هشدار: این یادداشت بخشهایی از داستان فیلم را روایت میکند
در «زمان دستدوم»، اثر سوتلانا الکسیویچ، برندۀ نوبل ادبیات ۲۰۱۵، یکی از شاهدان فروپاشی کمونیسم با لحنی طنزآمیز میگوید: «کمونیست کسی است که آثار مارکس را خوانده، ضدکمونیست کسی است که آثار مارکس را فهمیده است.»
شاید این نخستین چیزی باشد که پس از تماشای فیلم «فردا آزادیم» به ذهن بیننده برسد. اولین فیلم بلند حسین پورسیفی، که نخستین بار در جشنوارۀ بینالمللی فیلم هامبورگ به نمایش درآمد و از امروز (۲۳ آبان) بر پردۀ سینماهای آلمان میرود، بر اساس داستانی واقعی بنا نهاده شده است.
دی ۱۳۵۷. امید حیدری (رضا بروجردی)، یکی از مخالفان کمونیست حکومت پهلوی که ۱۶ سال در آلمان شرقی زندگی کرده، با شنیدن خبر خروج محمدرضا شاه از ایران فریاد میزند که «ایران آزاد خواهد شد» و در کمال شادمانی با همسر آلمانیاش بیاته (کاترین رووِر) میرقصد. دوستان کمونیست تبعیدی/مهاجرش هم یکصدا شعار میدهند «شاه فراری شده، سوار گاری شده».
آنها «مرگ بر شاه»گویان از گریز پادشاهی که کمونیستها را فراری داده بود ابراز خرسندی میکنند. امید به بیاته وعده میدهد که در ایران، برخلاف آلمان شرقی، شاهد آزادی و برابری را در آغوش خواهند کشید. بنابراین، همزمان با خروج هزاران آلمانی از ایران، این زوج ایرانی-آلمانی همراه با دختر هشت سالۀ خود، سارا (لوسی نجفی)، به ایران بازمیگردند.
در تهران، امید به سردبیری یک روزنامۀ کمونیستی منصوب میشود. در جلسۀ هیئت تحریریه از زبان امید و همکارانش میشنویم که باید از طریق مبارزه با ضدانقلاب و امپریالیسم، نهال نوپای انقلاب را از گزند علفهای هرز حفظ کرد. بیاته از ابتدا با مشکل روبهرو میشود. او شیمیدان است و دوست دارد در یک آزمایشگاه دانشگاهی کار کند، اما میفهمد که در جمهوری اسلامی به خانهداری زن بسیار بیشتر از کار دانشگاهیاش اهمیت میدهند.
مادر امید (سیما بهمنش) روسری بر سر سارا میپوشاند و به او قرآن و احکام اسلامی میآموزد. این امر مخالفت و اعتراض بیاته را در پی دارد، اما مادر امید با لحنی آمرانه میگوید که او با یک مسلمان ازدواج کرده و به کشوری اسلامی آمده و باید قانون را رعایت کند. امید هم از مادرش دفاع میکند. چنین به نظر میرسد که بیاته حتی در خلوتِ خانهاش هم از نگاه «مفتش اعظم» در امان نیست: در صحنهای که با دخترش میرقصد چهرۀ غضبناک آیتالله خمینی را میبینیم که از قاب روی دیوار به آنها مینگرد.
برادرزادۀ امید، نادیه (زهرا امیر ابراهیمی) که مخالف تحمیل حجاب و زنستیزی انقلابیون است، از امید میپرسد: «شاه را سرنگون کردید که وضعیت مردم بهتر شود یا وضعیت مردها؟» همکار زن بیاته، آسیه، که اسیر خشونت خانوادگی است و شوهرش او را کتک میزند، میگوید انقلاب مردها را عوض نکرده و زنها باید خیلی مواظب باشند.
بهتدریج، اوضاع بدتر میشود. دهها روزنامه، از جمله «آیندگان»، توقیف میشوند اما کمونیستها در توجیه سرکوب آزادی بیان میگویند که این روزنامهها به جای اینکه مثل کمونیستها پشت امام و انقلاب بایستند، جلوی امام ایستاده بودند و باید تعطیل میشدند.
در اتحاد جماهیر شوروی هم «روشنفکری خودش خودش را نابود کرد و با نابود کردن خویش هر آنچه را که در تغایر با کیش پرستش قدرت بود نیز نابود کرد... ما خودمان کورکورانه برای تحمیل وحدت کلمه مبارزه کردیم زیرا هر عدم موافقت و هر تفاوت عقیدهای را مقدمهای بر شروع یک آشوب و هرجومرج تازه تلقی میکردیم. ما خودمان، با سکوت یا با اعلام رضایت، به رژیم کمک کردیم تا قویتر شود و از خودش در برابر عیبجویان... محافظت کند» (نادیا ماندلشتام، امید علیه امید: روشنفکران روسیه در دورۀ وحشت استالینی، ترجمۀ بیژن اشتری، نشر ثالث، ۱۳۹۷.(
آسیه و نادیه هر دو به دست انقلابیون اسلامگرا کشته میشوند. بیاته به این نتیجه میرسد که انقلاب شکست خورده، اما امید با او موافق نیست و عقیده دارد که باید برای کامیابی انقلاب هزینه داد. بیاته، که نمیخواهد دخترش در حکومت روحانیون بزرگ شود، تصمیم میگیرد با سارا به آلمان شرقی بازگردد، اما میفهمد که دختر بدون اجازۀ پدر حق ندارد از ایران خارج شود.
سرانجام، امید، که از تحقق آرمانهایش ناامید شده، در مقالهای با اسم مستعار به سوءاستفاده از جنگ ایران و عراق برای سرکوب دگراندیشان اعتراض میکند و نه تنها خشم سپاهیان که عصبانیت کمیتۀ مرکزی حزب را هم برمیانگیزد. «رفقا»ی حزبیاش از او میخواهند هویت خود را افشا کند و تقصیر را به گردن بگیرد. امید بر سر یک دوراهی قرار میگیرد؛ دو مسیری که در پیش گرفتن هر کدام از آنها بهای گزافی در پی دارد.
بارها از زبان انقلابیون سابق و اصلاحطلبان کنونی شنیدهایم که «مسیر جهنم با نیتهای خیر مفروش شده است». در واقع، بسیاری از ایرانیانِ آرمانگریز برای توجیه انفعال سیاسی یا بدبینی و کلبیمسلکی خود به این ضربالمثل متوسل میشوند. اما واقعیت این است که آنچه رؤیای انقلابیون دیروز را به کابوس امروز تبدیل کرد، نه آرمانخواهی یا «حسن نیت» آنان که، تفکیک وسیله و هدف بود. آنان برای دستیابی به هدف خود، یعنی سرنگونی حکومت پهلوی، توسل به هر وسیلهای، از جمله دروغ و خشونت، را مجاز میدانستند.
زمامداران اتحاد جماهیر شوروی میگفتند: «نمیتوانید بدون شکستن تخممرغها املت درست کنید. هر کشتار تازهای به این بهانه انجام میشد که داریم دنیای "نو"ی باشکوهی میسازیم که در آن دیگر هیچ خشونتی وجود نخواهد داشت، و برای نیل به چنین هدفی، هیچ خونریزیای چندان بزرگ نیست. هیچکس متوجه نشد که هدف شروع کرده به توجیه وسیله، و سپس، مثل همیشه، این واقعیت کاملاً نادیده گرفته شد.» (امید علیه امید)
در صحنهای از فیلم، نادیه به امید میگوید که پدرش، برادر امید، «شهید» نشده بلکه «تروریست» بوده و آنقدر از شاه نفرت داشته که یک پلیس را کشته است. این سخنان، که میتواند نوعی اشاره به حملۀ چریکهای فدایی خلق به پاسگاه کلانتری قلهک در فروردین ۱۳۵۰ باشد، یادآور خشونتستایی گروههای چپگرایی مثل حزب توده و سازمان چریکهای فدایی خلق ایران است که اولی در شعری کلاشنیکف را «رفیق خلقها» خوانده بود و دومی تصویر این سلاح را در آرم رسمی خود گنجانده بود.
در اتحاد جماهیر شوروی نیز کشتن «دشمنان خلق» میتوانست «حسنسابقه» باشد. «همۀ این آدمهایی که مشغول ساختن "دنیای نو" بودند، شور و شوق فراوانی در محکوم کردن همۀ فرامین الهی، از جمله فرمان «قتل مکن»، داشتند. آنها چنین فرامین الهیای را ریاکاری و تزویر میخواندند و محکوم میکردند و هیچ ارزشی برایشان قائل نبودند.» (امید علیه امید).
متأسفانه انقلابیون چپگرای ایرانی سیل خشونتی را به راه انداختند که پس از سلطۀ اسلامگرایان دیگر خودشان هم نتوانستند جلویش را بگیرند و قربانی آن شدند. «درست مثل آن شاگرد بیچارۀ جادوگر ]در شعر معروف گوته[ که دیگر توان متوقف کردن جاروی جادویی را نداشت.» (همان منبع).
از منظری اخلاقی میتوان گفت که تفکیک وسیله و هدف به هیچ وجه جایز نیست زیرا این جدایی در نهایت به تباهی اخلاقی فرد و جامعه میانجامد و این همان چیزی است که در انقلابهای کمونیستی و اسلامی رخ داده است. اما متأسفانه بسیاری از انقلابیون چپگرای ایرانی همچنان میکوشند تا تصویری آرمانی از خشونتستایی خود در دهههای چهل و پنجاه ارائه دهند و ادعا میکنند که پس از انقلاب، اوضاع تا پیش از وقوع این یا آن رویداد خاص-مثلاً شروع جنگ ایران و عراق- نسبتاً روبهراه بود.
اما آیا انقلابی که مبتنی بر خشونت و انتقامجویی از حکومتی استبدادی بود، فرجامی جز این در انتظارش بود؟ در همان دورانی که بسیاری از چپگرایان ایرانی سرگرم تقدیس خشونت بودند، فعالان جنبش حقوق مدنی در آمریکا این نصیحت مارتین لوتر کینگ را آویزۀ گوش خود کرده بودند که «بیایید برای فرونشاندن عطش آزادیِ خود از جام خشم و نفرت ننوشیم».
نادیا ماندلشتام در توصیف اوضاع مشابهی در اتحاد جماهیر شوروی مینویسد: «کسانی هستند که این روایت رسمی را پذیرفتهاند: همهچیز مملکت روبهراه بود تا این که یژوف رئیس پلیس مخفی شد و ترورها و اعدامهای بیرویه را آغاز کرد، و حتی در این زمان هم اوضاع خیلی بد نبود - تنها بعد از جنگ بود که پیرمرد ]استالین[ به دلیل کهولت سن عقلش را از دست داد و به همهچیز گند زد. این روایتها دیگر نمیتواند اعتباری داشته باشد. اما ما کماکان به ارائۀ تصویری آرمانی از دهههای بیست و سی قرن بیستم در کشورمان ادامه میدهیم. این افسانهای لجوجانه است. اعضای نسل قدیم پیدرپی دارند میمیرند بدون اینکه حرفهایشان را گفته باشند، و حالا ما پیرمردانی را در کنار خود داریم - بعضی از اینها حتی خودشان قبلاً زندانی اردوگاههای استالینی بودهاند - که از سالهای شکوهمند دورۀ جوانیشان به عنوان دورۀ طلاییای که صرفاً به دلیل دستگیریشان ناتمام ماند سخن میگویند. اگر ما با لبهای بسته صحنۀ زندگی را ترک کنیم، در این صورت نوههایمان چگونه از حقیقت ماجرا مطلع خواهند شد؟» (امید علیه امید).
علی صمدی احدی، که دو سال قبل فیلم نوآورانۀ «تهران تابو» را تهیه کرده بود، این بار با تولید «فردا آزادیم» به نوههای انقلابیون کمک میکند تا «حقیقت ماجرا» را دربارۀ آن «دوران طلایی» دریابند و بفهمند که اوضاع پس از انقلاب از همان ابتدا روبهراه «نبود».