يکی از خوانندگان که نام خود را ذکر نکرده پرسيده است: چه ارتباطی ميان انقلاب، گروگانگيری در سفارت آمريکا و جنگ با عراق وجود دارد؟ آيا کشورهای غربی بيش از هر کسی از اين ماجراها سود نبردند؟
ميلانی: گروگانگيری تبديل به ابزاری شد که به مدد آن آقای خمينی، قدرت را در دست بگيرند و آقای بازرگان و همراهانش را کنار بگذارند. وقتی که دانشجويان اقدام به گروگانگيری کردند، در فاصله کوتاهی، معلوم نبود که آيت الله خمينی چه کار خواهد کرد. سپس او تصميم گرفت از اين موضوع برای خارج کردن مهدی بازرگان و ليبرال ها از صحنه استفاده کند تا روحانيون قدرت را قبضه کنند.
اين خلاف صريح وعده ای بود که آيت الله خمينی درپاريس به مردم ايران داده بود. او گفت که اگر برگردم، به قم خواهم رفت و طلبه خواهم شد و روحانيون هيچ کاری را در ايران قبول نخواهند کرد.
اما امروز می بينيم که آنها تمام کارها را در دست گرفته اند و يا به آقازاده ها واگذار کرده اند. يعنی درست خلاف آن چيزی که وعده داده شده بود، تحقق يافت.وقتی که گروگانگيری شد، طبعا زمينه برای جنگ ايران و عراق آماده شد.
- تفاوت اساسی که ميان رژيم شاه و رژيم بعدی اش وجود داشت، اين بود که رژيم شاه، تجددخواه بود. البته تجددخواهی او و پدرش يک عيب عمده داشت و آن اينکه فکر می کردند با حکومت استبدادی می توان تغييرات لازم را ايجاد کرد. اما گردونه تفکر هر دو آنها تفکر تجدد خواهانه بود. اما گردونه تفکر رژيمی که پس از انقلاب آمد، ارتجاعی است.
صدام حسين که ديوانه خونخواری بود، متوجه شد که ايران ضعيف است. به ويژه که پس از کودتای نوژه، نيمی از افسران نيروی هوايی ارتش را به اتهام مشارکت در تلاش برای کودتا بازداشت و ۳۰۰ نفر از آنان را اعدام کرده بودند.
بر اين اساس، صدام حسين ديد که ارتش ايران عملا ناتوان است، نيروی هوايی ندارد و دولت ضعيف است. پس تصميم به حمله گرفت و می دانيم که آمريکا، شوروی، چين، اروپا، انگليس و کشورهای منطقه، همه به صدام کمک کردند. دليل اين حمايت چه بود؟ برای اينکه در گروگانگيری به اين نتيجه رسيدند که اين رژيمی نيست که بتواند با آرامش در منطقه زندگی کند و منطقه را به هم خواهد زد.
آرمان از تورنتو نقش ژنرال هويزر در تحولات مربوط به سقوط شاه و پيروزی انقلاب تا چه اندازه بود؟
ميلانی: بدون شک، نقش داشت و در تحولات ايران سهيم بود. بدون شک، او به قصد فتنه آمده بود، وگرنه از مسير قانونی اش می آمد. هويزر بدون اينکه به دولت ايران اطلاع دهد، به ايران آمده بود.
او حتی بدون اينکه شاه را در جريان بگذارد، چندين بار به ايران آمده بود و اين مرتبه، دو روز پس از آمدنش، شاه متوجه اين موضوع و ديدارهايش با فرماندهان ارتش شد. اما اينها عامل انقلاب نبود. در شرايطی بود که غربی ها به اين نتيجه رسيده بودند که شاه نمی تواند بماند.
اگر به دو سال پيش از انقلاب برگرديم و تحولات را مرور کنيم. از شب های شعر در موسسه گوته تا نامه های علی اصغر حاج سيد جوادی و سايرمخالفان، می بينيم که تمام تصميمات شاه از آن هنگام در هر مقطع غلط بوده اند و به انقلاب کمک کرده اند.
برای مثال، زمانی که تصميم گرفته که حکومت آموزگار را کنار بگذارد و يک حکومت آشتی ملی را به روی کار بياورد، شريف امامی را آورد که يکی از بدنام ترين سياستمداران آن زمان ايران بود و به آقای پنج درصد شهرت داشت. نمی خواهم بگويم که آيا از هر قرارداد پنج درصد می گرفت يا نه، او به اين خاطر شهرت داشت. آزمون يکی از بدنام ترين وزيران آن زمان بود، سخنگوی دولت آشتی ملی بود. از اين ملغمه، آشتی ملی در نمی آمد.
تمام سعی شريف امامی اين بود که ببيند اپوزيسيون چه می خواهد و قبل از آنکه درخواست کند، به آنها بدهد. همان کاری که ۱۸ سال پيش، وقتی در سال ۱۹۶۱ نخست وزير شد، انجام داد و آن مرتبه هم با شکست مواجه شد. اما شاه فکر کرد که او می تواند اوضاع را درست کند و نجات دهد.
بعد شاه تصميم گرفت که حکومت نظامی بياورد که قلدری کند. ازهاری را آورد که همان روز اول مضحکه شد. او که قرار بود حکومت نظامی تشکيل دهد، گفت که بايد از مجلس رای اعتماد بگيرد. اما حکومت نظامی که نبايد از مجلس رای اعتماد بگيرد، چون همه قوانين در زمان حکومت نظامی معلق است.
پس از اينها، وقتی که شاه تصميم گرفت جبهه ملی را بياورد، غلامحسين صديقی را به دليلی که هنوز هم مشخص نيست، کنار گذاشت و سراغ بختيار رفت.
در اينجا مقصر جبهه ملی بود که به جای آنکه بگذارد آقای صديقی که شخصيت وطن پرستی بود و حاضر شد وجهه خود را فدای مملکت کند، مشهور است که آقای فروهر به او گفت اگر نخست وزيری را بپذيرد، تمام وجاهتی که در ۲۵ سال اخير برای خود کسب کرده است، از بين خواهد رفت.
جبهه چنين شخصيتی را نابود کرد و نگذاشت که دولتی را تشکيل دهد که مملکت را نجات دهد. به جای آن، شرط اول هر سخنرانی آقای سنجابی، بازگشت آيت الله خمينی بود.
محمد از ونکوور پرسيده که نقش ايران در جنگ سرد از قبل از انقلاب تاکنون چه بوده است؟
ميلانی: جنگ سرد، به گفته بسياری از مورخان در آذربايجان شروع شد و شاه شايد اولين قربانی آن بود. به اين معنا که شاه بر اين گمان غلط بود که خطر اصلی درايران، چپگرايان، کمونيست ها و شوروی و در وهله بعدی، جبهه ملی ايران هستند. او گمان می کرد که دراين نبرد، روحانيون متحد شاه هستند. به همين خاطر، در دوران شاه، برخلاف دوران رضا شاه، او فکر می کرد که روحانيون می توانند جلو نفوذ چپ ها را بگيرند.
به همين خاطر می بينيم که تعداد مساجد که به نصف کاهش پيدا کرده بود، از شمار ۲۰۰ در زمان پدرش، به ۵ هزار در آستانه انقلاب رسيد. حتی او در کتاب پاسخی به تاريخ که پس از انقلاب نوشته شد، کر می کند که چپی ها برنده واقعی انقلاب بودند و آنها روحانيون را علم کردند و از آنها استفاده کردند.
به گمان من، اين تصور بسيار غلطی بود. آمريکايی ها هم در اين مورد اشتباه کردند.
- بر اساس تحقيقات من، شاه دو مرتبه در ديدار با سفيران آمريکا و انگليس گفته بود که می خواهد از ارتش استفاده کند تا نظم برقرار شود. اما آن دو اين موضوع را به صلاح ندانستند و گفتند که دولت های آنان نمی توانند از تصميم به خونريزی حمايت کنند. شاه نيز از تصميم خود برگشت.
خواننده ای که او هم نامش را ننوشته پرسيده که نظر شما در باره آخرين مصاحبه شاه و بحث کمربند سبز به دور اتحاد شوروی چيست؟
ميلانی: آمريکا از سال ۱۹۷۵ بزرگ ترين پايگاه سيا در خارج آن کشور را در پاکستان ايجاد کرد و يکی از بزرگ ترين کارهايشان، ارسال کتب مذهبی و قرآن به داخل شوروی بود. آنها فکر می کردند که می توانند شوروی را تضعيف کنند که اين کار را هم کردند. در جنگ افغانستان هم به مذهبيون کمک کردند و از آنها هم چيزی درآمد که اکنون می بينيم.
خواننده ای از تبريز سوال کرده نقش کمونيست ها در پيروزی انقلاب و به قدرت رسيدن مذهبيون چه بود؟
ميلانی: چپ به طور قطع، در آمدن روحانيون به قدرت کمک کرد، زيرا شاه را تضعيف می کرد و پس از آن هم جناحی از چپ، يعنی حزب توده ايران، تصميم گرفت که عامل رژيم جديد شود. يعنی اين حزب تبديل به مدافع هر سياست خشونت بار رژيم شد و آن را تحريک می کرد که بيشتر و بيشتر اعدام کند و تا وقتی که به رغم تمام اين خوش خدمتی ها، رژيم به سراغشان نرفته بود، آنها در سياستشان تغييری ندادند.
البته نفوذ فرهنگی حزب توده در ايران در نشريات و انتشارات را بايد يادآور شد. برای مثال، می توان به رحمان هاتفی اشاره کرد که سردبير روزنامه کيهان بود و اگر به تيترهايی که اين روزنامه در جريان انقلاب می زد، نگاهی بيندازيد، ردپای نفوذ توده ای و فکر توده ای را آشکارا می بينيد.
اينها عامل کمکی بودند، اما عامل اصلی پيروزی روحانيون اين بود که در دوره شاه هيچ يک به جز آنان حق فعاليت نداشت و آنان می توانستند فعاليت کنند و به راحتی پول جمع آوری کنند، عضو گيری کنند و کادر آموزش دهند و يک شبکه به غايت پيچيده و چند لايه به وجود آورند.
اين در حالی بود که دست تمام نيروهای ديگر بسته بود و يا اعضايشان در زندان بودند. برای من عجيب است که هيچ کس به اين شبکه روحانيون کاری نداشت. منظورم هم ساواک و هم روشنفکران است که بهايی برای مذهبيون قائل نبودند.
کامران از مشهد پرسيده: دو حکومت پيش و پس ازانقلاب چه نقاط ضعفی داشته و دارند؟
ميلانی: تفاوت اساسی که ميان رژيم شاه و رژيم بعدی اش وجود داشت، اين بود که رژيم شاه، تجددخواه بود. البته تجددخواهی او و پدرش يک عيب عمده داشت و آن اينکه فکر می کردند با حکومت استبدادی می توان تغييرات لازم را ايجاد کرد. اما گردونه تفکر هر دو آنها تفکر تجدد خواهانه بود. اما گردونه تفکر رژيمی که پس از انقلاب آمد، ارتجاعی است.
اگر به قانون اساسی زمان رضا شاه و محمدرضا شاه نگاه کنيم می بينيم که در آن، سلطنت پديده ای است که بايد رای مردم را داشته باشد و هديه ای است که مردم به شاه می دهند و مشروعيت سلطنت، زمانی محقق می شود که در مجلس برگزيده مردم سوگند بخورد و نقشش پذيرفته شود. اما ولايت فقيه، يک مفهوم قرون وسطايی است که مشروعيتش، الهی است و هيچ کس حق تغيير دادن آن را ندارد.
تعدادی از خوانندگان سوالاتی پرسيده اند که محور مشترکی دارد: آيا می شد از وقوع انقلاب جلوگيری کرد؟
ميلانی: بله، می شد. اگر شاه در زمانی که در سال ۱۹۷۴ در اوج قدرت خود بود، به جای بستن سيستم و ايجاد حزب رستاخيز، اجازه می داد که حزب سوسيال دموکرات ايجاد و فضا بازتر شود، مسير تحولات بسيار متفاوت می شد.
- اسناد متعددی در دست است که نشان می دهد شاه به موسی صدر کمک می کرد. شاه می کوشيد با شيعيان لبنان رابطه حسنه ای داشته باشد. عده ای در ميان شيعيان بودند، مانند حزب امل، که به تدريج در مخالفت با شاه جهت گيری کرد. برخی از مخالفان شاه هم نزد امل آموزش ديدند. مثل دکتر چمران که از برکلی آمريکا به لبنان رفت. البته اينها پس از مرگ موسی صدر روی دادند.
خواننده ای پرسيده آيا شاه ترجيح نمی داد به جای اينکه شاه باشد، خلبان بشود؟
ميلانی: سئوال جالبی است. شاه رغبتی به شاه بودن نداشت. او هنگامی که پدرش به تبعيد می رفت، تمايل داشت که با او برود. شاه شخصيتی نبود که بخواهد با ولع حکومت کند. من در کتاب خودم هم نوشته ام که ترجيح او اين بود که کارمند نيمه عاليرتبه ای باشد. شاه حتی اين موضوع را يک بار در جريان بازی بريج با دوستانش گفته بود.
تعدادی از خوانندگان پرسيده اند آيا شاه قصد استفاده از ارتش در جريان انقلاب را داشت؟ و عده ای نيز در باره نقش فرماندهان ارتش در انقلاب سوال کرده اند.
ميلانی: بر اساس تحقيقات من، شاه دو مرتبه در ديدار با سفيران آمريکا و انگليس گفته بود که می خواهد از ارتش استفاده کند تا نظم برقرار شود. اما آن دو اين موضوع را به صلاح ندانستند و گفتند که دولت های آنان نمی توانند از تصميم به خونريزی حمايت کنند. شاه نيز از تصميم خود برگشت.
البته برخی از اطرافيان شاه او را به انجام اين کار تشويق می کردند. حتی برخی نيز مانند اردشير زاهدی شاه را تشويق کرد که سفارتخانه های آمريکا و انگليس را برای مدتی ببندد که با مخالفت شاه مواجه شد. او حتی با پيشنهاد مطرح کردن بيماری اش با مردم مخالفت کرد که شاه اين کار را نپذيرفت.
س: آيا ايران در زمان شاه می توانست به يک ابرقدرت تبديل شود. موضوعی که شاه ادعای آن را داشت.
ميلانی: بدون شک، ايران قدرت اين را که قدرت منطقه شود داشت، اما اينکه قدرتی جهانی شود و از آمريکا و اروپا پيشی بگيرد، خيالی بيش نبود. تمام اقتصاد ايران در سال ۱۹۷۹ کمتر از ايالت کاليفرنيا بود. کل بودجه ايران از بودجه يکی از شرکت های چندمليتی آمريکايی کمتر بود. اين تصور شاه شگفت انگيز بود که فکر می کرد ايران می تواند با اينها رقابت کند. اما ايران می توانست قدرت فائقه منطقه شود و شده بود. ايران حتی می توانست يک قدرت اقتصادی مهم در قاره آسيا شود. همان گونه که تايوان، کره جنوبی و ترکيه شده اند. اگر انقلاب نمی شد، سرنوشت ايران کمتر از ترکيه نبود.
به علاوه، بايد ديد که اگر انقلاب می شد و آيت الله خمينی خلف وعده نمی کرد و اجازه می داد انقلاب دموکراتيکی که قرار بود انجام شود، به وقوع بپيوندد، الان ايران در کجا قرار داشت. اين هم سئوالی بسيار قابل تامل است، زيرا بخش اعظم سرمايه داران، روشنفکران، پزشکان و استادانی که از ايران خارج شدند، می خواستند در ايران بمانند و فشار و استبداد مذهبی، سياسی و مالی اين رژيم بود که باعث فرار آنها شد.
پرديس از تهران سوال کرده آيا شما در کتاب خود در مورد اينکه به شاه وحی می شده و ايشان امام زمان را ديده است، پرداخته ايد؟ به نظر من، اين معما است، نه زندگی هويدا.
ميلانی: هر دو اينها معماست. زندگی همه ما معما است! در اين کتاب در اين مورد صحبت شده است. اما اين وحی ها بيشتر در يک فاصله يک ساله صورت گرفت، زمانی که شاه بين شش تا هفت سال سن داشت. بعد از آن، بيشتر اين صحبت است که به او راهنمايی هايی می شود. به هر حال، تمام اين گونه موارد را در کتاب ذکر کرده ام.
محمد ياسی سوال کرده آيا شاه به امام موسی صدر و شيعيان در لبنان کمک می کرد؟
ميلانی: اسناد متعددی در دست است که نشان می دهد شاه به موسی صدر کمک می کرد. شاه می کوشيد با شيعيان لبنان رابطه حسنه ای داشته باشد. عده ای در ميان شيعيان بودند، مانند حزب امل، که به تدريج در مخالفت با شاه جهت گيری کرد. برخی از مخالفان شاه هم نزد امل آموزش ديدند. مثل دکتر چمران که از برکلی آمريکا به لبنان رفت. البته اينها پس از مرگ موسی صدر روی دادند.
قبل از مرگ موسی صدر، رابطه رييس اداره ساواک در لبنان با او تيره شد و اين موضوع موجب تيرگی رابطه شاه با موسی صدر شد.
مهشيد از آخن پرسيده آيا شاه فقيد در جنگ اعراب و اسراييل به اعراب کمک کرد؟
ميلانی: کمکی که شاه به مصر کرد، اين است که با عبور هواپيماهای شوروی حامل کمک تسليحاتی از آسمان ايران موافقت کرد. البته آقای ميرفندرسکی کار خود در وزارت امور خارجه را در همين ارتباط از دست داد، زيرا برخلاف دستور شاه، اجازه عبور تعداد بيشتری از اين هواپيماها را داده بود و وقتی شاه از اين موضوع مطلع شد، عصبانی شد و او را برکنار کرد.
- نيازی به اجازه خانواده سلطنتی برای نوشتن اين کتاب نداشتم. من سعی کردم با خانواده سلطنتی تماس بگيرم. چند بار تلاش کردم با ملکه و خواهر شاه مصاحبه کنم. هر دو قبول کردند و بعد به دلايلی که خودشان دارند، امتناع کردند.
همايون از لندن سوال کرده با توجه به نقش اسدالله اعلم در سرکوبی مخالفان در ۱۵ خرداد ۱۳۴۲، ايا اگر او در سال ۱۳۵۷ زنده بود، می توانست نقش مشابهی باشد؟
ميلانی: گمان نمی کنم که او می توانست نقش اساسی داشته باشد. وقتی که خاطرات اعلم را می خوانيم، می بينيم که او مدام در گوش شاه می خواند که در ۱۵ خرداد، ريشه آخونديسم درايران را کنده است. شايد همين حرف های باطل است که به شاه در اين سال ها اين گمان کاذب را داد که آخونديسم مخالفش که در آيت الله خمينی تجسم می يافت، از بين رفته است و آخوندهای باقيمانده، طرفدار سلطنت هستند که اين گمان بسيار بسيار باطلی بود.
منوچهر از آمستردام پرسيده ابراهيم يزدی مدعی است که هويدا به دست فرد ناشناسبی در زندان قصر کشته شده است و تيرباران نشد. آيا اين فرد، هادی غفاری بوده است؟
ميلانی: بله، من در کتاب هويدا در اين مورد توضيح داده ام. البته روايتی که من دارم، با سخنان آقای يزدی متفاوت است. آنچه من در کتابم نوشته ام، اين است که هويدا پس ازمحاکمه کشته شد. کشته شدن او هم بدين شکل بود که هويدا را به حياط زندان بردند و در آنجا يک روحانی که بعدا چند نفر برايم نامه نوشتند و يا تلفن زدند که سند در اختيار دارند و يا آنکه خودشان شاهد بوده اند، که هادی غفاری که در دادگاه هويدا حاضر بود، تيری به گردن او شليک می کند برای اينکه او با زجر و درد بميرد. هويدا هم با عجز و لابه می خواهد که تير خلاص به او بزنند تا زودتر از اين درد و رنج راحت شود.
بر اساس اسناد پزشکی قانونی که من درکتابم آورده ام، دقيقا ثابت می شود که هويدا به دليل تيرباران کشته نشد و بر اثر شليک تير به گردن و سر کشته شد.
شهره از شهرکرد پرسيده آيا برای نوشتن اين کتاب با خانواده پهلوی مشورت کرديد و يا از آنان اجازه گرفتيد؟
ميلانی: نيازی به اجازه خانواده سلطنتی برای نوشتن اين کتاب نداشتم. من سعی کردم با خانواده سلطنتی تماس بگيرم. چند بار تلاش کردم با ملکه و خواهر شاه مصاحبه کنم. هر دو قبول کردند و بعد به دلايلی که خودشان دارند، امتناع کردند. همچنين با ابرخی ديگر از افراد خانواده سلطنتی مانند آقای پهلبد صحبت کردم. با دو محافظ شاه و ملکه که ۲۵ سال از جان آنان محافظت کردند و سرهنگ بودند، مصاحبه مفصلی داشتم.
عليرضا نبوی از گوتنبرگ سوئد سوال کرده که کتاب زندگی محمد رضا شاه پهلوی چه زمانی چاپ می شود و بهای آن چقدر است؟
ميلانی: بهای کتاب در دست من نيست و در دست ناشر است. حدود ۳۰۰ صفحه اين کتاب تمام شده است و حدود ۱۰۰ صفحه آن مانده است. اميدوارم که اين مقدار را نيز تا شب عيد سال نو خودمان تحويل ناشر بدهم. البته تلاش می کنم متن فارسی آن پيش از انتشار متن انگليسی منتشر شود تا به سرنوشت کتاب هويدا که متن انگليسی اش پيش از متن فارسی منتشر شد و سارقان کتاب آن را ترجمه کردند، دچار نشود.