۲۷ سال پیش در چنین روزهایی گروه طالبان به رهبری «ملا محمد عمر» که بعدها خود را «امارت اسلامی افغانستان» نامید با تصرف شهر کابل نخستین دوره حکمرانی انحصاری خود را با شکست کامل دولت منسوب به «مجاهدین» آغاز کرد که عمر آن بعد از شش سال با اشغال نظامی افغانستان توسط دولت آمریکا به پایان رسید.
در آن مقطع طالبان که پیروزی برقآسا و غیرمنتظرهای را در سایه اختلافات گروههای مختلف «مجاهدین»، خستگی از جنگ داخلی و بینظمی و آشفتگی گسترده در افغانستان به دست آورده بود توانست بر ۹۰ درصد قلمرو افغانستان تسلط پیدا کند.
از همان ابتدا هویت طالبان در داخل و خارج از افغانستان چندان شناخته شده نبود و به دلیل برخورداری از هویتهای متضاد، پیچیدگی هم داشت.
طالبان به لحاظ هویتی لایههای مختلفی دارد. از یک طرف به هویت پشتونی و حفظ هژمونی آن در حاکمیت افغانستان توجه دارد. از سوی دیگر بنیادگرای اسلامی جهادی است و تحت تأثیر آرای ابنتیمیه است. در عین حال به مکتب حنفی که مبتنی بر اسلام سنتی است نیز باور دارند.
اما در وجهی پارادوکسیکال تحت نفوذ مدارس «دیوبندی» در شمال پاکستان و جنوب شرقی افغانستان نیز هستند که ضمن برخورداری از تکثر و تنوع بر تلفیق فقه «حنفی» و کلام «ابونصر ماتریدی» استوار است. همچنین به عرفان «ابن عربی» نیز نظر مثبتی دارند.
این هویت چندوجهی و از زاویهای متعارض و ناسازگار باعث شده تا در بین اعضای طالبان تفاوت نظر و رفتار در سطوحی دیده شود. اما از منظر عینی ویژگی اصلی طالبان بیرحمی، خشونت ناموجه و واپسگرایی شدید است که در طول سه دهه گذشته بر افغانستان تحمیل کرده و پیامدهای مخربی برای منطقه و دنیا نیز داشته است.
یکی از اقدامات جنجالی که خشونتطلبی شدید این جریان سیاسی-هویتی و بیاعتنایی آنها به موازین انسانی را نشان داد، برخورد آنها با دکتر «محمد نجیبالله احمدزی» پنجمین و آخرین رئیسجمهور «جمهوری دمکراتیک افغانستان» بود. آنها او را که سال ۱۳۷۱ به دفتر سازمان ملل در کابل پناهنده شده بود را دستگیر و بعد از شکنجههای وحشیانه همراه با برادرش «شاهپور احمدزی» به دار آویختند.
مرگ تراژدیک «دکتر نجیب» سیاستمدار کمونیست افغان که تعلفاتی به ملیگرایی نیز داشت از نقاط مهم در تیرهروزی کنونی افغانستان است.
دکتر نجیب از سال ۱۳۶۵ با فاصله گرفتن تدریجی از شوروی به سمت ایجاد آشتی ملی در افغانستان و توزیع قدرت حرکت کرد. او که متعلق به جناح «پرچم» «حزب دمکراتیک افغانستان» بود بعد از کودتای این حزب علیه «محمد داوود خان» مؤسس و رئیس جمهور «جمهوری افغانستان» و تأسیس «جمهوری دمکراتیک افغانستان» در همسویی و اتحاد راهبردی با شوروی سابق در عرصه حاکمیتی افغانستان فعال شد. ابتدا سفیر افغانستان در ایران شد. اما در ادامه به دلیل اینکه مورد غضب جناح «خلق» حزب متبوع بود، توسط «نور محمد ترهکی» اولین رئیسجمهور «جمهوری دمکراتیک افغانستان» به اروپا تبعید شد.
با قدرت گرفتن جناح «پرچم» و رئیسجمهور شدن «ببرک کارمل» او در سطح بالای قدرت نقشآفرینی کرد. ریاست بر سازمان اطلاعات افغانستان موسوم به «خاد» اگرچه صعود دکتر نجیب به رأس هرم قدرت افغانستان را هموار کرد، اما به دلیل اذیت و آزار و حذف خشن و خونین مخالفان نقطه سیاه کارنامه سیاسی او را تشکیل میدهد.
دکتر نجیب پیش از آنکه رئیسجمهور شود، گرایش به ناسیونالیسم افغانی داشت که البته در برابر باورهای چپ کمونیستی موقعیت ثانوی داشت. این عامل باعث تردید برخی از رهبران وقت شوروی سابق در پذیرش ریاست جمهوری او شده بود.
ولی بعد از ریاست جمهوری دکتر نجیب، هر چه جلوتر آمد، نگاه ملی در او بیشتر تقویت شد. او بعد از حضور در منصب ریاست جمهوری به تدریج با تجدیدنظر در اصول اصلی و خطوط مرامی «حزب دمکراتیک افغانستان» رویکرد رفورمیستی در پیش گرفت و صادقانه در پی تغییراتی در عرصه سیاسی با افزایش مشارکت و آزادیها بر آمد. او با تشکیل یک لویی جرگه با حضور هشتصد نفر از بزرگان افغانستان قانون اساسی را با توجه به پیشنهادات سازمان ملل با سمتگیری دمکراسیخواهانه تغییر داد.
بعد از خروج نیروهای نظامی شوروی و پیشروی ائتلاف موسوم به شمال دکتر نجیب بارها از سران گروههای مختلف مجاهدین برای مشارکت در گفتوگوی ملی و توزیع قدرت دعوت کرد که پاسخ مناسبی نیافت و سرانجام بعد از اختلاف با ژنرال «دوستم» و خارج شدن کنترل «مزار شریف» فرایند سقوط دولت دکترنجیب شتاب گرفت و در سال ۱۳۷۱ قدرت را به پنج نفر از ژنرالهای وابسته به خود واگذار کرد.
او پس از اینکه با کارشکنی «دوستم» نتوانست به هند مهاجرت کند، به دفتر سازمان ملل در کابل پناهنده شد و تا زمان مرگ (در حدود دو سال) در آنجا اقامت داشت. تأثیر اصلاحات دکتر نجیب و اهتمام او در انجام اصلاحات واقعی و مؤثر باعث شد تا دولت او علیرغم خروج نیروهای نظامی شوروی و بر خلاف پیشبینی نیروهای «مجاهدین» از سقوط قریبالوقوع چهار سال بیشتر به حیات خود ادامه دهد.
مرگ دردناک او فقط یک ناکامی فردی نبود، بلکه یک فرصت بزرگ برای افغانستان از دست رفت. اگر طیف معتدل «مجاهدین» و «ائتلاف شمال» و دولت وقت آمریکا این فرصت را غنمیت میشمردند و مصلحت همگانی را میپذیرفتند، افغانستان میتوانست وضعیت فاجعه بار پیدا نکند. دولت وقت آمریکا با شناخت از نظرات ضد غربی «مجاهدین» بعد از سقوط دولت دکتر نجیب به دنبال طرح غیرواقعبینانه تقویت جریان «لیبرال» در افغانستان و نیروهای نزدیک به «ظاهر شاه» بود که معلوم بود بختی برای موفقیت ندارد.
البته مشکل اصلی اشتباه نیروهای اصلی چپ افغانستان انجام کودتا برای کسب قدرت و سپس دعوت از شوروی برای مداخله نظامی در افغانستان و حفظ حکومت آنها بود. این اتفاق عرصه را برای قدرتگیری و تحرکات اسلامگرایی رادیکال و افراطی مساعد کرد و بسان یک مائده آسمانی برای آنها بود.
از این زاویه غلط نیست اگر گفته شود شکلگیری طالبان و دیگر گروههای افراطی اسلامگرا در افغانستان محصول مداخله نظامی شوروی است. البته پیداش آنها پدیده چند بعدی و پیچیده است و نمیتوان آن را تحلیلهای تقلیلگرا فروکاست.
اما در جامعه به شدت مذهبی و سنتی آن روز افغانستان حاکمیت یک جریان کمونیست و تبدیل افغانستان به عرصه نفوذ بزرگترین حکومت کمونیستی دنیا که افکار ضددینی و «الحادی» داشت فرصت عینی برای گرایشهایی پدید آورد که به دنبال توجیه بازسازی «جهاد علیه کفار» در قرن بیستم بودند.
در این چارچوب اکثر کشورهای اسلامی و در راس آنها پاکستان و ایران از مبارزه و مقاومت نظامی گروههای مختلف اسلامگرا در افغانستان بعد از اشغال توسط شوروی فعالانه حمایت نظامی، مالی، سیاسی، اطلاعاتی و تدارکاتی کردند. غرب هم در چارچوب جنگ سرد از آنها پشتیبانی کرد.
البته در آن مقطع در دو جریان اصلی «ائتلاف هفتگانه» سنی بنیاد و «ائتلاف هشتگانه» شیعه بنیاد، طالبان وجود نداشت و این گروه فعالیت عملی و سیاسی-نظامیاش را بعد از تشکیل دولت «مجاهدین» شروع کرد.
از این رو بدبینی به دکتر نجیب و روند شکلگیری «جمهوری دمکراتیک افغانستان» باعث شد تا مجاهدین به سمت سرنگونی دولت او پیش روند و به مذاکرات صلح وقعی ننهند. آن اتفاق نظیر مذاکرات طالبان با دولت «اشرف غنی» بود. البته مجاهدین خیلی زود دچار درگیری درونی شده و ابعاد جنگ داخلی افغانستان تشدید شد و سرانجام به ظهور طالبان در عرصه حکمرانی افغانستان انجامید.
اگر طرح «آشتی ملی» دکتر نجیب پذیرفته میشد، احتمال در خور اعتنایی وجود داشت که موازنه قوا و مشارکت گروههای مختلف سیاسی منجر به تثبیت روند توسعه سیاسی شده و در چارچوب گسترش موج دمکراسی بعد از سقوط شوروی سابق فضا برای گذار خشونتپرهیز در افغانستان مساعد میشد. اما نظام فکری، گفتمانی و ارزیابی سیاسی مجاهدین و حامیان خارجی آنها در آن مقطع فاقد ظرفیت برای درک آن موقعیت حساس تاریخی بود.