل من ندیدهام. من فقط در تجربه کلینیکی بالینی خودم میدانم که جفتهای بسیار موفقی دارم که غیرهمجنسگرا هستند و زوجهای بسیار موفقی هم هستند که همجنسگرا هستند. اَشکال جدید زندگی خانوادگی، بهخصوص از وقتی که نگاه دنیا به اینها دیگر همراه با شرم و گناه نیست، دارد کار میکند و کارکرد مناسبی دارد، مثل همه اَشکال دیگر زندگی خانوادگی. اینها بچهدار میشوند، بچهها را بزرگ میکنند. من نوههایی دارم که از مدرسه که برمیگردند به خانه، میگویند «دوست ما دو تا ددی دارد و یکی از آنها مامی است». یعنی با این چیزها در مدرسه آشنا میشوند.
من احساس میکنم که انعطافپذیری خانواده در شکل بسیار راحتتر اتفاق میافتد تا در محتوا. ولی اینکه نهاد خانواده رو به انقراض است، برای من هنوز جا نیفتاده. من همین دیروز یک مراجع داشتم که به خاطر تنهایی آمده بود پیش من. من به او گفتم چرا تنهایی اینقدر تو را اذیت میکند؟ یک مثال زد. گفت من امروز رفتم ماشین جدیدم را از کمپانی تسلا گرفتم. ماشین عالی بود، خودم خیلی سرحال بودم، روز خیلی خوبی داشتم و شکر خدا وضع مالیام هم خوب است، ولی بعد دیدم که من دوست داشتم الان یک کسی کنارم بود که با هم از رانندگی ماشین جدید لذت میبردیم و وقتی که فکر کردم، دیدم آن کسی که دلم میخواهد پیش من بود، همسرم بود که از دستش دادهام.
خب اینها نشان میدهد که ما انسانها یقیناً رابطهگرا هستیم. آقای قاضیان اشاره کردند که ما اول باید یک پیشفرض را قبول کنیم که انسان دارای طبیعتی است. حداقل ما از طریق نوع زندگی که انسان برای خودش تعیین کرده میتوانیم بگوییم که نیازهای طبیعی ما را به سمت و سوی این نوع از زندگی کشیده. آیا داشتن خانواده و در خانواده بودن جزو این نیازها هست یا نه؟ من نظرم این است که هست.
آقای قاضیان، خانم دکتر فرنودی به تنهایی اشاره کردند. شاید بخواهید توضیحی در این مورد بدهید. به هر حال در دنیای امروز، تنهایی موضوع خیلی مطرحی است و نهاد خانواده شاید یکی از کارکردهایش که توانسته ادامه پیدا کند همین بوده که این احساس تنهایی را شاید دستکم در سطح از افراد گرفته.
قاضیان: بله تا حدی همینطور است، اما ما میآموزیم که تنها نباشیم، که تنهایی خوب نیست، رنجآور است. یعنی سازمان عاطفی و احساسات ما هم در جریان این یادگیری ساخته میشود و ما از بعضی چیزها رنج میبریم و از بعضی چیزها خوشمان میآید. اگر در فرهنگ دیگری و به شکل دیگری زندگی میکردیم، احتمالاً چنین فکری نمیکردیم و چنین ناراحتیهایی هم نداشتیم. بنابراین، این ممکن است ما را به سمت این زندگی خانوادگی ببرد که ما از این تنهایی بیرون بیاییم، اما اگر به درون این زندگی خانوادگی موجود نگاه کنیم و ببینیم که بسیاری از این زندگیها به ناپایداری و جدایی میانجامد و در زندگیهایی هم که ناپایدار نیستند کشمکش و خشونت هست و در بهترین حالت عدم وجود رابطه سرزنده عاطفی و جنسی هست، آن وقت دیگر میبینیم که این درمانی برای آن تنهایی هم نیست که ما از آن میگریزیم.
حتی شکلهای جدید زندگی خانوادگی، مثل همان خانواده همجنس که شما هم اشاره کردید، گاهی اوقات نشان داده شده که درمان این ماجرا نیست، چون در شکلهای جدید زندگی خانوادگی هم هنوز آن بنیانهای زندگی خانواده هستهای برقرار است. در بعضی از مطالعات محدودی که انجام شده، در مورد زوجهای همجنسگرا دیده شده که در آنجا هم به دلیل وجود محدودیت و انحصار در به اشتراک گذاشتن ذهن و بدن و وجود مسئله خیانت، هنوز آن مشکل بنیادی برقرار است. آنجا هم جدایی چیز دردناکی است. آنجا هم رفتن به سمت دیگری و به اشتراک گذاشتن ذهن و بدن با دیگری خیانت محسوب میشود و از این طریق یک تجربه دردناک برای طرفین است.
خانم فرنودی، کسانی هم طرح موضوع ناکارآمدی خانواده را به بیبندوباری یا تقاضا برای «هوسرانی» مربوط می دانند. چرا در این دیدگاه که کمابیش رایج هم هست، هر راهی جز خانواده برای تأمین نیازهای مخصوصاً جنسی به بیبندوباری تعبیر میشود؟ آیا همینطور است به نظرتان یا اینکه بحث فراتر از این است که شخصی هوس داشته باشد با کس دیگری رابطه برقرار کند؟
فرنودی: فرض کنید ما مادیگرایانی را میشناسیم که میگویند روابط آزاد یا همان روابطی که به قول ایشان از چارچوب قواعد سنتی پیروی نمیکند و از مجموعه انتظاراتی تبعیت نمیکند و شخص خودش خودش را توصیف میکند و انبساط خاطر انسانها ملاک اصلی است [روابط درست هستند]. درحالیکه من بر این باور هستم که ما برای رشد روانیمان حتی در بسیاری از موارد به محرومیت نیاز داریم. من اعتقاد دارم که اگر ما دلبستگی و دلسپردگی و وفاداری و امیدواری به سرمایهگذاریهای عاطفیمان را از دست بدهیم، موجودات ناخشنودی هستیم. من اگر بدانم که هر شب با یاری در آغوش هستم و با یاری صفا میکنم ولی او به من تعهدی ندارد و من به او تعهدی ندارم و هفته دیگر این تجربه با کسی دیگر تقسیم میشود، فکر میکنم احساس تنهاییام بیشتر میشود. مهم نیست که چهقدر لذت جسمانی بردهام.
آقای قاضیان، چه پاسخی دارید؟
قاضیان: ما نیاز داریم که واقعیت بیرونی را هم ببینیم. یعنی ما خیلی دوست داریم که در یک رابطهای باشیم که این رابطه پایدار باشد و دو طرف همدیگر را برای همیشه یا برای مدت زیادی دوست داشته باشند، اما وقتی که به مطالعات بیرونی این رابطهها نگاه میکنیم و میبینیم که عشقهایی هم که خیلی باشکوه شروع شده، به طور متوسط بین سه تا پنج سال بیشتر دوام نیاورده، این آگاهی ما را وادار میکند که هم در ارزیابی آنچه اسمش را میگذاریم تعهد محتاطتر باشیم و هم در قبول این تعهدات محتاطتر باشیم که از نظر اخلاقی هم درستتر است. هم انتظاراتمان را درست تنظیم میکنیم تا بعد از تجربه غم و حرمان و شکست ناشی از این تعهد، که باید انتظارش را میداشتیم که شکسته شود، در امان بمانیم.
فرنودی: با این مدلی که شما صحبت میفرمایید من یک نتیجهگیری میکنم که اگر اشتباه است، من را لطفاً تصحیح کنید و آن اینکه شما باید با صیغه و ازدواج موقت خیلی موافق باشید؟
قاضیان: صیغه به نظر من اصلاً اهمیتی ندارد. چون آن یک موضوع شرعی است که من جنبه شرعی مسائل برایم اهمیتی ندارد.
فرنودی: نه، در طبیعتش که «فی المدة المعلومة» است میگویم.
قاضیان: دو نفر میتوانند با هم تعیین کنند که برای مدت معینی با هم باشند، حالا یک جایی در یک شریعتی اسمش را گذاشتهاند صیغه. من راستش هیچ اهمیتی نمیدهم. انتظار و توافق دو آدم بالغ است که به نظر من محترم است.
آقای قاضیان، وقتی از نهاد خانواده صحبت میکنیم، مسئله فقط دو نفر نیستند؛ مسئله فرزندان و بچهها هم هستند. در این شکل از نهاد خانواده که حالا تغییر کرده و از دیدگاه شما رو به اضمحلال است، تکلیف این بچهها چه خواهد شد؟
قاضیان: تکلیفشان تغییر زیادی نمیکند. به دلیل اینکه این تغییرات رخ داده در عمل. خانواده از یک نهادی که کار کودکستان و دبستان و دبیرستان را انجام میداده، کمکم این قسمتهای آموزشی را و حتی تربیتی را به بیرون از خود منتقل کرده. گاهی اوقات یک زوج با هم کار میکنند و عملاً والدین وقت کمتری دارند برای اینکه صرف تربیت فرزندان خودشان بکنند. نهادهای دیگر، از جمله نهادهای آموزش رسمی و نهادهای غیررسمی مثل رسانهها و همبازیها و همسالان، جای این تربیت را گرفتهاند و امروزه در عمل بچهها وقت خیلی کمتری را با پدر و مادر میگذرانند.
خانم دکتر فرنود،برنامه را با شما به پایان میبریم.در نهایت فکر میکنید که جهان بدون نهاد خانواده چگونه جهانی خواهد بود؟ شیرینتر یا تلختر؟
فرنودی: انسان در ثبات احساس آرامش بیشتری میکند و شاید خانواده باثباتترین واحدی است که ما انسانها تا کنون شناختهایم. اگر این ثبات را هم از ما بگیرند، من نمیدانم تأثیرش بر روان انسان چه خواهد بود. ولی ما میدانیم که برای رشد سالم مغز کودک انسان، تداوم، ثبات و تکرار از عوامل بسیار مهم است که ضد تشویش و پادرهوایی و اضطراب عمل میکند.
بسیار سپاسگزارم، نهضت فرنودی و حسین قاضیان.