بروز ارجمند نام شناخته شده ای برای پیگیران محصولات نمایشی دو دهه اخیر در ایران است. او که بازیگر تعداد قابل توجهی از آثار نمایشی پربیننده سینما، تلویزیون و شبکه نمایش خانگی ایران بود، مدتی است ساکن شهر لسآنجلس در آمریکاست و نمایشی به نام «پازل» را همراه احسان کرمی در شهرهای مختلف آمریکای شمالی اجرا میکند.
نام برزو ارجمند در روزهای اخیر به دلیل انتشار عکسی که او را در حال حمل پرچم شیروخورشید نشان ایران در تجمعات اعتراضی ایرانیان خارج از کشور نشان میداد، در شبکههای اجتماعی مطرح و بحثانگیز شد.
با برزو ارجمند درباره کارنامه و فعالیتها و دیدگاهش گفتوگو کردیم.
گفتوگو را با اشاره به یکی از نخستین فیلمهای شما به عنوان بازیگر شروع میکنم. فیلم «جایی دیگر» که در آن نقش یک موزیسین جوانی را ایفا میکردید که فعالیت در ایران را ممکن نمیدید و به دنبال مهاجرت از ایران بود. این نقش را در فیلم دیگری به نام «تهران: سیم آخر» هم به نوعی تکرار کردید. میتوانیم بگوییم حالا مهاجرت شما به نوعی به واقعیت پیوستن آن نقشهاست؟
به چه نکته جالبی اشاره کردید. قبل از این که جواب سؤالتان را بدهم بگویم که اتفاقاً فیلم «جایی دیگر» جزو آثاری بود که سرنوشت کاری من را عوض کرد، به دلیل این که فیلم سه سال توقیف شد و شاید اگر به موقع پخش میشد، سرنوشت کاری من به گونهای دیگر بود.
ولی دلیل اصلی من برای مهاجرت، فقط کارم نبود. در حقیقت، دلیل اصلیام به نوعی آینده پسرم بود. احساس میکردم هیچ آیندهای ندارد. یعنی دلیل کاملاً شخصی است. تصمیم گرفتم در ایران تحصیل نکند و بتواند برای خودش با فکر باز، راه بهتری را انتخاب کند. ولی مثل همه فیلمنامههایی که یک خط اصلی دارند و یک عالم بچهقصه به این خط اصلی کمک میکنند، بله در این مهاجرت هم بچهقصههایی وجود داشت که پررنگترینشان شغل من بود. احساس میکردم دارم نقشهایی را بازی میکنم که دوستشان ندارم و چون شغل من بازیگری بود، بالاخره باید یکی را انتخاب و بازی میکردم.
اتفاقاً شما بازیگر پرکاری بودید به خصوص در دهه ۹۰؛ به نظر میرسید نقشهای مختلفی را حاضر میشوید بازی کنید. در این پرکاری، جنبه کیفی یا مضمون و نظر و صحبتی که در آن اثر برای بیننده برجسته میشد برایتان مهم نبود؟
نمیتوانم بگویم مهم نبود ولی یک اتفاق ویژه برای من افتاد... من در سال ۱۳۸۲ به مدت ۱۶ماه ممنوع ازکار شدم. مرا بردند و آوردند، بردند و آوردند...
علت ممنوع از کاری را میتوانید بگویید؟
دلیلش مثل خیلی از آدمهای دیگری بود که در آن سالها برایشان این اتفاق میافتاد. در یک مهمانی من و یک سری از دوستانم را گرفتند. مهمانی اصلاً بزرگی هم نبود. ۱۶ماه ممنوع از کار شدم و بعد از آن رفتوآمدها، در آن پرسش و پاسخها یک زمانی دیگر اصلاً بازیگری برایم مهم نبود. اتفاق مهم این بود که میگفتم من باید فقط کار کنم، چون آن ۱۶ ماه، خیلی به من فشار آورد. خیلی زیاد به من فشار آورد... ولی این که شما بگویی به آن فکر نمیکردم نه، اصلاً اینجوری نبود.
البته شما هم باید این را در نظر بگیری که شغل من به هرحال بازیگری بود و باید ارتزاق میکردم. اگر بخواهم در حقیقت صادقانه حرف بزنم، از وجه هنری ماجرا میگویم، مثلاً اگر صدتا کار بازی کرده باشم، شاید تعداد کارهایی که باب دل من هستند به اندازه تعداد انگشتان دو دستم باشد.
در انتخاب آثاری که کار میکردید، چه مقدار دیدگاه سازندگان و میزان نزدیکی و دوریشان به حاکمیت جمهوری اسلامی برایتان مهم بود؟ مثلاً با کارگردانانی که روشن است نزدیکتر به حاکمیت یا مبلغ و تبلیغکننده ایدئولوژی و تفکرات اصلی حکومت هستند.
ببینید چیزی که من در این حرفه دیدم، تقریباً با ۹۵درصد آدمهایی که کار میکردم احساسم این بود که هیچکدام مبلغ و نزدیکی به این سیستم ندارند. کما این که همین الان هم میتوانم به شما بگویم حتی دوستان بازیگرم که هنوز در سکوتند و چیزی نگفتهاند، شاید دلیلش یک سری تهدیدها و اتفاقات دیگر باشد؛ چون چیزی که من در این حرفه دیدم، واقعاً ۹۵درصد کسانی که با آنها کار کردم، مخالف این سیستماند.
ولی به هرصورت در کارنامه شما همکاری با افرادی هست که هم صحبتها و هم آثارشان نشان میدهد که بسیار نزدیک به حکومت هستند، چهرههایی مثل جواد افشار که سازنده سریالی است مثل «گاندو»، یا مسعود دهنمکی که هم سابقهاش و هم نوع دیدگاه و آثارش روشن است.
خب مثلاً من زمانی که با جواد افشار کار کردم، هنوز «گاندو» را نساخته بود. اصلاً برای من یک شکل دیگری بود جواد افشار. ببینید من در دوران دانشجوییام -این که اینقدر دقیق میگویم به این خاطر است که تمام اجراهایم را نوشتهام- در آن چهار پنجسالی که دانشجو بودم، ۱۰۳۳ اجرای خیابانی کردم که دلمشغولی اصلیام در آن اجراهای خیابانی در بیش از دو سومش جنگ بود و آدمهایی که رفته بودند جنگ؛ چون به نظرم آدمهای ویژهای بودند که دفاع کرده بودند.
در یکی از کارهایم یادم است اصلاً قصه یک مسیحی بود که رفته بود و جنگیده بود. از جواد افشار هم چیزی که از او به خاطر دارم، پایی بود که در جنگ از دست داده بود و هنوز سریال «گاندو»یی از او ساخته نشده بود. آن موقع هم این احساس را در حقیقت نداشتم که الان دارم.
نسبت به آقای دهنمکی هم همینطور؟
نه، واقعاً نه. به خاطر این که از لحاظ طرز فکر، ما دقیقاً ۱۸۰درجه مقابل یکدیگر بودیم. واقعاً مقابل هم بودیم. او طرز فکر دیگری داشت و من طرز فکر دیگری. شاید الان که بر میگردم به این فکر میکنم که نباید بازی میکردم ولی راستش نقشی که در «معراجیها» بازی کردم یا نقشی که در «دادستان» بازی کردم، خیلی نقش معترضی بود، مخصوصاً در «دادستان» و من آن نقش معترض را در حقیقت فکر میکردم کار درستی است که من در یک کار مسعود دهنمکی دارم این گونه نقش معترض را بازی میکنم. ولی الان که از دور به آن نگاه میکنم، بله... شاید نباید انجام میدادم.
شما الان در شهر لسآنجلس هستید و یک همشهری دارید به نام پرویز صیاد که چهره شناختهشدهای هست در تاریخ هنرهای نمایشی ایران. آقای پرویز صیاد نسبت به مجموعه فعالیتهای فرهنگی هنری بعد انقلاب نظر بحثانگیزی دارد که سالها موضوع صحبت بوده: اینکه مجموعه بهرهبرداری که حکومت اسلامی از موفقیتهای فرهنگی هنری هنرمندان ایرانی میکند، بیش از آن چیزی است که ممکن است ذات فعالیت فرهنگی و هنری بر جای بگذارد. شما هم از افراد نسل بعدی بودید که هم بسیار پرکار بودید و آثاری در کارنامه شما هست که به نظر میرسد در تبلیغ دیدگاه و ایدئولوژی حکومت بسیار شاخص هستند. نسبت به آن تفکر همشهری فعلیتان، چگونه فکر میکنید؟
آقای پرویز صیاد که از استثنائات هستند. صادقانه بگویم الان که دو سال و نیم، سه سال است از ایران آمدهام بیرون، الان کامل کامل متوجه میشوم ولی شاید آن موقع که در ایران بودم هی به خودم میگفتم خب الان چه کار باید بکنیم... الان بازی نکنیم؟! میدانید چه میگویم؟ ما در یک برزخ خیلی عجیبی گیر کرده بودیم. چون به هرحال من وقتی رفتم کلاس اول انقلاب شده بود و ما نسل دروغ بودیم. نسلی که در خانهمان یک شکل بودیم و در مدرسه یک شکل دیگر، و این دروغ را یاد گرفته بودیم و با آن بزرگ شده بودیم، متأسفانه.
برای همین الان این جوانانی که در خیابان هستند بسیار بسیار برای نسل من حیرتانگیزند، گرچه اینها مثل بچههای ما میمانند. یعنی نسلی است که در حقیقت پدر و مادرشان همنسل من هستند. آنها در حقیقت یاد گرفتند مثل ما نباشند. ما در یک شرایط خیلی سخت، در جنگ و سانسور وحشتناک و غیره و ذلک داشتیم زندگی میکردیم و الان که از دور نگاه میکنم، کاملاً با نظریه آقای صیاد موافقم. ولی موقعی که ایران بودم، احساس میکردم بالاخره باید یک کاری انجام داد و هنوز هم فکر میکنم دوستانی که در ایران هستند، دارند فکر میکنند کار درستی انجام میدهند.
به نظرم بهترین جواب را به این سؤال شما، محمد یعقوبی در گفتوگویی که اخیراً با شما داشت، داد. آن تئاتری را که در مصاحبه به شما گفت که در زیرزمین اجرا شد در منزل یکی از بازیگران، من آن اجرا را بودم. آن اجرای خصوصی را من آنجا بودم و خب آنها داشتند خیلی درست جلو میرفتند. در همین سیستم هم بودند ولی داشتند اعتراضشان را اعلام میکردند.
به موضوع دروغ اشاره کردید. یکی از موضوعاتی که به خصوص اخیراً و با اتفاقاتی که در ایران میافتد، درباره هنرهای نمایشی بعد از انقلاب بسیار برجسته میشود، دروغِ نمایشِ حجاب اجباری زنان است. به نظر میرسد بر همان مبنا، هنرهای نمایشی بعد از انقلاب میتواند به واسطه پذیرش انجام این دروغ در شکلگیری بیشتر این فضای ریاکارانه در جامعه، که شما به تفاوت داخل و خارج از خانه اشاره کردید، نقش داشته باشد. نظر شما در این باره چیست؟
کاملاً درست است. من کاملاً با این نظریه موافقم. تازه فقط حجاب که نیست. مثلاً آدمهای مثبت در تلویزیون ایران حق پوشیدن شلوار جین یا زدن کراوات یا زدن ریششان را ندارند. یک عالم دروغ دیگر هم هست، فقط حجاب نبود. آستین کوتاه حق نداری بپوشی... خیلی جالب است، من سر یک سریالی بودم، خب طراحان لباس خیلی وقتها از لباسهای شخصی خود ما استفاده میکردند.
من یک کُمُدی آماده کرده بودم برای لباسهایی که سر صحنه میپوشیدم، یکهو گفتم ببین چه جوری در ذهن ما اثر گذاشته که من به خودم اجازه نمیدهم در این کُمُد یک پیراهن آستین کوتاه بگذارم! یعنی فقط حجاب نبود، خیلی چیزهای دیگر هم بود. من در یک سریالی نقش پلیس را بازی میکردم، در یک سکانسی با زنم پای تلفن دعوایم میشود؛ سکانس را گرفتیم، ضبط شد، بعد از ۱۰ روز گفتند سکانس را باید تکرار کنیم. گفتیم چرا؟ گفتند پلیس با زنش دعوا نمیکند که! تا این حد تظاهر!
و اتفاقاً به نظرم این تظاهر کردنها، این ممیزیهای احمقانه الان این اتفاق را باعث شده که ما دیگر نتوانیم تحمل کنیم هیچ چیز را. هیچ چیز را نتوانیم تحمل کنیم... الان دیگر ماجرای یک انقلاب است. ماجرا اعتراض نیست. یک ماجرای انقلابی دارد در ایران اتفاق میافتد. به دلیل این که یک عالمه در زندگی دروغ شنیدهایم و دیگر نمیخواهیم این دروغها را تحمل کنیم.
شما از جمله بازیگرانی هستید که در سالهای اخیر نقش آخوند یا معمم را ایفا کردید، آن هم در دو کار. الان که نگاه میکنید، آن تصویری که از آخوند و معمم در آن دو اثر ارائه دادید، به نظرتان نزدیک به واقعیت بود؟
صددرصد نه! صددرصد نه. اتفاقاً آن زمانی که قرار بود این نقشها بازی بشود، کانسپت این بود که باید بگوییم اینها باید این شکلی باشند، که نیستند! در سریال «سرّ دلبران» خواهش میکنم شما به ترانه پایانی سریال توجه بفرمایید: بر تن نکن این خرقه را، این جامه دکّان تو نیست. خواهش میکنم به آن دقت کنید!
اتفاقاً در آن نقشها میگفتیم که باید این شکلی میبودند و الان این شکلیاند. ولی در مورد بازی در نقش آخوند، شما از هر بازیگر مردی سؤال کنید دو نقش را خیلی دوست دارد بازی کند، آن هم به خاطر... برای خود من تأثیرگذاری بازی آقای خسروشکیبایی در نقش مدرس مثلاً میگویم، خیلی دوست داشتم تجربه کنم که نقش یک آخوند را بازی کنم، و یکی هم نقش معتاد. که من خدا را شکر هر دو را توانستم تجربه کنم. ولی این که معنایش این باشد که بخواهم بگویم آخوندها این شکلیاند، نه اصلاً این طور نبوده و اتفاقاً معنیاش این بوده که میخواستهام بگویم آخوندها باید این شکلی میبودند که نبودهاند!
آقای ارجمند، شما همچنان اتصالتان به جریان فرهنگی هنری داخل ایران ادامه دارد. همین الان فیلمی از شما بر پرده سینماهای ایران هست. ولی در کنارش تصویری از شما در روزهای اخیر منتشر شد که خیلی مصمم پرچم شیروخورشید نشان ایران را در یکی از تجمعات ایرانیان خارج از کشور در حمایت از معترضان ایران حمل میکنید. کسی که فعالیتهای شما را دنبال میکند، این دو تصویر را چگونه تفسیر بکند؟ آیا آن زمان هم که مثلاً فیلم «انفرادی» را بازی میکردید، نگاهتان به شرایط سیاسی اجتماعی ایران در حد حمل پرچم شیر و خورشید نشان ایران بود یا به تدریج و با اتفاقاتی که الان افتاده یا مجموعه آگاهیهایی که به نسبت عملکرد حکومت جمهوری اسلامی پیدا کردید به این نتیجه رسیدید که مصممانه این پرچم را حمل کنید؟
عزیزجان، نه فقط من، همان طوری که قبلاً هم گفتم ۹۵درصد آدمهایی که مثل من در این رشته کار میکنند، ذهنیتشان همین پرچم شیروخورشید است. پرچم شیروخورشید، پرچم چندصدساله ماست. وابسته به هیچ نظام و دستهای نیست. معلوم است که من از کودکیام از این اتفاقات و سیستمی که در ایران حاکم است، خوشم نمیآمد. معلوم است که من هم مثل همه تاریخ را ورق زدهام و دیدهام چه بودهایم و چه شدهایم. معلوم است.
فیلم «انفرادی» هم... ببینید مثل این میماند که شما بگویید پدر من کارمند دولت است و معنیاش این باشد که چون کارمند دولت است با سیستم موافق است. نه، من به شما قول میدهم صددرصد کارمندان دولت هم با سیستم موافق نیستند، ولی کارمند دولتاند و دولت دارد به آنها حقوق میدهد. دلیل بر این است که با این رژیم موافقاند؟ نه نیستند. صددرصد نیستند.
در فیلم «انفرادی» اتفاقاً نقشی که من بازی میکنم رئیس یک مؤسسهای از این مؤسسات مالی است که در ایران همه میدانند این رؤسا چه کسانی هستند؛ آدمهایی که حتماً به حاکمیت وصلند و فلانند و به شکل کمدی خیلی راحت به منجلاب میکشانیمشان.
اتفاقاً آن فیلم این گونه است. ولی آن پرچم معنیاش این است که من مردم ایرانم. معنیاش این است که من نگران زندانیان سیاسی هستم. من نگران هنرمندان و دانشجویان بازداشتی هستم. من نگران کارگران و دانشآموزان بازداشتی هستم. من الان در جایی قرار گرفتهام که امکان این را دارم که با صدای بلند نظرم را نسبت به اتفاقات و عقاید خودم را فریاد بزنم. ولو به قیمت این که دیگر نتوانم در ایران بازیگری کنم.
و این خیلی انتخاب سختی بود... خیلی انتخاب سختی بود. برای این که من عاشق بازیگری بودم، ۲۷سال کار کردم، و الان به این نتیجه رسیدهام که این کار را نکنیم. من یک سال است دارم نمایش «پازل» را با احسان کرمی در آمریکا و کانادا اجرا میکنم و در این یک سال اتفاقاً به طرز خیلی عجیبی، همین اتفاقاتی را که دارد کف خیابانها میافتد، ما داریم نمایش میدهیم. همین اتفاقات را. خط مشی من، تفکر من، همان نمایش «پازل» است که دارد اجرا میشود.
اینکه ادامه فعالیت شما در جریان رسمی سینما و تئاتر و تلویزیون داخل ایران، تا زمانی که جمهوری اسلامی باشد احتمالا قطع شده، الان که فیلم «جایی دیگر» را نگاه میکنیم، شما هم میپیوندید به جمع گلشیفته فراهانی، کتایون ریاحی، مانی کسرائیان، و چکامه چمنماه، همبازیهایتان در آن فیلم که آنها هم ادامه فعالیتشان در جریان رسمی سینما و تئاتر داخل ایران دیگر قابل تصور نیست. از پیوستن به این جمع چه احساسی دارید؟ اصلاً چرا چنین ورود و خروجی در جریان رسمی هنرهای نمایشی ایران هست که به فاصله تقریباً ۲۰سال، بخش عمدهای از بازیگران یک اثر سینمایی دیگر در آن جریان رسمی کار نمیکنند؟
البته بگویم، کاری که خانم کتایون ریاحی کرد، حقیقتاً با من -خودم را میگویم- قابل مقایسه نیست. من خارج از ایران این اعتراض را نشان دادم و خانم ریاحی در داخل ایران این کار را انجام داد، ولو این که سالهاست دیگر بازیگری نمیکنند. ولی این اعتراض را شجاعانه نشان داد... دلیلش این است که بس است دیگر! حداقل برای آنها که امکانش را داردند همکاری را دیگر ادامه ندهند، آن آدمها این کار را بکنند!
خیلی از دوستان من همین الان ممنوعالخروج هستند. شاید خیلی از دوستان من در این جریانات اصلاً از ایران خارج میشدند و به صف معترضین میپیوستند. ولی من که الان شرایطش را دارم قطعاً باید اعتراضش را نشان دهد. اصلاً تکلیف من این است. اعتقاد و تکلیف من این است. بس است دیگر. تا کجا؟ ما اصلا داریم در انقلابی شرکت میکنیم که از دروغها و اجبارها و وابستگیهای احمقانه نجات پیدا کنیم. ما داریم در انقلابی شرکت میکنیم که برای «زن، زندگی، آزادی» میجنگیم. هم برای زن، هم برای زندگی، هم برای آزادی. و من ترجیح میدهم که دیگر با این سیستم کار نکنم.