لینک‌های قابلیت دسترسی

خبر فوری
یکشنبه ۲ دی ۱۴۰۳ تهران ۱۶:۲۷

بررسی علل نژادپرستی نوین؛ مورد اروپا


مهرداد درویش‌پور، جامعه‌شناس و استاد دانشگاه در سوئد، پژوهشگر جنسیت و خشونت، مهاجرت و تبعیض نژادی است که تا کنون آثار متعددی در این زمینه‌ها به زبان‌های سوئدی، فارسی و انگلیسی منتشر کرده‌است.

مهرداد درویش‌پور در سال ۲۰۱۳ پژوهشی به نام فرزندخواندگان دولت رفاه، مهاجران، به‌هم‌پیوستگی و تبعیض نژادی از منظر میان‌برشی منتشر کرد که در آن به گسترش شکاف جامعه اکثریت و اقلیت مهاجرتبار در سوئد پرداخت.

او به تازگی نیز ویرایش جدیدی از کتاب دانشگاهی مهاجرت و قومیت، نگاه به جامعه چندفرهنگی که به همراه پروفسور چارلز وستین تالیف کرده بود در دست چاپ دارد که در آن با ناکارا دانستن نظریه جامعه چندفرهنگی، اتخاذ سیاست فعال ضد تبعیض را، اصلی‌ترین شیوه جلوگیری از رشد نژادپرستی خوانده‌است.

رادیو فردا در رابطه با همین موضوع با مهرداد درویش‌پور گفت‌وگویی کرده‌است.

علت شکل‌گیری نژادپرستی را، به‌ویژه در اروپا، در چه می‌دانید؟

نظریه مارکسیستی از منظر اقتصادی، راسیسم (و فاشیسم) را زائیده سرمایه‌داری پیشرفته، منطق سودجویی و خشن‌ترین چهره آن می‌داند که در متن برآمدن بحران‌های اقتصادی، «نقاب از چهره برمی‌کشد».

این دیدگاه که به ویژه در مارکسیسم ارتدکس رایج است، فاشیسم و نازیسم را «عریان‌ترین چهره سرمایه‌داری» در عصر انحصار می‌خواند. به نظرمن اما، دیدگاهی یکسره اقتصادگرایانه در تحلیل راسیسم یا ادعای رابطه‌ای ارگانیک بین ماهیت این دو، مسئله‌برانگیز، غیرواقعی و ساده‌انگارانه است. با این همه نقش بحران‌های اقتصادی سرمایه‌داری در رشد راسیسم غیرقابل انکار است.

نظریه انتقادی اما راسیسم را از منظر جامعه‌شناختی بررسی کرده و آن را از پیامدهای عصر روشنگری و مدرنیته، عقلانیت ابزاری، ایدئولوژی پیشرفت و به ویژه داروینیسم اجتماعی (انتخاب اصلح) در غرب می‌داند. همچنین میراث استعمار و برده‌داری در اروپا و آمریکا و شکل‌گیری دولت‌های ملی در غرب به شکل‌گیری ناسیونالیسم، اروپامحوری و غرب‌محوری منجر شده که این خود زمینه‌ساز اندیشه نژادپرستی است.

نظریه سوم که بیشتر خاستگاهی روان‌شناسانه دارد بر «بیگانه‌هراسی» همچون سرمنشاء راسیسم تاکید می‌کند. از این منظر راسیسم ریشه در تمایلات نارسیستی افراطی و غلوشده‌ای دارد که شباهت‌ها را یکسره ارج نهاده و از تفاوت و «بیگانه» هراس و نفرت دارد و آن را تهدیدی علیه خود می‌یابد. از این دیدگاه راسیسم نه منحصر به غرب و نه پدیده‌ای مدرن، بلکه گرایشی دیرینه و فراگیر است که از دیرباز در همه جوامع وجود داشته‌است. گرچه به دلیل پیشگامی اروپا در تشکیل دولت‌های ملی و ناسیونالیسم که شهروند و غیر شهروند یا «خودی» و «غیر خودی» را از هم جدا می‌سازد، راسیسم در آنجا از زمینه رشد بیشتری برخوردار بوده‌است.

در هر یک از این دیدگاه‌ها نکات قابل تاملی به چشم می‌خورند و به نظر من تحلیل تک‌محوری در توضیح همه‌جانبه راسیسم ناکارا است.

همین روزها هفتادمین سالگرد آزادی اردوگاه آشویتس بود. به رغم تجربه نازیسم در اروپا، دوباره شاهد رشد احزاب نژادپرست و این بار بیشتر خارجی‌ستیز هستیم. علت رشد خارجی‌ستیزی چیست و تفاوت آن با نژادپرستی را در چه می‌دانید؟

راسیسم یک مفهوم ثابت و فراتاریخی نیست، بلکه در شرایط و دوران گوناگون، اشکال متفاوتی می‌یابد. جوهر آن اما ایجاد دوانگاری «ما» و «آنها» و برتر خواندن یکی بر دیگری بر پایه تفاوت‌سازی‌های نژادی، قومی و فرهنگی است. در آمریکا با توجه به سابقه برده‌داری، از دیرباز سیاه‌پوستان، در اروپا یهودیان، و امروز بیشتر مهاجران و به ویژه مسلمانان آماج حملات نژادپرستی هستند.

تجربه نازیسم در اروپا، مشروعیت نژادپرستی کلاسیک را که بر تفاوت و برتری بیولوژیک «نژادی» استوار بود از بین برده‌است. نژادپرستی نوین اما بیشتر بر «تفاوت فرهنگی»، برتری فرهنگی و «بیگانه‌ستیزی» استوار است که برخی آن را «راسیسم فرهنگی» می‌خوانند. البته برخی دیگر ربط دادن انتقاد از سیاست‌های مهاجرت و به‌هم‌پیوستگی به نژادپرستی را غلوآمیز می‌دانند.

مهرداد درویش‌پور
مهرداد درویش‌پور

از منظر اقتصادی می‌توان رشد دوباره نژادپرستی و خارجی‌ستیزی را به بحران‌های ادواری سرمایه‌داری نیز ربط داد. اگر بحران اقتصادی دهه سی زمینه‌ساز برآمدن نازیسم شد، امروز با عروج دوباره بحران جهانی اقتصادی در عصر نئولیبرالیسم و دیکتاتوری بازار با بیکاری و فقر فزاینده در اروپا، کاهش رفاه اجتماعی و دولت رفاه و تشدید سیاست ریاضت‌کشی و «محکم‌تر کردن کمربندها» روبرو هستیم. امری که قربانیان بلاواسطه آن آسیب‌پذیرترین گروه‌های اجتماعی - مهاجران - هستند.

با این همه بحران اقتصادی را تنها دلیل رشد خارجی‌ستیزی دانستن، تقلیل‌گرایانه است. برای نمونه در دانمارک به رغم رونق اقتصادی نسبی، حزب خارجی‌ستیز آن با کسب ۲۷ درصد آرا در انتخابات پارلمان اروپا در سال ۲۰۱۴، رشدی بی‌نظیر یافته‌است.

از منظر جامعه‌شناختی، برخی این ادعا که نازیسم و فاشیسم «لکه سیاهی در عصر مدرنیته در اروپا» است را رد کرده و نسبت به امکان عروج دوباره راسیسم هشدار داده‌اند. ریشه راسیسم نه در بی اطلاعی، «هراس از بیگانه» یا پیش‌داوری‌های قوم‌مدارانه، بلکه در ایدئولوژی برتری‌طلبانه نژادی و قومی نهفته است. روابط قومی عموماً یک رابطه نابرابر قدرت است که صرفاً جنبه بومی نداشته، بلکه مهاجران در سرزمین جدید نیز موقعیت یک اقلیت قومی را می‌یابند که در پی تبعیض با خطر حاشیه‌نشینی روبرو می‌شوند. هرچه این حاشیه‌نشینی بیشتر باشد، خطر رشد خارجی‌ستیزی بیشتر خواهد بود.

مهاجرت میلیونی به اروپا چه نقشی در رشد خارجی‌ستیزی داشته است؟

مهاجرت اگر با مشارکت موثر مهاجران، رونق اقتصادی و به‌هم‌پیوستگی همراه باشد، خارجی‌ستیزی و نژادپرستی کمتر زمینه رشد خواهند یافت. اما تبعیض ساختاری مانع بزرگی در این راه است. بنا بر تئوری پسااستعماری، امروز با فرایند «استعمار درونی» مهاجران و پناهندگان در غرب روبه‌روییم که بخش گسترده‌ای از آنان همچون نیروی کار ارزان با سخت‌ترین و پائین‌ترین مشاغل و دستمزدها در حاشیه جوامع اروپایی به سر می‌برند.

به گونه‌ای ناسازه (پارادوکسال)، جوامع غربی هم نیازمند حضور نیروی کار این مهاجران است و هم فاصله‌گذاری، تحقیر و تهدید آنان گرایشی نیرومند در غرب است. گروه‌های ضعیف‌تر همیشه آماج حملات ایدئولوژی‌های اقتدارگرا و از جمله نژادپرستانه بوده‌اند. هرچه موقعیت مهاجران در جامعه جدید شکننده‌تر شود، خارجی‌ستیزی و نژادپرستی نوین زمینه رشد بیشتری می‌یابد. به عبارت روشن‌تر حاشیه‌نشینی مهاجرتباران، تبعیض نژادی و شکست سیاست به‌هم‌پیوستگی، زمینه‌ساز رشد خارجی‌ستیزی در اروپا شده‌است.

آیا تفاوت‌های فرهنگی مهاجرین با سرزمین‌های میزبان هم در خارجی‌ستیزی نفش دارد؟

این بحث پیچیده‌ای است. از یکسو با گسترش جهانی شدن، شکل‌گیری اتحادیه اروپا و تغییرات ساختاری در جوامع پساصنعتی اروپایی، نگرانی عمیقی نسبت به آینده نامطئن و نارضایتی از پروژه اتحادیه اروپا به ویژه در میان گروه‌های بی‌ثبات‌تر شکل گرفته‌است. امری که زمینه‌ساز رشد گرایش ناسیونالیسم محافظه‌کار شده‌است؛ گرایشی که بر «هویت مشترک ملی»، ریشه‌ها و گذشته تاکید می‌کند.

از سوی دیگر از منظر روان‌شناسی، رشد راسیسم در ترس بخشی از جامعه از گسترش مهاجرت و جامعه چندفرهنگی ریشه دارد. نابردباری و هراس از «دیگری» در کنار ناکامی جامعه چندفرهنگی در تحقق به‌هم‌پیوستگی، نوعی «دفاع از فرهنگ ملی» و جلوگیری از مهاجرت و خارجی‌ستیزی را افزایش داده‌است.

برآمدن اسلام‌گرایی در خاورمیانه و شمال آفریقا و رشد رادیکالیسم اسلامی در جوانان مهاجرتبار در غرب، این دل‌نگرانی‌ها را شدت بخشیده‌است. در نتیجه رشد «اسلام‌هراسی»، خارجی‌ستیزی و ناسیونالیسم محافظه‌کار از جمله واکنشی در برابر فرایندی است که جهانی شدن تنها بر شتاب آن افزوده‌است.

از میان کشورهای اروپایی که در حال حاضر این بحث بطور جدی درآن مطرح است، می‌توان از آلمان یاد کرد. خانم مرکل اخیراً گفت که اسلام هم به آلمان تعلق دارد، در حالی که قبلا عنوان کرده بود که جامعه چندفرهنگی مرده است. فکر می‌کنید تناقضی بین این دو موضوع هست؟

الزاماً نه. شخصاً چندان به الگوی جامعه چندفرهنگی معتقد نیستم. نه از زاویه سیاست ادغام [هم‌گون‌سازی/آسیمیلاسیون] که آن را نیز گفتمانی محافظه‌کار و راسیستی می‌دانم. نخست باید به ناروشنی مرزهای جامعه چندفرهنگی پرداخت. آیا مثلاً شریعت اسلامی نیز باید در جوامع غربی به رسمیت شناخته شده یا دست‌کم مهاجران مسلمان از آن پیروی کنند؟ اگر بپذیریم حقوق بشر مبنای قانون است، آن وقت به نام چندگونگی فرهنگی و رواداری نمی‌توان اجازه داد حقوق بشر، حقوق زنان و حقوق کودکان پایمال شود.

علاوه بر آن چه کسی تعیین می‌کند که چه شخص یا گروهی نماینده چه فرهنگی است؟ گروه‌های گوناگون مهاجر از فرهنگ یک‌دستی برخوردار نیستند که کسی بتواند فرهنگ آنان را نمایندگی کند تا موزائیک‌وار کنار هم به‌سر برند. از آن گذشته الگوی جامعه چندفرهنگی، تضمینی برای برچیدن تبعیض و شکاف‌های اتنیکی در بر ندارد. نه آلمان، نه سوئد و نه بسیاری از جوامع «چندفرهنگی»، مشکل حاشیه‌نشینی، تبعیض و شکاف بین جامعه اکثریت و مهاجران را حل نکرده‌اند.

اشاره خانم مرکل که گفته‌است ایده جامعه چندفرهنگی مرده، اگر به این معنا باشد که ما نمی‌توانیم تنها بر پایه تساهل فرهنگی بدون تکیه بر حقوق بشر به‌هم‌پیوستگی را رشد دهیم غلط نیست. از طرفی وقتی مرکل می‌گوید اسلام هم به آلمان تعلق دارد، نوعی نگاه روادارانه نسبت به حضور میلیون‌ها مسلمان همچون بخشی از جامعه آلمان را به نمایش می‌گذارد. نباید اجازه داد به بهانه چالش‌های چندفرهنگی یا رویارویی با اسلام‌گرایی، مسلمان‌ستیزی و نفرت‌های دینی، قومی و نژادی دامن زده شود. در این معنا من تناقضی در این دو اظهار نظر نمی‌یابم.

گفتید که با ایده جامعه چند فرهنگی چندان موافق نیستید. پس جایگزین شما چیست؟

باید به جای سیاست چندفرهنگی، سیاست ضد تبعیض را مبنای به‌هم‌پیوستگی قرار داد. دولت شرکت بیمه یا موزه نیست که وظیفه حمایت و نگهداری از همه فرهنگ‌ها را تضمین کند. بلکه این امر به همت کنشگران جامعه مدنی بستگی دارد و دولت تا آنجا که ممکن است باید موضعی «خنثی» به آن داشته باشد. برچیدن تبعیض قطعاً شرایط بالندگی چندگونگی فرهنگی را فراهم می‌آورد، اما عکس آن صادق نیست. با مبنا قرار دادن حقوق بشر همچون خط قرمز، دایره چندفرهنگی باید محدود شود.

سیاست فعال ضد تبعیض زمینه مناسب‌تری برای افزایش مشارکت اجتماعی مهاجران، به‌هم‌پیوستگی و کاهش تنش‌های اتنیکی که گاه بازتاب فرهنگی می‌یابند فراهم می‌آورد. این سیاست در پرتو گسترش رفاه اجتماعی مؤثرترین راه مبارزه با خارجی‌ستیزی است.

رابطه راسیسم را با بنیادگرایی اسلامی چطور می‌بینید؟

این دو، پدیده‌های متفاوتی هستند که در متن‌های تاریخی جداگانه‌ای شکل گرفته‌اند. اما امروز به گونه‌ای باورنکردنی از یکدیگر تغدیه می‌کنند. با آن که ظاهرا دو قطب متضادند اما اقتدارگرایی، نابردباری، فناتیسم [تعصب] و نفرت از «آن دیگری» و پدرسالاری ازجمله وجوه مشترک هردو است.

امروز بسیاری از مسلمانان مهاجرتبار در اروپا زندگی می‌کنند اما اروپا در زندگی آنان حضور همه‌جانبه‌ای ندارد و در حاشیه به سر می‌برند. مسلمان‌ستیزی نژادپرستانه نیز آنان را تحت فشار قرار می‌دهد. این امر خطر آن را که بسیاری از آنان جذب رادیکالیسم اسلامی شوند، افزایش می‌دهد به وِیژه آن که نوعی دیگر از رادیکالیسم که نارضایتی‌ها و نابرابری‌های را جهت دهد چندان نیرومند نیست.

در اروپا شما مشکل را متوجه نژادپرستی می‌دانید، در نقاط دیگر چه؟ در خاورمیانه؟

نقش نژادپرستی در غرب، سابقه استعمار و میلیتاریسم و حمله نظامی به کشورهای منطقه، تجاوز اسرائیل به حقوق فلسطینی‌ها و... در ایجاد حس تحقیر و رشد بنیادگرایی اسلامی انکارناپذیر است. اما فلسفه وجودی اسلام‌گرایی را به آن خلاصه کردن ساده‌انگاری است. اسلام‌گرایی در منطقه همچون یکی از خشن‌ترین گفتمان‌های سیاسی بلندپروازانه به عنوان راه حلی برای احیای امپراطوری شکست‌خورده اسلامی در متن نابرابری‌ها، حس تحقیر، فقر و عقب‌ماندگی فرهنگی، رشد یافته‌است.

هم از این رو باید به زمینه‌های «درونی» شکل‌گیری آن نیز پرداخت. وحشتی که امروز فناتیسم اسلامی با خشونت خود در جهان آفریده‌است، رشد تحرکات آنان در جوامع غربی با حمایت شدن از کشورهای اسلامی و این که پیوستن هزاران تن از جوانان مهاجرتبار در غرب به داعش، می‌تواند «اسلام‌هراسی» و نگرانی از جامعه مسلمان را افزایش داده و زمینه رشد بیشتر راسیسم را نیز موجب شود.

گرچه مشکل اصلی در غرب نژادپرستی است، اما نباید مبارزه با آن، به نادیده گرفتن خطر اسلام‌گرایی منجر شود و مبارزه با اسلام‌گرایی نباید به همسویی با نژادپرستی بیانجامد. باید به رویکرد سومی اندیشید که با گسترش عدالت، دمکراسی و رفع تبعیض هر دو را به عقب راند.

XS
SM
MD
LG