«اورست» ساخته پر سر و صدای بالتازار کورماکور، هفتاد و دومین جشنواره بینالمللی فیلم ونیز را افتتاح کرد.
در دو سال گذشته، فیلمهای افتتاحیه ونیز، جاذبه (آلفونسو کائرون) و بردمن (گونزالس ایناریتو) پس از نمایش در ونیز، موفقیتهای گستردهای داشتند؛ از هفت جایزه اسکار برای جاذبه تا اسکار بهترین فیلم برای بردمن؛ و در عین حال هر دو جزو فیلمهای محبوب منتقدان بودند.
اورست هم افتتاح موفقی را برای جشنواره ونیز رقم زد و ممکن است یکی از فیلمهای مطرح در اسکار امسال هم باشد، در عین حال بسیاری از منتقدان- به ویژه انگلیسی- از فیلم ستایش کردند.
این فیلم سه بعدی قدرتاش را از جذابیتها و امکانات تازه سینما میگیرد؛ به این معنی که اورست به مدد فناوری، فضایی خلق میکند که تماشاگر را با خود به نوک قله اورست میبرد. در واقع فضاسازی فیلم مهمترین نقطه قوت آن است که گاه میتواند حیرت مخاطب را هم برانگیزد و او را بعدتر با این سؤال درگیر کند که این صحنهها چطور فیلمبرداری شدهاند؟
فیلم داستانی واقعی را روایت میکند که در آن جوانی به نام راب- که به زودی پدر هم میشود- با گروهش از مناطق مختلف، قصد فتح قله اورست را دارند. هرکس از این کار انگیزهای دارد، از جمله یکی از آنها میخواهد به فرزندانش ثابت کند که پدرشان آدم بیمصرفی نیست و میتواند یک قهرمان هم باشد، اما فیلم چندان بر انگیزههای این افراد متمرکز نمیشود.
این داستان که در ۱۹۹۶ اتفاق افتاده، پایان خوشی را برای آنها رقم نمیزند: طوفان درمیگیرد و برخی از آنها به طرز تلخی میمیرند. تماشاگر از پیش میداند که این گروه با چنین سرنوشتی روبرو خواهد شد، در نتیجه فیلم از ابتدا با یک مشکل روبهروست: پایان لو رفته.
اما فیلمنامه به دقت نوشته شده- که البته کاملاً از اصول هالیوودی پیروی میکند- با آگاهی از این مسئله تأکید خود را بر نقاط دیگری به غیر از غافلگیری تماشاگر متمرکز میکند.
داستان کوهنوردی و فتح قلههای بلند بارها دستمایه فیلمهای مختلف قرار گرفته، اما نقطه تمایز اورست این است که قطعاً در خلق صحنههای باشکوه و تصویر طبیعت و جدال آن با انسان، از دیگر فیلمها با چنین مضمونی، یک سر و گردن بالاتر قرار میگیرد.
حس تعلیق و امکان سقوط با نماهای مختلفی از لابلای صخرهها - که بسیار عجیب فیلمبرداری شدهاند- تماشاگر را با همین حس شخصیتهایش درگیر میکند و سرمای حاکم بر فضا به راحتی از پرده بیرون میزند و تماشاگر را با سرمای خود درگیر میکند.
اما از نظر مایه و مضمون فیلم راه را برای تاویل باز میگذارد: نوعی تاویل انجیلی و مذهبی که جدال انسان با طبیعت را در لایههای مختلف خود روایت میکند. در این نوع تاویل- که مثلاً در لایههای مختلف تایتانیک اثر جیمز کامرون هم میشد دید- انسان در تلاش برای فراتر نهادن پای خود از حیطههای ترسیم و تثبیت شده طبیعت است که میتواند خشم خداوند را برانگیزد. در نتیجه این نوع نگاه، طوفان آخرالزمانی که در اورست درمیگیرد، چیزی نیست جز خشمی که طبیعت یا خدا نثار بشر میکند.
از این رو جدال انسان با طبیعت به درونمایه اصلی فیلم بدل میشود و هر کدام از شخصیتها هم میتوانند معادل مذهبی از کتاب مقدس داشته باشند.
با این حال فیلم در ظاهر یک ملودرام هم هست که سعی دارد روابط دو زوج مختلف را با ما قسمت میکند. در این لایه، فیلم خودآگاه چندان پیش نمیرود (مثلاً میتوانست به جای زندگی خانوادگی دو نفر، ما با خانواده تمام گروه آشنا شویم که در این صورت با مقدمه طولانیتر و کسالتبارتری هم روبرو بودیم) اما فیلم به دو نفر از اعضای گروه و همسر منتظرشان قناعت میکند و مستقیم و هر چه سریع تر ما را به بالای کوه میبرد.
زندگی این دو زوج دو سوی مختلف دارند: یکی همسری است که سرد به نظر میرسد اما در نهایت تمام تلاش خود را برای نجات مرد زندگیاش به کار میبندد و دیگری همسری است حامله که با تلفن برای آخرین بار صدای سرد شوهرش را میشنود. تکرار دیالوگها در این مکالمه- مثل تکرار «دوستت دارم» - هرچند بر مبنای شیوه هالیوودی فیلمنامهنویسی برای جلب مخاطب عام کارکرد دارد، اما حذف جزئیاتی از این دست، میتوانست اورست را بیش از پیش به سینمای هنری نزدیک کند.