در شب ۲۵ آوریل ۱۹۷۴ آهنگی به نام «گراندولا» در رادیوی کشور پرتغال پخش شد: «گراندولا، شهر قهوهایرنگ، سرزمین برادری. این مردم هستند که تصمیم میگیرند در این شهر تو.... من بهعنوان رفیق تو، گراندولا، ... قسم خوردم... .»
زکا آفونزو، آهنگساز ضدفاشیست پرتغالی آن سرود را ده سال پیش از تاریخ کودتای افسران پرتغالی برای یک انجمن کارگری ساخته بود، ولی در آن شب ۲۵ آوریل این آهنگ تبدیل به سرود مردمی انقلاب پرتغال شد.
برای افسران جوان ارتش پرتغال پخش این سرود در رادیو علامتی بود که نشان داد که وقت سرنگونی دیکتاتوری فاشیستی فرارسیدهاست. کودتای افسران تنها حدود ۱۸ ساعت طول کشید تا اینکه قدیمیترین دیکتاتوری اروپا سرنگون شد.
مردم با نیت نشان دادن همبستگی خود با کودتای افسران، گلهای سرخ میخک را در لوله تفنگهای سربازان قرار میدادند. کودتای افسران ارتش پرتغال شبانه تبدیل شد به یک جشن مردمی. رانندههای خودروها در خیابانها ساعتها بوق میزدند و طولی نکشید که اعضای نیروهای اپوزیسیون و مقاومت، هنرمندان و روشنفکران مهاجر از خارج به پرتغال برگشتند.
در مدت خیلی کوتاهی یک دیکتاتوری فاشیستی سقوط کرد و سیزده سال جنگ استعماری هم در آفریقا با سقوط دیکتاتوری فاشیستی پایان یافت.
چرا افسران عامل انقلاب شدند؟
نگاهی مختصر به شصت سال تاریخ پرتغال تا انقلاب ۱۹۷۴ برای درک اینکه چه شد که افسران ارتش عاملان انقلاب دموکراتیک شدند، اهمیت بسزایی دارد: ولفگانگ مرکل، پروفسور آلمانی علوم سیاسی در کتابش به نام «نظام دگردیسی» مینویسد که بین سالهای ۱۹۱۰ تا ۱۹۲۶ در پرتغال دولتی حکومت میکرد که رسماً مشروطه بود. در این شانزده سال ۲۰ بار در آن کشور کودتا شد، ۴۲ بار کابینه دولت عوض شد، ۱۵۸ بار اعتصاب شد و ۳۲۵ بار بمبگذاری شد. در این ۱۶ سال پرتغال هشت رئیس جمهور عوض کرد.
این هرج و مرج تاثیری بسیار منفی بر تفکرات بخش اعظمی از مردم پرتغال در مورد شیوه حکومت دموکراسی گذاشت. زیرا دولتهای حاکم در آن دوره کاملاً متزلزل و سست بودند. در سال ۱۹۲۶ ژنرال گومز داکوستا کودتا کرد و قدرت را در اختیار ژنرال آنتونیو کارمونا قرار داد.
دیکتاتوری نظامی آنتونیو داولیویرا سالازار در سال ۱۹۳۲ به قدرت رسید. سالازار اقتصاددان و از طرفداران جنبش فاشیستی ایتالیا بود. او توانست جلوی مشارکت مردم در امور سیاسی و اجتماعی را بگیرد و قانون اساسی جدیدی را در سال ۱۹۳۳ زیر عنوان «استادو نوو» یعنی «دولت جدید» تصویب کند. دولت جدید سالازار دیکتاتوری استبدادی بدون حزبی بود. هر اپوزیسیونی که میخواست در آن کشور شکل بگیرد در نطفه توسط عناصر دولت دیکتاتوری سرکوب میشد.
ولفگانگ مرکل مینویسد که پژوهشگران مختلف نامهای متعددی برای دوره حکومت «استادو نوو» گذاشتهاند، مانند «سالزاریسم»، «فاشیسم بدون حزب» و «کورپوراتیو مستبد». البته تنها اقلیت کوچکی از مردم در کورپوراتیوها یعنی در واحدهای دولتی فعال بود.
بزرگترین فرقی که زالزاریسم با فاشیسم داشت، نبودن رهبر بود. به نظر ولفگانگ مرکل دوره حکومت «استادوو نوو» ماهیت یک رژیم استبدادی را داشت که ضد لیبرال و ضد مدرنیسم بود و تفکرات «انتگرالیسم مذهب کاتولیک» را در خود میگنجاند. شیوه حکومتی «استادوو نوو» پس از برکناری سالازار از قدرت در سال ۱۹۶۸ هنوز پابرجا ماند تا انقلاب افسران به تاریخ این حکومت پایان بخشید.
یکی از مهمترین نتایج این انقلاب مستقل شدن تمام مستعمرههای پرتغال در آفریقا بود. در شش سال آخر حکومت «استادوو نوو» جنگهای استعماری زیان عظیمی به بودجه دولتی زده بود. مردم پرتغال هم هر روز بیتفاوتتر و فرسودهتر میشدند.
ولفگانگ مرکل مینویسد که تعجبآور نیست که افسران ارتش عاملان اصلی انقلاب گل میخک بودند. آنها در جنگهای استعماری آخرین توهمات و خیالهای باطل خود را در مورد حکومتی که به نام کاتولیکگرایی به ستمهای خود ادامه میداد از دست داده بودند. آنها به این نتیجه رسیده بودند که رژیم «استادوو نوو» دیگر نمیتوانست کارایی مثبتی داشته باشد. آن رژیم دیگر نمیتوانست مردم را بسیج کند و به این صورت دیکتاتوری، به صورت نسبتاً صلحآمیز و بدون خشونت سقوط کرد.
موجهای دموکراتیزه شدن جوامع جهانی
ساموئل هانتینگتون تئوری سه موج دموکراتیزه شدن جوامع را مطرح کردهاست. در طی موج سوم دیکتاتوریهای پرتغال، یونان و اسپانیا سقوط کردند.
به نظر هانتینگتون موج اول دموکراتیزه شدن جهان در سال ۱۸۲۸ آغاز شد، در زمانی که در ایالات متحده آمریکا اکثریت مردان سفیدپوست برای اولین بار حق رای در انتخابات را گرفتند.
موج دوم با پایان دولت فاشیستی موسولینی آغاز شد و موج سوم با انقلاب گل میخک در پرتغال. به نظر ولفگانگ مرکل موج سوم بعد از پایان تاریخ دیکتاتوریهای راستگرا در اروپا در آمریکای لاتین ادامه یافت تا اینکه در دهه ۸۰ دیکتاتوریهای قاره آمریکای لاتین و بعد از آن دیکتاتوریهای سوسیالیستی در اروپای شرقی سقوط کردند.
کلاوس فون بایمه، پروفسور آلمانی علوم سیاسی، در باب سقوط دیکتاتوریهای سوسیالیستی در اروپای شرقی از موج چهارم صحبت میکند.
پرتغال در سال ۲۰۱۴
بر پایه گزارش روزنامه دیولت، چهل سال بعد از انقلاب گلهای میخک، بحران اقتصادی در اروپا، تاثیرات بینهایت منفی بر مردم پرتغال گذاشتهاست. روحیه آنها این بار زیر فشارهای اقتصادی فرسوده شدهاست. یک افسر پرتغالی که به قول این روزنامه تمام زندگی خودش را صرف مبارزه برای دموکراسی در کشورش کردهاست، امروز به این نتیجه رسیده که ارزشهای انقلاب ۱۹۷۴ زیر فشار بحران اقتصادی نابود شدهاند.
البته دولت پرتغال طی پنجاه سال گذشته مسائل زیادی را حل کردهاست. مثلاً ۸۰ هزار پرتغالی که در مستعمرهها زندگی میکردند به میهنشان برگشتند و در آنجا دوباره شروع به زندگی کردند. این خود مسائل اقتصادی بزرگی برای بازار کار پرتغال بوجود آورد.
دیولت از یک روزنامه پرتغالی نقل قول میکند که ۸۳ در صد مردم پرتغال امروز از شیوه کارکرد دموکراسی در کشورشان ناراضی هستند. البته اکثریت مردم این کشور معتقدند که کیفیت زندگیشان در چهل سال گذشته بهتر شدهاست.
نا گفته نماند که مردم پرتغال چهل سال است که قدر آزادی عقیده و آزادی احزاب را شناختهاند.
زکا آفونزو، آهنگساز ضدفاشیست پرتغالی آن سرود را ده سال پیش از تاریخ کودتای افسران پرتغالی برای یک انجمن کارگری ساخته بود، ولی در آن شب ۲۵ آوریل این آهنگ تبدیل به سرود مردمی انقلاب پرتغال شد.
برای افسران جوان ارتش پرتغال پخش این سرود در رادیو علامتی بود که نشان داد که وقت سرنگونی دیکتاتوری فاشیستی فرارسیدهاست. کودتای افسران تنها حدود ۱۸ ساعت طول کشید تا اینکه قدیمیترین دیکتاتوری اروپا سرنگون شد.
مردم با نیت نشان دادن همبستگی خود با کودتای افسران، گلهای سرخ میخک را در لوله تفنگهای سربازان قرار میدادند. کودتای افسران ارتش پرتغال شبانه تبدیل شد به یک جشن مردمی. رانندههای خودروها در خیابانها ساعتها بوق میزدند و طولی نکشید که اعضای نیروهای اپوزیسیون و مقاومت، هنرمندان و روشنفکران مهاجر از خارج به پرتغال برگشتند.
در مدت خیلی کوتاهی یک دیکتاتوری فاشیستی سقوط کرد و سیزده سال جنگ استعماری هم در آفریقا با سقوط دیکتاتوری فاشیستی پایان یافت.
چرا افسران عامل انقلاب شدند؟
نگاهی مختصر به شصت سال تاریخ پرتغال تا انقلاب ۱۹۷۴ برای درک اینکه چه شد که افسران ارتش عاملان انقلاب دموکراتیک شدند، اهمیت بسزایی دارد: ولفگانگ مرکل، پروفسور آلمانی علوم سیاسی در کتابش به نام «نظام دگردیسی» مینویسد که بین سالهای ۱۹۱۰ تا ۱۹۲۶ در پرتغال دولتی حکومت میکرد که رسماً مشروطه بود. در این شانزده سال ۲۰ بار در آن کشور کودتا شد، ۴۲ بار کابینه دولت عوض شد، ۱۵۸ بار اعتصاب شد و ۳۲۵ بار بمبگذاری شد. در این ۱۶ سال پرتغال هشت رئیس جمهور عوض کرد.
این هرج و مرج تاثیری بسیار منفی بر تفکرات بخش اعظمی از مردم پرتغال در مورد شیوه حکومت دموکراسی گذاشت. زیرا دولتهای حاکم در آن دوره کاملاً متزلزل و سست بودند. در سال ۱۹۲۶ ژنرال گومز داکوستا کودتا کرد و قدرت را در اختیار ژنرال آنتونیو کارمونا قرار داد.
دیکتاتوری نظامی آنتونیو داولیویرا سالازار در سال ۱۹۳۲ به قدرت رسید. سالازار اقتصاددان و از طرفداران جنبش فاشیستی ایتالیا بود. او توانست جلوی مشارکت مردم در امور سیاسی و اجتماعی را بگیرد و قانون اساسی جدیدی را در سال ۱۹۳۳ زیر عنوان «استادو نوو» یعنی «دولت جدید» تصویب کند. دولت جدید سالازار دیکتاتوری استبدادی بدون حزبی بود. هر اپوزیسیونی که میخواست در آن کشور شکل بگیرد در نطفه توسط عناصر دولت دیکتاتوری سرکوب میشد.
ولفگانگ مرکل مینویسد که پژوهشگران مختلف نامهای متعددی برای دوره حکومت «استادو نوو» گذاشتهاند، مانند «سالزاریسم»، «فاشیسم بدون حزب» و «کورپوراتیو مستبد». البته تنها اقلیت کوچکی از مردم در کورپوراتیوها یعنی در واحدهای دولتی فعال بود.
بزرگترین فرقی که زالزاریسم با فاشیسم داشت، نبودن رهبر بود. به نظر ولفگانگ مرکل دوره حکومت «استادوو نوو» ماهیت یک رژیم استبدادی را داشت که ضد لیبرال و ضد مدرنیسم بود و تفکرات «انتگرالیسم مذهب کاتولیک» را در خود میگنجاند. شیوه حکومتی «استادوو نوو» پس از برکناری سالازار از قدرت در سال ۱۹۶۸ هنوز پابرجا ماند تا انقلاب افسران به تاریخ این حکومت پایان بخشید.
یکی از مهمترین نتایج این انقلاب مستقل شدن تمام مستعمرههای پرتغال در آفریقا بود. در شش سال آخر حکومت «استادوو نوو» جنگهای استعماری زیان عظیمی به بودجه دولتی زده بود. مردم پرتغال هم هر روز بیتفاوتتر و فرسودهتر میشدند.
ولفگانگ مرکل مینویسد که تعجبآور نیست که افسران ارتش عاملان اصلی انقلاب گل میخک بودند. آنها در جنگهای استعماری آخرین توهمات و خیالهای باطل خود را در مورد حکومتی که به نام کاتولیکگرایی به ستمهای خود ادامه میداد از دست داده بودند. آنها به این نتیجه رسیده بودند که رژیم «استادوو نوو» دیگر نمیتوانست کارایی مثبتی داشته باشد. آن رژیم دیگر نمیتوانست مردم را بسیج کند و به این صورت دیکتاتوری، به صورت نسبتاً صلحآمیز و بدون خشونت سقوط کرد.
موجهای دموکراتیزه شدن جوامع جهانی
ساموئل هانتینگتون تئوری سه موج دموکراتیزه شدن جوامع را مطرح کردهاست. در طی موج سوم دیکتاتوریهای پرتغال، یونان و اسپانیا سقوط کردند.
به نظر هانتینگتون موج اول دموکراتیزه شدن جهان در سال ۱۸۲۸ آغاز شد، در زمانی که در ایالات متحده آمریکا اکثریت مردان سفیدپوست برای اولین بار حق رای در انتخابات را گرفتند.
موج دوم با پایان دولت فاشیستی موسولینی آغاز شد و موج سوم با انقلاب گل میخک در پرتغال. به نظر ولفگانگ مرکل موج سوم بعد از پایان تاریخ دیکتاتوریهای راستگرا در اروپا در آمریکای لاتین ادامه یافت تا اینکه در دهه ۸۰ دیکتاتوریهای قاره آمریکای لاتین و بعد از آن دیکتاتوریهای سوسیالیستی در اروپای شرقی سقوط کردند.
کلاوس فون بایمه، پروفسور آلمانی علوم سیاسی، در باب سقوط دیکتاتوریهای سوسیالیستی در اروپای شرقی از موج چهارم صحبت میکند.
پرتغال در سال ۲۰۱۴
بر پایه گزارش روزنامه دیولت، چهل سال بعد از انقلاب گلهای میخک، بحران اقتصادی در اروپا، تاثیرات بینهایت منفی بر مردم پرتغال گذاشتهاست. روحیه آنها این بار زیر فشارهای اقتصادی فرسوده شدهاست. یک افسر پرتغالی که به قول این روزنامه تمام زندگی خودش را صرف مبارزه برای دموکراسی در کشورش کردهاست، امروز به این نتیجه رسیده که ارزشهای انقلاب ۱۹۷۴ زیر فشار بحران اقتصادی نابود شدهاند.
البته دولت پرتغال طی پنجاه سال گذشته مسائل زیادی را حل کردهاست. مثلاً ۸۰ هزار پرتغالی که در مستعمرهها زندگی میکردند به میهنشان برگشتند و در آنجا دوباره شروع به زندگی کردند. این خود مسائل اقتصادی بزرگی برای بازار کار پرتغال بوجود آورد.
دیولت از یک روزنامه پرتغالی نقل قول میکند که ۸۳ در صد مردم پرتغال امروز از شیوه کارکرد دموکراسی در کشورشان ناراضی هستند. البته اکثریت مردم این کشور معتقدند که کیفیت زندگیشان در چهل سال گذشته بهتر شدهاست.
نا گفته نماند که مردم پرتغال چهل سال است که قدر آزادی عقیده و آزادی احزاب را شناختهاند.