عباس میلانی، ريیس بخش مطالعات ایرانی دانشگاه استنفورد، چند سالی است که سرگرم نوشتن کتابی درباره زندگی و شخصيت محمد رضا شاه پهلوی، پادشاه پيشين ايران است.
زندگينامه شاه، حتی پيش از انتشار واکنش های مختلف و متعددی را برانگيخته است.
آقای ميلانی، قبل از زندگينامه شاه، کتابی درباره امير عباس هويدا، از نخست وزيران دوران شاه که در همان نخستين روزهای انقلاب اسلامی اعدام شد، نوشت.
اين کتاب نيز، پس از انتشار توجه بسياری را به خود جلب کرد.
عباس ميلانی در گفت و گويی با راديو فردا به پرسش هايی درباره زندگينامه آخرين شاه ايران و دشواری های زندگينامه نويسی را با عباس ميلانی پاسخ گفته است.
آقای دکتر ميلانی چرا زندگينامه نويسی اين روزها تا اين حد مورد توجه مردم در سراسر جهان قرار دارد؟
به نظر می رسد از طريق زندگينامه، البته اگر زندگينامه دقيق و علمی باشد، می شود تاريخ را بدون استفاده از زبان گاه پر پيچ و خم نوشته های علمی جديد و درواقع آن چنان که زندگی شده و نه از منظر تئوری های پيچيده و مجرد شناخت.
اين، علت رواج کنونی زندگينامه است. اما مسايل ديگری هم در اينجا مطرح است. به عنوان مثال، شناخت يک انسان ديگر کار بسيار دشواری است. ديگر اينکه يک زندگينامه هر چقدر هم مفصل باشد، کوشيده است يک زندگی ۶۰ يا ۷۰ ساله را در ۱۰۰۰ صفحه خلاصه کند.
عباس ميلانی
خلاصه کردن ۶۰ سال زندگی در هزار صفحه خود کاری بس مشکل است. اينکه ازکجا شروع می کنيد؟ از کجا حذف می کنيد؟ کجاها را تاکيد می گذاريد؟ تمام اينها در روايت شما تاثير می گذارد.
مثلا در کتاب هويدا از من ايراد گرفتند که چرا آغاز داستان کتاب را از زندان شروع کرده ام؛ چرا که به نظر اين شخص، با آغاز داستان هويدا در زندان خواننده با او نوعی همدلی و نسبت به او سمپاتی پيدا می کند.
سوای دشواری شناخت يک انسان ديگر و سوای دشواری تقليل يک زندگی مثلا ۶۰ ساله به ۷۰۰ يا هزارصفحه، مسئله زبان هم وجود دارد. به اين معنا که زبان کلا توانايی بيان پيچيدگی های زندگی را ندارد.
يعنی ذهن ما، هستی ما، در عرصه های مختلف در آن واحد درحال کارکردن است، اما زبان خيلی محدود و « تک خطی» است.
ناچار هر بيانی از يک فرد زنده ای به نوعی موميايی آن محسوب می شود و زندگی را از آن می گيرد.
نيچه می گويد:« هرنوع تئوری در مورد واقعيت های تاريخی موميايی کردن آن واقعيت هاست، چرا که بايد زندگی را از آن گرفت.»
اينها مسايل کلی روش شناسی بيوگرافی هستند. اما به رغم اين مسايل اين روزها برای اولين بار شايد در دانشگاه های آمريکا بيوگرافی به عنوان يک کار علمی مورد قبول است.
در دانشگاه استنفورد، برای مثال ما کسی را داريم که کار او فقط تدريس روش بيوگرافی نويسی است. پانزده سال پيش دانشگاه های درجه يک آمريکا بيوگرافی را اصولا در مقوله تاريخ و علم و علوم اجتماعی نمی دانستند.
حالا همه اين مسايل در مورد بيوگرافی يک شخصيت ايرانی و مسايل کلی بيوگرافی نويسی درباره ايران بجاست اما مسايل ديگری هم به آن اضافه می شود.
عباس ميلانی
مثلا ما در ايران سنت آرشيونداريم. اين سنت را که اسناد و اوراق دولتی را برای چند صد سال حفظ کنيم، نداريم.
مملکت به کرات مورد حمله اقوام گاه بدوی قرار گرفته که همه اين اسناد را خراب کرده اند و آتش زده اند. در توصيفی از اصفهان بعد از حمله افغان می بينيم آنها تمام اسناد ديوانی صفوی را به رودخانه ريخته اند يا از آن به عنوان سوخت اجاق استفاده کرده اند.
مساله ديگر هم اين است که هنوز در ايران اين سنت که زندگينامه کسی را بدون حب و بغض بنويسم، يعنی نه بخواهيم از او يک شخصيت قدسی بسازيم نه يک ابليس، زياد رواج ندارد.
هنوز ما بيشتر به سنت زندگينامه هايی که با آن آشنا بوديم، خو داريم. زندگينامه هايی که ما در بچگی با آن آشنا بوديم تا امروز يک نوع روضه خوانی بوده است. « روضه » هم نوعی زندگينامه است. در روضه يک شمر هست و يک امام حسين؛ يک عالم قدسی هست و يک عالم پليدی. اما بايد بدانيم که زندگينامه واقعی چون انسان های واقعی قابل تقليل به اين قطب های مطلق نيستند.
در ميان ما ايرانی ها هنوز خيلی ها از زندگينامه انتظار آن را دارند که بفهمند فلان کس خوب بود يا بد بود. خادم بود يا خائن بود؟ بارها از من درباره اميرعباس هويدا اين سئوال شده يا در مورد همين کتاب اخير درمورد شاه که آيا آدم خوبی بود يا آدم بدی بود؟ خادم بود يا خائن بود؟ و جواب من اين است که من زندگينامه می نويسم که آدم بداند که اين نوع سوال ها، سوال های بدی هستند!
چه مقدار از شخصيت نويسنده در کار زندگينامه نويسی تاثير دارد؟
شرط زندگينامه نويسی علمی اين است که نظرات و حب و بغض های نويسنده در آن روايت تاثيری نگذاشته باشد. اما اين امکان وجود ندارد و ما ناچاريم انتخاب هايی بکنيم. مثلا در مورد شاه من می توانم کتاب را از روز ۲۸ مرداد شروع بکنم يا از روز مرگ شاه و يا از جشن های ۲۵۰۰ ساله. اين انتخاب بر عهده من است و برخواننده کتاب من تاثير می گذارد.
وظيفه من به عنوان يک محقق اين است که حتی الامکان از ورود حب و بغض های شخصی در اين روايت جلوگيری کنم. اما ترديدی هم ندارم که امکان کامل اين کار هرگز وجود ندارد. هيچ کس نمی تواند درمورد کس ديگری روايتی بنويسد بدون آنکه زندگی خود نويسنده تاثيری بر اين روايت نگذارد.
اين تاثير نويسنده، بر روی انتخاب موضوع، که همان شخصيت زندگينامه باشد هم تاثير می گذارد؟
بدون شک.
اخيرا جلال متينی، نويسنده و پژوهشگر سرشناس و يکی از طرفداران رژيم سلطنتی و از هواداران شاه، کتابی درباره مصدق نوشته است. چگونه است که اين نويسنده با در نظرگرفتن اين شرايط ، دکتر محمد مصدق را برای موضوع کتاب خود انتخاب کرده است و آيا ديدگاه او می تواند مکمل ديدگاه های ديگر از جمله ديدگاه طرفداران مصدق باشد؟ آيا شخص در يک آينده پنجاه يا صد ساله می تواند با خواندن اين کتاب و کتاب های ديگری درباره مصدق از نظر مقدار اطلاعات به آن کليتی که شما صحبتش را می کنيد برسد؟
از شخصيت هايی مثل دکتر مصدق يا شاه بايد حتما زندگينامه های متعددی نوشته بشود. هر نسلی بايد کتاب تازه ای درمورد آنها بنويسد چون همواره اسناد تازه ای از آنها به دست می آيد.
با اين اسناد تازه، شناخت ما از گذشته دقيق تر می شود. منظورم نوع زندگينامه هايی که مدافعين يا مخالفين دکتر مصدق می نويسند نيست. آنها کارشان سياسی و ايدئولوژيک است. فلان طرفدار شاه يا طرفدار دکتر مصدق اگر زندگينامه او را برای حزب خود می نويسد، هدفش کار علمی نيست، کار سياسی است. آنها می خواهند از شاه يا دکتر مصدق بيرقی بسازند و با آن فعاليت سياسی کنند. کارشان هم کاملا مشروع است.
اما در کنار اين کار ايدئولوژيک سياسيون، عرصه ای هم هست برای تاريخ علمی، تاريخ فارغ از اين حب و بغض ها. تاريخی که درآن مورخ سعی می کند نه خوبی طرف را بگويد و نه بدی او را، بلکه هرآنچه را اسناد در سطحی که فعلا موجود هستند نشان می دهند، بازگو کند.
خوب در ايران اين سنت هنوز خيلی برای ما مقبول نيست و مردم هنوز نمی پذيرند که من صرفا به لحاظ کنجکاوی درمورد هويدا کتاب نوشته باشم. صرفا به لحاظ کنجکاوی، حالا تصميم گرفته ام راجع به شاه بنويسم. برخی از سلطنت طلب ها از مدت ها پيش مثلا شايع کرده اند که « اين آدم را مخالفان شاه تحريک کرده اند» يا مثلا « شرکت های نفتی به او پول داده اند» يا « سی آی ای به او پول داده است» و يا اينکه طرفداران ايدئولوژی های چپ هم شايع کرده اند که « سلطنت طلبان پول داده اند که به طرفداری از شاه کتاب بنويسد.»
يکی از همين آقايان درباره کتابی که هنوز منتشر نشده يک نقد مفصل سی صفحه ای هم نوشته است. شايد به ذهن اين افراد هم نمی آيد که يک آدمی می تواند فقط به عنوان کنجکاوی و مسئوليتش به عنوان يک محقق تاريخی کتابی بنويسد!
اما من فکر می کنم اين سنت نوشتن و خواندن زندگينامه در حال تغيير و تحولات اساسی است. اين جريان در حال تغيير است. فکر می کنم سنت نوشتن و خواندن زندگينامه در ايران در حال رواج است.
برخی اعتقاد دارند که دليل تاخير در چاپ و انتشار کتاب شاه اين است که شما مرتبا با اسناد و مدارک تازه برخورد می کنيد. برخی اعتقاد دارند شما در انتظار پاسخ مثبت از سوی شهبانو فرح پهلوی هستيد که تا امروز با شما صحبت نکرده است. آيا احساس می کنيد که برای نوشتن زندگينامه شاه مجبور شده ايد بيش از حد معمول مواظب باشيد که تمام جوانب کار در نظر گرفته شود ؟
تاخير کتاب شاه فقط يک دليل داشته و آن دليل هم اين است که وقتی من شروع کردم به نوشتن اين کتاب، به من پيشنهاد شد که کتاب ديگری بنويسم که زندگينامه ۱۵۰ تن از شخصيت های مهم سياسی، نظامی، علمی و هنری دوران شاه در آن گنجانده شده است.
اين کتاب درحال حاضر توسط انتشارات « سيراکيوس» زير چاپ است. اين کتاب کمی مفصل تر از آنچه من فکر می کردم شد. به جای ۵۰۰ صفحه ای که فکر می کردم، يک متن ۱۸۰۰ صفحه ای تحويل ناشر دادم.
اين کتاب طولانی، چاپ و انتشار کتاب شاه را به تاخير انداخت، اما فکر می کنم اين کتاب ارزش اين تاخير را داشت، چون بايستی در مورد اين شخصيت های مختلف تحقيق می کردم و همه در مورد دوران شاه بود .
گمانم اين است که که کتاب شاه به اعتبار همين تحقيقات کتاب خيلی بهتری خواهد شد. ولی اينکه مواظب بودم و هستم، کاملا درست است چون بسياری از هموطنان به من گفته اند که منتظر اين کتاب هستند و همين انتظار خود مسئوليت زيادتری را برای من ايجاد می کند و می خواهم هيچ اشتباهی در کارم نباشد.
اما به هيچ وجه منتظر مصاحبه با ملکه نيستم، گرچه اگر بخواهند تصميمشان را عوض بکنند، کماکان مشتاق اين مصاحبه هستم ولی ايشان دليل تاخير در چاپ اين کتاب نيستند.
بايد بگويم که مقدار اسناد ومدارکی که درباره شاه وجود دارد آن قدر زياد است که جمع آوری خود آنها کاری است کارستان و هيچ يک نفری نيست که اگر با من صحبت نکند کتاب شاه را ناممکن کند.
هستند کسانی که می توانند به غنی ترشدن روايت خيلی کمک کنند، چون با شاه از نزديک معاشرت داشته اند. مثلا من به تفصيلبا جناب سرهنگ جهانبانی و جناب سرهنگ ويسی که هريک به مدت ۲۵ سال رييس هيئت محافظين شاه و ملکه بودند مصاحبه کرده ام. خوب اينها خيلی اطلاعات جالبی درمورد زندگی روزانه شاه در اختيارم گذاشتند.
من با آقای زاهدی هم خيلی مصاحبه کرده ام درباره شاه. فکر نمی کنم در ميان کسانی که زنده هستند هيچ کدام به اندازه اردشير زاهدی در طول مدت طولانی با شاه نزديک بوده باشند؛ از هرجهت و از جنبه های سياسی، شخصی، عاطفی، فاميلی. داماد شاه بوده، وزير و سفير بوده و پسر تيمسارزاهدی بوده که سلطنت را برای شاه در ۲۸ مرداد حفظ کرده.
اين مصاحبه ها خيلی کمک کرده اند. همچنين هزاران سند و مدرک ديگری که در وزارت های امور خارجه آمريکا، فرانسه، انگليس، روسيه و ايران وجود دارد که من توانسته ام از طريق آنها درباره زندگی شاه تحقيق کنم .
آقای دکتر ميلانی با درنظرگرفتن موقعيت کسانی که شما صحبتشان را کرديد، ما می دانيم که شاه فقط با طرفداران خود نزديک بود و با کسانی که طرفدار او نبودند نزديکی آن چنانی نداشت که بتوانيم از طريق آنها هم به بخش هايی از روحيه و شخصيت واقعی او پی ببريم. تاچه حدی اين صحبت هايی که شما از نزديکان، دوستان و هواداران شاه می شنويد، برای شما قابل قبول و استفاده است؟ چگونه اين اطلاعات را از هم تفکيک می کنيد؟ چگونه تشخيص می دهيد که کدام بخش از اين اطلاعات واقعی است و کدام بخش از روی احساسات شخصی اين افراد گفته شده و کدام يک از اين اطلاعات بايد مورد استفاده و يا عدم استفاده قرار بگيرد؟
بسيار سوال خوبی است. يکی از مسايل مهم در روش شناختی زندگينامه نويسی اين است که خاطره همواره خطاکاراست. همه ما گرايشمان اين است که گذشته را آن چنان که دلخواهمان است به ياد بياوريم .
افراد تاريخ را از منظر خود به ياد می آورند. زندگی و خاطره افراد خطا کار است؛ نه حتی وقتی که بخواهند عمدا تحريف بکنند، بلکه حتی در عين صداقت مطلق گذشته را به سياق مطلوب خودشان به ياد می آورند.
شما خاطرات خود ملکه را نگاه کنيد: از عنوان کتاب مشهود است که آنچه ايشان می خواهند به ياد بياورند جنبه های مثبت اين رابطه است و به جنبه های ديگری که به هرحال موضوع اطلاع عمومی بود، در اين کتاب اشاره ای نمی کنند.
فرض را بر اين می گذاريم که ايشان اين جنبه های منفی را به ياد نداشته اند، اما به هرحال خاطره خطاپذير است و من تنها در موردی اين گفته ها و خاطرات را وارد زندگينامه می کنم که بتوانم از منبع ديگری ترجيحا از يک سندی و نه از يک شخص تاييد آن را بگيرم.
دکتر ميلانی
مثلا آقای زاهدی به من گفت که در گفت وگويی با وزير امور خارجه بريتانيا سر قضيه خليج فارس، چون او گفته بود « خليج» دعوا کرده و به او فحش داده است.
من در اسناد وزارت امور خارجه انگليس پس از جست وجو، «مينوت» يا يادداشت اين مذاکره را پيدا کردم و ديدم که بيش و کم مينوت مذاکره عين يادآوری زاهدی است؛ بنابراين، اين خاطره می تواند وارد کتاب بشود.
در جايی ديگر، شخصی ممکن است در مثلا بيست مورد بخصوص خاطراتی را دراختيار من گذاشته باشد که در مثلا ۱۹ مورد آن من با به دست آوردن اسنادی، تاييديه ای برای اين اطلاعات پيدا کرده ام، اما در مورد بيستم مثلا گفته است « من در اتاقی تنها با شاه به او چنين گفته ام» که در اين مورد من فرض را بر اين می گذارم که چون اين شخص بيست مورد به من گفته و ۱۹ مورد آن درست بوده، شايد بايد حق را به او داد و مورد بيستم را با يک منبع قبول کرد.
در اين موارد سعی می کنم به خواننده هشدار بدهم که اينفقط يک منبع داشته و منبعش هم فلان کس بوده و من نتوانسته ام ازجای ديگری تاييدی بر آن به دست بياورم. اين در توضيحات و يادداشت های زيرصفحه کتاب مشخص خواهد شد .
آقای دکتر ميلانی، مسايل زندگينامه نويسی شخص شاه کدام هستند؟
در مورد خاص کتاب شاه، گذشته از مسايل روش شناسی عمومی زندگينامه نويسی و مسايل فرهنگی و آرشيوی که در ايران وجود دارد، مسايلی هم وجود دارد که مربوط به شخص شاه می شود.
يکی از اين مسائل عمده اين است که شاه نزديک به ۳۷ سال حکومت کرده، ۱۶ سال وليعهد بوده و در اين دوران تغييرات فراوانی کرده. شخصيت او فراز و فرودهای فراوانی داشته و تقليل دادن همه اينها به يک روايت واحد کار بسيار دشواری است.
دوم اينکه با آنکه اطلاعات در مورد شاه خيلی زياد است، اما اطلاعات و نوشته هايی که مال خود شاه باشد و ما بدانيم که نوشته خود اوست خيلی کم است.
مثلا الان ۱۴ جلد از سخنرانی های شاه در دوران سلطنت او که توسط وزارت دربار در سال ۱۹۷۷ يک سال و نيم پيش از وقوع انقلاب به چاپ رسيده در مقابل من قرار دارد.
اکثريت اينها سخنرانی های شاه است، اما کدام يک از اينها نظرات شخص خود او بوده؟ کدام يک را آقای شجاع الدين شفا نوشته؟ تا چه حدی شاه موافق اين نوشته ها بوده؟ پاسخ به اين سوالات کار بسيار دشواری است.
هزاران هزار نامه از شاه باقی مانده، ولی اين نامه های رسمی است که به مثلا روسای دولت نوشته، اما نامه های خصوصی و شخصی که به دوستش نوشته، به خانمی که عاشقش بوده نوشته، مثلا به فرزندانش نوشته هرگز چاپ نشده است.
وجود نداشته يا چاپ نشده؟
نمی دانيم. نمی دانيم. برخی چيزها اينجا و آنجا به دست من رسيده. بايد حمل بر اين کرد که حتما چيزهايی بوده. اما ما يک نکته را می دانيم. دفتر مخصوص شاه دفتر بسيار منظمی بوده. من اين را از اسنادی که پيدا کردم از جاهای ديگر اين را می دانم.
هر گزارشی که به دفتر مخصوص می آمده، يک مهر می خورده که مثلا در فلان ساعت وارد شد و مهر دوم می خورده که در فلان ساعت به قول خودشان به شرف عرض رسيد و يک مهر سوم می خورده که اگر دستوری بوده اين دستور چه بوده است .
شاه تمام اين گزارش های مهم را می خوانده است. من شايد هزاران صفحه از گزارش های خيلی محرمانه ای را که به شاه می فرستادند پيدا کردم و در حاشيه آن شاه با قلم مخصوص يا مداد دستوراتی می نوشته است. سوالی که پيش می آيد اين است که اين اسناد کجاست؟ چرا جمهوری اسلامی آنها را چاپ نکرده است؟
يعنی اينکه برخی ها می گفتند شاه اطلاعی از وقايع مملکت نداشته، نادرست است؟
اينکه شاه اطلاعی از اوضاع مملکت نداشته يکی از عجيب ترين ادعاهاست. عين همين سوال را خانم اوريانا فالاچی وقتی در ۱۹۷۵ يا ۷۶ با شاه صحبت کرد، به شاه گفت. از او پرسيد:« آيا شما از هرچه در اين مملکت می گذرد خبرداريد؟» شاه در پاسخ گفت:« سيزده دستگاه اطلاعاتی مختلف به من گزارش می دهند و هراتفاقی می افتد من خبر دارم.»
بنابراين، اخبار به شاه می رسيد ولی روايات غالبی که به او می رسيد روايتی بود که « اخبار خوب» تلقی می شد. برای مثال، ساواک بايد گزارش هايی به شاه می داد. ساواک وظيفه اش بود که گزارش ها را آن چنان که هست بنويسد. ولی در دورانی که نصيری رياست ساواک را به عهده داشت و اين را من به قطع و از منابع مختلف می دانم که اخباری که خيلی ممکن بود خاطر شاه را خدشه دار کند، نصيری کراهت داشت به او بدهد. گاهی اگر مثلا ثابتی پافشاری می کرد، آن وقت نصيری اخبار را به همان شکل به شاه می داد .
آيا اين کراهت در رساندن اخبار به شاه به اين دليل بود که اين افراد از جمله نصيری، از شاه می ترسيدند يا اينکه می خواستند نشان بدهند که خدماتشان ارزنده است؟
من فکر می کنم تا حد زيادی می ترسيدند که شغلشان را از دست بدهند. آنهايی که حقيقت را به شاه نمی گفتند معمولا کسانی بودند که بيش از حد به پست هايشان علاقه مند بودند و نمی خواستند اين پست ها را از دست بدهند.
مثلا می دانيم که هويدا اگر وزيران اخبار يا گزارش های بدی در دست داشتند، به آنها می گفت:« خودتان خبر را پيش شاه ببريد.» در حالی که اين وظيفه نخست وزير يعنی هويدا بود که اين اخبار را به استحضار شاه برساند.
اين وظيفه ساواک بود که اگر مسئله ای وجود دارد آن را به اطلاع شاه برساند. گاهی نصيری اين کار را انجام می داد و گاه می گفت:« نه. اعليحضرت خاطرشان مکدر می شود.»
از منابع مختلف به شاه گزارش هايی داده می شد. مسئله فساد يکی از مسائل عمده سياسی ايران است. اين را تقريبا همه می پذيرند که مسئله فساد، تصور فساد، با واقعيت آن اصلا کاری ندارم و آن بحثی جداگانه است، اينکه در افواه عمومی مردم فکر می کردند که فساد در سطح وسيعی در ايران وجود دارد و برخی از اقوام شاه، خواهر و برادرهای شاه، داماد شاه در اين فساد فعالانه حضور دارند.
من ترديدی ندارم و اين را با قاطعيت و با استناد به اسناد متعدد به شما می گويم که بيش و کم همه اين موارد به شاه گزارش می شد. به اشکال مختلف و به دلايل مختلف. يک عده به خاطر حسادت نسبت به يکديگرگزارش می دادند. ساواک گزارش می داد. يک عده می خواستند قراردادی را به هم بزنند تا قرارداد خودشان را پيش ببرند. فردی در قراردادی بی کلاه مانده بود و می رود به شاه می گويد مثلا اينها سر قضيه شکر پول گرفته اند.
اما با اين حساب، اين سوال مطرح می شود که چرا شاه با وجود دانستن مسايل مربوط به اعضای خانواده اش اقدامی نمی کرده است؟
نمی شود گفت شاه اقدامی نمی کرد. در يکی دومورد اقدام کرد ولی بعد پس زد. يعنی وقتی در مورد يکی از پسران خواهرش گزارش های متعدد دادند و قضيه بال اکشيد، اين پسر را مدتی از ايران بيرون کرد، ولی خواهرش شکايت کرد، گله کرد و فشار آورد تا اين پسر به ايران بازگشت.
فقط در اواخر کار و موقعی که ديگر کار از کار گذشته بود، شاه دستور داد که خاندان سلطنتی نبايد در مسايل تجارتی شرکت کنند.
موارد متعدد و اسناد و گزارش های مختلف در دست است که مثلا گزارش می دادند که فلان فاميل شما در فلان ماجرا ۳۰۰ ميليون دلار رشوه گرفته مثلا اجازه بدهيد ما تعقيب بکنيم و شاه می گفته:« خوب کميسيون گرفته. کميسيون که عيبی ندارد.»
يکی از معروف ترين اين موارد، موضوع دستگيری « دولو» است که دوست خيلی نزديک شاه بود و با شاه حشر و نشر داشت. دولت سوييس با يک چمدان ترياک او را در فرودگاه دستگير می کند. تمامی اسناد اين قضيه وجود دارد. در خاطرات علم می توانيد اين را بخوانيد. نامه های علم را همه درآوردم. ببينيد چه خرجی کردند که او را از مخمصه حقوقی در سويس نجات بدهند.
شايد در آن زمان اين افتخاری برای دولت ايران می بود اگر می توانست نشان دهد که حتی وقتی نزديک ترين دوست شاه به جرم قاچاق ترياک دستگير شده است با همکاری پليس سويس او را به سزای اعمالش خواهد رساند، اما چنين چيزی نشد.
در عوض اين شخص ماند و بعد از آن هم به فعاليت هايش ادامه داد. در مورد اسدالله علم ده ها گزارش به شاه داده می شد. درمورد شريف امامی ده ها گزارش به شاه داده می شد. ما می دانيم، از صحبت هايی که شاه با ديگران کرده که او درمورد هريک از اين افراد اخبار را داشته، حتی مثلا فلان شخص به نام آقای ۵ درصد معروف بود، شاه هم آن را می دانست منتهی به ملاحظاتی آنها را نگه می داشت.
آيا اين ملاحظات می توانست به اين دليل باشد که شاه در حقيقت افرادی را اطراف خود نگه می داشت که می توانست به آنها اطمينان کند و اگر اين افراد را از خود می رنجاند، اين امکان وجود داشت که دوستی و اعتماد آنها را از دست بدهد؟
بعضی از موارد همين است، ولی دلايل مختلفی وجود داشت. بعضی ها را نگه می داشت چرا که فکر می کرد فلان کس آدم انگليس هاست، ديگری نوکر آمريکايی هاست و يا فلان کس وابسته به « سيا» است و برای اينکه تطميع کند اين دولت ها را، برای آنکه آنها را به نوعی ساکت نگه دارد اين افراد را سرکار نگه می داشت.
بعضی ها را هم سرکار نگه می داشت چون احساس می کرد آدم های درستی هستند. مثلا مهدی سميعی آدم درستکاری بود و حرف هايش را هميشه با صراحت به شاه می زد و باکی هم نداشت و خوب می بينيم که در اکثر اين دوران مصدر کارهايی بود و هرگز هم تحت فشار قرار نگرفت.
عباس ميلانی
يعنی شاه آدم های مختلف را به دلايل مختلف نگه می داشت. اما روالی را می شود مشاهده کرد و آن اينکه از ۱۹۶۰ به بعد آدم هايی که شاه را در دوران ضعف او در دوران دکتر مصدق و در دوران قبل از ۲۸ مرداد ديده بودند يا آدم هايی که حاضر بودند جلو شاه بايستند و حرف خود را بزنند مثل عبداللهانتظام يا حسين علا، همه اين افراد را شاه عملا کنار گذاشت و اين نسل جديد را آورد.
از يک طرف، اين نسل جديد اين فضيلت را داشت که تکنوکرات بود. آدم های اين نسل آدم های تحصيل کرده ای بودند. عاليخانی آمد و شد وزير اقتصاد که آدم درجه يکی بود و اقتصاد ايران را زير و رو کرد. ناصر مقدم آمد و شد معاون وزير. خداداد فرمانفرمايان آمد و شد معاون بانک و بعد شد وزير.
ولی اين تيپ تکنوکرات سوای اينکه کارهای خود را خيلی خوب بلد بود اين مزيت را هم داشت که شاه را در دوران ضعف نديده بود. شاه را در دوران قدرتش ديده بود و کسی نبود که مثل عبد ا لله انتظام يا نصرالله انتظام يا فخرالدين شادمان جلو شاه و کارهای خلاف قانون او ايستادگی نشان بدهند.
وقتی که شاه برخلاف قانون اساسی، مملکت را يک حزبی کرد هيچ کدام، حتی يکی از سياستمداران بزرگ از وزير تا نخست وزير و معاون وزير نگفتند ما اين کار را نمی کنيم .
آقای دکتر ميلانی شما فکر نمی کنيد که بعد از وقايع ۲۸ مرداد اين برای همه از جمله تکنوکرات ها مسجل بود که شاه از پايگاه محکمی برخوردار است و بنابراين فعلا پابرجا خواهد ماند برای همين هم نمی توانستند يا شايد نمی خواستند درمقابل او ايستادگی کنند؟
يک دليل ندارد. خيلی از اين تکنوکرات ها همان طور که من در کتاب هويدا توضيح داده ام واقعا آدم های سياسی نبودند. اينها آدم هايی بودند که خير مملکت را می خواستند و می خواستند کاری بکنند که ايران را نجات بدهند و همان طوری که شما گفتيد به اين نتيجه رسيده بودند که از راه همکاری با شاه می توانند اين کار را انجام دهند .
کاملا درست است. به اين نتيجه رسيدند که در شرايط موجود شاه ماندگار است و دارد کارهای درستی هم می کند و اگر کارهای بدی هم توی مملکت می شود آنها را بايد ناديده گرفت به اين اميد که جهت کلی در طرف ترقی است و بايد با آن بيعت کرد.
قرار بود حزب «ايران نوين» جانشين « جبهه ملی» بشود برای اينکه آمريکايی ها می خواستند جبهه ملی را بياورند و با شاه ائتلافی بکنند، اما سران جبهه حاضر نشدند. شاه هم البته رغبتی به اين کار نداشت. هم او کارشکنی کرد هم سران جبهه ملی. اين ائتلاف صورت نگرفت . پس اينها تصميم گرفتند که فشار بياورند و يک جريان بديلی در مقابل آن درست کنند. بديلی که تکنوکرات ها را روی کار بياورد و در جهت دمکراسی حرکت کند.
برای آمريکايی ها از سال ۱۹۵۷ روشن بود که اگر شاه ايران را دمکراتيک تر نکند برجا نخواهند ماند. هزاران سند در اين مورد هست که من چندتايی از آنها را در کتاب شاه آورده ام .
آقای دکتر ميلانی وقتی شما راجع به بخش های خاکستری شخصيت افراد صحبت می کنيد اين تفکر به ذهن انسان می رسد که شايد شاه پس از وقايع ۲۸ مرداد و مسئله فرار از مملکت و بازگشت و غيره واقعا می خواسته که کشور را به شکلی اداره کند که اين اتفاق هرگز ديگر تکرار نشود .
به نظر من حتما همين طور است. شاه در همان روز ۲۸ مرداد که به مملکت بازگشت از همان لحظه ای که وارد ايران شد تصميم گرفت که ديگر نگذارد دکتر مصدق ديگری در ايران سرکار بيايد. يعنی دکتر مصدقی که پايه توده ای داشت، در ميان مردم محبوب بود و در مقابل شاه می ايستاد.
شاه عملا از روز بازگشت از رم، از همان اولين روزها سعی داشت حتی زاهدی را که تاج و تخت او را در ۲۸ مرداد حفظ کرده و نجات داده بود از سر راه بردارد.
آيا شاه، زاهدی را به شکل رقيبی برای خود می ديد؟
کاملا همين طور است. و بالاخره با ايجاد فشار از سوی عده ای چون تفضلی، علا، علم، نصيری و علی امينی را وادار کرد که زمينه را برای برکناری زاهدی آماده کنند. بعد به آمريکايی ها و انگليسی ها فشار آورد که اجازه بگيرد که زاهدی را برکنار کند. برای اينکه آمريکا و انگليس نمی گذاشتند زاهدی را برکنارکند. اما شاه بالاخره موفق شد زاهدی را برکنار کند. از آن پس تنها نخست وزيری که تا حدی درمقابل شاه ايستاد، علی امينی بود.
امينی هم تحت فشار مستقيم آمريکايی ها روی کار آمد و شاه به محض اينکه توانست او را برکنار کند اين کار را کرد و ديگر کسی را نگذاشت که در سطح علی امينی استقلال داشته باشد و عملا گزارش های متعددی هست که هم انگليس ها و هم آمريکايی ها درمورد آن نوشته اند که بعد از ۲۸ مرداد و برکناری زاهدی شاه عملا نخست وزيری را خود به عهده گرفت!
و آيا به همين دليل نبود که هويدا برای مدتی چنين طولانی در مسند نخست وزيری باقی ماند؟
تحقيقا همين طور است که می گوييد.