در یک بازه زمانی دو ماهه، طوفانی از انتقادات علیه صادق لاریجانی، رئيس مجمع تشخیص مصلحت نظام وزیدن گرفته و او را ناچار به نگارش نامه به علی خامنهای و تهدید به خروج از کشور و مهاجرت به نجف کرده است.
این تهدید میتواند نشانه هراس لاریجانی از حذف کامل و بیآبروشدن در سیاست ایران باشد، رویدادی که هم سابقه دارد و هم بسیاری منتظر آن هستند.
طوفان اتهامات علیه صادق لاریجانی البته تازگی ندارد و حتی در مقایسه با دوسال پیش سبکتر است. در واقع، اتهام جاسوسی دختر صادق لاریجانی برای دولت بریتانیا که دو سال پیش مطرح شد و رئيس سابق قوه قضاییه در مراسم خداحافظیاش هم به آن اشاره کرد و دلگیرانه گفت گذشت نمیکند، سهمگینتر از اتهاماتی بود که اکنون درباره حوزه علمیه ساختن و ویلا داشتنش مطرح میشود ولی او از آن اتهامات جان سالم به در برد.
دلیل سالم ماندن او تا اندازهای طبیعی بود. او رئيس قوه قضاییه بود و موقعیت مستحکم حقوقیاش اجازه پیشروی به مخالفان نمیداد. همین موقعیت مستحکم بود که اجازه نداد به پرونده رشوهخواهی برادرش، فاضل لاریجانی یا پرونده زمینخواری برادر دیگرش، محمدجواد لاریجانی رسیدگی شود ولی اکنون آن دژ فرو ریخته و او در جایگاه رئيس مجمع تشخیص شاید مصونیت شخصی داشته باشد ولی قدرت حفظ یاران و شبکهاش را ندارد. این تغییر موقعیت موج جدید حملات به او را مهم کرده است.
اهمیت دیگر حملات اما ماهیت حملهکنندگان است. عمده حملات دو سال پیش یا از مجلس بود (محمود صادقی) یا طیف احمدینژاد یا خارج از کشور (اپوزیسیون و کانال تلگرام آمدنیوز). این سه گروه توان بالایی برای جلب توجه افکار عمومی داشتند ولی دارای قدرت خاصی نبودند که بتوانند سرنوشت صادق لاریجانی را رقم بزنند.
اکنون منتقدان سابق به افشاگری ادامه میدهند و صف جدیدی از منتقدان شکل گرفته است.
منتقد اول چهرههایی چون علیرضا زاکانی هستند که از مخالفان جدی اصلاحطلبان و احمدینژادیهاست ولی حالا شمشیر کشیده علیه صادق لاریجانی. افشاگری که او درباره فساد اکبر طبری، معاون دفتر لاریجانی در دوران ریاست قوه قضاییه انجام داد، صرفا افشاگری نبود. مشخص بود که در پشت پرده زورشان را زدهاند که طبری را بازداشت کنند ولی با مقاومت صادق لاریجانی نتوانستهاند، افشاگری کرد که لاریجانی بیخیال شود، لاریجانی هم جواب داد و گفت شخصاً طبری را مفسد نمیدانم و نتیجهاش بازداشت طبری و علنیکردن ماجراها بود. این پرده از نبرد را نمیتوان دعوای شخصی زاکانی و لاریجانی دانست. اگرچه به طور رسمی اعلام نشده که زاکانی در دفتر آیتالله خامنهای مسئولیت دارد ولی حسین فدایی، دوست نزدیک زاکانی اکنون رئيس دفتر بازرسی رهبر است و برخی یارانش گرد او حلقه زدهاند. از این زاویه میتوان گفت منبع اصلی فشار برای بازداشت طبری، دفتر بازرسی رهبر بوده است.
منتقد دوم را باید صداوسیما دانست که در برنامههایش هم چند بار درباره رفتار و اموال صادق لاریجانی افشاگری کرده و هم درباره پروندههایی مثل ویلاهای لواسان برنامه ساخته که پای یاران لاریجانی مثل طبری در آن گیر است. رویکردهای سیاسی صداوسیما در کنترل معاون سیاسی این رسانه است و معاون سیاسی این رسانه از قدیم با بخشهایی از بیت رهبر جمهوری اسلامی مانند معاونت بررسی در تماس مستقیم است و بدون اجازهشان نمیتواند گام مهم بردارد.
منتقد سوم هم چهرهای چون محمد یزدی است که هم در شورای نگهبان و مجمع تشخیص مصلحت نظام همکار صادق لاریجانی است. محمد یزدی تندمزاج است و حملاتش به چهرههای سیاسی سابقهدار است و گاهی اهمیت خاصی ندارد ولی پیوستن او به این موج تازه هم در تقویت صدای آنها و تأیید برخی شایعات مؤثر است و هم میتواند صف نزدیکان رهبر که ساز مخالف لاریجانی مینوازند را پرشمارتر کند.
با این توصیف میتوان گفت اکنون حداقل بخشهایی از بیت رهبر یا افراد وابسته به این بیت در صف اول افشاگری و انتقاد از لاریجانی ایستادهاند و حملاتش با تایید مقامهای قضایی مواجه شده که میگویند خط قرمز نداریم و قاطعانه با فساد برخورد میکنیم.
اما پرسش مهم این است که این برخورد قاطع تا کجا میتواند پیش برود؟ صادق لاریجانی فردی وفادار به رهبر بوده و در طول سالهای ریاستش بر قوه قضاییه، هر چه رهبر گفت، تکرار کرد و هر چه ماموریت داد، قاطع و بیرحمانه به سرانجام رساند. آیا موج برخوردها میتواند او را با خود ببرد و صادق لاریجانی، بزرگترین قربانی تازهترین تلاشهای جمهوری اسلامی برای مبارزه با فساد میشود یا داستان دیگری در جریان است؟
در سیاست به شدت فردیشده ایران که بسیاری از احتمالات میتواند به یک موضعگیری رهبر جمهوری اسلامی دچار تغییرات اساسی شود، پیشبینی سختتر از هر زمان دیگر شده ولی بر اساس شواهد میتوان حداقل دو سناریو نوشت:
سناریوی اول: برخورد با صادق لاریجانی میتواند مشابه برخورد با محمود احمدینژاد باشد. ۸ سال است که جریان انحرافی، فسادهای اطرافیان احمدینژاد، خسارتهای مدیریتی او و ابهامات مالی دولتش مطرح است، چند نفر از نزدیکترین مهرههایش در زندان هستند، رسانه مهمی ندارد و اغلب مهرههایش از بدنه حکومت حذف شدهاند ولی خودش مصونیت دارد. روند فعلی برخورد با شبکه و بدنه صادق لاریجانی میتواند مشابه همان الگو باشد. مهرهها حذف شوند ولی خودش محدود و مصون بماند.
البته علت برخورد با احمدینژاد سرکشی او مقابل خامنهای بود، لاریجانی چنین وضعی نداشت و همواره مطیع بود. با این حال یک موضوع دیگر وجود دارد. احمدینژاد علاوه بر سرکشی، بلندپروازی هم داشت و دارد. به روایت هاشمی رفسنجانی، احمدینژاد گفته بود اگر خامنهای از او حمایت نکرده بود، در انتخابات رأی بیشتری داشت. معنای این حرف که از نظر حامیان خامنهای، «وقاحت سیاسی» بود، این است که احمدینژاد مدعی بود بدون حمایت رهبر میتواند جایگاه بالا و قویتر در سیاست داشته باشد. این ادعا چه واقعی باشد و چه توهم به اندازه کافی برای نزدیکان رهبر خطرناک بود و به آنها انگیزه سرعت بخشیدن به حذف احمدینژاد را میداد.
صادق لاریجانی هم از یک زاویه دیگر وضعیت مشابهای داشت. او اگرچه از قوه قضاییه به مجمع تشخیص مصلحت رفته ولی پتانسیل بازگشت به قدرت دارد و با توجه به شبکه خانوادگیاش، پتانسیل بازسازی شبکهاش را دارد. در یک وضعیت طبیعی و در صورت نیاز او میتواند به راحتی جای جنتی، دبیر شورای نگهبان بنشنید که خود یک قوه مستقل است و در یک احتمال نه چندان بعید، علی لاریجانی میتواند رئيسجمهور ایران شود و شبکه حامی را بازسازی کند.
او اگر محترم و موجه و مورد تأیید خامنهای بماند، به خودی خود یک گزینه بسیار مهم در آینده سیاست ایران میشد و تا دهههای متوالی منافع خودش و خانوادهاش را تامین میکرد. از این زاویه، هدفگذاری و سود حمله به صادق لاریجانی، فقط زدن شخص او و شبکهاش نیست، سقوط او میتواند سقوط خانواده لاریجانی باشد و این موضوع در جنگهای قبیلهای سیاست ایران بیاندازه مهم است.
سناریوی دوم: سناریوی دوم شایعتر است. حمایت تلویحی مقامهای قضایی فعلی از روند برخورد با نزدیکان صادق لاریجانی، این موضوع را برجسته میکند که ابراهیم رئيسی، رئیس کنونی قوه قضاییه از این موضوع رضایت دارد و در جستجوی نفع خویش در مسیر رسیدن به رهبری آینده جمهوری اسلامی از طریق حذف رقیب است.
۱۰ سال پیش وقتی صادق لاریجانی رئيس شده بود، موجی از شایعه و اتهام علیه هاشمی شاهرودی برخواسته بود و چند نفر از یاران او قلع و قمع شدند، چون تحلیل این بود که لاریجانی و شاهرودی در مسیر رهبری آینده هستند. حالا این دوگانه به رقابت لاریجانی و رئيسی تغییر یافته و صادق لاریجانی دست پایینتر را دارد.
هر کدام از این دو سناریو محقق شود، یعنی صادق لاریجانی محدود در حوزه سیاست به عنوان رئيس مجمع تشخیص مصحلت بماند یا صادق لاریجانی بریده از سیاست به حوزه علمیه خویش در قم پناه ببرد، میتواند پیامدهای متفاوتی برای او و خانوادهاش داشته باشد.
در سناریوی اول، او میتواند محدود و محترم در گوشهای از سیاست حاضر باشد ولی در سناریوی دوم باید قدرت تأثیر و آینده سیاسی او تا حد ممکن به حداقل برسد و حذف کامل شود و این اتفاق هم باید در زمان خامنهای رخ دهد تا رضایت او از چنین رویدادی القا شود.
روشن است که در شرایط کنونی او و شبکه خانوادگیاش از توان لازم برای بازسازی موقعیت سیاسیشان برخوردار نیستند و تنها دخالت مستقیم علی خامنهای است که میتواند او را نجات دهد.
محمود احمدینژاد وقتی که گرفتار لاریجانیها شد، با درک همین موضوع، نامههای متعددی به خامنهای نوشت تا شبکهاش را نجات دهد ولی رهبر اعتنایی نکرد و در نهایت پشت بلندگو به او تشر زد که بیخیال بازگشت به قدرت و صندلی ریاستجمهوری شود. صادق لاریجانی حالا آن را هم نمیخواهد، میخواهد به طور کامل قربانی نشود.
این بازی جدید جنگ قدرت در جمهوری اسلامی که اسم رمزش مبارزه با فساد است، بیش از آنکه آزمون صادق لاریجانی باشد، آزمون رهبر جمهوری اسلامی است که با وفادارترین مامورانش چه میکند؟ مشهور است که انقلاب فرزندان خود را میخورد، «رهبر انقلاب» با فرزندان خود چه میکند؟