هشدارِ لو رفتن بخشهایی از داستان فیلم
یادداشتی از محمد عبدی: همهچیز از بالا رفتن از پلهها آغاز میشود، پلههای تاریخ و تمدن، اما زمانی که قهرمان فرهادی - در تلخ ترین فیلمش تا به امروز- به بالای بنای تاریخی شکوهمند ایرانی میرسد، به سرعت مجبور میشود «پایین» بیاید. فیلم روایتی است از به قعر رفتن یک جامعه با یک تاریخ شکوهمند که به امروزِ تیره و تارش میرسد.
و فرهادی در این سیاهترین فیلمش امید و روزنی نمیبیند. در لابهلای سبکی تحملناپذیر هستی در جدایی نادر از سیمین، در لحظاتی امید و ایمان و باور به خیر و رستگاری را میشد جستوجو کرد. در قهرمان اما، تمام روزنههای امید بسته میشوند و فرهادی، برای اولین بار با این شدت و حدت، نگاهش را از فردیت و تصمیمهای شخصی آدمهایش به طرز ظریفی به سوی جامعهای میگرداند که در آن فردیت افراد تهی میشود و شهروندان، خواه ناخواه، مجبور میشوند به تن دادن به فضای دروغ و تزویر و یا خرد شدن در برابر قضاوتها و قدرت سرکوبگر.
انتخاب قهرمان فرهادی دومی است؛ او بیآنکه قهرمان باشد، در برابر دروغ و قدرت میایستد، درست مثل خود فرهادی که بیآنکه بخواهد «عمل قهرمانانه» انجام دهد، در این تند و تیزترین فیلمش انگشت اشارهاش را به سمت و سوی قدرت تمامیتخواهی میگیرد که میخواهد به بهای دروغ، قدرت - و آبرویش- را حفظ کند.
خواستاران موضعگیری سیاسی و بیانیههای تند و تیز اصغر فرهادی علیه حکومت فراموش میکنند که وظیفه فیلمساز فیلم ساختن است. چه بیانیهای تندتر، ماندگارتر و تأثیرگذارتر از فیلم قهرمان که در آن تمام مسئولان مملکتی- از رئیس زندان تا حتی مسئولان یک بنیاد خیریه که باید برای اثبات «خیر» تلاش کنند- فقط فکر منافع خود هستند و حقیقت را فدا میکنند و این میان یک راننده تاکسی نیکوکار که بیچشمداشتی وقت خود را صرف اثبات حقیقت میکند، به مأمور فرمانداری که با سؤالهای کثیف و نفرتانگیزش انسانیت یک شهروند را به زیر سؤال میکشد- با شباهتی مثالی به بازجوهای جمهوری اسلامی- با صراحتی تکاندهنده میگوید: «حیف این مملکت که افتاده دست شما!»(بیانیهای از این تندتر و صریحتر؟)
در عین حال اما فرهادی در دام شعارهای سطحی و زمان دار نمیافتد؛ همزمان با تصویر جامعه تلخ و تیره و سترون شده امروز ایران، از مایههای انسانی همیشگیاش- مفهوم قضاوت، حقیقت و دروغ- دور نمیافتد و کماکان، با قدرت بصری مثالزدنی، شخصیتهایی ترسیم میکند که در خاطرهٔ تماشاگر برای همیشه ثبت میشوند.
فیلم طبق معمول آثار فرهادی جزئیات بسیار دقیق و خیرهکنندهای دارد که مثل یک کلاف پیچ در پیچ و تودرتو، تماشاگر را به درون هزارتویی میبرد که گریز و گزیری از آن نیست. فرهادی روایتگر جامعه و لحظهای است که در آن گیر افتادهایم، از عرش پایین کشیده شدهایم و چون سیزیف هر بار مجبوریم باری را بالا ببریم و بعد دوباره و چندباره و صدباره به پایین برگردیم.
تلخی جهان فرهادی از این رو بیش از همیشه است و شاید بیشتر از همیشه یقه تماشاگرش را میگیرد. جز مقدمهٔ طولانی (و سلامو علیکهای بهگمانم اضافی)، فیلم لحظهای را هدر نمیدهد. دست ما را میگیرد و به درون جامعه با فقری گسترده و جابر میبرد که در آن انسانیت به زیر سؤال میرود.
طبق معمول کسی هم مقصر نیست (حتی به رنج و درد شاکی شخصیت اصلی هم به اندازه کافی اشاره میشود و او در واقع شخصیت بد ماجرا نیست)، در نتیجه با جبری روبهرو هستیم که برای اولین بار در سینمای فرهادی مقصرانش با شاخه اصلی قدرت و حکومت آمیختهاند.
یکی از تلخترین لحظهها زمانی است که رئیس زندان شخصیت اصلی را تهدید میکند و به او یادآوری میکند که وقتی برگشت چه اتفاقی برایش خواهد افتاد (و ما پیشتر شنیدهایم که چند نفر در این زندان خودکشی کردهاند).
صحنه آخر - که انتقاد برخی را برانگیخته- بهترین پایان برای فیلمی است که راهی برای رهایی نمیبیند. همهچیز بهشدت تیره و تلخ است و دوربین آرام میگیرد و تنها ناظر تقابل روشنایی (فضای بیرون) و فضای تیره درون است و ما بهطرز حیرتانگیزی قهرمان فیلم را نمیبینیم و تنها نتیجهٔ تلخ راستکرداریاش را میبینیم، در جامعهای که مروج دروغ است و تزویر.
نظرات نویسندگان در یادداشتها لزوماً بازتاب دیدگاه رادیو فردا نیست.