چهار روز پیش وقتی هادی عامری، فرمانده سازمان بدر در بغداد کنار جسد ابومهدی المهندس سوگند میخورد که بر عهد خویش ایستاده است، نامه قاسم سلیمانی در مرداد ۹۶ تداعی میشد که به «حلقوم بریده» محسن حججی سوگند میخورد که بر عهد خویش ایستاده است.
این تنها نقطه شباهت نبود. خبر کشتهشدن محسن حججی که آمد، نقطه شروع پروپاگاندا پوستری بود با شبیهسازی کربلا که «امام حسین» و خواهرش زینب را نشان میداد که منتظر محسن حججی بودند.
همین شیوه درباره قاسم سلیمانی هم تکرار شد. صحنهای در بهشت تصویرسازی شد که قاسم سلیمانی را در آغوش امام سوم شیعیان نشان میداد، محسن حججی هم در انتهای تصویر ایستاده بود.
در آن زمان «سر بریده» حججی تشبیه شده بود به «سر بریده حسین» و اکنون تصویری که گفته میشود «دست قطعشده» قاسم سلیمانی است، با شرحهایی از «دست بریده» عباس در کربلا بازنشر میشود.
پروپاگاندای فراگیر و سیستماتیک جمهوری اسلامی که با توجه به شهرت غیرقابل مقایسه قاسم سلیمانی با محسن حججی، بسیار آسانتر پیش میرود، نشاندهنده یک اراده سیستماتیک برای مصادره معناهای مهم برای مردم یا معناسازی هدفمند است.
حکومت همانگونه که با سر بریده حججی بازی کرد تا شکست جنگی ناشیانهای که منجر به کشتهشدن او شد، به حاشیه برود و سوختی دوباره به جان حامیان جنگ در سوریه تزریق کند، کماکان به بازی با دست بریده قاسم سلیمانی ادامه خواهد داد تا چالشهای پس از این واقعه را کنترل کند، خشم را با اشک مدیریت کند و به اهداف کلانش برسد.
حججی را «فرزند ایران» میخواندند و قاسم سلیمانی را «سرباز وطن»، واژههایی که نه تنها احساسات «مذهبی»ها که احساسات «ملی»ها را هم بر میانگیزد. همان زمان وقتی احساسات به اندازه کافی برانگیخته شد، رسانههای سپاه نوشتند کشتهشدن حججی «ریز و درشت، چپ و راست، مذهبی و سکولار را گرد هم و زیر پرچم ایران جمع کرد»، این سه روز هم درباره قاسم سلیمانی همین را گفتند.
راوی روزهای تشییع جسد محسن حججی، زهرا عباسی، همسر او بود که شعار میداد «محسن سر داد تا روسری نرود» و راوی روزهای تشییع جسد قاسم سلیمانی، زینب سلیمانی، دختر اوست که میگوید «آقاجان [خامنهای] نکند خدای نکرده شهادتش اندوهی بر چهره شما شود».
قاسم سلیمانی و دست بریده او، در حال حاضر به نمادی برای «نبریدن» یا ابزاری برای اعلام وفاداری و بیعت مجدد با نظام تبدیل شده است. دستگاه تبلیغاتی نظام تلاش دارد او را به یک «پیام سیاسی» تبدیل کند و کمابیش همان نقشی را به او بدهد که نام «روحالله خمینی» در سه دهه گذشته ایفا کرده است.
شمار قابل توجهای از فعالان سیاسی هستند که مخالفتی جدی با سیاستهای خامنهای و حکومت فعلی دارند ولی کماکان از خمینی گذر نکردهاند و با اعلام وفاداری به «آرمانهای او»، پیام سیاسی میدهند که کماکان میخواهند در دل «نظام سیاسی» باشند.
قاسم سلیمانی نیز همین کارکرد را یافته است. منتقدان جدی حکومت و خامنهای، به تشییع جنازهاش میروند، عکسش را بازنشر میکنند و در وصفش مینویسند تا پیام سیاسی دهند هنوز به تمامی از نظام «نبریدهایم»، ما را به «سفره انقلاب» بازگردانید.
ایستادن این گروه از سیاستمداران در کنار سپاه و سلیمانی، معنا و ارزش خاصی برای سپاه و خامنهای نخواهد داشت ولی بستر را برای جاانداختن عبارتهایی چون «قهرمان ملی» فراهم میکند و به حکومت فرصت میدهد که تبلیغ کند محبوبترین قهرمان ایران، یک «پاسدار» است.
قاسم سلیمانی از یک وجه دیگر هم، یک نماد «نبریدن» است. جنگ ایران و عراق که تمام شده بود، بسیاری از جوانان اکنون متولد نشده بودند. نه تنها نسل جدید که بسیاری از بسیجیان میانسال فعلی هم نه جنگ را دیدهاند و نه میتوانند با نمادهای کهنهای چون «همت» و «باکری» که چند دهه است، جلوه «ایثار»، «بسیجی واقعی»، «تواضع» و «فرماندهی» تبلیغ میشدند، ارتباطی خاص و بلاواسطه برقرار کنند.
علاوه بر این، سویههایی در زندگی همت و باکری و بهویژه جهتگیریهای سیاسی خانوادههایشان بود که گروههای منتقد حکومت هم میتوانستند از آن بهره گیرند. درباره قاسم سلیمانی اما وضع فرق میکند. او نه تنها همسویی سیاسی با گروههای منتقد نداشت که بزرگترین مخالفت سیاسی آنها یعنی اعتراضهای پس از انتخابات ۸۸ را کار «دشمن» توصیف کرده بود. او به تمام معنا در خدمت ارزشهای نظام و بهویژه شخص خامنهای بوده و سرمایه اوست.
این سرمایه تازه به طور طبیعی میتواند یک نماد تازه برای نسل جنگندیده باشد که سلیمانی را در ذهن خود فرمانده نترس و باهوشی میداند و او را «قهرمان» جدا از حکومت توصیف میکند.
از این منظر، جمهوری اسلامی حساب ویژهای باز کرده است که جسد قاسم سلیمانی، فرصتی باشد برای پیوند عمیقتر این نسل با ادبیات جنگ و مشروعیتدادن به ماجراجوییهای منطقهایاش.
در چنین فضایی بسیاری در ستایش «پس گرفتن سوریه» با فرماندهی قاسم سلیمانی مینویسند ولی کسی نمینویسد که هزینه این پس گرفتن، کشتهشدن ۵۰۰ هزار سوری، آواره شدن میلیونها سوری و ویرانشدن این کشور بوده است. رنگکردن مفاهیمی چون «جنایت» با مفاهیمی چون «شهادت»، یک تکنیک رایج و مفید در پروپاگانداست.
جمهوری اسلامی در سایه سالها تمرین از داستان حسین فهمیده تا تشییع جنازه شهدای گمنام، از بازگشت جسد غواصان تا کشتهشدن محسن حججی، بازی با کارتهایش را یاد گرفته است. بازی سیاسی و تبلیغاتی حکومت با «دست بریده» قاسم سلیمانی، نقطه اوج این پروپاگانداست.
مردی که به تعبیر کنت پولاک، تحلیلگر سابق سیا، «استاد پروپاگاندا» بود و فقدانش ضربه سختی به تبلیغات شیعه-جنگ محور جمهوری اسلامی خواهد بود، حالا «سوژه پروپاگاندا» شده است.
سوژههای پروپاگاندا سرنوشت یکسانی ندارند. سوژه «حججی» چند ماه پس از ماجرایش به حاشیه رفت، چون زورش زیاد نبود، سوژه «سلیمانی» اما به احتمال قوی یکی دو سال در صحنه میماند. این بازی ماجراجویانه، باز هم سوژه دارد.