لینک‌های قابلیت دسترسی

خبر فوری
یکشنبه ۲ دی ۱۴۰۳ تهران ۱۹:۵۳

جواد یساری: آلبوم آخرم نگیره، خداحافظی می کنم


جواد یساری، 63 ساله اما هنوز جوان...
جواد یساری، 63 ساله اما هنوز جوان...


در حالی که سال های اخير، رونق اقتصادی دبی، اين شهر را به فرصتی برای موسيقی ممنوع شده ايرانی بدل کرده، در کنار ستاره های محبوب موسيقی پاپ ايران، مردی فرصت ظهور دوباره يافته که در تمام سال های ممنوعيت خوانندگی اش، در تهران، يک مغازه «سمساری» را اداره می کرد: جواد يساری.


اين روزها، آنها که می خواهند با ترانه «سپيده دم» ساعتی خوش باشند می توانند در يک کلوپ شبانه در دبی، رو به روی صحنه «جواد يساری» بنشينند؛ او که حالا ديگر به يکی از نمادهای فرهنگ «کوچه – بازاری» ايران بدل شده و خود به اين موضوع می بالد.


آقای يساری اگر چه به گفته خودش، به دليل انقلاب سال ۵۷، فرصت معروف شدن را از دست داده، اما بی شک يکی از معروف ترين خواننده هايی است که آنها را با واژه هايی چون «لاله زاری» يا «کوچه بازاری» توصيف می کنند.


او در مصاحبه با راديو فردا نيز، شبيه ترانه هايش است: رک و پوست کنده، متواضع و «کوچيک همه!»


جواد يساری: اگه اجازه بديد اول از همه سلام عرض می کنم خدمت همه هموطنان عزيز. اميدوارم هر جای دنيا که هستند هميشه خرم و شاداب باشند. ما هم خيلی کوچکشون هستيم.


من سال ۱۳۲۳ در ميدان شاپور، بخش چهار تهران به دنيا اومدم که تقريبا وسط تهرانه. بچه آخر خانواده بودم و همه کتک ها رو من خوردم و دو تا خواهر دارم با چهار تا برادر. ما هفت تا بوديم يعنی از نيم جين يکی بيشتر.


راديو فردا: تحصيلات را تا کجا ادامه داديد؟


ببينيد من سواد خيلی کمی دارم و به خاطر همين هم شعر تمام آهنگ هام رو حفظ می کردم، چون که مث باقی خواننده ها و توی استوديو نمی تونستم از روی نت بخونم، ولی بالاخره اونقدری معلومات دارم که بتونم خودم رو جمع و جور کنم.


قبل از خوانندگی شغل شما چی بود؟


من اول تو بازار بودم و تمرين کشتی می کردم. بعدا از بازار اومدم بيرون و مغازه سمساری وا کردم و ورزش رو هم ادامه می دادم تا اينکه مشکل پا پيدا کردم و مصدوم شدم و گذاشتم کشتی رو کنار.


اما کاسبی می کردم تا اينکه متاسفانه متاسفانه ورشکست شدم.



یساری: پيله کردند و گفتند که عيب نداره بيا بخون. خلاصه بخون بخون، خنده خنده خنده، اينم که جلوت نشستم.

ولی يک ته صدائی داشتم و دوستان خيلی محبت کردند، پيله کردند و گفتند که عيب نداره بيا بخون.
خلاصه بخون بخون، خنده خنده خنده، اينم که جلوت نشستم.


دقيقا از چه سالی شروع به خوندن کرديد؟


من از پونزده شانزده سالگی می خوندم، اما به طور حرفه ای ۱۳۵۲، با آهنگی از آقای علی نودوست بود که تبديل به صفحه شد.


بعد از اون آقای بدر يک آلبوم به من داد. ولی من اصل کارم غزل خونی بود تا اينکه دوستان تشريف آوردند و محبت کردند و آقای مهنازيان اومدند و شروع کرديم به کار خوانندگی.


کجا می خونديد در اون زمان؟


والله توی کافه های کوچيک. کافه هائی با کلاس خيلی پائين. البته برای من اونجا مث کافه ميامی بود اما در اصل سه ره شاه قديم، خيابون جمهوری الان، توی کافه هايی مثل لوکودوس و تئاتر پارس می خوندم.


می تونيد بيشتر از از اون فضاها و آدم ها برای ما بگيد؟

من خاطرات خوبی از دوستی که روحش شاد باشه، خدا بيامرز نعمت الله آقاسی دارم.


من اول رفتم تئاتر دهقان، ديدم موفقيت نيست. با آقاسی دوست بوديم، هم ورزشی بوديم، ايشون بدنساز بود ورزشکار خيلی خوبی بود. خدا بيامرزتش، نور به قبرش بباره ايشاالله.


رفتم پيشش گفتم ميشه بيام تئاتر شما؟ گفت اول برو تئاتر دهقان خودت رو درست کن، بساز، بعد من ميارمت اينجا و همين هم شد و آقا نعمت من رو برد تئاتر پارس و با هم دوست بوديم تا آخرش که ايشون ... خدا بيامرزتش.

هيچ وقت به اين موضوع فکر کرديد که چرا موسيقی شما رو «کوچه بازاری» توصيف می کنند؟


خدمتتتون بگم که من وقتی اومدم توی لاله زار صد و هفتاد هشتاد تا خواننده توی اون خيابونی که سه هزار متر هم نبود می خوندن.


من آخرين خواننده ای بودم که اومدم. فقط توی تئاتر ما علی نظری، جاش خيلی خالی، حسن شجاعی، خدا شفاش بده، استاد آقاسی خدا بيامرز، مجيد فرهنگ و ده پونزده تا ديگه می خوندن.


من موقعی که اومدم تئاتر پارس به آقا نعمت گفتم که تئاتر شما يک کلاس ديگه ای داره، من يک مقداری می ترسم اينجا بخونم. خدا بيامرز گفت پنج تا صلوات بفرست و برو. و همون شد که من تا زمانی که انقلاب شد اونجا موندم و خوندم.



«من شخصا افتخار ميکنم که خواننده لاله زارم»

من شخصا افتخار ميکنم که خواننده لاله زارم، خيلی ها مثل بعضی از خواننده های معروف امروز که نميخوام اسمشون رو بيارم از لاله زار به همه جا رسيند.


ولی نمی دونم چرا دلشون نمی خواد اين موضوع رو بگن. بايد افتخارکنند که خواننده کوچه و بازارند.


چند تا آلبوم در مجموع داريد؟


پنج تا، الان ميگن سی دی ولی ما می گفتيم کاست، پنج تا کاست خوندم و آخريش سپيده دم بود که سال ۵۶ خوندم.


من سالی يک کاست می خوندم ولی تا اومديم معروف بشيم انقلاب شد و ديگه نخونديم.


درآمد اصلی شما در آن زمان از چی بود؟ از خوندن توی تئاتر يا فروش کاست؟


اون موقع ها به کسی پول بابت ضبط کاست نمی دادند يا اينکه پول خيلی کمی می دادند. مثلا من بابت خواندن آهنگ سپيده دم در استديو سيصد تا تک تومانی پول گرفتم. يعنی هر آهنگی که می خوندم فقط سيصد تومن بهم می دادند.


فقط موقعی که سپيده دم گرفتش و اون همه فروش داشت، يک ماشين واسم کادو دادند. من هم چون وضع مالی خوبی نداشتم مجبور بودم هر جا برم و بخونم، اين کافه، اون کافه.


اون موقع به ما ميگفتند خواننده های کوچه بازاری ولی حالا که همه دارند از آهنگ های ما تقليد می کنند ما شده ايم خواننده های مردمی که اون هم به خاطر کلاس کار خودشونه که اين اسمو رو ما گذاشتند نه به خاطر ما.


خدا بيامرزتش خانم مهستی آهنگ سپيده دم ما رو خوند و حداقل نکرد يک زنگ به ما بزنه بگه اجازه ميدی يا نه.


البته من ازش ممنونم، چون باعث شد کار من جاودانه بشه. ما رو نگه داشت با اين آهنگ. يعنی دست به کار نزد فقط تنظيم بهتری کرد که حيلی قشنگ شد. وقتی هم که ديدمش ازش تشکر کردم و دستش رو هم بوسيدم .


فکر می کنيد علت محبوبيت موسيقی شما بين بعضی ها، چيه؟ محبوبيتی که باعث می شه خواننده ای مثل مهستی کار شما رو بازخونی کنه ...


ببينيد کار موسيقی، کار کتاب نويسی و چيزهائی که مربوط به هنر ميشه، بايد عين کفش مشکی باشه، عين کت شلوار مشکی باشه. هم تو عروسی بپوشی هم تو عزا.



«باور کنيد به قدری مردم استقبال کردن که من رفتم ۴۰ ميليون تومن پول خرج کردم تا يک آلبوم جديد بدم بيرون.»

کارهايی که ما داديم بيرون فقط سعی کرديم که درد دل مردم رو بگيم. الان درد دل مردم بيشتر شده و به همين خاطر من کارهام رو دوباره که تکرار می کنم باز هم می بينيد که مردم خوششون مياد.


ولی من توی اجراهای جديدم مثلا ارگ استفاده می کنم که مردم بيشتر بپسندند. ولی باور کنيد به قدری مردم استقبال کردن که من رفتم ۴۰ ميليون تومن پول خرج کردم تا يک آلبوم جديد بدم بيرون.


البته الان نمی خوام راجع به اين آلبوم هيچ حرفی بزنم ولی وقتی که اومد بيرون خودتون می بينيد که چقدر کار قشنگيه و اونهايی که کار کوچه بازار رو قبول ندارند هم با شنيدن اين آهنگ ها نظرشون عوض می شه. البته ادعا ندارم و پشتيبانيم هميشه به خدا بوده.


ببينيد ما الان بايد بازنشسته باشيم نه اينکه بريم روی سن هر شب بخونيم توی اين شهر غريب.


توصيفاتی مثل موسيقی کوچه بازاری، بار منفی دارن، شما از اين موضوع ناراحت نمی شين؟


اون وقت ها راديو و تلوزيون از من دعوت نمی کرد و مثلا به خود من می گفتند که اين آدم لاته و همه مشتری هاش هم لاتند. در صورتی که همه، ميدونی ها و آدم های باشخصيت با زن و بچه شون می اومدند تئاتر ما.


من وقتی آهنگ «بچه ها» رو خوندم خيلی ها از طلاق منصرف شدند. خدا شاهده بعضی از بچه ها می اومدن تئاتر پارس و از من تشکر می کرن که با اين آهنگ از جدا شدن پدرمادراشون جلوگيری کرده بودم.


اين يعنی موسيقی کوچه بازار. حالا هر کی هر اسمی که می خواد روش بذاره.

داستان آهنگ «بچه ها» چی بوده؟


نزديکی های کرج يه يتيم خونه بود که ما بعضی وقتها می رفتيم سر می زديم. بعضی از بچه ها خيلی خوشگل بودند که متاسفانه بابا ننشون ولشون کرده بودند به اميد خدا.



من در اونجا احساس کردم که اين سوژه خيلی جالبه و می تونه درد دل اين بچه ها رو بگه. و همين شد که اين آهنگ رو که با يک دکلمه شروع می شه خوندم و خيلی خيلی ازش استقبال شد.


در باره آهنگ مادر هم داستان تقريبا همين جوری بود و وقتی که رفته بودم خانه سالمندان اين ايده به ذهنم رسيد که يک آهنگ برای مادرها بخونم.


همه کارهای من داستان داره و بی دليل هيچ آهنگی رو نخوندم. حالا ممکنه که شاد باشه ولی مهم اينه که شعرش چی باشه. من هميشه سعی می کردم که شعرهای تاثير گذار انتخاب کنم.

شما از آخرين چهره های موسيقی کوچه بازاری ايران هستيد و بعضی از هم دوره ای های شما مثل سوسن و آقاسی فوت کردند. آيا هنوز مردم با اين نوع از موسيقی ارتباط برقرار کردند؟


بله. خوشبختانه مردم و به خصوص جوونها خيلی به من محبت دارند. شما يک شب بيائيد به برنامه من و ببينيد مردم برای من چی کار می کنند.


ببينيد من از نظر مالی مشکل آنچنانی ندارم و درآمدم نسيتا خوبه. البته اينکه می گم خوبه يعنی فقط يک خونه توی تهران دارم. آقای ابراهيم تاتليس در ترکيه برج دارد و ما خانه داريم. اما عشق هائی که در ايران است توی کشورهای ديگه نيست. ما با سختی و جون کندن خواننده شديم و الان موقع بهره برداری عشقی ماست.



««خوشبختانه مردم و به خصوص جوونها خيلی به من محبت دارند. شما يک شب بيائيد به برنامه من و ببينيد مردم برای من چی کار می کنند.»

ما بايد الگو بشيم برای جوونها. من الان با ۶۳ سال سن يک دونه دندون خراب ندارم و همه عمرم رو ورزش کردم و تا حالا لب به سيگار نزدم.


حالا الگو نشديم عيبی نداره، چون قسمتمون نبوده ولی من از مردم راضی ام، بيش از حد هم راضی ام، يعنی اصلا فکر نمی کردم يک روزی مردم اين همه به بچه های کوچه بازار احترام بگذارند. همون کوچه بازار قبوله، ما همين رو هم قبول داريم.


اون هايی که از سبک ما ايراد می گيرند بيايند و ببينند که چه آدم های با کلاس و کار درستی، شب ها برای ديدن برنامه من ميايند به کاباره. حتی خيلی ها از ايران ويزا و بليط می گيرند و ميان برای شنيدن آهنگ های من، که اين موضوع من رو خيلی ناراحت می کنه چون که مملکت ما هر ثانيه اش يک قشنگی داره و حيفه که اين برنامه ها توی کشور خودمون برگزار نمی شه.


چفدر به موفقيت آلبوم تازه خودتون اميد داريد؟

قسم خوردم اگه اين آلبوم آخرم نگيره، برای هميشه از اين کار خداحافظی کنم و همه چيز رو ببوسم وبگذارم کنار.


ببينيد تلويزيون های لس آنجلسی درباره ما خيلی تبليغات بدی می کنند و من واقعا از اين بابت ناراحتم.


ما می گيم بابا خمس اين کار شما اينه که از ما آهنگ پخش کنيد و هوای قديمی ها رو داشته باشيد. همه چيز که پول نيست. حالا ما چون پول تبليغات نداريم بايد اينجوری پاسوز بشيم؟ هر کی به فکر خودشه.


XS
SM
MD
LG