عبدالکریم سروش، نویسنده و روشنفکر دینی و از منتقدان حکومت جمهوری اسلامی با انتشار بیانیهای از بازداشت و شکنجه داماد خود در ایران خبر داده و نوشته است، بازجویان داماد وی را تحت فشار قرار داده بودند تا بگوید، همسرش «هرزه و هرجایی و شایسته طلاق» است.
عبدالکریم سروش، نویسنده و دگراندیش دینی ایرانی که به ویژه به دنبال آغاز اعتراضها به نتایج اعلام شده برای انتخابات ریاست جمهوری در ایران به انتقادهای خود از حکومت جمهوری اسلامی شدت بخشیده است، روز سهشنبه با انتشار نامه ای از بازداشت و شکنجه داماد خود در ایران خبر داده است.
در این بیانیه با اعلام این که حامد، داماد آقای سروش، حدود ده ماه پیش توسط نیروهای امنیتی جمهوری اسلامی بازداشت شده بود، آمده است: «باغ وحش ولایت، طعمه میخواست. دیوان با داغ و درفش به سراغش آمدند و وحشتها به جانش افکندند و دست آخر دو راههای پیش پای او نهادند که: یا دست از جان بشوی و یا به صدا و سیما بیا و هر چه ما میخواهیم بگوی.»
آقای سروش دربیانیه خود افزوده است: «از او دو چیز ناقابل میخواستند: یکی اینکه فاش بگوید همسرش هرزه و هرجایی است و لذا شایسته طلاق. دیگر اینکه پدر همسرش (عبدالکریم سروش) "مردکی" است به اصناف رذایل آراسته و وابستگیها به اجانب دارد و حرام خوار و ناپاک و دشمن شریعت و طریقت و حقیقت است و...»
هر چند آقای سروش توضیح بیشتری درباره مدت بازداشت دامادش نداده است، اما از نامه وی چنین بر میآید که داماد وی پس از آزادی به اتفاق همسرش، کیمیا سروش، از ایران گریخته است.
متن کامل نامه سرگشاده عبدالکریم سروش- بخوانید
آقای سروش در بیانیه تازه خود با اشاره به شکنجه دامادش در دوران بازداشت، نوشته است: «وحوش ولایت گمان میبردند که "حلقه ضعیف زنجیر" را یافتهاند و آن را زود میشکنند و به صاحب دیوان گزارش پیروزی نمایان میدهند و پاداش فراوان میبرند، و چون مناعت و مقاومت حامد، پنجه قساوتشان را شکست، برای شکستن کامل او دست به کار شدند، روحش را رنجه و جسمش را شکنجه کردند (کمترینش آن که یک شب تا صبح، برهنه در سردخانهای، او را لرزاندند و ترساندند و ...)»
وی همچنین افزوده است: «و عاقبت با حالی نزار و بدنی بیمار او را به خانه فرستادند. در خانه، گاه از قوت رنج و شدت اضطراب چنان بیتابانه سر را به دیوار میکوفت که نزدیک بود سر و دیوار با هم بشکنند. حالا هم که به گوشهای در خارج خزیده است، هنوز کابوس داغ و درفش میبیند و دیوان درنده را همه جا در تعقیب خود میپندارد.»
عبدالکریم سروش در بیانیه خود همچنین مینویسد: «قصه پر غصه خود را که با من گفت از سر شرم و دلداری گفتم: "خدا از آنان نگذرد." سخنم تمام نشده بود که عقده خشمش شکافت و بر من آشوفت که "آقای دکتر اسم خدا را نبرید، خدا نیست، نیست، نیست... خدا در آن تاریکخانه کجا بود که من بیگناه و بیپناه زجر میبردم و ضجه میزدم و از او پناه میجستم و آن درندگان بیشرم با تمسخرشان مرا بیشتر میگزیدند و میدریدند؟ خدای واحد قهار چه میکرد آن وقت که آن سه دیو تبهکار، به نام خدا، در من افتادند و مرا بیجان کردند؟..."»
در بخش دیگری از این بیانیه آمده است: «گویی مرا به چالش میکشید، مرا که عمری الهیات و فلسفه و عرفان تدریس کرده بودم. پیدا بود که نه تنها راحت و سلامتش را ستاندهاند، وجدان و ایمانش را هم لرزاندهاند، آشکارا چیزی در او تکان خورده و فروریخته بود. حادثه کوچکی نبود: خدا را جسته بود و نیافته بود! خسوف الوهیت را، مرگ را، بیپناهی را، شکنجه را، تزویر دینی را، قساوت بیامان را، شر عریان را، سبعیت بیمرز انسان را، همه را یک جا چشیده و آزموده بود. حقاً تجربه مهیبی بود.»
آقای سروش همچنین مینویسد: «گفتمش دین همچو شراب است. آن چنان را آن چنانتر میکند. حیوانها را حیوانتر و انسانها را انسانتر میکند. آن حیوانات، آن وحوش ولایت، که با تو در افتادند البته دیندار بودند و منافق نبودند و درست همین دینداری، درندگیشان را افزونتر کرده بود. چون به نام خدا میدریدند. چون دریدن را نه بازیچه، نه حق بلکه تکلیف خود میدانستند.»
وی همچنین افزوده است: «خواجگان مسند ولایت هم چنیناند. آنها هم قتل و غصب و تجاوز را تکلیف خود میدانند و برای آن "حجت شرعی" دارند و همین آنان را خطرناکتر میکند.»
این روشنفکر دینی در فراز دیگری از بیانیه خود آورده است: «گفتمش اگر مشفقانه بنگری آن وحوش هم بیمارند، بیماران روانی حقارت دیده و طعم کرامت ناچشیده. آرزو کن که هوای دیار ما دیگر بیمار پرور نباشد، شهید پرور نباشد، نفاق پرور نباشد، ولایت پرور هم نباشد. به جای آن، عاقل پرور و خنده پرور و شفقت پرور باشد. آرزو هم کافی نیست، تکاپو کن.»
آقای سروش در پایان بیانیه خود نوشته است: «بار خدایا! از غزالی آموختهام که هیچکس را لعنت نکنم حتی یزید را، اما اینک فروتنانه از تو رخصت می طلبم تا بر جمهوری کافرپرور اسلامی ایران، لعنت و نفرین بفرستم.»
عبدالکریم سروش، که مدتی است برای تدریس در رشته فلسفه در ایالات متحده آمریکا به سر میبرد، از جمله منتقدان حکومت جمهوری اسلامی به شمار میآید و به ویژه پس از سرکوب خشونتآمیز اعتراضهای به نتایج اعلام شده برای انتخابات ریاست جمهوری در ایران بر دامنه انتقادهای خود از حکومت مذهبی در ایران افزوده است.
این دگراندیش دینی ایرانی در اوایل خرداد ماه سال جاری خورشیدی با انتشار نامهای خطاب به روحانیان و علمای ایران از آنها خواسته بود، در اعتراض به وضع موجود در ایران از این کشور مهاجرت کرده و به عراق بروند.
وی پیش از آن نیز در نامه دیگری از «رو به زوال بودن استبداد دینی در ایران» خبر داده بود.
عبدالکریم سروش، نویسنده و دگراندیش دینی ایرانی که به ویژه به دنبال آغاز اعتراضها به نتایج اعلام شده برای انتخابات ریاست جمهوری در ایران به انتقادهای خود از حکومت جمهوری اسلامی شدت بخشیده است، روز سهشنبه با انتشار نامه ای از بازداشت و شکنجه داماد خود در ایران خبر داده است.
در این بیانیه با اعلام این که حامد، داماد آقای سروش، حدود ده ماه پیش توسط نیروهای امنیتی جمهوری اسلامی بازداشت شده بود، آمده است: «باغ وحش ولایت، طعمه میخواست. دیوان با داغ و درفش به سراغش آمدند و وحشتها به جانش افکندند و دست آخر دو راههای پیش پای او نهادند که: یا دست از جان بشوی و یا به صدا و سیما بیا و هر چه ما میخواهیم بگوی.»
بیشتر بخوانید:
آقای سروش دربیانیه خود افزوده است: «از او دو چیز ناقابل میخواستند: یکی اینکه فاش بگوید همسرش هرزه و هرجایی است و لذا شایسته طلاق. دیگر اینکه پدر همسرش (عبدالکریم سروش) "مردکی" است به اصناف رذایل آراسته و وابستگیها به اجانب دارد و حرام خوار و ناپاک و دشمن شریعت و طریقت و حقیقت است و...»
هر چند آقای سروش توضیح بیشتری درباره مدت بازداشت دامادش نداده است، اما از نامه وی چنین بر میآید که داماد وی پس از آزادی به اتفاق همسرش، کیمیا سروش، از ایران گریخته است.
متن کامل نامه سرگشاده عبدالکریم سروش- بخوانید
آقای سروش در بیانیه تازه خود با اشاره به شکنجه دامادش در دوران بازداشت، نوشته است: «وحوش ولایت گمان میبردند که "حلقه ضعیف زنجیر" را یافتهاند و آن را زود میشکنند و به صاحب دیوان گزارش پیروزی نمایان میدهند و پاداش فراوان میبرند، و چون مناعت و مقاومت حامد، پنجه قساوتشان را شکست، برای شکستن کامل او دست به کار شدند، روحش را رنجه و جسمش را شکنجه کردند (کمترینش آن که یک شب تا صبح، برهنه در سردخانهای، او را لرزاندند و ترساندند و ...)»
وی همچنین افزوده است: «و عاقبت با حالی نزار و بدنی بیمار او را به خانه فرستادند. در خانه، گاه از قوت رنج و شدت اضطراب چنان بیتابانه سر را به دیوار میکوفت که نزدیک بود سر و دیوار با هم بشکنند. حالا هم که به گوشهای در خارج خزیده است، هنوز کابوس داغ و درفش میبیند و دیوان درنده را همه جا در تعقیب خود میپندارد.»
عبدالکریم سروش در بیانیه خود همچنین مینویسد: «قصه پر غصه خود را که با من گفت از سر شرم و دلداری گفتم: "خدا از آنان نگذرد." سخنم تمام نشده بود که عقده خشمش شکافت و بر من آشوفت که "آقای دکتر اسم خدا را نبرید، خدا نیست، نیست، نیست... خدا در آن تاریکخانه کجا بود که من بیگناه و بیپناه زجر میبردم و ضجه میزدم و از او پناه میجستم و آن درندگان بیشرم با تمسخرشان مرا بیشتر میگزیدند و میدریدند؟ خدای واحد قهار چه میکرد آن وقت که آن سه دیو تبهکار، به نام خدا، در من افتادند و مرا بیجان کردند؟..."»
در بخش دیگری از این بیانیه آمده است: «گویی مرا به چالش میکشید، مرا که عمری الهیات و فلسفه و عرفان تدریس کرده بودم. پیدا بود که نه تنها راحت و سلامتش را ستاندهاند، وجدان و ایمانش را هم لرزاندهاند، آشکارا چیزی در او تکان خورده و فروریخته بود. حادثه کوچکی نبود: خدا را جسته بود و نیافته بود! خسوف الوهیت را، مرگ را، بیپناهی را، شکنجه را، تزویر دینی را، قساوت بیامان را، شر عریان را، سبعیت بیمرز انسان را، همه را یک جا چشیده و آزموده بود. حقاً تجربه مهیبی بود.»
آقای سروش همچنین مینویسد: «گفتمش دین همچو شراب است. آن چنان را آن چنانتر میکند. حیوانها را حیوانتر و انسانها را انسانتر میکند. آن حیوانات، آن وحوش ولایت، که با تو در افتادند البته دیندار بودند و منافق نبودند و درست همین دینداری، درندگیشان را افزونتر کرده بود. چون به نام خدا میدریدند. چون دریدن را نه بازیچه، نه حق بلکه تکلیف خود میدانستند.»
وی همچنین افزوده است: «خواجگان مسند ولایت هم چنیناند. آنها هم قتل و غصب و تجاوز را تکلیف خود میدانند و برای آن "حجت شرعی" دارند و همین آنان را خطرناکتر میکند.»
این روشنفکر دینی در فراز دیگری از بیانیه خود آورده است: «گفتمش اگر مشفقانه بنگری آن وحوش هم بیمارند، بیماران روانی حقارت دیده و طعم کرامت ناچشیده. آرزو کن که هوای دیار ما دیگر بیمار پرور نباشد، شهید پرور نباشد، نفاق پرور نباشد، ولایت پرور هم نباشد. به جای آن، عاقل پرور و خنده پرور و شفقت پرور باشد. آرزو هم کافی نیست، تکاپو کن.»
آقای سروش در پایان بیانیه خود نوشته است: «بار خدایا! از غزالی آموختهام که هیچکس را لعنت نکنم حتی یزید را، اما اینک فروتنانه از تو رخصت می طلبم تا بر جمهوری کافرپرور اسلامی ایران، لعنت و نفرین بفرستم.»
عبدالکریم سروش، که مدتی است برای تدریس در رشته فلسفه در ایالات متحده آمریکا به سر میبرد، از جمله منتقدان حکومت جمهوری اسلامی به شمار میآید و به ویژه پس از سرکوب خشونتآمیز اعتراضهای به نتایج اعلام شده برای انتخابات ریاست جمهوری در ایران بر دامنه انتقادهای خود از حکومت مذهبی در ایران افزوده است.
این دگراندیش دینی ایرانی در اوایل خرداد ماه سال جاری خورشیدی با انتشار نامهای خطاب به روحانیان و علمای ایران از آنها خواسته بود، در اعتراض به وضع موجود در ایران از این کشور مهاجرت کرده و به عراق بروند.
وی پیش از آن نیز در نامه دیگری از «رو به زوال بودن استبداد دینی در ایران» خبر داده بود.