پناهجویان و مهاجرانی غیر قانونی که در راه رسیدن به استرالیا قایقهایشان در دریا دچار حادثه میشود، اگر خوششانس باشند از سوی نیروی دریایی استرالیا از آب گرفته میشوند، اما این شانس در تقدیر همه این پناهندگان نیست و بسیاری از آنها پس از حادثه در دریا غرق میشوند.
در قسمت ششم مستند رادیویی «جادههای پنهان» این بار با یکی از پناهجویان ایرانی همراه میشویم و او از لحظات رعبآور حادثه در قایق پناهجویان در دریا خواهد گفت.
شاید بتوان احمد را یک پناهجوی خوششانس نامید، نه از این نظر که سرانجام به مقصد رسیده بلکه از این نظر که به گفته خودش فقط با معجزه از مرگ حتمی در مسیر به سوی استرالیا نجات یافتهاست. اهل خوزستان است و در ایران که بود به وکالت اشتغال داشت. به خاطر مشکلات سیاسی به همراه خانواده مجبور به ترک ایران میشود. مقصد نهایی او استرالیا است. مثل بیشتر پناهجویان و مهاجران شروع این حرکت را در اندونزی میجوید.
اهل جنوب ایران است و از بیرحمی دریا باخبر است. حاضر نیست سرنوشت خود و خانوادهاش را به قایقهای چوبی و لنجهای ماهیگیری بسپارد. به دفتر کمیساریای عالی پناهندگان در جاکارتا میرود.
هزاران نفر، هزاران پرونده جلوتر از او و خانوادهاش در صف رسیدگی قرار دارند. پیدا کردن قاچاقبرها در اندونزی سخت نیست اما مسئولیت دو بچه و همسر در کشوری غریب که پلیس آنجا به گفته احمد، خود دستی در قاچاق دارد و با ایرانیها رفتار خوبی ندارد، بس سخت است.
احمد: «متأسفانه وقتی ایرانی وارد اندونزی میشود، میدانند اکثر ایرانیها میخواهند به استرالیا بروند. معمولاً برخورد خیلی زشتی با ایرانیها میشود و بعداً پلیس اگر اینها را گرفت مجبورند رشوه بدهند و خود این قاچاق انسان هم پلیس اندونزی و هم ارتش اندونزی درش دخیل است. قاچاقچیهای حرفهای هم هستند و همکاری میکنند و بیشتر برای پول این کار را میکنند.»
قول و قرارها گذاشته میشود و احمد پول را به قاچاقبرها پرداخت میکند. هدف رسیدن به جزیره کریسمس است. جزیرهای متعلق به استرالیا. نقطهای که احمد و خانوادهاش قرار است حرکت کنند تا جزیره کریسمس ۵۰۰ کیلومتر فاصله دریایی است. مثل همیشه باید شب حرکت کرد. احمد و خانواده به همراه ۷۰ مسافر دیگر در قایقی که تنها ظرفیت ۳۰ مسافر را دارد سوار میشوند. آنها سرنوشت خود را به موجهای شبانه دریا گره میزنند.
احمد: «تقریباً ساعت هشت شب حرکت کردیم. وقتی وارد آن کشتی شدیم دیگر پشیمانی سودی نداشت و نتوانستیم برگردیم. چون کشتی خیلی کوچک بود و هیچ وسیله نجاتی هیچ جلیقه نجاتی هم در آنجا نبود. نهایتاً سوار کشتی شدیم. شب بود و سه نفر هم قاچاقچی بودند که نه زبانشان را میفهمیدیم و نه میشد با آنها صحبت کرد. شب اول تقریباً خوب بود. روز بعدش مشکلی پیدا شد در موتور کشتی و تعمیرش کردند. شب چهارم یک شب به یاد ماندنی بود و شب خیلی خطرناکی بود برای ما و هیچ وقت آن شب را فراموش نخواهیم کرد.»
شب چهارم شب وحشت بود. کابوسی که پیش از این سفر، ذهن و روح احمد را رها نمیکرد. بالاخره به حقیقت پیوست.
احمد: «درآن شب دریا خیلی طوفانی بود. طوفان خیلی سهمگین و شدیدی بود. تلاش میکردیم که کشتی غرق نشود. من دست دو تا بچهام را گرفته بودم و فقط مواظب آنها بودم نیافتند یا از دستم رها نشوند. دیدیم کشتی دارد چپ میشود و همه اشهد ان لاالله الا الله را هم گفتند و دیگر آماده سقوط در دریا بودند. یکی از دوستانم بغلم نشسته بود. بهش گفتم شما بچه کوچک مرا بگیر من هم بچه بزرگم را میگیرم. به خانمم گفتم تلاش خودمان را میکنیم که نجات پیدا کنیم ولی اگر نشد از هم خداحافظی میکنیم تا ببینیم چه میشود. بعضی از مردم دعا میخواندند، بعضیها گریه میکردند، بعضیها زاری میکردند.»
قایق احمد و خانوادهاش از آن شب طوفانی مرگآور به طور معجزهآسایی عبور میکند. ۷۰ مسافر قایق بار دیگر خود را زنده بر روی آب میبینند. اما پس از چند ساعت صدای ولوله و شیون مسافران وحشت را دوباره بر قایق حاکم میکند.
احمد: «تقریباً پنج، شش ساعت یا بیشتر از مسیرمان سپری نشده بود که شنیدم یکی الله اکبر میگفت و یکی زاری و گریه میکرد و تو سر خودش میزد. دیدیم کشتی شکسته و آب زیادی داخل کشتی هست. یک سوراخ خیلی بزرگی در کشتی ایجاد شده و هیچ وسیلهای برای بیرون بردن آب نیست و دیگر کشتی در واقع دارد غرق میشود. شصت هفتاد مسافر قایق شروع کردند با سطل و هر وسیلهای که دم دستشان بود آبها را از کشتی بیرون ریختن، بعضیها با لباسهایشان با گونی با هر وسیلهای که بود سعی میکردند جلوی این آب را بگیرند. این ماجرا از ساعت ۲ شب تا روز بعد ساعت ۴ بعد از ظهر طول کشید و این اضطراب و استرس و گریه و زاری ادامه داشت و تصور کنید ما در اقیانوس بودیم و نه جزیرهای دیده میشد و نه کمکی بود و نه موبایلی کار میکرد و هیچکس را نمیدیدیم و کشتی داشت غرق میشد.»
تلاش مسافران قایق برای زنده ماندن جواب میدهد. قایق سوراخ شده سرانجام به جزیره کوچکی در آخرین خط مرزی اندونزی میرسد. اما مشکل دوچندان میشود. ملوانان قایق حاضر به ادامه راه نیستند. ترس از دستگیر شدن توسط گارد مرزی استرالیا و زندانی شدن را بهانه عذر ادامه سفر میکنند.
هفتاد مسافر قایق اصلاً نمیدانند در کجای آبهای دنیا قرار دارند. ملوانان قایق یک راه پیش پای مسافران میگذارند و آن اینکه مسافران خود به مسیر ادامه دهند. چشم و چراغ راه یک قطبنمای چوبی است و یک انگشت اشاره به مسیری است که باید به آن طرف حرکت کنند. قایق نحیف چوبی به همراه هفتاد مسافر در حالی که آب هنوز از منفذهای سوراخ ظاهراً تعمیر شده آن وارد میشود در سراب آبهای اقیانوس هند به دور خودش میچرخد.
تا اینکه:
احمد: «از دور نوری دیدیم و کمکم رسیدیم دیدیم یک کشتی بزرگ استرالیایی آنجا هست و آن کشتی ظاهراً گارد ساحلی استرالیا بود. این کشتی سه چهار ساعت دور و اطراف ما میگشت و نزدیکمان نمیشد. آمدند عکس و فیلم گرفتند. سرنشینان قایق پیشنهاد دادند که از کشتی استرالیایی طلب کمک کنیم چون کشتیمان پر از آب شده بود؛ ولی متاسفانه بعد از یک ساعت دیدیم این کشتی راهش را گرفت و به سمت دیگری رفت. نهایتاً مردم شروع کردند به جیغ زدن، لباسهایشان را آتش زدن و بعضیها گریه و شیون و زاری ولی فایدهای نداشت چون کسی نمیشنید اما به یکباره دیدیم که از کشتی استرالیایی سه چهارتا قایقهای تندرو پیاده کردند و به طرف ما آمدند. آنها وقتی ما را دیدند تعجب کردند. گفتند تعجب میکنیم در این کشتی کوچک چطور هفتاد نفر جا داده شدهاند. زود مردم را تخلیه کردند و وارد آن کشتی بزرگ استرالیایی شدیم.»
احمد و خانوادهاش پس از هفت روز زندگی در کشتی استرالیایی سرانجام به جزیره کریسمس منتقل میشوند. آنها تا استرالیا تنها ۲۵۰۰ کیلومتر فاصله دارند.
احمد و خانوادهاش پس از چند ماه اقامت در جزیره کریسمس سرانجام به کمپ داروین در استرالیا منتقل میشوند.
اگرچه او زنده ماندنشان را در آن شب طوفانی دریا یک معجزه خواند اما موافقت با درخواست پناهندگیشان و انتقال آنها از جزیره کریسمس به استرالیا هم کمتر از معجزه نبود. آرزویی که برای صدها پناهجو پیش از واقعیت یافتن، در بستر دریا، مدفون شد.
در بخش بعدی مستند جادههای پنهان به آسیبهایی که ناخواسته در سر راه پناهجویان قرار میگیرد، خواهیم پرداخت و یک پناهجوی زن از تعرض جنسی که برای او در کمپ پناهندگی اتفاق افتاده خواهد گفت.