انتشار برخی آثار یک نویسنده پس از مرگش امری متداول در بازار نشر است، اما تعداد آثار منتشرنشدۀ میشل فوکو که پس از مرگش منتشر شد، بدون شک در نوع خود کمسابقه است.
میشل فوکو در سال ۱۹۸۴ در پاریس و بر اثر ایدز که در آن زمان بیماری چندان شناختهشدهای نبود، درگذشت. او در زمان مرگ ۵۷ سال داشت و اگر همچنان زنده میماند، مسلماً آثار بیشتری از خود برجای میگذاشت.
با وجود مرگ نسبتاً زودهنگام، کمتر فیلسوف فقیدی را میتوان سراغ گرفت که طی چند سال اخیر حدود ۳۰ اثر منتشرنشده از او به چاپ رسیده باشد.
مهمتر از کمیت قابلتوجه آثار منتشرنشدۀ فوکو، کیفیت این آثار است؛ بهطوری که این متون انبوه جنبههای جدیدی از خلاقیت و جهان فکری گسترده این فیلسوف قرن بیستم را آشکار میکند.
کتابهای جدید فوکو چیست؟
یکی از آثاری که بهتازگی منتشر شده، «تبارشناسی جنسیت» نام دارد که در چارچوب پروژۀ فکری فوکو درباره «تاریخ جنسیت» قرار میگیرد. تاریخ جنسیت آخرین برنامه پروژۀ فکری بزرگ فوکو در ادامه تأملات او در زمینه زندان بود.
در این کتاب جدید که در واقع مجموعهای از متون منتشرنشده ازجمله متن کنفرانسهای فوکو در آمریکا دربارۀ سرکوب و متن دورۀ او در دانشگاه سائوپائولو در مورد تبارشناسی دانش مدرن جنسیت است، خواننده با دیدگاه اولیه فوکو درباره تاریخ جنسیت مواجه میشود.
فوکو در این متنها به این پرسشها میپردازد که آیا جنسیت سرکوب شده است؟ بنابراین آیا باید برای آزادسازی آن تلاش کنیم؟ و اگر سرکوب شده، چرا دائماً از ما خواسته میشود که در مورد آن صحبت کنیم، در مورد تمایلات جنسی خود صادق باشیم و تمایلات جنسی خود را بهعنوان کلید هویت خود بشناسیم؟
متون جمعآوریشده در این کتاب این امکان را فراهم میآورد که تکامل پیچیدۀ پروژۀ تاریخ جنسیت فوکو را دنبال کنیم و اهداف نویسنده، گستردگی موضوعات و اساساً موضوعیت چنین بحثی در دوران کنونی را بررسی کنیم.
کتاب دوم، مجموعه مصاحبههای رادیویی با میشل فوکو در فاصلۀ سالهای ۱۹۶۱ تا ۱۹۸۳ است که در انتشارات معتبر فلاماریون منتشر شده است.
این کتاب شامل بیش از ۹۰۰ صفحه متن ۶۳ مصاحبه رادیویی است.
در اوایل دهه شصت میلادی که فوکو پس از سالها دوری از فرانسه به کشورش بازمیگردد، در برنامههای رادیویی حضور پررنگی پیدا میکند؛ ابتدا در شبکه سه رادیو فرانسه و سپس در رادیو فرهنگ فرانسه.
او از فرصت مصاحبههای رادیویی برای توضیح دربارۀ آثارش استفاده میکند و به آثارش چون «تاریخ جنون» و «واژهها و چیزها» میپردازد.
رادیو همچنین بستری برای برگزاری کنفرانسهای مهم رادیویی فراهم میکند با موضوعاتی چون «زبانهای جنون»، «روسو قاضی ژان ژاک»، «آرمانشهرهای واقعی یا مکانها و مکانهای دیگر» و «بدن آرمانشهری».
چرا این مصاحبهها اهمیت دارد؟
در درجۀ اول به این دلیل که تنوع برنامهها و مضامین پوشش دادهشده، کنجکاوی سیریناپذیر ذهن میشل فوکو را منعکس میکند: فلسفه، علوم انسانی، پزشکی بهویژه روانپزشکی، تاریخ، ادبیات، سیاست، تئاتر و...
در این کتاب با چشماندازی پانورامیک (گسترده و فراگیر) از تفکرات میشل فوکو مواجه میشویم؛ فیلسوفی که با اشتیاق زیاد برای تبادل نظر، رسانۀ رادیو را به ابزاری برای اندیشیدن تبدیل میکند.
منتقدان ادبی، این کتاب جدید را که در واقع «فوکو به روایت فوکو» است، یکی از بهترینها در معرفی این فیلسوف میدانند.
اهمیت بعدی این کتاب، پرداخت متفاوت فوکو در این مصاحبهها به اندیشههای خود است؛ به این معنا که فوکوی مکتوب با فوکوی شفاهی تفاوتهای اساسی دارد.
این فیلسوف در مصاحبههای شفاهی تلاش کرده بود سبک رایج در کتابهایش را کنار بگذارد و پشت میکرفون با فشردهگویی، صرفاً در پی کنجکاوتر کردن ذهن مخاطب باشد.
فوکو که بود؟
چند سال پس از پایان جنگ جهانی اول، پل میشل فوکو در شهر پواتیه فرانسه در یک خانواده بورژوا به دنیا آمد و فرزند میانی این خانواده بود.
در یک مدرسۀ خصوصی مسیحی درس خواند و خیلی زود جذب تاریخ شد. پدرش پزشک بود و میخواست این پسرش هم پزشک شود، اما پل میشل با حمایت مادرش وارد کلاسهای مقدماتی ادبی شد.
او بعداً نام «پل» را از نام کوچک خود حذف کرد. دیدیه اریبون، که کتاب زندگینامۀ فوکو را نوشته، در این زمینه دو فرضیه را مطرح کرده است؛ یکی اینکه به مادرش گفته بود نمیخواهد حروف اختصاری نام و نام خانوادگیاش با پیر مندس فرانس، سیاستمدار وقت فرانسه، مشابه باشد. دومی هم این است که در نوجوانی به دوستانش گفته بود که از پدرش متنفر است و نمیخواهد «پل» که اسم پدرش بود، در کنار اسم خودش باشد.
فوکو که استعداد زیاد خود را در مدرسه نشان داده بود، در سال ۱۹۴۶ در اکول نرمال سوپریور پاریس که دروازه اشتغال در دانشگاههای فرانسه است، تحصیل کرد. اما افسردگی حاد او در این مدرسه موجب شد که با روانکاوی و روانشناسی آشنا شود و در سال ۱۹۴۹ مدرک لیسانس خود را در رشتۀ روانشناسی گرفت.
اما از آنجا که نبوغ خاصی هم در فلسفه داشت، همزمان از دانشگاه سوربن لیسانس فلسفه گرفت. در سال ۱۹۵۰ تحتتأثیر لوئی آلتوسر به حزب کمونیست فرانسه پیوست اما هرگز یک عضو فعال نبود و در سال ۱۹۵۳ از این حزب خارج شد.
در اوایل دهه ۱۹۵۰ به درخواست آلتوسر، روانشناسی را در اکول نرمال سوپریور تدریس کرد و خیلی زود با فصاحت کلامش مشهور شد.
همزمان با کارآموزی در بیمارستانهای روانی و زندان، در دانشگاه لیل در شمال فرانسه هم برای تدریس روانشناسی پذیرفته شد.
در سال ۱۹۵۴، اولین کتابش با عنوان «بیمار روانی و شخصیت» را منتشر کرد که اثری به سفارش آلتوسر بود و بعداً نظرات خود در این کتاب را رد کرد.
پس از انتشار این کتاب، از کار معلمی هم دلزده شد و در سال ۱۹۵۵ تبعیدی طولانی از وطن را آغاز کرد. ابتدا به دانشگاهی در سوئد به سمت مشاور فرهنگی پذیرفته شد و پس از بازگشت کوتاهی به فرانسه، به ورشو رفت و از آن جا به هامبورگ در آلمان غربی نقل مکان کرد.
فوکو همزمان دورههای ادبیات فرانسه را میگذراند و روی دو پایاننامه مقطع دکترای خود کار میکرد؛ رساله اول «جنوب و زوال عقل: تاریخ جنون در عصر کلاسیک» نام داشت و رسانه دوم، ترجمه و تفسیر انسانشناسی از دیدگاهی پراگماتیکی اثر امانوئل کانت فیلسوف آلمانی بود.
سال ۱۹۶۰ وقتی به فرانسه بازگشت، تدریس فلسفه را در دانشگاه شهر کلرمون فران در مرکز فرانسه از سر گرفت.
انتشار تاریخ جنون با استقبالی گسترده مواجه شد و در سال ۱۹۶۳، کتاب «تولد کلینیک» را منتشر کرد.
دهه ۱۹۶۰ دهۀ شکوفایی نقد ادبی در فرانسه بود و آثار مهمی فیلسوفان مطرحی چون رولان بارت، لکان، استراوس و ژاک دریدا در این دهه منتشر شد.
فوکو نیز در حوزۀ نقد ادبی کتاب «واژهها و چیزها» را نوشت و پس از اینکه این کتاب نیز پرفروش شد، فوکو توانست خود را در عرصۀ عمومی بهعنوان یک منتقد و فیلسوف مطرح تثبیت کند.
او همزمان به نقد اگزیستانسیالیسم و نمایندۀ آن ژان پل سارتر پرداخت و زمانی که سارتر فوکو را «آخرین سنگر بورژوازی» نامید، فوکو گفت اگر من آخرین سنگر بورژوازی باشم، بورژوازی باید مدتها پیش از بین رفته باشد.
فوکو همزمان با تدریس در دانشگاههای فرانسه، گروهی را برای جمعآوری اطلاعات درباره زندانیان برای کمک به آنان تاسیس کرد و همزمان کتاب «مراقبت و تنبیه» را نوشت.
آرای فوکو در دانشگاههای آمریکا نیز با استقبال مواجه شد و مدتی در دانشگاههای این کشور تدریس کرد.
منتقدان در کل این فیلسوف را ادامهدهندۀ راه فلسفی کانت، یعنی نگارش آثاری در زمینه «تاریخ انتقادی اندیشه» میدانند. خود فوکو نیز معتقد بود که کار روشنفکر «بازآزمایی بدیهیات و مفروضات» و به چالش کشیدن شیوههای معمول کار کردن و اندیشیدن است.