خوزه ماریو پدرو بارگاس یوسا، نویسنده ۷۴ ساله پرویی، روز پنجشنبه برنده جایزه نوبل ادبی سال ۲۰۱۰ شناخته شد.
آکادمی نوبل در سوئد دلیل برگزیدن یوسا را ترسیم ساختار قدرت و خلق تصاویر گویایی از مقاومت، طغیان و شکست فردی اعلام کرد.
ماریو بارگاس یوسا پس از شنیدن این خبر شگفتزدگی و خوشحالی خود را پنهان نکرد: «آقایی به من از استکهلم تلفن کرد و گفت که مدیر آکادمی سوئد است و میخواهد به من اطلاع بدهد که جایزه نوبل ادبیات به من تعلق گرفته و تا چهل دقیقه دیگر این خبر اعلام میشود. بنابراین من هنوز از حالت غافلگیری بیرون نیامدهام. خبر در حد اعلا غافلگیرکننده بود، اما من البته خیلی خوشحالم.»
عصر قهرمان نوشته سال ۱۹۶۳ یوسا را به شهرت رساند. این رمان، خانه سبز، گفتوگو در کاتدرال، جنگ آخرالزمان و سور بز از پرآوازهترین نوشتههای یوسا هستند و پنج عنوان از بالای سی رمان و نمایشنامهای که به قلم او منتشر شده است.
یوسا در سال ۱۹۹۵ برنده جایزه سروانتس، مهمترین جایزه ادبی نویسندگان اسپانیاییزبان، و در سال ۱۹۹۶ برنده جایزه صلح آلمان شد. تنها برنده اسپانیاییزبان جایزه نوبل ادبیات پیش از یوسا، گابریل گارسیا مارکز، نویسنده صد سال تنهایی، است که در سال ۱۹۸۲ این جایزه را دریافت کرد و معروفترین نماد سبک رئالیسم جادویی به شمار میرود.
یوسا علاوه بر نویسندگی، روزنامهنگاری، نقد ادبی و تدریس در دانشگاه را نیز تجربه کرده است و مانند بسیاری از نویسندگان آمریکای لاتینی همزمان فعالیت سیاسی هم کرده است. یوسا برخلاف مارکز که هنوز حامی فیدل کاسترو، رهبر انقلاب کوبا، است، هم از کاسترو و هم از مارکسیسم رویگردان شد و در سالهای بعد در زمره مدافعان لیبرالیسم و سوسیال دموکراسی درآمد، اما انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۹۹۰ پرو را به رقیبش آلبرتو فوجیموری باخت.
برای آشنایی بیشتر با نوشتههای یوسا، مترجم آثار او را به فارسی میهمان پیک فرهنگ این هفته کردهایم. عبدالله کوثری علاوه بر جنگ آخرالزمان، گفتوگو در کاتدرال، سور بز، مرگ در آند، چرا ادبیات، عیش مدام، فلوبر و مادام بواری، ترجمه آثاری از کارلوس فوئنتس، نویسنده مکزیکی، را هم در کارنامه خود دارد.
این جملاتش را بشنویم بعد شما جواب بدهید:
«خیلی دوست دارم که تاثیر خواندن کتابهای من برای نویسندگان دیگر مشابه تاثیری باشد که خواندن کتابهای فاکنر، سروانتس و فلوبر بر من میگذاشت. خواندن آثار همه این نویسندگان زندگی مرا جلا داده به طوری که بسیار لذتبخش بوده و افق دیدم را به مردم و دنیا گستردهتر کرده.»
عبدالله کوثری: من زیاد اهل این چارچوبگذاریها نیستم. چون نویسنده را پیش خودمان محدود میکنیم. ولی یوسا همواره خودش را رئالیست دانسته. در بحبوحه رئالیسم جادویی که غولهایی نظیر مارکز و بورخس و... بودند و اغلب اینها در زمانی که یوسا جوان بود، به شهرت رسیده بودند، اینها تاثیری نمیگذارد. یوسا از همان آغاز سبکی را در پیش میگیرد که در آغاز بیش از هر کس خودش معتقد است که فلوبر در او تاثیر گذاشته. بعد طبیعی است که ادبیات ایالات متحده به خصوص فاکنر را نام میبرد. ویژگی آمریکای لاتینی او، او را به جهان دیگری برد که متفاوت میکند رئالیسم او را از مثلاً رئالیسم اروپایی. اصلاً یکی از مهمترین تلاشهایی که در آمریکای لاتین به وقوع پیوست این بود که ثابت کنند و نشان دهند که رئالیسم اینها با رئالیسم اروپا فرق دارد. به خاطر این که رئالیته اینها با آنها فرق دارد. حالا یک وجه این را شما در رئالیسم جادویی میبینید که خود مارکز میگوید این واقعیت ماست، هیچ نوع جادویی درش نیست. اما یوسا بدون این که به سوی آن رئالیسم برود جهان پیچیده آمریکای لاتین را خواه از اقلیمش باشد... چون شما ببینید یوسا استفادهای که فرض کنید از اقلیم میکند در کتابی مثل «خانه سبز»، جنگل در این کتاب خودش یک هویت پیدا میکند. فقط مکان نیست. یا بیابان مثلاً در جنگ آخرالزمان به راستی آنجا آن اقلیم خشک درون منطقه برزیل خود به صورت یک شخصیت ظاهر میشود. یک مقدار این چیزهای اقلیمی است، جدا از آن با توجه به این که یوسا بسیار تحت تاثیر تاریخ این منطقه است و اغلب بنمایههای داستانهایش را از اینها میگیرد، طبیعی است پرداختن به شخصیتهای شگفتانگیزی که درون این تاریخ به وجود میآیند و تلاش برای تصویر کردن این افراد و رسیدن به نوعی روانکاوی شخصیتها در اینها که شاهکارش را شما در سور بز میبینید. همه اینها ویژگیهایی به خود رمان یوسا داده که بخشیاش از خاصیت فرهنگی آمریکای لاتین است.
از این حیث این مهم است که یوسا در عین حال که در همه رمانهایش به نوعی تاریخی نگاه میکند و حتی سیاسی فکر میکند، مرز بین این دو تا را مغشوش نمیکند و آن قدر هشیار است که برخلاف بسیاری از نویسندگان مثلا در کشور خود ما ادبیات را نیاید تیول ایدئولوژی یا تاریخ یا مسائل سیاسی کند. همه اینها در رمان یوسا جمع میشود برای این که ادبیات به وجود بیارد. در کاری مثل مرگ در آند شما سه لایه قاطع جامعه را میبینید. سنتی، انقلابی و در عین حال یک حکومتی که یک پایش سنت است و یک پایش تجدد. این سه نیرو با هم در جدال هستند، بدون این که هیچ کدامشان وجه خیری از خود نشان دهند. این نوع نگاه واقعگرایانه اگر بگوییم این چیزی است که خاصیت خود یوساست و آن را از درون تاریخ و جامعه خودش گرفته.
سخن آقای یوسا هم فروتنانه و هم به معنای واقعی درست و پرمعناست. آن چه که ما امروز به اسم ادبیات آمریکای لاتین میشناسیم از یک سو وام بزرگی دارد به ادبیات اسپانیاییزبان و بهخصوص مادر رمانهای جهان که دنکیشوت باشد. خود یوسا بارها درباره دنکیشوت حرف زده و همچنین سایر نویسندگان.
از سوی دیگر آمریکای لاتین از زمانی که آمریکای لاتین شد، یعنی از حالت مستعمره درآمد، از سال ۱۸۲۰ به بعد، یک تلاش همهگیر در کل این کشورهای نوپا آغاز شد برای بیش از هرچیز بیان خود ملتها و تاریخ این ملتها. به همین دلیل هم در آغاز آن ناسیونالیسم نوپا و پرتوانی که در آمریکای لاتین پدید آمد و بعد از این دوره جنگهای استقلال از همان زمان ادبیاتی را به وجود آورد که بیانگر نه فقط آمال و آرزوها، بلکه ماهیت فرهنگی جغرافیایی و اقلیمی این کشورها باشد.
پس این ادبیاتی بود که از یک سو توانست خودش را با پیوند زدن به ادبیات اسپانیا در آغاز و بعد به خصوص ادبیات فرانسه در آن دوره شکوفایی فرانسه، یعنی در آغاز قرن بیستم و نهضتهای ادبی گوناگونی که در آنجا بود، غنی کند، اما در این مرحله هم متوقف نماند. چون از همان آغاز چشمی به واقعیتهای منطقهای و بومی هر کشور داشت، توانست در خلال ادبیات خودش را تعریف کند.
این حسن بزرگی که داشت، این بود که اینها فقط در حد تاثیرپذیری و تقلید آن ادبیات نماندند، بلکه توانستند عناصر خاص خودشان را هم وارد ژانرها و سبکها و مکتبها بکنند و این ادبیات را به وجود بیاورند. شما ببینید، در قرن نوزده و اوایل قرن بیست، ماشادو د آسیس برزیلی در حالی که هیچ سفری هم به اروپا نکرده، ولی دو زبان انگلیسی و فرانسه را خیلی خوب بلد است، نقدی مینویسد که در آن غولی مثل زولا را به نقد میکشد به خاطر نگاه ناتورالیستیاش. پس ببینید این از همان آغاز یک هویت و شخصیتی وجود دارد در این ادبیات. صرفاً تاثیرپذیر و مقلد نبوده. این ادبیات به سعی خود نویسندگان منطقه به وجود آمده. البته همهشان هم گفتند آن حرف بزرگی را که میگوید اسپانیاییها طلای ما را بردند، ولی طلای خودشان را به ما دادند و آن هم این زبان غنی و با پشتوانهشان بود. پس یوسا هم به معنای واقعی کسی است که از درخت آمریکای لاتین روییده، درختی که هم ریشه در منطقهاش دارد و هم از فرهنگ اسپانیا و اروپا به طور کلی تغذیه کرده و بار گرفته.
من نظر شخصیام را میگویم. من فکر میکنم جایزه نوبل در این یک دهه اخیر تا آنجا که یادم است، واقعیت این است که به کسانی داده شد که لااقل برای من خیلیهایشان تعجبانگیز بود. همین قدر بس که ما در اینجا خیلی پرت نیستیم. ما کتابهای خوب جهان را زود میشناسیم و ترجمه میشود. بسیاری از این نویسندگان نخست معرفی شدند و بعد تازه یک عده رفتند سراغشان و یک کتاب ترجمه کردند. و بسیاری از اینها واقعیت این است که همان یک کتاب بود و بس. یعنی تمام شد دیگر دوره آنها. فرق یوسا این است که یوسا تا آنجا که من میدانم بیست سال است که در راس فعالیتهای ادبی جهان قرار دارد و هیچ کتابش نبوده که با سکوت برگزار شود و بدون این که ستایشی بشنود کنار برود.
در همین کشور خود ما کارهایی که من لااقل ترجمه کردهام، خبر دارم به چاپهای ششم و هفتم رسیده بعضی آثارش. بنابراین این خودش مهمترین تفاوت یوساست. برای خود من این طور بود. این اواخر هیچ معنایی برای من جایزه نوبل نداشت. چون واقعاً سرخورده شده بودم. من فکر میکنم... حالا این حرفم تکراری است... این جایزه به نظر من اعتبار نوبل را تاحدود زیادی برگرداند. بنابراین اگر قرار باشد بخواهیم مقایسه کنیم، البته بدون این که بخواهم قاطع نظر بدهم، چون همه آن برندگان را نمیشناسم، یوسا بوده که میباید این جایزه را میگرفت. در کنار فاکنر و سایر غولهایی که این جایزه را بردند.
من نمی خواهم نفی کنم، ولی نظر خودم را گفتم. به نظر من نجیب محفوظ را در زمانی که جایزه گرفت در همین آمریکای لاتین هم فوئنتس بود، هم یوسا. اسم نمیخواهم ببرم چون نمیخواهم بحث شخصی کنم. بسیاری از اینها مسلماً در حد این جایزه جهانی بودند. به خصوص مارکز یا دیگران. من میخواهم بگویم در این ده دوازده سال اخیر که من تا آنجا که دیدهام بسیاری از کسان بودند که با حضور آدمی مثل یوسا نمیبایست میبردند. بلکه این باید زودتر میگرفت این جایزه را.
ما نداشتیم. البته من فکر میکنم شعر ما که به آن ستم شد، شاملو مثلاً در مقابل آقای شویینکا و اینها که برنده شدند، خیلی عظیمتر بوده. در ادبیات داستانی هم اگر قرار باشد نجیب محفوظ جایزه ببرد، چرا دولتآبادی نبرد؟ واقعاً این را میگویم. من نمیگویم دولتآبادی را بیایند با فاکنر مقایسه کنند. ولی وقتی نجیب محفوظ میبرد، دولتآبادی حتماً باید ببرد، به نظر من.
آکادمی نوبل در سوئد دلیل برگزیدن یوسا را ترسیم ساختار قدرت و خلق تصاویر گویایی از مقاومت، طغیان و شکست فردی اعلام کرد.
ماریو بارگاس یوسا پس از شنیدن این خبر شگفتزدگی و خوشحالی خود را پنهان نکرد: «آقایی به من از استکهلم تلفن کرد و گفت که مدیر آکادمی سوئد است و میخواهد به من اطلاع بدهد که جایزه نوبل ادبیات به من تعلق گرفته و تا چهل دقیقه دیگر این خبر اعلام میشود. بنابراین من هنوز از حالت غافلگیری بیرون نیامدهام. خبر در حد اعلا غافلگیرکننده بود، اما من البته خیلی خوشحالم.»
عصر قهرمان نوشته سال ۱۹۶۳ یوسا را به شهرت رساند. این رمان، خانه سبز، گفتوگو در کاتدرال، جنگ آخرالزمان و سور بز از پرآوازهترین نوشتههای یوسا هستند و پنج عنوان از بالای سی رمان و نمایشنامهای که به قلم او منتشر شده است.
یوسا در سال ۱۹۹۵ برنده جایزه سروانتس، مهمترین جایزه ادبی نویسندگان اسپانیاییزبان، و در سال ۱۹۹۶ برنده جایزه صلح آلمان شد. تنها برنده اسپانیاییزبان جایزه نوبل ادبیات پیش از یوسا، گابریل گارسیا مارکز، نویسنده صد سال تنهایی، است که در سال ۱۹۸۲ این جایزه را دریافت کرد و معروفترین نماد سبک رئالیسم جادویی به شمار میرود.
یوسا علاوه بر نویسندگی، روزنامهنگاری، نقد ادبی و تدریس در دانشگاه را نیز تجربه کرده است و مانند بسیاری از نویسندگان آمریکای لاتینی همزمان فعالیت سیاسی هم کرده است. یوسا برخلاف مارکز که هنوز حامی فیدل کاسترو، رهبر انقلاب کوبا، است، هم از کاسترو و هم از مارکسیسم رویگردان شد و در سالهای بعد در زمره مدافعان لیبرالیسم و سوسیال دموکراسی درآمد، اما انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۹۹۰ پرو را به رقیبش آلبرتو فوجیموری باخت.
برای آشنایی بیشتر با نوشتههای یوسا، مترجم آثار او را به فارسی میهمان پیک فرهنگ این هفته کردهایم. عبدالله کوثری علاوه بر جنگ آخرالزمان، گفتوگو در کاتدرال، سور بز، مرگ در آند، چرا ادبیات، عیش مدام، فلوبر و مادام بواری، ترجمه آثاری از کارلوس فوئنتس، نویسنده مکزیکی، را هم در کارنامه خود دارد.
- آقای کوثری! ویژگی رئالیسم به سبک یوسا چیست؟ چه تحولاتی را طی پنج دهه طی کرده؟ این را میپرسم، چون خود یوسا در جایی میگوید اوایل از ادبیات روایی سبک مدرن استفاده میکرده. مثلاً در گفتوگو در کاتدرال تحت تاثیر ویلیام فاکنر، نویسنده معروف آمریکایی، جان دوس پاسوس، نویسنده پرتغالیتبار آمریکایی، و جیمز جویس، نویسنده ایرلندی، بوده. اما میگوید از آن به بعد ادبیاتش امروزیتر شده است، مثلاً در سور بز. ولی با این همه در صحبتهایی که بعد از گرفتن جایزه کرد در روز پنجشنبه، بار دیگر از تاثیر فاکنر بر آثار خود یاد کرد.
این جملاتش را بشنویم بعد شما جواب بدهید:
«خیلی دوست دارم که تاثیر خواندن کتابهای من برای نویسندگان دیگر مشابه تاثیری باشد که خواندن کتابهای فاکنر، سروانتس و فلوبر بر من میگذاشت. خواندن آثار همه این نویسندگان زندگی مرا جلا داده به طوری که بسیار لذتبخش بوده و افق دیدم را به مردم و دنیا گستردهتر کرده.»
عبدالله کوثری: من زیاد اهل این چارچوبگذاریها نیستم. چون نویسنده را پیش خودمان محدود میکنیم. ولی یوسا همواره خودش را رئالیست دانسته. در بحبوحه رئالیسم جادویی که غولهایی نظیر مارکز و بورخس و... بودند و اغلب اینها در زمانی که یوسا جوان بود، به شهرت رسیده بودند، اینها تاثیری نمیگذارد. یوسا از همان آغاز سبکی را در پیش میگیرد که در آغاز بیش از هر کس خودش معتقد است که فلوبر در او تاثیر گذاشته. بعد طبیعی است که ادبیات ایالات متحده به خصوص فاکنر را نام میبرد. ویژگی آمریکای لاتینی او، او را به جهان دیگری برد که متفاوت میکند رئالیسم او را از مثلاً رئالیسم اروپایی. اصلاً یکی از مهمترین تلاشهایی که در آمریکای لاتین به وقوع پیوست این بود که ثابت کنند و نشان دهند که رئالیسم اینها با رئالیسم اروپا فرق دارد. به خاطر این که رئالیته اینها با آنها فرق دارد. حالا یک وجه این را شما در رئالیسم جادویی میبینید که خود مارکز میگوید این واقعیت ماست، هیچ نوع جادویی درش نیست. اما یوسا بدون این که به سوی آن رئالیسم برود جهان پیچیده آمریکای لاتین را خواه از اقلیمش باشد... چون شما ببینید یوسا استفادهای که فرض کنید از اقلیم میکند در کتابی مثل «خانه سبز»، جنگل در این کتاب خودش یک هویت پیدا میکند. فقط مکان نیست. یا بیابان مثلاً در جنگ آخرالزمان به راستی آنجا آن اقلیم خشک درون منطقه برزیل خود به صورت یک شخصیت ظاهر میشود. یک مقدار این چیزهای اقلیمی است، جدا از آن با توجه به این که یوسا بسیار تحت تاثیر تاریخ این منطقه است و اغلب بنمایههای داستانهایش را از اینها میگیرد، طبیعی است پرداختن به شخصیتهای شگفتانگیزی که درون این تاریخ به وجود میآیند و تلاش برای تصویر کردن این افراد و رسیدن به نوعی روانکاوی شخصیتها در اینها که شاهکارش را شما در سور بز میبینید. همه اینها ویژگیهایی به خود رمان یوسا داده که بخشیاش از خاصیت فرهنگی آمریکای لاتین است.
از این حیث این مهم است که یوسا در عین حال که در همه رمانهایش به نوعی تاریخی نگاه میکند و حتی سیاسی فکر میکند، مرز بین این دو تا را مغشوش نمیکند و آن قدر هشیار است که برخلاف بسیاری از نویسندگان مثلا در کشور خود ما ادبیات را نیاید تیول ایدئولوژی یا تاریخ یا مسائل سیاسی کند. همه اینها در رمان یوسا جمع میشود برای این که ادبیات به وجود بیارد. در کاری مثل مرگ در آند شما سه لایه قاطع جامعه را میبینید. سنتی، انقلابی و در عین حال یک حکومتی که یک پایش سنت است و یک پایش تجدد. این سه نیرو با هم در جدال هستند، بدون این که هیچ کدامشان وجه خیری از خود نشان دهند. این نوع نگاه واقعگرایانه اگر بگوییم این چیزی است که خاصیت خود یوساست و آن را از درون تاریخ و جامعه خودش گرفته.
- آقای کوثری! یوسا وقتی جایزه را دریافت کرد گفت: «دریافت این جایزه خیلی رضایتبخش است و از اولین لحظهای که خبر را شنیدم با خودم گفتم که این جایزه را تنها به شخص من ندادند، بلکه جایزه را در عین حال به زبانی دادهاند که به آن داستان مینویسم و به منطقهای دادهاند که زاده آنجا هستم»، فکر میکنید علت تاکیدش بر این نکات چه بوده؟
سخن آقای یوسا هم فروتنانه و هم به معنای واقعی درست و پرمعناست. آن چه که ما امروز به اسم ادبیات آمریکای لاتین میشناسیم از یک سو وام بزرگی دارد به ادبیات اسپانیاییزبان و بهخصوص مادر رمانهای جهان که دنکیشوت باشد. خود یوسا بارها درباره دنکیشوت حرف زده و همچنین سایر نویسندگان.
از سوی دیگر آمریکای لاتین از زمانی که آمریکای لاتین شد، یعنی از حالت مستعمره درآمد، از سال ۱۸۲۰ به بعد، یک تلاش همهگیر در کل این کشورهای نوپا آغاز شد برای بیش از هرچیز بیان خود ملتها و تاریخ این ملتها. به همین دلیل هم در آغاز آن ناسیونالیسم نوپا و پرتوانی که در آمریکای لاتین پدید آمد و بعد از این دوره جنگهای استقلال از همان زمان ادبیاتی را به وجود آورد که بیانگر نه فقط آمال و آرزوها، بلکه ماهیت فرهنگی جغرافیایی و اقلیمی این کشورها باشد.
پس این ادبیاتی بود که از یک سو توانست خودش را با پیوند زدن به ادبیات اسپانیا در آغاز و بعد به خصوص ادبیات فرانسه در آن دوره شکوفایی فرانسه، یعنی در آغاز قرن بیستم و نهضتهای ادبی گوناگونی که در آنجا بود، غنی کند، اما در این مرحله هم متوقف نماند. چون از همان آغاز چشمی به واقعیتهای منطقهای و بومی هر کشور داشت، توانست در خلال ادبیات خودش را تعریف کند.
این حسن بزرگی که داشت، این بود که اینها فقط در حد تاثیرپذیری و تقلید آن ادبیات نماندند، بلکه توانستند عناصر خاص خودشان را هم وارد ژانرها و سبکها و مکتبها بکنند و این ادبیات را به وجود بیاورند. شما ببینید، در قرن نوزده و اوایل قرن بیست، ماشادو د آسیس برزیلی در حالی که هیچ سفری هم به اروپا نکرده، ولی دو زبان انگلیسی و فرانسه را خیلی خوب بلد است، نقدی مینویسد که در آن غولی مثل زولا را به نقد میکشد به خاطر نگاه ناتورالیستیاش. پس ببینید این از همان آغاز یک هویت و شخصیتی وجود دارد در این ادبیات. صرفاً تاثیرپذیر و مقلد نبوده. این ادبیات به سعی خود نویسندگان منطقه به وجود آمده. البته همهشان هم گفتند آن حرف بزرگی را که میگوید اسپانیاییها طلای ما را بردند، ولی طلای خودشان را به ما دادند و آن هم این زبان غنی و با پشتوانهشان بود. پس یوسا هم به معنای واقعی کسی است که از درخت آمریکای لاتین روییده، درختی که هم ریشه در منطقهاش دارد و هم از فرهنگ اسپانیا و اروپا به طور کلی تغذیه کرده و بار گرفته.
- در مقام مقایسه با برندگان سالهای قبل جایزه ادبیات نوبل، کار یوسا چگونه قابل بررسی است؟ خبر خوبی بود؟ چگونه بود؟
من نظر شخصیام را میگویم. من فکر میکنم جایزه نوبل در این یک دهه اخیر تا آنجا که یادم است، واقعیت این است که به کسانی داده شد که لااقل برای من خیلیهایشان تعجبانگیز بود. همین قدر بس که ما در اینجا خیلی پرت نیستیم. ما کتابهای خوب جهان را زود میشناسیم و ترجمه میشود. بسیاری از این نویسندگان نخست معرفی شدند و بعد تازه یک عده رفتند سراغشان و یک کتاب ترجمه کردند. و بسیاری از اینها واقعیت این است که همان یک کتاب بود و بس. یعنی تمام شد دیگر دوره آنها. فرق یوسا این است که یوسا تا آنجا که من میدانم بیست سال است که در راس فعالیتهای ادبی جهان قرار دارد و هیچ کتابش نبوده که با سکوت برگزار شود و بدون این که ستایشی بشنود کنار برود.
در همین کشور خود ما کارهایی که من لااقل ترجمه کردهام، خبر دارم به چاپهای ششم و هفتم رسیده بعضی آثارش. بنابراین این خودش مهمترین تفاوت یوساست. برای خود من این طور بود. این اواخر هیچ معنایی برای من جایزه نوبل نداشت. چون واقعاً سرخورده شده بودم. من فکر میکنم... حالا این حرفم تکراری است... این جایزه به نظر من اعتبار نوبل را تاحدود زیادی برگرداند. بنابراین اگر قرار باشد بخواهیم مقایسه کنیم، البته بدون این که بخواهم قاطع نظر بدهم، چون همه آن برندگان را نمیشناسم، یوسا بوده که میباید این جایزه را میگرفت. در کنار فاکنر و سایر غولهایی که این جایزه را بردند.
- به هر حال برنده جایزه ادبیات نوبل داشتیم از کشورهای اسپانیاییزبان مثل گابریل گارسیا مارکز سال ۱۹۸۲ و همچنین از کشورهایی مثل ترکیه، مصر... ایران در این میان فکر میکنید بخت این را داشته باشد که یک زمانی نامزد این جایزه شود یا اهمیتی ندارد از نظر شما؟
من نمی خواهم نفی کنم، ولی نظر خودم را گفتم. به نظر من نجیب محفوظ را در زمانی که جایزه گرفت در همین آمریکای لاتین هم فوئنتس بود، هم یوسا. اسم نمیخواهم ببرم چون نمیخواهم بحث شخصی کنم. بسیاری از اینها مسلماً در حد این جایزه جهانی بودند. به خصوص مارکز یا دیگران. من میخواهم بگویم در این ده دوازده سال اخیر که من تا آنجا که دیدهام بسیاری از کسان بودند که با حضور آدمی مثل یوسا نمیبایست میبردند. بلکه این باید زودتر میگرفت این جایزه را.
- ولی نویسندههای ایرانی چه؟
ما نداشتیم. البته من فکر میکنم شعر ما که به آن ستم شد، شاملو مثلاً در مقابل آقای شویینکا و اینها که برنده شدند، خیلی عظیمتر بوده. در ادبیات داستانی هم اگر قرار باشد نجیب محفوظ جایزه ببرد، چرا دولتآبادی نبرد؟ واقعاً این را میگویم. من نمیگویم دولتآبادی را بیایند با فاکنر مقایسه کنند. ولی وقتی نجیب محفوظ میبرد، دولتآبادی حتماً باید ببرد، به نظر من.