روشنفکران ايرانی (انديشمندانی که در حوزه عمومی فراتر از کلاس درس و تحقيق آکادميک فعاليت داشتهاند) در آستانه انقلاب بهمن ۱۳۵۷ با برخی بر هم افتادگیها به شش گروه قابل تقسيم هستند:
۱) روشنفکران مذهبی (با نمونههايی مثل کاظم سامی، ابوالحسن بنی صدر، و مهدی بازرگان و نيز درگذشتگانی مثل علی شريعتی و جلال آل احمد) که در پی همگرايی روشنفکران با روحانيت مبارز و دادن تفسيری نوين و نسبتا مد روز از دين در دنيای معاصر بودند؛
۲) روشنفکران هويت گرا (با نمونههايی مثل احسان نراقی، داريوش شايگان و سيد حسين نصر) که شرق فرهنگی را بر غرب ترجيح داده و به دنبال نوعی هويت ايرانی يا شرقی می گشتند تا به نياز بازگشت به خويش در آن عصر پاسخ دهند،
۳) روشنفکران شيفتهی قدرت مطلقه (مثل احمد فرديد و رضا داوری) که به دنبال معادل «پيشوا» در ايران انقلابی می گشتند،
۴) روشنفکران تجدد گرای دمکرات و آزاديخواه (مثل رضا براهنی، احمد اشرف، داريوش آشوری، ناصر پاکدامن، مصطفی رحيمی، و احمد شاملو) که حاکميت مردم و آزادی بيان می خواستند،
۵) روشنفکران ملی گرا (با نمونههايی مثل پرويز ناتل خانلری و غلامحسين صديقی) که در پی تقويت فرهنگ و ادبيات ملی بودند؛ و
۶) روشنفکران مارکسيست (مثل مهدی خانبابا تهرانی، سعيد سلطانپور، محمود اعتماد زاده) که در پی ترويج ادبيات و فرهنگ خلقی بودند.
روحانيت مبارز و سپس حاکم در کنار روحانيت غير مبارز که اکنون به حاکمان پيوسته بود با گروههای مختلف روشنفکران ايرانی چه رفتاری در پيش گرفت و نتيجهی اين رفتار چه بود؟
روشنفکران مذهبی
روشنفکران مذهبی بيش از همه شيفته خمينی بودند چون وی را نماد سنت دينی ايستاده در برابر استبداد و استعمار می دانستند. آنها می خواستند از رابطه با خمينی و روحانيونی مانند وی برای پر کردن شکاف سنتی ميان خود و تودهها استفاده کنند و از اين نکته غافل بودند که خمينی در قم نخواهد ماند و به جای بهره گيری از اين رابطه، پلههای قدرت گرفتن روحانيون و بالا رفتن آنها از نردبام قدرت واقع خواهند شد. اين روشنفکران نقشی کليدی در سوق دادن نسل جوان و تحصيل کرده با گرايش مذهبی به سوی خمينی و ولايت فقيه وی داشتند. شريعتی با «امت و امامت»اش توجيهات آنروزين را برای استبداد دينی در دنيای معاصر فراهم می آورد (دمکراسی متعهد)، آل احمد با «در خدمت و خيانت روشنفکران» و «غربزدگی»اش روحانيت سنتی کمتر شناخته شده برای عموم را در برابر روشنفکران شناخته شده تر (فراتر نهادن جهل نسبت به علم) مشروعيت می بخشيد و بازرگان و دوستان وی زمينه انتقال قدرت سياسی به روحانيت را فراهم آوردند.
اما خمينی و ديگر مقامات جمهوری اسلامی با روشنفکران مذهبی چه کردند: بازرگان و دوستانش به سرعت خانه نشين شدند و برخی از آنها سالهايی از عمر خود را در زندان گذراندند؛ برخی از آنها مثل کاظم سامی مورد ترور واقع شدند. آثار شريعتی مرتبا مورد سانسور قرار گرفت، بسياری از آنها ممنوع الانتشار شدند، و بسياری از هواداران وی بازداشت، زندانی و اعدام شدند. نسل بعدی روشنفکران مذهبی يعنی عبدالکريم سروش و همفکرانش که در دوره پس از مرگ خمينی به بازنگری در انديشههای روشنفکری دينی پرداختند مورد آزار واقع شده و در نهايت کشور را ترک کردند.
روشنفکران ملی گرا و روشنفکران مارکسيست
گروه اول بلافاصله پس از انقلاب از مراکز دانشگاهی و فرهنگی اخراج شده و به خانهها يا تبعيد فرستاده شدند. در اولين موج تصفيههای دانشگاهی حتی بسيار پيش از انقلاب فرهنگی اين افراد از دانشگاهها و موسسات پژوهشی دولتی اخراج شدند. گروه دوم نيز پس از يک دوره فعاليت کوتاه مدت (۱۳۵۸ تا ۱۳۶۰) مورد سرکوب واقع شده و از صحنهی سياسی با اعدام و تبعيد حذف شدند. حکومت دينی خشن ترين برخوردها را با روشنفکران انقلابی مارکسيست از خود بروز داد اما آن دسته از روشنفکران مارکسيست تودهای که به حاميان حکومت تبديل شدند به تدريج بازداشت و محاکمه شده و تاريخ انقلاب را در بازجويیها به روايت بازجويان نوشتند. علی رغم دفاع از حکومت دينی، حکومت هيچگاه نتوانست به اين دسته از روشنفکران اعتماد کند.
روشنفکران هويتگرا
اين دسته از روشنفکران به دليل نزديکی با بخشی از دستگاههای فرهنگی رژيم پهلوی که گفتمان هويت گرايی و بازگشت به گذشته باشکوه (ايرانی) و کشف زوايای فرهنگ خودی را مد نظر قرار داده بودند مورد غضب اسلامگرايان (روحانيون و روشنفکران دينی) واقع شده و علی رغم نزديکی با گفتمان هويت گرای بخشی از طرفداران رژيم (البته هويت اسلامی) با بهانههای مختلف به حاشيه رانده شدند. از اين گروه نيز بسياری روانهی خارج از کشور شدند.
روشنفکران تجددگرای دمکرات و آزاديخواه
اين گروه نيز از دانشگاهها و مراکز فرهنگی تصفيه شدند اما به دليل عدم امکان نسبت دادن اکثر آنها به رژيم سابق يا گروههای سياسی مقابله جو امکان يافتند به کار فرهنگی خود در حوزه کتاب و نشريات خصوصی با زجر و زحمت ناشی از سانسور و تضييقات دستگاه های اطلاعاتی و فرهنگی ادامه دهند. اما همواره فشار دستگاههای امنيتی و اطلاعاتی بر سر آنان وجود داشته است و مورد آزار واقع می شدهاند. در نهايت گروهی از همين دسته روشنفکران مثل محمد مختاری و محمد جعفر پوينده، احمد ميرعلايی و احمد تفضلی توسط حکومت و با فتوای روحانيون همفکر با جانشين خمينی به قتل رسيدند.
روشنفکران شيفته قدرت مطلقه
تنها گروهی از روشنفکران که نه تنها مورد آزار و شکنجه و قتل حکومت واقع نشدند روشنفکران شيفته قدرت مطلقه بودند که به ستايش از خمينی و حکومت مطلقهاش با نقد ايدئولوژيک غرب پرداختند. اين دسته اصولا با رهيافت انتقادی ديگر روشنفکران ايرانی بيگانه بودند و با سر سپردگی در خدمت دستگاههای فرهنگی و نظام تبليغاتی حکومت دينی قرار گرفتند. فرديد و داوری که پيش از انقلاب هيچ صبغهی دينی نداشتند (و در دستگاه های فرهنگی رزيم پهلوی به فعاليت مشغول بودند) بلافاصله بعد از انقلاب به طرفداران دو آتشه روحانيت و خمينی تبديل شده و حتی فتوای وابستگی و انحراف روشنفکران دينی ايرانی و غير ايرانی (مثل اقبال لاهوری) را صادر کردند. اين گروه که دلبستهی فاشيسم اروپايی در تقابل با نظامهای ليبرال غربی بودند گمشده خود را در خمينی يافتند و حتی وی را «پيشوا» نام می نهادند.
بواسطه همين رهيافت، اين گروه و شاگردان و علاقه مندان مکتب آن (مرتضی آوينی، محمد رضا ريخته گران، محمد مددپور) در نهادهای فرهنگی و دانشگاهی دولتی و نيز شوراهای تصميمی گيری و سياست گذاری (شورای فرهنگ عمومی و شورای عالی انقلاب فرهنگی)، سانسور (فيلم، کتاب، آثار تجسمی و نمايشی) و داوری (مثل داوری کتاب سال) در کنار روحانيون و ديگر اسلامگرايان جای گرفتند. اين رابطه دو جانبهی موفق و ديرپا بيانگر اين نکته بوده است که روحانيت شيعه تنها اطاعت محض و شيفتگی را از روشنفکران طلب می کند و در صورت وجود اين شيفتگی سوابق افراد که آن همه در تصفيهها نقش بازی کرد اهميتی ندارد.
***
سرنوشت هر شش گروه اين درس را به روشنفکران ايرانی داد که تحت هيچ شرايطی نمی توانند به روحانيون از جمله روحانيون مبارز و انقلابی اعتماد کنند. (در مورد روشنفکران شيفته قدرت، هر دو طرف از ابتدا می دانستند که سر سپردگی و تفويض مقام، يک معامله دو جانبه است و بر اساس اعتماد متقابل شکل نگرفته است.) وقتی يک مرجع تقليد و رهبر يک انقلاب در حفظ وعدههايی که در فرانسه به مردم ايران و روشنفکران داد خلف وعده کرد و به شکار يک به يک روشنفکران پرداخت حساب ديگر روحانيون از ابتدا روشن است.
خمينی آخرين شانس روحانيون برای همگرايی روحانيت و روشنفکران ايرانی بود که اين فرصت را بر باد داد. اکثر روشنفکران ايرانی ديندار و غير ديندار با قلبی باز آمادهی همکاری با رژيم انقلابی بودند اما خمينی و يارانش تحمل آنها را در فضای عمومی نداشتند. از همين جهت تلاش روحانيت مبارز در دهه اول جمهوری اسلامی برای وحدت حوزه و دانشگاه پس از انقلاب فرهنگی از ابتدا شکست خورده بود و نهاد مربوطه (تحت نظر محمد تقی مصباح يزدی) صرفا به تجارتخانهای برای کسب بودجه دولتی و خلق آثار ايدئولوژيک به نام علوم انسانی اسلامی تبديل شد.
۱) روشنفکران مذهبی (با نمونههايی مثل کاظم سامی، ابوالحسن بنی صدر، و مهدی بازرگان و نيز درگذشتگانی مثل علی شريعتی و جلال آل احمد) که در پی همگرايی روشنفکران با روحانيت مبارز و دادن تفسيری نوين و نسبتا مد روز از دين در دنيای معاصر بودند؛
۲) روشنفکران هويت گرا (با نمونههايی مثل احسان نراقی، داريوش شايگان و سيد حسين نصر) که شرق فرهنگی را بر غرب ترجيح داده و به دنبال نوعی هويت ايرانی يا شرقی می گشتند تا به نياز بازگشت به خويش در آن عصر پاسخ دهند،
۳) روشنفکران شيفتهی قدرت مطلقه (مثل احمد فرديد و رضا داوری) که به دنبال معادل «پيشوا» در ايران انقلابی می گشتند،
۴) روشنفکران تجدد گرای دمکرات و آزاديخواه (مثل رضا براهنی، احمد اشرف، داريوش آشوری، ناصر پاکدامن، مصطفی رحيمی، و احمد شاملو) که حاکميت مردم و آزادی بيان می خواستند،
۵) روشنفکران ملی گرا (با نمونههايی مثل پرويز ناتل خانلری و غلامحسين صديقی) که در پی تقويت فرهنگ و ادبيات ملی بودند؛ و
۶) روشنفکران مارکسيست (مثل مهدی خانبابا تهرانی، سعيد سلطانپور، محمود اعتماد زاده) که در پی ترويج ادبيات و فرهنگ خلقی بودند.
روحانيت مبارز و سپس حاکم در کنار روحانيت غير مبارز که اکنون به حاکمان پيوسته بود با گروههای مختلف روشنفکران ايرانی چه رفتاری در پيش گرفت و نتيجهی اين رفتار چه بود؟
روشنفکران مذهبی
روشنفکران مذهبی بيش از همه شيفته خمينی بودند چون وی را نماد سنت دينی ايستاده در برابر استبداد و استعمار می دانستند. آنها می خواستند از رابطه با خمينی و روحانيونی مانند وی برای پر کردن شکاف سنتی ميان خود و تودهها استفاده کنند و از اين نکته غافل بودند که خمينی در قم نخواهد ماند و به جای بهره گيری از اين رابطه، پلههای قدرت گرفتن روحانيون و بالا رفتن آنها از نردبام قدرت واقع خواهند شد. اين روشنفکران نقشی کليدی در سوق دادن نسل جوان و تحصيل کرده با گرايش مذهبی به سوی خمينی و ولايت فقيه وی داشتند. شريعتی با «امت و امامت»اش توجيهات آنروزين را برای استبداد دينی در دنيای معاصر فراهم می آورد (دمکراسی متعهد)، آل احمد با «در خدمت و خيانت روشنفکران» و «غربزدگی»اش روحانيت سنتی کمتر شناخته شده برای عموم را در برابر روشنفکران شناخته شده تر (فراتر نهادن جهل نسبت به علم) مشروعيت می بخشيد و بازرگان و دوستان وی زمينه انتقال قدرت سياسی به روحانيت را فراهم آوردند.
اما خمينی و ديگر مقامات جمهوری اسلامی با روشنفکران مذهبی چه کردند: بازرگان و دوستانش به سرعت خانه نشين شدند و برخی از آنها سالهايی از عمر خود را در زندان گذراندند؛ برخی از آنها مثل کاظم سامی مورد ترور واقع شدند. آثار شريعتی مرتبا مورد سانسور قرار گرفت، بسياری از آنها ممنوع الانتشار شدند، و بسياری از هواداران وی بازداشت، زندانی و اعدام شدند. نسل بعدی روشنفکران مذهبی يعنی عبدالکريم سروش و همفکرانش که در دوره پس از مرگ خمينی به بازنگری در انديشههای روشنفکری دينی پرداختند مورد آزار واقع شده و در نهايت کشور را ترک کردند.
روشنفکران ملی گرا و روشنفکران مارکسيست
گروه اول بلافاصله پس از انقلاب از مراکز دانشگاهی و فرهنگی اخراج شده و به خانهها يا تبعيد فرستاده شدند. در اولين موج تصفيههای دانشگاهی حتی بسيار پيش از انقلاب فرهنگی اين افراد از دانشگاهها و موسسات پژوهشی دولتی اخراج شدند. گروه دوم نيز پس از يک دوره فعاليت کوتاه مدت (۱۳۵۸ تا ۱۳۶۰) مورد سرکوب واقع شده و از صحنهی سياسی با اعدام و تبعيد حذف شدند. حکومت دينی خشن ترين برخوردها را با روشنفکران انقلابی مارکسيست از خود بروز داد اما آن دسته از روشنفکران مارکسيست تودهای که به حاميان حکومت تبديل شدند به تدريج بازداشت و محاکمه شده و تاريخ انقلاب را در بازجويیها به روايت بازجويان نوشتند. علی رغم دفاع از حکومت دينی، حکومت هيچگاه نتوانست به اين دسته از روشنفکران اعتماد کند.
روشنفکران هويتگرا
اين دسته از روشنفکران به دليل نزديکی با بخشی از دستگاههای فرهنگی رژيم پهلوی که گفتمان هويت گرايی و بازگشت به گذشته باشکوه (ايرانی) و کشف زوايای فرهنگ خودی را مد نظر قرار داده بودند مورد غضب اسلامگرايان (روحانيون و روشنفکران دينی) واقع شده و علی رغم نزديکی با گفتمان هويت گرای بخشی از طرفداران رژيم (البته هويت اسلامی) با بهانههای مختلف به حاشيه رانده شدند. از اين گروه نيز بسياری روانهی خارج از کشور شدند.
روشنفکران تجددگرای دمکرات و آزاديخواه
اين گروه نيز از دانشگاهها و مراکز فرهنگی تصفيه شدند اما به دليل عدم امکان نسبت دادن اکثر آنها به رژيم سابق يا گروههای سياسی مقابله جو امکان يافتند به کار فرهنگی خود در حوزه کتاب و نشريات خصوصی با زجر و زحمت ناشی از سانسور و تضييقات دستگاه های اطلاعاتی و فرهنگی ادامه دهند. اما همواره فشار دستگاههای امنيتی و اطلاعاتی بر سر آنان وجود داشته است و مورد آزار واقع می شدهاند. در نهايت گروهی از همين دسته روشنفکران مثل محمد مختاری و محمد جعفر پوينده، احمد ميرعلايی و احمد تفضلی توسط حکومت و با فتوای روحانيون همفکر با جانشين خمينی به قتل رسيدند.
روشنفکران شيفته قدرت مطلقه
تنها گروهی از روشنفکران که نه تنها مورد آزار و شکنجه و قتل حکومت واقع نشدند روشنفکران شيفته قدرت مطلقه بودند که به ستايش از خمينی و حکومت مطلقهاش با نقد ايدئولوژيک غرب پرداختند. اين دسته اصولا با رهيافت انتقادی ديگر روشنفکران ايرانی بيگانه بودند و با سر سپردگی در خدمت دستگاههای فرهنگی و نظام تبليغاتی حکومت دينی قرار گرفتند. فرديد و داوری که پيش از انقلاب هيچ صبغهی دينی نداشتند (و در دستگاه های فرهنگی رزيم پهلوی به فعاليت مشغول بودند) بلافاصله بعد از انقلاب به طرفداران دو آتشه روحانيت و خمينی تبديل شده و حتی فتوای وابستگی و انحراف روشنفکران دينی ايرانی و غير ايرانی (مثل اقبال لاهوری) را صادر کردند. اين گروه که دلبستهی فاشيسم اروپايی در تقابل با نظامهای ليبرال غربی بودند گمشده خود را در خمينی يافتند و حتی وی را «پيشوا» نام می نهادند.
بواسطه همين رهيافت، اين گروه و شاگردان و علاقه مندان مکتب آن (مرتضی آوينی، محمد رضا ريخته گران، محمد مددپور) در نهادهای فرهنگی و دانشگاهی دولتی و نيز شوراهای تصميمی گيری و سياست گذاری (شورای فرهنگ عمومی و شورای عالی انقلاب فرهنگی)، سانسور (فيلم، کتاب، آثار تجسمی و نمايشی) و داوری (مثل داوری کتاب سال) در کنار روحانيون و ديگر اسلامگرايان جای گرفتند. اين رابطه دو جانبهی موفق و ديرپا بيانگر اين نکته بوده است که روحانيت شيعه تنها اطاعت محض و شيفتگی را از روشنفکران طلب می کند و در صورت وجود اين شيفتگی سوابق افراد که آن همه در تصفيهها نقش بازی کرد اهميتی ندارد.
***
سرنوشت هر شش گروه اين درس را به روشنفکران ايرانی داد که تحت هيچ شرايطی نمی توانند به روحانيون از جمله روحانيون مبارز و انقلابی اعتماد کنند. (در مورد روشنفکران شيفته قدرت، هر دو طرف از ابتدا می دانستند که سر سپردگی و تفويض مقام، يک معامله دو جانبه است و بر اساس اعتماد متقابل شکل نگرفته است.) وقتی يک مرجع تقليد و رهبر يک انقلاب در حفظ وعدههايی که در فرانسه به مردم ايران و روشنفکران داد خلف وعده کرد و به شکار يک به يک روشنفکران پرداخت حساب ديگر روحانيون از ابتدا روشن است.
خمينی آخرين شانس روحانيون برای همگرايی روحانيت و روشنفکران ايرانی بود که اين فرصت را بر باد داد. اکثر روشنفکران ايرانی ديندار و غير ديندار با قلبی باز آمادهی همکاری با رژيم انقلابی بودند اما خمينی و يارانش تحمل آنها را در فضای عمومی نداشتند. از همين جهت تلاش روحانيت مبارز در دهه اول جمهوری اسلامی برای وحدت حوزه و دانشگاه پس از انقلاب فرهنگی از ابتدا شکست خورده بود و نهاد مربوطه (تحت نظر محمد تقی مصباح يزدی) صرفا به تجارتخانهای برای کسب بودجه دولتی و خلق آثار ايدئولوژيک به نام علوم انسانی اسلامی تبديل شد.