«سنگسار تابستان» نام آخرین اثر داستانی فرشته مولوی نویسنده و مترجم ساکن تورنتو است که با ۱۱ داستان کوتاه از سوی نشر ناکجا در پاریس به صورت الکترونیکی و کاغذی منتشر شده. داستانهایی که بیش از هر چیز انسان ایرانی در موقعیت مهاجرت دستمایه موضوعی آنها است.
از این نویسنده پیش از این ۸ مجموعه داستان و رمان دیگر هم منتشر شده. دربارهٔ آخرین اثر فرشته مولوی از او دعوت کردم مهمان این هفته ما باشد.
«قضیه دُم.
آقای دیگر شب میخوابد صبح بلند میشود میبیند که... نه که دنیا کن فیکون شده اما دنبالچهاش به خارش افتاده. آن هم چه خارشی! مسلمان نشنود، کافر نبیند. آقای دیگر یکی دو روزی به روی مبارک نمیآورد که یعنی انشاءالله گربه است. کمکمک اما حالیاش میشود که گربه خوشپسندتر از آن است که هر جور جایی بشاشد.
آقای دیگر با خودش فکر میکند حتماً کورکی یا دملی، جخت جایی که نباید، درآمده. بهتر است دستی برساند و سروگوشی آب بدهد. اول دست راست و پشتبندش دست چپ هی میروند و هی میآیند و وقت و بیوقت و جا و بیجا دنبالچه و حواشی را وامیرسند و سرآخر به آقای دیگر راپرت میدهند که آن چیزـ جخت ـ جای ـ نباید ـ درآمده نه کورک و دمل که دم است. آه از نهاد آقای دیگر برمیآید و به تب و تاب میافتد حاشا کند. پس و پیش و کج و راست آینه برمیدارد، آینه میگذارد تا به چشم خودش ببیند که نمیبیند. ناباوری و خارش دست به دست هم امانش را میبرند. عاقبت به امید عافیت هم که شده شک را کنار میگذارد و تسلیم تقدیر میشود. در دم خارش میخوابد. نفس راحتی میکشد و دست راست و چپ را روانه محل حادثه میکند ببیند خدا بخواهد از شر آن یکی بلا هم خلاص شده یا نه. دستها میروند و میآیند و راپرت میدهند که دم مبارک حی و حاضر است.»
«سطرهایی از داستان دم، از مجموعه داستان سنگسار تابستان»
خانم مولوی سپاسگزارم. به برنامه نمای دور، نمای نزدیک، خوش آمدید. پراکندگی که میان داستانها و موضوعات و اتفاقات مجموعه داستان آخر شما هست، چرا در این کتاب رخ داده؟ علتش چیست؟
فرشته مولوی: فکر میکنم نکته خوبی است که البته باید توضیح دهم. مجموعه داستان یک گستره زمانی را در بر خواهد گرفت. چون برخلاف یک رمان که از یک زمان مشخصی شروع میشود و یک انسجامی دارد و یک کار هست، مجموعه هیچوقت این طور نیست. ممکن است شما یک مجموعه داستان از یک نویسنده پیدا کنید که گستره زمانی کوتاهی را در برمیگیرد. ممکن هم هست مثل این نمونه کتاب من یک گستره زمانی ده یازده ساله را در بر بگیرد. پس مسلماً داستانهایی که در یک گستره زمانی درازمدت نوشته میشوند خیلی نمیتوانند نزدیک به هم باشند.
پس «سنگسار تابستان» در واقع محصول یک دوره کوتاه از فعالیتهای نوشتاری شما در حوزه داستاننویسی نیست؟
به هیچ وجه. گمان میکنم که روال کار مجموعه داستان چنین است که داستانهایی نوشته میشود در یک بازه زمانی. بخش دیگر پاسخ برمیگردد به ویژگی کار من و آن این است که من هرگز فقط روی داستان کوتاه نبودم.
یک نکته دیگر که در این کتاب جلوه میکند برای خوانندهای که ادبیات داستانی را پی میگیرد، این است که این داستانها از نظر فضاهایی که خلق میکنند هم خیلی از همدیگر متفاوتاند. از نظر ساختار.
داستانهایی هستند در این مجموعه که کاملاً فضای طنز زیرپوستی را رعایت میکنند. مثل قضیه سارس. یا مثلاً داستانهایی هستند که فضای سوررئالیستی دارند. مثل قضیه دُم. یا مثلاً داستانهای دیگری هستند که به شدت رئالیستیاند مثل داستان تونل. به هر حال معمولاً یک نویسنده را یا بیشتر میشود واقعگرا تعریف کرد یا اینکه نقد اجتماعی دستمایه او است یا اینکه فضاهایش فضاهای طنزآلودی هستند. کتاب سنگسار تابستان را از این بابت چطور میشود تعریف کرد؟
من اهل تجربه کردن هستم در فرم. تنوعطلبی یا گریز از ملال و تکرار مرا میکشاند به طرف اینکه در هر داستانی یک شیوه را امتحان کنم. ممکن است جواب بدهد ممکن است جواب ندهد.
آنچه در کار شما ثابت است این سبک روایی یا سبک نوشتاری است. نثر شما نثر ویژه شما. به نظر میآید شما از نویسندگانی هستید که بسیار شیفته واژگان هستند. شیفته آهنگ و رنگ و زنگی که ترکیب واژگان، کلمات و توصیفات و همآمیزی اینها با هم ایجاد میکند. نثر شما را که میخوانم احساس میکنم خودتان هم یک شیفتگی نسبت به این وزن و رنگی که در کلمات هست احساس میکنید در زمان نوشتن و این غالب میشود در بسیاری از متنهای شما.
نه تنها انکار نمیکنم بلکه اعتراف میکنم که شیفته واژهها هستم، شیفته آهنگ زبان هستم، شیفته زبان فارسی هستم. اگر نکتهای که شما میگویید این است که گاهی این شیفتگی بیش از اندازه است و کار را خراب میکند این خطر هست...
اتفاقاً من میخواهم همین را [بگویم]. کار بسیار دشواری است برای هر نویسنده. یعنی راه رفتن روی یک طناب باریکی است در ارتفاع. چون گاهی وقتها همین شیفتگی، نثر شما را متکلف میکند. به عبارت دیگر یک جور نثر منشیانه، یا با لحن و صدای متون دوران قاجاری، جوری که با زبان امروز یک مقدار غریبنمایی میکند. مثل همان سطرهای آغازین داستان کوتاه «بانو بی سگ ملوس» که در همین کتاب آمده. شاید این نمونه خوبی باشد.
به نظر من بحثی که شما میکنید کاملاً منطقی و معقول است. من این را میپذیرم که هر نویسندهای که این خطر را میکند ممکن است متهم شود به سختخوانی. واقعیت این است که مخاطب من یک خواننده به اصطلاح همینطوری نیست. خواننده حرفهای است. [یکی از ویژگیهای] خواننده حرفهای شکیبایی است. چون شما این کتاب را دیدید، داستان درخت به هیچ وجه نثر متکلفی ندارد.
اکثر داستانهایی که اینجا آمده به جز یکی دو سه تا داستان که... واقعیت این است که خب پیچیده است. همین بانو بی سگ ملوس داستان بسیار پیچیدهای است، هم از نظر ساختار و هم از نظر موضوع. داستانهایی هست که (به گمان من البته) وقتی میآیند سراغ من گمان میکنم نمیتوانم آنها را ساده کنم. یعنی آن نیاز درونی داستان است که نویسنده را میکشاند به اینکه این طرف برود یا آن طرف برود. البته که ویژگیهای شخص نویسنده هم هست. همانطور که گفتم یک نویسنده ممکن است از اول عمرش تا آخر عمرش در یک خط برود. ما پروست را داریم که واقعیت این است که سختخوان است. از آن طرف هم یک کسی را داریم که خیلی راحت مینویسد.