تا پیش از دو سال اخیر و وقایع آن چه به «جنبش سبز» مشهور شد، کمتر خطاب و نامه و مقاله اعتراضی قابل توجهی را در میان چهرههای سیاسی درون نظام میشد یافت که شخص آیتالله علی خامنهای را مخاطب خود قرار دهند.
اما از آن به بعد بود که به تدریج شمار این خطابهای مستقیم افزایش یافت. شاید پیگیرترین و مشهورترین این خطابها از سوی محمد نوریزاد باشد. پس از آن ابوالفضل قدیانی، زندانی سیاسی و از چهرههای اصلی سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، خانوادههای شهیدان سرشناس جنگ، همت و باکری، و مقاله سردار حسین علایی در روزنامه اطلاعات و نامه فرزند آیتالله منتظری و چندین مورد دیگر از مشهورترینها هستند.
این نامهها رهبر جمهوری اسلامی را تلویحا یا تصریحا به عنوان مسئول مستقیم وقایعی چون بیتدبیریها، سرکوبها، شکنجهها، اختلافات گسترده، تنشهای بینالمللی و انحراف از اصول اولیه انقلاب، بیعدالتی و ستم بر مردم معرفی میکنند.
با این حال در چند ماهه اخیر هم بر شمار این نامهها افزوده شده و هم بر بیپروایی و صراحت بیشتر نویسندگان در انگشت اشارهای که به سمت آقای خامنهای دراز میشود.
اهمیت این نامهها و مقالات و بیاناتی که شخص رهبر جمهوری اسلامی را متهم میکنند در چیست؟ به عبارتی، این مورد خطاب قرار دادن آیتالله خامنهای از سوی چهرههای درون نظام را بایستی چگونه تفسیر کرد؟
رضا علیجانی، تحلیلگر مسائل ایران، از تغییر یک گفتمان در درون نظام میگوید:
اینها علائم پوسیدگی است. گفتمان ولایت مطلقه فقیه و اندیشه ذوب در ولایت، یعنی یک نوع بازتولید فره ایزدی و تفکر شاهنشاهی که در ایران بوده در قالب و شکل و شمایل مذهبی. یعنی یک نوع اطاعت مطلقه که حتی در حوزه دینی از فقها هم عبور میکند و یک نوع دین مداحان را به عرصه میآورد.
یک نوع ذوب در ولایتی که فرهنگی است که آقای مصباح یزدی و امثال ایشان در درون این بدنه و ملیشیای نظامی – بسیجی داخل حاکمیت بازتولید میکنند. و کسانی را که وارد خیابانها میشوند با این اندیشه وادار میکنند تا بر سر ملت بزنند. این زبان حال و یک نوع اتوبیوگرافی است که آن پوسیدگی را دارد نشان میدهد.
ریزش نیروهای درون حکومت نکتهای است که مهدی خلجی، دیگر تحلیلگر مسائل سیاسی ایران، بدان اشاره میکند:
مهدی خلجی: کسانی که تا همین دوران اخیر از مزایا و امتیازات حکومتی بهرهمند بودند و در حلقه قدرت قرار داشتند، با انتشار این نامهها نشان میدهند که به هر دلیلی و با هر انگیزهای راهشان را جدا کردهاند.
طبیعتا اعلام عمومی این جدایی برای حکومت بسیار نگرانکننده است.
این نامههای سرگشاده قرار است به دست چه کسانی برسد؟ و چه گروههایی در درون نظام مخاطب این گونه نامهها هستند؟
رضا علیجانی، از اعضای فعالان شورای ملی- مذهبی: بیشتر در بین نخبگان قدیم و جدید ما میچرخد و در عمق مطرح است و مابین برخی از نمایندگان مجلس و حتی در بین بسیج مطرح است.
در بین بخشی از هنرمندان و سیاسیونی که به هر حال از بدنه نظام بودند و دوره اصلاحات هم اینها را از حاکمیت دچار گسست نکرد. یعنی همچنان در صف طیف بیت قرار داشتند.
ولی این دوران جدید و ورود جمهوری اسلامی به این مقوله که فقط مخالفینش را سرکوب نکند، بلکه به مرحلهای برسد که مردم کوچه و خیابان را هم سرکوب نماید، انگیزه و بهانه و تلنگری برای گسست جدید شد.
مهدی خلجی، نویسنده و پژوهشگر در موسسه مطالعات خاور نزدیک واشینگتن، درباره هدف این نامهها به آقای خامنهای نظر متفاوتی دارد:
مهدی خلجی: نوشتن این نامهها شاید برای خود نویسندگان بیشتر اهمیت داشته باشد تا برای مردم یا برای آقای خامنهای. یعنی کسی مثل آقای نوریزاد نیاز دارد که این نامهها را بنویسد تا موضع خودش را روشن کند.
من میفهمم که آقای نوریزاد و دیگران میدانند که این کارها تاثیری ندارد. ولی اگر تاثیر ندارد، در تغییر سیاست آقای خامنهای است. اما در این تاثیر دارد که خودشان را در حقیقت از یک جرگهای به یک جرگه دیگر ببرند و نقش اجتماعی و سیاسی خودشان را بازتعریف کنند.
آیتالله خامنهای و اطرافیانش همواره تلاش کردهاند تا بر گرد او هالهای از تقدس و دستنایافتگی ایجاد کنند. در واقع هر گونه انتقاد از عملکرد او خط قرمزی غیر قابل عبور در نظام تعریف میشود.
آیا هدف این نامهها و نوشتههای انتقادی، شکاف در این هاله قدسی است؟
رضا علیجانی، پژوهشگر و تحلیلگر سیاسی: شاید این هالهزدایی در گذشته و در بین طیفهای دیگر اتفاق افتاده بود. ولی در این طیف یک اتفاق جدید است و به نظر من نه تنها عمقش در حد هالهزدایی است، بلکه میتواند عمق تئوریک بیشتری هم پیدا کند. یعنی هدف این نامهها فقط هالهزدایی از پیرامون رهبر کنونی جمهوری اسلامی نیست. الان اگر کس دیگری هم جای ایشان بنشیند، حول و حوش او و در بین افرادی که گفتمان جدید را پذیرفتهاند، دیگر هالهای تنیده نخواهد شد.
ما این را در خلال سخنان آقای علی مطهری هم دیدیم که هم در مجلس میگفت و هم در دفاع از خودش در ارتباط با رد صلاحیتش میگفت که تلقی من از ولایت فقیه، شخصمحور نیست. یعنی وارد یک سری عرصههای تئوریکی میشوی که دیگر آن اطاعت مطلقه زیر سوال میرود، اگر نگوییم که اصل ولایت فقیه زیر سوال میرود که به نظر من در بخشی از مخاطبان این نامهها این اتفاق هم خواهد افتاد.
البته با یک تبصره مهم و استراتژیک که تولید این نامهها نیمی از ماجرا و شاید کمتر از نیمی از ماجراست. مهمتر از آن توزیع و رساندن این نامهها به فضایی است که باید مصرفکننده این گفتارها باشند.
با این حال مهدی خلجی از این نامهنگاریها انتقاد میکند و میگوید که نامه نوشتن به آیتالله خامنهای متکی بر پیشفرضهای غلطی است.
مهدی خلجی: اصولا نامه نوشتن به آقای خامنهای یا بر این فرض استوار است که آقای خامنهای از مسائل جاری کشور مطلع نیست و بنابراین باید با این نامهها او را مطلع کرد که این فرض غلط است.
یا بر این فرض استوار است که آقای خامنهای نیاز به یک هشدارباش اخلاقی دارد. و مسئله اصلی در ایران مسئله اخلاقی است و اگر آقای خامنهای شبی بخوابد و صبح بیدار شود و تصمیم بگیرد که آدم خوبی بشود، مسیر سیاست در ایران تغییر خواهد کرد.
این متاسفانه یک درک نادرست ریشهداری است در فضای سیاسی ایران که مسئله سیاسی را به مسئله اخلاقی تبدیل میکند.
در حالی که این چنین نیست و مسئله سیاسی باید به صورت سیاسی تبیین بشود و راه حل سیاسی هم برای آن پیدا بشود و نامه نوشتن هم هیچ گرهی ازاین کار فروبسته باز نمیکند.
این تحلیلگر مسائل ایران در ادامه نقدش بر کسانی که هزینه نامه نوشتن به آیتالله خامنهای را دارند میپردازند میگوید:
شما میبینید که این نامهنویسیها جایگزین مبارزه سیاسی شده است. جایگزین بسیج عمومی و سازماندهی شده است.
سادهترین کاری که یک نفر ممکن است بکند این است که به آقای خامنهای نامه بنویسد. از این سادهتر دیگر کاری وجود ندارد. کار دشوار این است که افرادی که خودشان را فعال سیاسی تعریف میکنند، تلاش کنند تا یک ایدئولوژی سیاسی بسازند که بتواند بخش عمدهای از جامعه ایران را برای تغییر واقعی موقعیت بسیج کند.
اینها کارهای بسیار دشوار و چالشهای بسیار عظیمی است و همه اینها را کنار گذاشتن و برای یک نفر نامه نوشتن، ولو این که آن نامه برای نویسندهاش زندان و زجر و زحمت هم به بار بیاورد، در قیاس با کارهای واقعی سیاسی یک کار بسیار ساده و بیهوده و آب را خریدن است برای نویسندگان نامه، بیش از آن که آبرو بردن از خامنهای باشد.
رضا علیجانی میگوید که بهتر است در بررسی این نامهها به جای توجه به نیت نویسندگان، به اثر آن بر مردم توجه شود:
رضا علیجانی: ببینید. اینها برای نویسندگانش شاید یک دوران گذار ذهنی و روانی باشد. یعنی نویسندگان این نامهها شاید ابتدا انتظار یک نوع هشداردهی به رهبر جمهوری اسلامی و این که ایشان برگردد را داشته باشند.
ولی بعدا خودشان به ناامیدی میرسند. اما اگر ما به نیت مولفین کاری نداشته باشیم و فقط به ساختار متن و آن چه این نامهها بیان میکند توجه داشته باشیم، میبینیم که مخاطب اصلی آنها مردمند. بهویژه کسانی که در این گفتار بینابینی قرار دارند. یعنی کسانی که در گذشته به نوعی ولایت مطلقه فقیه را قبول داشتند و حالا این تلنگر جنبش سبز و خشونتی که بعد از این به کار گرفته شد و بیاصولی با توجه به ارزشهای مذهبی سنتی که آقایان مرتکب شدند، به نظر من این نامهها تلنگری است به ذهن و وجدان مخاطب و هراس حاکمیت هم به گمان من از همین مخاطبین است.
آیا این نامهها میتوانند نشانگر طیفهای گستردهتر، اما خاموش در میان نیروهای منتسب به نظام باشند که باور خود را نسبت به آیتالله خامنهای از دست دادهاند؟
مهدی خلجی: این نامهها نشانگر جدایی اینها از بدنه حکومت است که طبیعتا این برای حکومت نگرانکننده است، چون اینها در درجه اول میتواند چهره حکومت را مخدوش کرده و پایههای محبوبیت حکومت را در میان طرفدارانش سست کند.
همچنین میتواند نشان دهد که آن قدر کار سیاست در ایران زار و خراب است، که حتی برخی از نزدیکان آیتالله خامنهای هم تحمل این وضعیت را ندارند. مخصوصا با سوابق آقای نوریزاد و آقای علایی در سپاه و جهاد سازندگی، این شائبه پیش میآید که احتمالا آقای علایی تنها فرد در سپاه پاسداران نیست که از این وضع ناراضی است یا آقای نوریزاد تنها فرد از میان حلقه مشاوران فرهنگی آقای خامنهای نیست که به بیعدالتیها معترض است.
این مسئله نشاندهنده یک شکاف جدیتر، عمیقتر و گستردهتر در سپاه پاسداران و دیگر نهادهای حکومتی است.
طبیعتا واکنش شدید حکومت به این مسئله تلاش برای پوشاندن این شکافها و وانمود کردن این مسئله است که این افراد استثنا هستند و کسانی هستند که فریب خوردهاند، اما بدنه حکومت همچنان وفادار به آقای خامنهای است.
بهرغم سرکوب شدید منتقدان آیتالله خامنهای در ایران چرا بر میزان انتقادهای نیروهای درون نظام علیه او دائما افزوده میشود؟
رضا علیجانی: این به نظر من هم ناشی از انباشت آگاهی و اندیشه است. از اول انقلاب این سخنان به تدریج از سوی نخبگان مطرح میشد. گر چه سرکوب میشد، ولی به هر حال آرام آرام تاثیر خودش را بر جای میگذاشت. در دهه ۶۰، در جنبش اصلاحات و به ویژه در جنبش سبز این انباشت آگاهی ایجاد شد.
این انباشتی است که گویی قبلا گوشها میشنیدند، ولی باور نمیکردند. ولی برخاسته از انگیزه کسانی است که تازه از حاکمیت گسستهاند. کسانی که صداقت بیشتر و منافع کمتری داشتند. اینها تیپهایی هستند که فرهنگ شهادت هم در آنها قوی است. شما در ادبیات آقای نوریزاد این را میبینید. کسانی هستند که به لحاظ عاطفی ارزشگراتر و رادیکالترند.
و شاید چون تازه از حاکمیت جدا شدهاند و قبلا هم سرکوب را تجربه نکردهاند، شهامت بیشتری دارند.
به هر حال بر هر انگیزهای که باشد شجاعت و صداقت آنها قابل تقدیس است و من فکر میکنم که اثرگذاری این نامهها به تدریج بیشتر نمایان خواهد شد. چون الان این حجاب سختی که بر جامعه مدنی کشیده شده است و سرکوب شدیدی که نیروهای امنیتی و نظامی انجام میدهند و فضای سیاسی را به شدت اتمیزه کردهاند، مانع این میشوند که تاثیرگذاری آن را آشکارا ببینیم. اگر اندکی فضای ایران بازتر شود ما تاثیرگذاری این نامهها را خواهیم دید.
اما از آن به بعد بود که به تدریج شمار این خطابهای مستقیم افزایش یافت. شاید پیگیرترین و مشهورترین این خطابها از سوی محمد نوریزاد باشد. پس از آن ابوالفضل قدیانی، زندانی سیاسی و از چهرههای اصلی سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، خانوادههای شهیدان سرشناس جنگ، همت و باکری، و مقاله سردار حسین علایی در روزنامه اطلاعات و نامه فرزند آیتالله منتظری و چندین مورد دیگر از مشهورترینها هستند.
این نامهها رهبر جمهوری اسلامی را تلویحا یا تصریحا به عنوان مسئول مستقیم وقایعی چون بیتدبیریها، سرکوبها، شکنجهها، اختلافات گسترده، تنشهای بینالمللی و انحراف از اصول اولیه انقلاب، بیعدالتی و ستم بر مردم معرفی میکنند.
با این حال در چند ماهه اخیر هم بر شمار این نامهها افزوده شده و هم بر بیپروایی و صراحت بیشتر نویسندگان در انگشت اشارهای که به سمت آقای خامنهای دراز میشود.
اهمیت این نامهها و مقالات و بیاناتی که شخص رهبر جمهوری اسلامی را متهم میکنند در چیست؟ به عبارتی، این مورد خطاب قرار دادن آیتالله خامنهای از سوی چهرههای درون نظام را بایستی چگونه تفسیر کرد؟
رضا علیجانی، تحلیلگر مسائل ایران، از تغییر یک گفتمان در درون نظام میگوید:
اینها علائم پوسیدگی است. گفتمان ولایت مطلقه فقیه و اندیشه ذوب در ولایت، یعنی یک نوع بازتولید فره ایزدی و تفکر شاهنشاهی که در ایران بوده در قالب و شکل و شمایل مذهبی. یعنی یک نوع اطاعت مطلقه که حتی در حوزه دینی از فقها هم عبور میکند و یک نوع دین مداحان را به عرصه میآورد.
یک نوع ذوب در ولایتی که فرهنگی است که آقای مصباح یزدی و امثال ایشان در درون این بدنه و ملیشیای نظامی – بسیجی داخل حاکمیت بازتولید میکنند. و کسانی را که وارد خیابانها میشوند با این اندیشه وادار میکنند تا بر سر ملت بزنند. این زبان حال و یک نوع اتوبیوگرافی است که آن پوسیدگی را دارد نشان میدهد.
ریزش نیروهای درون حکومت نکتهای است که مهدی خلجی، دیگر تحلیلگر مسائل سیاسی ایران، بدان اشاره میکند:
مهدی خلجی: کسانی که تا همین دوران اخیر از مزایا و امتیازات حکومتی بهرهمند بودند و در حلقه قدرت قرار داشتند، با انتشار این نامهها نشان میدهند که به هر دلیلی و با هر انگیزهای راهشان را جدا کردهاند.
طبیعتا اعلام عمومی این جدایی برای حکومت بسیار نگرانکننده است.
این نامههای سرگشاده قرار است به دست چه کسانی برسد؟ و چه گروههایی در درون نظام مخاطب این گونه نامهها هستند؟
رضا علیجانی، از اعضای فعالان شورای ملی- مذهبی: بیشتر در بین نخبگان قدیم و جدید ما میچرخد و در عمق مطرح است و مابین برخی از نمایندگان مجلس و حتی در بین بسیج مطرح است.
در بین بخشی از هنرمندان و سیاسیونی که به هر حال از بدنه نظام بودند و دوره اصلاحات هم اینها را از حاکمیت دچار گسست نکرد. یعنی همچنان در صف طیف بیت قرار داشتند.
ولی این دوران جدید و ورود جمهوری اسلامی به این مقوله که فقط مخالفینش را سرکوب نکند، بلکه به مرحلهای برسد که مردم کوچه و خیابان را هم سرکوب نماید، انگیزه و بهانه و تلنگری برای گسست جدید شد.
مهدی خلجی، نویسنده و پژوهشگر در موسسه مطالعات خاور نزدیک واشینگتن، درباره هدف این نامهها به آقای خامنهای نظر متفاوتی دارد:
مهدی خلجی: نوشتن این نامهها شاید برای خود نویسندگان بیشتر اهمیت داشته باشد تا برای مردم یا برای آقای خامنهای. یعنی کسی مثل آقای نوریزاد نیاز دارد که این نامهها را بنویسد تا موضع خودش را روشن کند.
من میفهمم که آقای نوریزاد و دیگران میدانند که این کارها تاثیری ندارد. ولی اگر تاثیر ندارد، در تغییر سیاست آقای خامنهای است. اما در این تاثیر دارد که خودشان را در حقیقت از یک جرگهای به یک جرگه دیگر ببرند و نقش اجتماعی و سیاسی خودشان را بازتعریف کنند.
آیتالله خامنهای و اطرافیانش همواره تلاش کردهاند تا بر گرد او هالهای از تقدس و دستنایافتگی ایجاد کنند. در واقع هر گونه انتقاد از عملکرد او خط قرمزی غیر قابل عبور در نظام تعریف میشود.
آیا هدف این نامهها و نوشتههای انتقادی، شکاف در این هاله قدسی است؟
رضا علیجانی، پژوهشگر و تحلیلگر سیاسی: شاید این هالهزدایی در گذشته و در بین طیفهای دیگر اتفاق افتاده بود. ولی در این طیف یک اتفاق جدید است و به نظر من نه تنها عمقش در حد هالهزدایی است، بلکه میتواند عمق تئوریک بیشتری هم پیدا کند. یعنی هدف این نامهها فقط هالهزدایی از پیرامون رهبر کنونی جمهوری اسلامی نیست. الان اگر کس دیگری هم جای ایشان بنشیند، حول و حوش او و در بین افرادی که گفتمان جدید را پذیرفتهاند، دیگر هالهای تنیده نخواهد شد.
ما این را در خلال سخنان آقای علی مطهری هم دیدیم که هم در مجلس میگفت و هم در دفاع از خودش در ارتباط با رد صلاحیتش میگفت که تلقی من از ولایت فقیه، شخصمحور نیست. یعنی وارد یک سری عرصههای تئوریکی میشوی که دیگر آن اطاعت مطلقه زیر سوال میرود، اگر نگوییم که اصل ولایت فقیه زیر سوال میرود که به نظر من در بخشی از مخاطبان این نامهها این اتفاق هم خواهد افتاد.
البته با یک تبصره مهم و استراتژیک که تولید این نامهها نیمی از ماجرا و شاید کمتر از نیمی از ماجراست. مهمتر از آن توزیع و رساندن این نامهها به فضایی است که باید مصرفکننده این گفتارها باشند.
با این حال مهدی خلجی از این نامهنگاریها انتقاد میکند و میگوید که نامه نوشتن به آیتالله خامنهای متکی بر پیشفرضهای غلطی است.
مهدی خلجی: اصولا نامه نوشتن به آقای خامنهای یا بر این فرض استوار است که آقای خامنهای از مسائل جاری کشور مطلع نیست و بنابراین باید با این نامهها او را مطلع کرد که این فرض غلط است.
یا بر این فرض استوار است که آقای خامنهای نیاز به یک هشدارباش اخلاقی دارد. و مسئله اصلی در ایران مسئله اخلاقی است و اگر آقای خامنهای شبی بخوابد و صبح بیدار شود و تصمیم بگیرد که آدم خوبی بشود، مسیر سیاست در ایران تغییر خواهد کرد.
این متاسفانه یک درک نادرست ریشهداری است در فضای سیاسی ایران که مسئله سیاسی را به مسئله اخلاقی تبدیل میکند.
در حالی که این چنین نیست و مسئله سیاسی باید به صورت سیاسی تبیین بشود و راه حل سیاسی هم برای آن پیدا بشود و نامه نوشتن هم هیچ گرهی ازاین کار فروبسته باز نمیکند.
این تحلیلگر مسائل ایران در ادامه نقدش بر کسانی که هزینه نامه نوشتن به آیتالله خامنهای را دارند میپردازند میگوید:
شما میبینید که این نامهنویسیها جایگزین مبارزه سیاسی شده است. جایگزین بسیج عمومی و سازماندهی شده است.
سادهترین کاری که یک نفر ممکن است بکند این است که به آقای خامنهای نامه بنویسد. از این سادهتر دیگر کاری وجود ندارد. کار دشوار این است که افرادی که خودشان را فعال سیاسی تعریف میکنند، تلاش کنند تا یک ایدئولوژی سیاسی بسازند که بتواند بخش عمدهای از جامعه ایران را برای تغییر واقعی موقعیت بسیج کند.
اینها کارهای بسیار دشوار و چالشهای بسیار عظیمی است و همه اینها را کنار گذاشتن و برای یک نفر نامه نوشتن، ولو این که آن نامه برای نویسندهاش زندان و زجر و زحمت هم به بار بیاورد، در قیاس با کارهای واقعی سیاسی یک کار بسیار ساده و بیهوده و آب را خریدن است برای نویسندگان نامه، بیش از آن که آبرو بردن از خامنهای باشد.
رضا علیجانی میگوید که بهتر است در بررسی این نامهها به جای توجه به نیت نویسندگان، به اثر آن بر مردم توجه شود:
رضا علیجانی: ببینید. اینها برای نویسندگانش شاید یک دوران گذار ذهنی و روانی باشد. یعنی نویسندگان این نامهها شاید ابتدا انتظار یک نوع هشداردهی به رهبر جمهوری اسلامی و این که ایشان برگردد را داشته باشند.
ولی بعدا خودشان به ناامیدی میرسند. اما اگر ما به نیت مولفین کاری نداشته باشیم و فقط به ساختار متن و آن چه این نامهها بیان میکند توجه داشته باشیم، میبینیم که مخاطب اصلی آنها مردمند. بهویژه کسانی که در این گفتار بینابینی قرار دارند. یعنی کسانی که در گذشته به نوعی ولایت مطلقه فقیه را قبول داشتند و حالا این تلنگر جنبش سبز و خشونتی که بعد از این به کار گرفته شد و بیاصولی با توجه به ارزشهای مذهبی سنتی که آقایان مرتکب شدند، به نظر من این نامهها تلنگری است به ذهن و وجدان مخاطب و هراس حاکمیت هم به گمان من از همین مخاطبین است.
آیا این نامهها میتوانند نشانگر طیفهای گستردهتر، اما خاموش در میان نیروهای منتسب به نظام باشند که باور خود را نسبت به آیتالله خامنهای از دست دادهاند؟
مهدی خلجی: این نامهها نشانگر جدایی اینها از بدنه حکومت است که طبیعتا این برای حکومت نگرانکننده است، چون اینها در درجه اول میتواند چهره حکومت را مخدوش کرده و پایههای محبوبیت حکومت را در میان طرفدارانش سست کند.
همچنین میتواند نشان دهد که آن قدر کار سیاست در ایران زار و خراب است، که حتی برخی از نزدیکان آیتالله خامنهای هم تحمل این وضعیت را ندارند. مخصوصا با سوابق آقای نوریزاد و آقای علایی در سپاه و جهاد سازندگی، این شائبه پیش میآید که احتمالا آقای علایی تنها فرد در سپاه پاسداران نیست که از این وضع ناراضی است یا آقای نوریزاد تنها فرد از میان حلقه مشاوران فرهنگی آقای خامنهای نیست که به بیعدالتیها معترض است.
این مسئله نشاندهنده یک شکاف جدیتر، عمیقتر و گستردهتر در سپاه پاسداران و دیگر نهادهای حکومتی است.
طبیعتا واکنش شدید حکومت به این مسئله تلاش برای پوشاندن این شکافها و وانمود کردن این مسئله است که این افراد استثنا هستند و کسانی هستند که فریب خوردهاند، اما بدنه حکومت همچنان وفادار به آقای خامنهای است.
بهرغم سرکوب شدید منتقدان آیتالله خامنهای در ایران چرا بر میزان انتقادهای نیروهای درون نظام علیه او دائما افزوده میشود؟
رضا علیجانی: این به نظر من هم ناشی از انباشت آگاهی و اندیشه است. از اول انقلاب این سخنان به تدریج از سوی نخبگان مطرح میشد. گر چه سرکوب میشد، ولی به هر حال آرام آرام تاثیر خودش را بر جای میگذاشت. در دهه ۶۰، در جنبش اصلاحات و به ویژه در جنبش سبز این انباشت آگاهی ایجاد شد.
این انباشتی است که گویی قبلا گوشها میشنیدند، ولی باور نمیکردند. ولی برخاسته از انگیزه کسانی است که تازه از حاکمیت گسستهاند. کسانی که صداقت بیشتر و منافع کمتری داشتند. اینها تیپهایی هستند که فرهنگ شهادت هم در آنها قوی است. شما در ادبیات آقای نوریزاد این را میبینید. کسانی هستند که به لحاظ عاطفی ارزشگراتر و رادیکالترند.
و شاید چون تازه از حاکمیت جدا شدهاند و قبلا هم سرکوب را تجربه نکردهاند، شهامت بیشتری دارند.
به هر حال بر هر انگیزهای که باشد شجاعت و صداقت آنها قابل تقدیس است و من فکر میکنم که اثرگذاری این نامهها به تدریج بیشتر نمایان خواهد شد. چون الان این حجاب سختی که بر جامعه مدنی کشیده شده است و سرکوب شدیدی که نیروهای امنیتی و نظامی انجام میدهند و فضای سیاسی را به شدت اتمیزه کردهاند، مانع این میشوند که تاثیرگذاری آن را آشکارا ببینیم. اگر اندکی فضای ایران بازتر شود ما تاثیرگذاری این نامهها را خواهیم دید.