خودکشی سیامک پورزند، متولد سال ۱۳۱۰، روزنامهنگار، سردبیر و فعال نوآور و خبرساز فرهنگی در روز پنجشنبه گذشته در تهران بسیاری از فرهنگدوستان دگراندیش را شگفتزده کرد و غمگین.
چرایی این خودکشی تنها دامن خانواده و آنانی را که از نزدیک میشناختندش نگرفت. بسیاری از کسانی که حتی از دریچه دیگر به فرهنگ و هنر و جامعه و سیاست در ایران مینگرند هم در سوگواری و پیش کشیدن این پرسش سهیم شدند. پاسخ را عدهای در اولین مظنون یعنی در افسردگی حاصل از تکافتادگی و نومیدی از امکان خروج از تهران و پیوستن به خانواده یافتند، و از سوی دیگر در پروندهای سنگین و حکم حبس یازده ساله و مصائب بین بازداشت و حصر، مثل روایت خودش در پیام به خانواده حاکی از سنگساری ساختگی.
پرونده سنگین به اتهام جاسوسی و پول گرفتن از بیگانه برای به بیراهه کشاندن مطبوعات اصلاحگرا که در سال ۱۳۷۹ در پی کنفرانس «ایران پس از انتخابات» معروف به کنفرانس برلین برایش باز شد.
این پرونده سرانجام مد سیاست را بر جذر زندگی او غالب کرد. مثل یک فیلم سینمایی با زیر و بمهایی پیشبینی نشدنی که این گونه هم توصیف شده. از بزرگ شدن در خانوادهای شاهدوست و سلطنتطلبی تا روزنامهنگاری در «باختر امروز» به سردبیری حسین فاطمی، وزیر خارجه کابینه محمد مصدق، تا اصلاحطلبی. از ۲۸ مرداد تا ۲ خرداد و از فرهنگ تا به گفته یکی از سه دخترش فرار از زندان، در پرده آخر، با پایین انداختن خود از طبقه ششم خانهاش در تهران.
مهرانگیز کار، دومین همسر سیامک پورزند، و طرحی کلی از زندگی او: من همه زندگی با ایشان نبودم. ایشان ازدواج دیگری هم داشتند. ولی از نظر سیاسی، اگر بخواهید بدانید، بخشی از زندگی سیامک خیلی حمایت از سیاستهای شاه بوده، قبل از این که از این مقطع دور شود. ولی در دوران ملی شدن صنعت نفت، دوران شادروان مصدق، سیامک یکی از طرفداران پروپاقرص شادروان مصدق بوده و پیرو راه او. همراه شادروان داریوش فروهر کار میکرده. ولی بعد از ۲۸ مرداد آن چه در زندگی سیامک اتفاق افتاده از نظر سیاسی، آدم در او یک اغتشاش میبیند. از این اغتشاش برای این که بتواند خودش را نجات دهد، دیگر کاملا وارد زندگی فرهنگی شده و تبدیل شده به شخصی که خواسته سینمای پیشرفته جهان را به ایرانیان از طریق مطبوعات یا ایجاد سینهکلوب یا از طریق به وجود آوردن فستیوالهای سینمایی بشناساند. اینجا بود که سیامک به عنوان سردبیر و رپرتر [گزارشگر] و صاحبنظر از این به بعد او را در مطبوعات سینمایی بسیار فعال میبینیم و در آمریکا در ارتباط با کارگردانان خیلی بزرگ و هنرپیشههای مشهور که اینها را معرفی میکرده به ایرانیان از طریق مطبوعات سینمایی.
اما مهمترین حرکت سیاسی سیامک بعد از سالها که از سیاست به صورت کلی دوری کرده بوده، از دوم خرداد ۱۳۷۶ شروع میشود. سیامک جذب جریان اصلاحات شد. از آن به بعد به سیامک نمیشود ابدا علامت سلطنتطلب را چسباند. سیامک از آن به بعد عاشق شور و حال آن دوران بود و بحث جامعه مدنی و مخصوصا مطبوعات اصلاحطلب و خودش را به در و دیوار میزد که بتواند این مطبوعات را مخصوصا به ایرانیان خارج از کشور که آن موقع اینترنت نبود معرفی کند. بنابراین در اینجا ما دوباره یک سیامکی را میبینیم که در کنار بسیاری از آقایان و خانمهایی قرار میگیرد که اینها انقلابی بودند و حالا اصلاحطلب شدهاند.
در واشینگتن، ماندانا زند کریمی، همسر اول سیامک پورزند، در زندگی مشترکی ده ساله و مادر اولین دختر او، بنفشه پورزند، تا سال ۱۳۴۶ از نزدیک شاهد تلاشهای فرهنگی سیامک پورزند بوده است.
ماندانا زند کریمی: سیامک پورزند نه تنها یک روزنامهنگار زبردست و بسیار خوبی بود، بلکه از زمان خودش خیلی پیشرفتهتر بود. چیزهایی را در ایران ابداع کرد، در مطبوعات ایران ابداع کرد و به وجود آورد برای اولین بار. مثلا یکی از کارهایی که سیامک پورزند آن موقع انجام داد، ایجاد سینهکلوب بود. سینهکلوب یک چیزی بود که هر هفته یک اسکار بود در تهران. در یکی از سینماها که قرار گذاشته بود تمام انتلکتوئلهای ایران از هنرمندان، هنرپیشهها، نویسندهها، آرتیستها همه جمع میشدند آنجا، هرکس که، هر که بود در تهران آن موقع، آنجا جمع میشدند یک فیلم فوقالعاده خوب میدیدند و ضمنا به وسیله افرادی که وارد به کار سینما بودند، تجزیه و تحلیل میشد فیلم. نویسندهها، هنرپیشهها، کار آنها و کار کارگردان، چیزهایی که ایرانیها اصلا تا آن موقع نمیدانستند وجود دارد و باید بهشان توجه شود. این سینهکلوب شده بود مرکزی که مرکز انتلکتوئلهای تهران هر هفته روزهای یکشنبه... یادم است آن موقعها دبیرستانی بودم و میرفتم سینهکلوب و با یک عده از دوستان... جوانها جمع میشدند میآمدند سینهکلوب و آشنا میشدند با یک عده انتلکتوئلها، نویسنده و مطبوعاتچیها و هنرمندان آن موقع. این کاری بود که سیامک پورزند قبل از این که دستگیرش کنند اولین بار که در حقیقت دزدیدندش، این همین کار را به فرمی خیلی آرامتر به وجود آورده بود. یعنی یک کلوبی به وجود آورده بود که جوانها را با نسل گذشته و قدیمیتر آشنا میکرد که اینها از تجربه هم و انرژی همدیگر استفاده کنند و آموزش پیدا کنند. این یکی از کارهایی بود که سیامک پورزند خیلی خوب میتوانست انجام دهد. این ابتدای آشنایی مردم ایران با هنر هنرپیشگی و تئاتر و سینما به وسیله سیامک پورزند به وجود آمد.
بعد در مورد به وجود آوردن مطبوعات از نظر سردبیری استعداد فوقالعادهای داشت. یعنی مجله آتش هیچ چیز نبود. یک مجله پیشپاافتادهای که اصلا تیراژ هم نداشت. اما وقتی سیامک پورزند سردبیر مجله آتش شد، مجله در مدت کوتاهی یک دفعه شد یکی از مجلههای پرخواننده و پرتیراژ مملکت و خیلی معروف و پیشرفته، مقالات خوب... میتوانست یک نشریهای را که اصلا ارزشی نداشت و خواننده هم نداشت در عرض مدت کوتاهی برساند به مرحلهای که خواننده پیدا کند و مردم واقعا به آن نشریه گرایش پیدا کنند و بخرند و بخوانند.
خانم زند کریمی، میگویند که با چهرههای متفاوت هالیوود ایشان آشنا بودند و در تماس بودند. در آن مدت که شما زندگی میکردید با ایشان، کدام یک از این چهرهها را به خاطر دارید؟
من خوب یادم است که با رد اسکلتون که یک کمدین خیلی محبوب و معروف بود در آمریکا روابط خوب داشت و با او مصاحبه کرده بود، در ایران آشنایی برایش به وجود آمد. یکی دیگر از هنرپیشههایی که سیامک پورزند با او روابط خیلی دوستانه داشت، خانم کیم نواک بود. این دوتا از کسانی بودند که با او علاوه بر این که به عنوان خبرنگار برای ایران با آنها مصاحبه کرده بود، روابط دوستانه هم داشتند.
مسابقه دوچرخهسواری یا این جور چیزها مال آن دورهای است که شما شاهد بودید؟
بله. مسابقه دوچرخهسواری بود. دانشآموزان بودند در رامسر. کمپ دانشآموزان که میرفت و شرکت میکرد و خبر میداد از کمپها. و خیلی برنامههای دیگر که به وجود میآورد. آدمی بود واقعا از زمان خودش پیشرفته. کارهایی میکرد که حالا من میبینم در آمریکا انجام میدهند.
شاهد دیگر تلاشهای مطبوعاتی سیامک پورزند عباس پهلوان در لسآنجلس و سردبیر نشریه فردوسی است با خاطرههایی از فعالیتهای او در مجله هفتگی «ستاره سینما» که ۲۰ سال روی پیشخوانها بود و سیامک پورزند در چند نوبت سردبیری آن را به عهده داشت.
عباس پهلوان: از موقعی که من با آقای پورزند آشنا شدم، من در اوایل فعالیت مطبوعاتیام بودم و در رشته ادبی فعالیت میکردم. او سالها میگذشت که درعرصه مطبوعات فعالیت داشت. به خصوص در زمینه فرهنگی و هنری و شاخصترین کار او این بود که جشنواره بینالمللی فیلم را در ایران دایر کرد و در سعدی آن زمان با همکاری آقای آشتیانی، سرگی باندارچوک، هنرپیشه معروف و مشهور آن زمان سینمای روس... اتحاد جماهیر شوروی و یا کسان دیگر بودند الان یادم نیست... ولی... خیلی دم نظرم است یا بود یا پیام فرستاد یا شرکت کرد. در هر حال این جشنواره با این فیلم آغاز شد. خیلی درخشید. جلسات هفتگی سینهکلوب را برای آشنایی بیشتر جوانها با سینما دایر کرده بود. مجله سینمایی دایر کرده بود. مجله ستاره سینما، مجله آتش و همین طور فعالیتهای دیگر که در این زمینه بود. در نتیجه او یک آدم شاخصی بود از این نظر. من یک مقدار زیادی مرهون سیامک هستم. او مرا آشنا کرد با فعالیتهای مطبوعاتی و سینمایی که در آن موقع خیلی شاخص بود.
در دوران پیش از انقلاب بهمن ۱۳۵۷ سیامک پورزند در نشریات دیگری هم قلم میزد، از جمله در امید ایران، اطلاعات جوانان، اطلاعات ماهانه، مهر ایران و نشریات ادبی و هنری مثل بامشاد، خوشه، رودکی، فردوسی و نگین.
رضا براهنی، ناقد ادبی در تورونتو: در دوران شاه فوقالعاده روزنامهنگار فعالی بود. در تمام مدت سر زبانها بود به علت ارتباطی که با فیلمسازان جهان داشت، در مخصوصا دهه چهل سرآمد بود. عجیب هم هر چه بیان میکرد خیلی سر وصدا میکرد. من ایشان را از موقعی که در فردوسی گاهی مطالبی مینوشت از آنجا میشناسم. برمیگردد به دهه چهل شمسی. خیلی پر سر و صدا، آدم خیلی خوشبرخورد و خوشقیافه.
یکی دو مثال میتوانید بزنید که چرا پر سر و صدا بود؟
رفت و آمدهایی که داشت مخصوصا خارج از کشور، گاهی گزارش آنها را میداد در داخل کشور، برای ما بیشتر شبیه یک نوع افسانه بود. در آن زمان هنرپیشههای خیلی معروف دنیا را شناختن و با آنها رفت و آمد داشتن، خب، برای بسیاری از کسانی که در ایران زندگی میکردند، و با سینما هم یک ارتباط عاشقانهای داشتند، ولی از دور دستی بر آتش داشتند، یک نوع حالت افسانه و خیالی داشت. از این بابت زندهیاد پورزند در آن زمان بیشتر به عنوان یک آدمی که آن بالابالاها ارتباط داشت میشناختمیش. با آن موقعیتی که ماها از دنیا میشناختیم فاصله داشت و از این نظر برای ما جاذبه داشت.
عشق اول سیامک پورزند اما چونان که شنیدیم سینما بود.
بهمن مقصودلو، سینماگر، نویسنده و ناقد باسابقه در نیویورک: بسیار متاسفم. به دوستداران سینمای ایران تسلیت میگویم. سینمای ایران یکی از مردان برجسته خودش را از دست داد به عنوان نویسنده. به عنوان منتقد، به عنوان روزنامهنگار، به عنوان یکی از پایهگذاران به نوعی فرهنگ سینمایی ۵۰ سال ایران بوده.
راجع به سیامک پورزند به چند نوع میشود صحبت کرد. یکی راجع به شخصیتش و یکی راجع به کارش. راجع به کارش که فرمودید، یکی از کسانی بود که درست از بعد از ۳۲، کودتای معروف، ایشان از ۱۳۳۳ تقریبا یکی از پایهگذاران جشنوارههای مختلف سینمایی هنری ایران بوده. یعنی اگر خودش بانی نبوده که در یکی دوتایش هم خودش بانی بوده، یکی از اعضای موثر بنیانگذاران فستیوالهای فیلمهای هنری جهانی در ایران بوده. به طوری که مثلا در ۳۳ یک فستیوالی به نام گلریزان گذشت یا ۳۴ در سینما متروپل. یک کنگره سینمایی تشکیل داد. یک فستیوال کنگره سینمایی در ۱۳۳۴ تشکیل داد. آدمهایی مثل ناتل خانلری، دکتر نامدار، دکتر میمندینژاد، فریدون رهنما، دکتر قهاری گرمسیری... اینها داوران بینالمللیاش بودند و فیلمها بیشتر از فیلمهای خارجی بود و به نوعی سیامک پورزند این طوری بگویم که هر جا فیلم بود، هرجا سینما بود و هرجا سینماگر بود و هرجا سینمادوست بود، سیامک پورزند هم حضور داشت و سعی میکرد حلقهای در رابطه با این افراد با همدیگر به وجود بیاورد. معتقد به کار گروهی بود و کارهای بنیادین. آدمی بود نوآور. یکی از آدمهایی بود که به هر صورت سینمای غرب را به نوعی در این جشنوارهها آورد و مجبور میکرد عدهای را دعوت میکرد راجع به آن حرف بزنند و به جز این در مطبوعات سینمایی از ابتدا یا مدیر داخلی بود یا سردبیر بود یا نویسنده. در دورههای متعدد سردبیر مجله ستاره سینما بود که میدانید یکی از نشریات موفق و خوب سینما در ایران بود که سینمای غرب را، سینمای خارج از ایران را، سینمای غیربومی را به ایران و بینندگان وعلاقهمندان سینما معرفی میکرد. ۱۳۳۷ سردبیر بود، ۱۳۵۲ سردبیر بود که در ۱۳۵۲ من هم با او همکاری میکردم به عنوان یک دوست خیلی نزدیک که مجله موفق شود.
اگر بخواهیم مثالهایی بزنیم که کارهایی کرد که فرضا جذابیت داشت از لحاظ هنرپیشههای هالیوود یا این که مصاحبه با آنها...
چیزهایی که اثرگذار بود... ببینید سینمای ما بعد از ۱۳۳۰ است که مطرح میشود و اصلا پایهگذاری میشود. به خصوص دهه ۴۰ که متبلور میشود. دهه ۳۰ سیامک پورزند یکی از پایهگذاران اساسی فستیوالها، کنگرههای سینمایی و جشنوارههایی بود که در ایران برگزار میشد. از این طریق فیلمهای غربی به بیننده معرفی میشد و شرح و بسط داده میشد. خب، البته فرخ غفاری در ۱۳۲۹ این کار را کرده بود. دکتر کاووسی هست در اینجا یکی از ارکان دیگر است. ولی پورزند در تمام این فستیوالها گفتم یا خودش میگذاشت یا مهرهای بود که به آنها کمک میکرد. این یکی از نقشهایش بود. نقش دیگرش، آدم دنیادیدهای بود. به غرب سفر کرد. به آمریکا سفر کرد. به هالیوود سفر کرد. مصاحبههای متعددی با هنرپیشههای بزرگ سینما کرد و اینها را در ایران چاپ کرد. یکی از نوآورانی بود که به عنوان ژورنالیست و نویسنده کیهان، نویسنده مطبوعات مختلف ایران در هالیوود حضور داشت. در هالیوود باز با یک سری از ایرانیان تحصیلکرده در سینما مثل داریوش مهرجویی، حسین رجاییان، حسن فیاد، بزرگمهر رفیعا، بچههایی که در یوسیالای تحصیل کردند با اینها آشنا شد و وقتی اینها آمدند ایران یا قبل از این که بیایند به ایران اینها را در ایران معرفی کرد و پشتیبانی میکرد در مطبوعات. یک رابطهای بود با فیلمسازان تحصیلکرده آمریکا در ایران و مشوق آنها. یعنی در هر زمینهای هر جایی فعالیتی بود که یک فیلمساز میکرد، او پشتیبان بود. در مطبوعات. خب اینها میآمدند کسی را نمیشناختند. فوری وسیله میشد و همه فیلمسازان ایرانی یا دستاندرکاران سینما معرفیشان میکرد. وسیلهای به وجود میآورد اینها فیلمشان را بسازند. یعنی به هر جایی و هر نوعی میتوانست کمک میکرد.
آدم تکرویی نبود. از نظر اخلاقی شخصیتی بود بسیار پرشور و حال و بیباک، دست و دل باز، بخشنده، مهربان، رفیقدوست، باهوش، نوآور، پرکار. تکرو نبود. معتقد به کار گروهی بود. دوست بود برای همه. از بالا به مسائل نگاه میکرد. آدم بسیار شریفی بود. آدم بخشندهای بود. با این که درآمد خیلی محدودی به عنوان کارمند وزارت آموزش و پرورش داشت، همیشه دستش توی جیبش بود و از هیچ کاری در مطبوعات ایران در روند تکامل هنریاش...
همیشه با ابتذال مبارزه میکرد. یادم نمیرود یک کنفرانسی داشتیم. یک میزگردی در مجله تهران مصور، سال ۱۳۵۲ یا ۵۱ بود. ساموئل خاچیکیان بود، مرحوم هژیر داریوش بود، محمد متوسلانی بود، من بودم، خانم ایرن بود، سیامک بود و آقای ایرج جمشیدی هم از طرف مجله تهران مصور. در آنجا در طی دو شماره مفصل مشکلات سینمای ایران را بررسی میکردیم. همیشه هدفش این بود که سینمای ایران به طرف تعالی حرکت کند. به طرف هنر حرکت کند. از ابتذال به دور باشد. آدم بسیار روشنی بود.
جشنواره بینالمللی فیلم فجر با توجه به آن چه گفتید تا چه حد مدیون کوششهای سیامک پورزند است؟
جشنوارههای ایران، کانون سینما یا جشنوارهها از ۱۹۲۹ که کانون فیلم را فرخ غفاری بنیان گذاشت، همه بین ۳۲ و ۳۳ و ۳۷ یعنی آن چهار پنج سال اوایل ۳۰ شکل گرفتند. یکی از مهرههای اصلی اینها سیامک پورزند بود. خب پس او تاثیرگذار است. وقتی میرسیم به جشنواره جهانی که هژیر داریوش آن را بنیان گذاشت، سیامک پورزند در آن دخلی نداشت، در آن کار نمیکرد. جشنواره مال وزارت فرهنگ و هنر و دولت بود، در صورتی که جشنوارههایی که در دهه ۳۰ گذاشته میشد، همه گروههای سینمایی مثل مجله پیک سینما که مدیرش سیامک پورزند بود برگزار میکرد. یعنی شخصی و گروهی توسط پنج منتقد و چهار آدم علاقهمند به سینما. ولی وقتی دولت میآید سر کار امکانات مالی و همه چیز هست. پس در حقیقت پیروی از همانها بود که پایهگذاری کرده بودند. خب جشنواره سینمای تهران، جشنواره جهانی سینمای تهران در رابطه و کپی از جشنوارههای بینالمللی ونیز و کن و برلین پایهگذاری شد. هژیر داریوش در این زمینه خیلی زحمت کشید. آن با بودجه دولت بود و بعد از انقلاب تعطیل شد و بعد از انقلاب دستاندرکاران سینمای ایران تصمیم گرفتند جشنواره بگذارند، فجر تقریبا کپی فستیوال جهانی تهران بود که آقای امید که در آن فستیوال کار میکرد، آن فستیوال را ادامه داد. دوست خوب من بود و من عزادارم و به تمام دوستان، همکاران و علاقهمندان فرهنگ و سینمای ایران مرگ این مرد شریف و زحمتکش را که بیش از ۵۰ سال در فرهنگ و هنر ایران و در مورد سینما و فرهنگ قلم زده بود، تسلیت میگویم.
با این همه در پی انقلاب بهمن ۱۳۵۷ به علت همین فعالیتها سیامک پورزند جایگاه پیشین خود را از دست داد، اما با پایان جنگ هشت ساله ایران و عراق در بر پاشنه دیگر چرخید:
لیلی پورزند، دختر دوم سیامک پورزند در تورونتو: این اولین باری بود که پدر بعد از انقلاب توانست که شروع کند به طور رسمی به کار و تمام آن سالهای بیکاری که در منزل به اجبار بود و زندانی که رفته بود توانست از آن عبور کند و به عنوان مدیر فرهنگی مجتمع فرهنگی ایران شروع به کار کند. آن فکر میکنم حیات مجدد پدر بود در صحنه اجتماع و خیلی با شور و اشتیاق برنامهریزی میکرد. کلاسهای فیلمبرداری و عکاسی و صحنهپردازی و تئاتر آنجا تاسیس کرد. خیلی پرشور این کار را دنبال میکرد. چون فکر میکرد این یک تولد دوبارهای است برایش. من آن موقع دوازده سیزده ساله بودم. تابستانها که مدرسه تعطیل بود من با بابا میرفتم به مجتمع و خیلی لذت میبردم از محیطی که پدر ایجاد کرده بود. چون بعد از دوران بچگی و خردسالی این اولین باری بود که پدرم را دوباره در صحنه اجتماع آن طور هیجانزده و پرشور و هدفمند میدیدم. من هم به عنوان یک دختر سیزده ساله سرم بلند میشد و یادم میافتاد به خاطراتی که برایم تعریف کرده بود از کارهای بزرگی که قبلا کرده بود و میتوانستم دوباره آنها را تصویر کنم و ببینم واقعا این پدر همان پدر لایق است که میتوانست کارهای خیلی مهم و بزرگ را انجام دهد.
خاطراتتان از مجله شفا چیست؟
مجله شفا نشریه متعلق به انجمن بیماران کلیوی بود در ایران که پدر در آنجا مشغول به کار شد. همیشه مملو بود از ایدههای نو. آن موقع در ایران ما هنوز با واژههای جمعآوری کمکهای مالی در جامعه اصلا آشنایی نداشتیم. برای همه عجیب بود. ولی پدر آمد و دقیقا همان سیستمی را که شاید امروز در ایران خیلی متداول باشد و در غرب خیلی متداول است، برای کارهای عامالمنفعه، شروع کرد مهمانیهای بزرگ در آن جو پرتنش و پرالتهاب و بسته ایران. که بعد از جنگ بود. همه مصیبتهایی بود که بر سر همه آمده بود و با همه تنگناها مهمانیهای بزرگ یا همایش و گردهماییهای بزرگ بالای دو سه هزار نفر جمعیت برگزار میکرد با حضور هنرمندان. از حضور این هنرمندان شروع کرد به استفاده برای جمعآوری کمکهای مالی عظیم برای انجمن حمایت از بیماران کلیوی. این اولین باری بود که من در زندگیام با این نوع مهمانیها یا گردهماییهای خیریه آشنا شدم. الان که به گذشته برمیگردم، متعجب میشوم که پدر من این شکل کار را در آن زمان ایران توانست با چنین موفقیتی انجام دهد و این چیزی نیست جز توانایی عجیب این انسان در خلاقیت و کار اجتماعی.
خانم لیلی پورزند بعد از آن دوران معروف به «سازندگی» هم وقتی پروانه فروهر و داریوش فروهر رهبران حزب ملت ایران در «قتلهای سیاسی زنجیرهای» در اول آذر ۱۳۷۷ کشته شدند، پدرتان سیامک پورزند گزارش راهپیمایی در مراسم تشییع و تدفین را به طور زنده برای رادیوی ۲۴ ساعته «صدای ایران» در لسآنجلس داد. شما که شاهد پشت صحنه این گزارش بودید میتوانید مرور کنید بر این گزارش لحظه به لحظه؟
من فکر میکنم که آن مهمترین کاری بود که بابا در حیات روزنامهنگاری بعد از انقلابش انجام داد. آن موقع نه اینترنت بود و نه ماهواره. رادیوهای ۲۴ ساعتهای بودند که خبرها را برای ایرانیان خارج از کشور پخش میکردند. خبرها معمولا دیرتر از آن چه که ما الان با آن مواجهیم میرسید. تازه در ایران موبایل آمده بود. خیلی تازه بود. پدر من موبایل را برداشت و در یک گزارش چند ساعته از شروع مراسم تشییع جنازه عزیزان فروهرها تا مراسم خاکسپاری و بعد از خاکسپاری را به صورت زنده برای رادیوی ۲۴ ساعته آقای مهری در لسآنجلس گزارش کرد. با همه هیجانهایی که در اطراف میگذشت و صدای مردم. من فکر میکنم که این نقطه شروعی بود برای این که جمهوری اسلامی او را هدف دشمنورزی کند. برای این که چیزی را گزارش کرد که اگر او این کار را نکرده بود، شاید در تاریخ آن لحظهها این چنین ضبط نمیشد.
آزاده پورزند، کوچکترین دختر خانواده، شاهد روزهای بهتر زندگی پدر هم بوده است. روزهای پس از پیروزی محمد خاتمی در انتخابات ۲ خرداد ۱۳۷۶.
آزاده پورزند: پدر... خیلی هیجانزده بود که میتوانست بعد از سالها سکوت حداقل برای مسائل فرهنگی دوباره شروع به کار کند. این بود که از فرصت استفاده کرد تا دوستان فرهنگی قدیمی را دور هم جمع کند که بتوانند به جوانهایی که وارد حوزه فیلم، هنر، نویسندگی، روزنامهنگاری شده بودند، کمک برسانند، هم از نظر انتقال تجربه و دانش و هم از نظر تشویق.
این بود که بزرگداشتهای مختلفی در جزیره کیش، در مجتمع فرهنگی تهران و در سایر نقاط دیگر تهران برگزار میکرد که بتواند این هدفش را دنبال کند.
به طور مشخص مثلا کدام بزرگداشتها بود که الان شما یادتان است که برگزار شد و جذابیت داشت؟
خیلی زیاد بودند. دو سه سالی بیوقفه کار میکرد. چندتایی که من به یاد دارم، مجید مجیدی بود که از روز اولی که کسی نمیشناختشان بابا پشتش بود و واقعا از اولین آثارش هر کاری که توانست از دستش بربیاید برایش کرد که جامعه ایران و جهان بشناسدش. هنرمند دیگری که به یاد دارم، بهمن قبادی بود. که اولین فیلمش را که بابا دید واقعا اصلا احساساتش را برانگیخته بود و تصمیم گرفت هر کاری که میتواند برای بهمن قبادی بکند. کارگردان فیلم دختری با کفشهای کتانی بود. اینها فقط دو سه تاییاند شاید از دهها آدمی که من دیدم توی خانه خودمان آمدند و بابا برایشان حرف زده و هفته بعد برایشان بزرگداشت گذاشته، صدها نفر جمع شدند. اینها فقط نمونه بود.
چه قشر کسانی بودند که جذب این نوع جلسات میشدند؟
یکی از صمیمیترین دوستان پدر که بعد از خاکسپاریاش به ما زنگ زد گفت سیامک در مراسم خاکسپاریاش همان کاری را کرد که تمام زندگیاش کرده بود و آن هم این بود که هنر این را داشت که آدمهایی را از قشرهای مختلف و از زمینههای فکری مختلف دور هم جمع کند که بتوانند درباره یک موضوع یا یک فیلم یا یک اثر با هم حرف بزنند و گفتوگو کنند. در این بزرگداشتها هم دقیقا همین گونه بود. میدیدیم که خانمها با چادر آمده بودند. اصلاحطلب بودند. حتی بعضی اوقات روحانیانی میآمدند، خوانندههای قدیمی که هنوز در ایران بودند حضور داشتند. روزنامهنگاران قدیمی و روزنامهنگاران جدید. واقعا از همه نوعی پیدا میشد. از همه رنگی پیدا میشد در این بزرگداشتها.
پژواک این گفتههای آزاده پورزند را در روایت ابراهیم نبوی، اینک مقیم اروپا، طنزنویس روزنامههای اصلاحطلب معروف به دوم خردادی در آن روزها، میتوان شنید:
ابراهیم نبوی: مرحوم پورزند، یکی از کارهای مهمی که کرد در وضعیت فرهنگی بعد از دوم خرداد، برقراری ارتباط میان روشنفکران دینی بود که روزنامهها را اداره میکردند و هنرمندان حوزه سینما، موسیقی و سایر رشتههای هنری با این بچهها و این گروهها که مثلا توی نمایش فیلم شوخی تعداد زیادی از سردبیران و نویسندهها و خبرنگاران این روزنامهها حضور داشتند و تعداد زیادی از هنرمندان حوزه سینما که اگر پورزند نمیبود شاید اینها هیچ وقت ارتباطشان این قدر عمیق و... شاید اصلا با هم ارتباط برقرار نمیکردند. که این ارتباط بعدا در جنبش سبز خیلی نمودارتر شد و کارآیی بیشتری پیدا کرد.
اما با کنفرانس برلین همه چیز دگرگون شد. کنفرانس برلین همایشی سهروزه بود که حزب سبزهای آلمان به دعوت بنیاد هاینریش بل برگزار کرد. از ۱۹ تا ۲۱ فروردین ۱۳۷۹ در خانه فرهنگهای جهان در برلین.
این کنفرانس از یک سو با اعتراض برخی از تشکلهای اپوزیسیون برانداز خارج از ایران به تشنج کشیده شد و از سوی دیگر در ایران هم دستگاه قضایی سخنرانان میهمان از ایران آمده به کنفرانس را به اقدام علیه امنیت ملی و تبلیغ علیه نظام متهم کرد.
مهرانگیز کار، چنگیز پهلوان، حمیدرضا جلاییپور، محمود دولتآبادی، فریبرز رئیس دانا، محمدعلی سپانلو، عزتالله سحابی، شهلا شرکت، علیرضا علویتبار، منیرو روانیپور، جمیله کدیور، کاظم کردوانی، اکبر گنجی و حسن یوسفی اشکوری از جمله سخنرانان این کنفرانس بودند که سنگینترین مجازات در این میان نصیب دو نفر آخر شد.
اما سیامک پورزند نه در کنفرانس حاضر بود و نه به گفته مهرانگیز کار کوچکترین نقشی در برگزاری آن داشت:
مهرانگیز کار: سیامک سال ۱۳۶۳ زیر ذرهبین افراطیون و تندروها قرار گرفت و همین طور به بهانههای گوناگون سیامک را گاهی بازداشت میکردند و آزارش میدادند و بعد رهایش میکردند. ولی هر بار که ما سیامک را تحویل میگرفتیم یک سیامک شکسته را تحویل میگرفتیم. سیامک درهم شکسته شده بود با این بازداشتهای زیر دو ماه یا یک ماه. اما سیامک اعتماد به نفساش را از دوم خرداد به دست آورد. علتش هم عشقش بود به مطبوعات اصلاحطلب. ولی سیامک پورزند کمترین نقشی در کنفرانس برلین نداشت و شاید شما باور نکنید که به لحاظ مسائل خصوصی که در زندگی زناشویی ما در آن دوران به وجود آمده بود، سیامک پورزند اساسا اطلاع نداشت که من دارم میروم برلین برای شرکت در کنفرانس. خیلی برای من عجیب بود که وقتی وارد نخستین مرحله بازجویی شدم، اولین سوال این بود که تو همسر این هستی که یک پرونده قطوری جلویش بود که سیامک بود. بعد دومین سوالش این بود که به ما بگو که چه طور سیامک پورزند کنفرانس برلین را راهاندازی کرده، سازماندهی کرده. که من اصلا آنجا شوکه شده بودم. برای اینکه باور نمیکرد قاضی. چون سیامک پورزند اطلاع نداشت که من میروم برلین. بنابراین کمترین نقشی نداشت. اما من موافقم با این نظر که سیامک پورزند بعد از مسائل من در ارتباط با کنفرانس برلین خیلیخیلی مورد سوءظن بیشتری قرار گرفت و به نظرشان رسید که ما یک زوجی هستیم که هر کدام داریم با شگردهای خودمان و با همکاری و همدستی با هم بر ضد جمهوری اسلامی کار میکنیم و میخواهیم این رژیم را سرنگون کنیم. این هیچ واقعیت نداشت و سیامک فقط در حوزه مطبوعاتی حمایتکننده رفرم [اصلاحات] شده بود و من در حوزههای حقوق بشری و دموکراسیخواهی و جامعه مدنی و حوزه اجتماعی. ما دو تا خط جداگانه را هر کداممان دنبال میکردیم و شاید با همدیگر بسیار هم اختلاف سلیقه داشتیم. اما کنفرانس برلین باعث شد که این توهم به وجود بیاید در آقایان که گویا ما خیلی با هم همکاری وسیع برای تضعیف نظام سیاسی جمهوری اسلامی میکنیم. اما به هیچ وجه او دخالتی نداشت، اما زیر ذرهبین رفت و من در تمام بازجوییهایم این را میفهمیدم. در روز محاکمه من که خانمها شهلا لاهیجی و فریده غیرت در آن حضور داشتند و محاکمه غیرعلنی بود، خیلی صریح، خیلی صریح نماینده مدعیالعموم در آن جلسه محاکمه اعلام کرد که ما به زودی با همسر شما برخورد سنگینی خواهیم کرد. و این ماجرایی بود که من تا حدودی پیشبینیاش را میکردم. ولی سیامک باورش نمیکرد و با این که من وقتی که محاکمه انجام شد از سیامک که آن موقع سوئد بود خواهش کردم، التماس کردم که برنگردد، او به حمایت اصلاحطلبان خیلی دل بست و حرف مرا نشنید و متاسفانه به ایران برگشت. دیگر وقایعی اتفاق افتاد که همه از آن اطلاع دارند.
ابراهیم نبوی میگوید در آن روزها که اصلاحطلبان خود زیر ضرب قوه قضاییه و رقبای اصولگرا بودند، کار زیادی از دستشان بر نمیآمد.
ابراهیم نبوی: آقای پورزند وقتی که دستگیر شد، تا یک سال و نیم هیچ کس حتی نیروی انتظامی که خودش دستگیرش کرده بود، اعلام کرده بود که ما او را دستگیر نکردیم. همان موقع من در روزنامه بنیان ستون طنز داشتم، حداقل سه تا چهار تا مطلب نوشتم و به شکلی که میشد اشاره کرد، اشاره کردم. به خاطر همین هم بازجویی شدم و رفتم به کمیته اماکن که کار پورزند را دنبال میکرد. دستگیری پورزند همان موقعی بود که نماینده مجلس ششم هم دستگیر شده بود و در زندان بود. کاری نمیشد کرد، بیشتر از این کاری که اتفاق افتاد. بچهها برای اکبر گنجی هم نمیتوانستند کاری کنند. قدرتی وجود نداشت که بتواند از کسی حمایت کند. قدرت در انحصار آقای خامنهای بود و آنها هم با شدت میخواستند فاصله بیندازند بین هنرمندان و روشنفکرانی که جنبش دوم خرداد را پیش میبردند.
با تیره شدن آسمان سیاست بر بام خانه سیامک پورزند و در پی گذراندن روزهای بازداشت و حصر خانگی، او ممنوعالخروج شد و تلاشهای نهادهای بینالمللی حقوق بشر و انجمنهای قلم در گوشه و کنار جهان به جایی نرسید.
رضا براهنی: موقعی که به زندان افتاد، من رئیس انجمن قلم بودم در کانادا و او زندان بود. جلساتی تشکیل دادیم و بعد نه تنها در آن جلسات بلکه با خبرنگاران صحبت کردیم، آدمهای مختلف را از جاهای مختلف یعنی نویسندگان حتی آمریکا را یک بار که آمده بودند به کانادا با آنها مصاحبه مطبوعاتی تشکیل دادیم برای آزادی او. همه این کارها این طوری بود که من از طریق خانم کار، همسرشان، مدام در ارتباط بودیم. آخرین بار که تلفن کردیم با او صحبت کردیم، یادم است یک شبی بود که دوستان همه جمع بودند، در یک رستورانی، من تلفنی با او صحبت کردم. در حدود نیم ساعت حالت گریه داشتیم با همدیگر. دلتنگ اغلب دوستانی بود که میشناخت و میدانست که برایش چه کار میکنند برای آزادیاش و به هر طریق مایه تاسف بود و برای من دوست خوبی بود. مایه مباهات ولی خب در عین حال مایه تاسف که به این صورت از بین رفت.
لحظههای پایانی سکانس آخر زندگی سیامک پورزند در مکالمهای تلفنی بین او و دخترش لیلی پورزند سپری شد:
لیلی پورزند: پدر پس از سالها که زندانی بودند در زندانهای مخفی جمهوری اسلامی به جرایم ناکرده و بعد هم به دلیل مریضی به منزل فرستاده شدند و در زندان بزرگتری به نام خانه حبس بودند و تمام اعضای خانوادهشان خارج از ایران بودند و علیرغم همه تلاشهایی که شد در این ده سال کمترین امنیتی اعضای خانواده دریافت نکردند که به ایران بازگردند ولو موقت و از ایشان نگهداری کنند. ایشان هم علیرغم نامهنگاریهایی که به بالاترین مقامهای حکومتی و دولتی و قضایی ایران در برهههای زمانی مختلف شد، پاسخی دریافت نکرد و نتوانست اجازه موقت حتی برای خروج از کشور دریافت کند. این مرگ، مرگی بود اعتراضی و در کمال قدرت و اراده؛ ایشان تصمیم گرفت به این زندگی پایان بدهد و از طبقه ششم بالکن منزل کوچک مسکونی خودش دیروز ساعت دو بعدازظهر، نهم اردیبهشت، خودش را به پائین پرت کرد.
پیکر سیامک پورزند که به گفته خانوادهاش یک سینه سخن داشت، از روز سهشنبه ۱۴ اردیبهشت در بهشت زهرا آرمیده است، گرچه به امر مسئولان جمهوری اسلامی به دلیل خودکشی نه در قطعه نامآوران ایران، بلکه به توصیف خانوادهاش: در تبعید از قطعه هنرمندان در قطعه ۲۵۶، ردیف ۲۱، شماره ۵۲.
اینک لیلی پورزند میگوید آماده است تا نوار صدای پدرش را که از آن چه بر او در زندان رفته میگوید منتشر کند، صدایی که شاید برای اولین بار، دست کم بخشی از آن چه را پس از ناپدید شدن طولانیمدت در سال ۱۳۷۹ بر سیامک پورزند گذشت، بازگو کند؛ تا روشن شود چاپ «اعتراف به اتهام» در روزنامههای حکومتی ایران، تحت چه شرایطی انجام گرفت، و همچنین ارائه فهرستی از نام شماری از دگراندیشان و فرهنگدوستان به عنوان شریک «سیاهکاریها» و «سیاهنماییها». اعترافاتی که به ظن نهادهای حقوق بشری نظیر عفو بینالملل، دیدبان حقوق بشر و فدراسیون جامعههای جهانی دفاع از حقوق بشر، سیامک پورزند آنها را زیر شکنجه بر زبان آورده است.
مهرانگیز کار هم میگوید سیامک پورزند در سالهای آخر زندگی دو آرزو داشت: یکی در آغوش گرفتن دوباره فرزندانش و پیوستن به خانواده و دیگری تشکیل کمیتهای حقیقتیاب. تلاش تازه خانواده پورزند سرلوحه سناریوی فیلمی دیگر است. این بار به گفته خانوادهاش «با پیامی از امید». در مسیر برملا شدن پشت پردههای بیش از پنج دهه تلاش فرهنگی در کارنامه مردی هشتاد ساله به نام سیامک پورزند، در کشوری به نام ایران.
چرایی این خودکشی تنها دامن خانواده و آنانی را که از نزدیک میشناختندش نگرفت. بسیاری از کسانی که حتی از دریچه دیگر به فرهنگ و هنر و جامعه و سیاست در ایران مینگرند هم در سوگواری و پیش کشیدن این پرسش سهیم شدند. پاسخ را عدهای در اولین مظنون یعنی در افسردگی حاصل از تکافتادگی و نومیدی از امکان خروج از تهران و پیوستن به خانواده یافتند، و از سوی دیگر در پروندهای سنگین و حکم حبس یازده ساله و مصائب بین بازداشت و حصر، مثل روایت خودش در پیام به خانواده حاکی از سنگساری ساختگی.
پرونده سنگین به اتهام جاسوسی و پول گرفتن از بیگانه برای به بیراهه کشاندن مطبوعات اصلاحگرا که در سال ۱۳۷۹ در پی کنفرانس «ایران پس از انتخابات» معروف به کنفرانس برلین برایش باز شد.
این پرونده سرانجام مد سیاست را بر جذر زندگی او غالب کرد. مثل یک فیلم سینمایی با زیر و بمهایی پیشبینی نشدنی که این گونه هم توصیف شده. از بزرگ شدن در خانوادهای شاهدوست و سلطنتطلبی تا روزنامهنگاری در «باختر امروز» به سردبیری حسین فاطمی، وزیر خارجه کابینه محمد مصدق، تا اصلاحطلبی. از ۲۸ مرداد تا ۲ خرداد و از فرهنگ تا به گفته یکی از سه دخترش فرار از زندان، در پرده آخر، با پایین انداختن خود از طبقه ششم خانهاش در تهران.
مهرانگیز کار، دومین همسر سیامک پورزند، و طرحی کلی از زندگی او: من همه زندگی با ایشان نبودم. ایشان ازدواج دیگری هم داشتند. ولی از نظر سیاسی، اگر بخواهید بدانید، بخشی از زندگی سیامک خیلی حمایت از سیاستهای شاه بوده، قبل از این که از این مقطع دور شود. ولی در دوران ملی شدن صنعت نفت، دوران شادروان مصدق، سیامک یکی از طرفداران پروپاقرص شادروان مصدق بوده و پیرو راه او. همراه شادروان داریوش فروهر کار میکرده. ولی بعد از ۲۸ مرداد آن چه در زندگی سیامک اتفاق افتاده از نظر سیاسی، آدم در او یک اغتشاش میبیند. از این اغتشاش برای این که بتواند خودش را نجات دهد، دیگر کاملا وارد زندگی فرهنگی شده و تبدیل شده به شخصی که خواسته سینمای پیشرفته جهان را به ایرانیان از طریق مطبوعات یا ایجاد سینهکلوب یا از طریق به وجود آوردن فستیوالهای سینمایی بشناساند. اینجا بود که سیامک به عنوان سردبیر و رپرتر [گزارشگر] و صاحبنظر از این به بعد او را در مطبوعات سینمایی بسیار فعال میبینیم و در آمریکا در ارتباط با کارگردانان خیلی بزرگ و هنرپیشههای مشهور که اینها را معرفی میکرده به ایرانیان از طریق مطبوعات سینمایی.
اما مهمترین حرکت سیاسی سیامک بعد از سالها که از سیاست به صورت کلی دوری کرده بوده، از دوم خرداد ۱۳۷۶ شروع میشود. سیامک جذب جریان اصلاحات شد. از آن به بعد به سیامک نمیشود ابدا علامت سلطنتطلب را چسباند. سیامک از آن به بعد عاشق شور و حال آن دوران بود و بحث جامعه مدنی و مخصوصا مطبوعات اصلاحطلب و خودش را به در و دیوار میزد که بتواند این مطبوعات را مخصوصا به ایرانیان خارج از کشور که آن موقع اینترنت نبود معرفی کند. بنابراین در اینجا ما دوباره یک سیامکی را میبینیم که در کنار بسیاری از آقایان و خانمهایی قرار میگیرد که اینها انقلابی بودند و حالا اصلاحطلب شدهاند.
در واشینگتن، ماندانا زند کریمی، همسر اول سیامک پورزند، در زندگی مشترکی ده ساله و مادر اولین دختر او، بنفشه پورزند، تا سال ۱۳۴۶ از نزدیک شاهد تلاشهای فرهنگی سیامک پورزند بوده است.
ماندانا زند کریمی: سیامک پورزند نه تنها یک روزنامهنگار زبردست و بسیار خوبی بود، بلکه از زمان خودش خیلی پیشرفتهتر بود. چیزهایی را در ایران ابداع کرد، در مطبوعات ایران ابداع کرد و به وجود آورد برای اولین بار. مثلا یکی از کارهایی که سیامک پورزند آن موقع انجام داد، ایجاد سینهکلوب بود. سینهکلوب یک چیزی بود که هر هفته یک اسکار بود در تهران. در یکی از سینماها که قرار گذاشته بود تمام انتلکتوئلهای ایران از هنرمندان، هنرپیشهها، نویسندهها، آرتیستها همه جمع میشدند آنجا، هرکس که، هر که بود در تهران آن موقع، آنجا جمع میشدند یک فیلم فوقالعاده خوب میدیدند و ضمنا به وسیله افرادی که وارد به کار سینما بودند، تجزیه و تحلیل میشد فیلم. نویسندهها، هنرپیشهها، کار آنها و کار کارگردان، چیزهایی که ایرانیها اصلا تا آن موقع نمیدانستند وجود دارد و باید بهشان توجه شود. این سینهکلوب شده بود مرکزی که مرکز انتلکتوئلهای تهران هر هفته روزهای یکشنبه... یادم است آن موقعها دبیرستانی بودم و میرفتم سینهکلوب و با یک عده از دوستان... جوانها جمع میشدند میآمدند سینهکلوب و آشنا میشدند با یک عده انتلکتوئلها، نویسنده و مطبوعاتچیها و هنرمندان آن موقع. این کاری بود که سیامک پورزند قبل از این که دستگیرش کنند اولین بار که در حقیقت دزدیدندش، این همین کار را به فرمی خیلی آرامتر به وجود آورده بود. یعنی یک کلوبی به وجود آورده بود که جوانها را با نسل گذشته و قدیمیتر آشنا میکرد که اینها از تجربه هم و انرژی همدیگر استفاده کنند و آموزش پیدا کنند. این یکی از کارهایی بود که سیامک پورزند خیلی خوب میتوانست انجام دهد. این ابتدای آشنایی مردم ایران با هنر هنرپیشگی و تئاتر و سینما به وسیله سیامک پورزند به وجود آمد.
بعد در مورد به وجود آوردن مطبوعات از نظر سردبیری استعداد فوقالعادهای داشت. یعنی مجله آتش هیچ چیز نبود. یک مجله پیشپاافتادهای که اصلا تیراژ هم نداشت. اما وقتی سیامک پورزند سردبیر مجله آتش شد، مجله در مدت کوتاهی یک دفعه شد یکی از مجلههای پرخواننده و پرتیراژ مملکت و خیلی معروف و پیشرفته، مقالات خوب... میتوانست یک نشریهای را که اصلا ارزشی نداشت و خواننده هم نداشت در عرض مدت کوتاهی برساند به مرحلهای که خواننده پیدا کند و مردم واقعا به آن نشریه گرایش پیدا کنند و بخرند و بخوانند.
خانم زند کریمی، میگویند که با چهرههای متفاوت هالیوود ایشان آشنا بودند و در تماس بودند. در آن مدت که شما زندگی میکردید با ایشان، کدام یک از این چهرهها را به خاطر دارید؟
من خوب یادم است که با رد اسکلتون که یک کمدین خیلی محبوب و معروف بود در آمریکا روابط خوب داشت و با او مصاحبه کرده بود، در ایران آشنایی برایش به وجود آمد. یکی دیگر از هنرپیشههایی که سیامک پورزند با او روابط خیلی دوستانه داشت، خانم کیم نواک بود. این دوتا از کسانی بودند که با او علاوه بر این که به عنوان خبرنگار برای ایران با آنها مصاحبه کرده بود، روابط دوستانه هم داشتند.
مسابقه دوچرخهسواری یا این جور چیزها مال آن دورهای است که شما شاهد بودید؟
بله. مسابقه دوچرخهسواری بود. دانشآموزان بودند در رامسر. کمپ دانشآموزان که میرفت و شرکت میکرد و خبر میداد از کمپها. و خیلی برنامههای دیگر که به وجود میآورد. آدمی بود واقعا از زمان خودش پیشرفته. کارهایی میکرد که حالا من میبینم در آمریکا انجام میدهند.
شاهد دیگر تلاشهای مطبوعاتی سیامک پورزند عباس پهلوان در لسآنجلس و سردبیر نشریه فردوسی است با خاطرههایی از فعالیتهای او در مجله هفتگی «ستاره سینما» که ۲۰ سال روی پیشخوانها بود و سیامک پورزند در چند نوبت سردبیری آن را به عهده داشت.
عباس پهلوان: از موقعی که من با آقای پورزند آشنا شدم، من در اوایل فعالیت مطبوعاتیام بودم و در رشته ادبی فعالیت میکردم. او سالها میگذشت که درعرصه مطبوعات فعالیت داشت. به خصوص در زمینه فرهنگی و هنری و شاخصترین کار او این بود که جشنواره بینالمللی فیلم را در ایران دایر کرد و در سعدی آن زمان با همکاری آقای آشتیانی، سرگی باندارچوک، هنرپیشه معروف و مشهور آن زمان سینمای روس... اتحاد جماهیر شوروی و یا کسان دیگر بودند الان یادم نیست... ولی... خیلی دم نظرم است یا بود یا پیام فرستاد یا شرکت کرد. در هر حال این جشنواره با این فیلم آغاز شد. خیلی درخشید. جلسات هفتگی سینهکلوب را برای آشنایی بیشتر جوانها با سینما دایر کرده بود. مجله سینمایی دایر کرده بود. مجله ستاره سینما، مجله آتش و همین طور فعالیتهای دیگر که در این زمینه بود. در نتیجه او یک آدم شاخصی بود از این نظر. من یک مقدار زیادی مرهون سیامک هستم. او مرا آشنا کرد با فعالیتهای مطبوعاتی و سینمایی که در آن موقع خیلی شاخص بود.
در دوران پیش از انقلاب بهمن ۱۳۵۷ سیامک پورزند در نشریات دیگری هم قلم میزد، از جمله در امید ایران، اطلاعات جوانان، اطلاعات ماهانه، مهر ایران و نشریات ادبی و هنری مثل بامشاد، خوشه، رودکی، فردوسی و نگین.
رضا براهنی، ناقد ادبی در تورونتو: در دوران شاه فوقالعاده روزنامهنگار فعالی بود. در تمام مدت سر زبانها بود به علت ارتباطی که با فیلمسازان جهان داشت، در مخصوصا دهه چهل سرآمد بود. عجیب هم هر چه بیان میکرد خیلی سر وصدا میکرد. من ایشان را از موقعی که در فردوسی گاهی مطالبی مینوشت از آنجا میشناسم. برمیگردد به دهه چهل شمسی. خیلی پر سر و صدا، آدم خیلی خوشبرخورد و خوشقیافه.
یکی دو مثال میتوانید بزنید که چرا پر سر و صدا بود؟
رفت و آمدهایی که داشت مخصوصا خارج از کشور، گاهی گزارش آنها را میداد در داخل کشور، برای ما بیشتر شبیه یک نوع افسانه بود. در آن زمان هنرپیشههای خیلی معروف دنیا را شناختن و با آنها رفت و آمد داشتن، خب، برای بسیاری از کسانی که در ایران زندگی میکردند، و با سینما هم یک ارتباط عاشقانهای داشتند، ولی از دور دستی بر آتش داشتند، یک نوع حالت افسانه و خیالی داشت. از این بابت زندهیاد پورزند در آن زمان بیشتر به عنوان یک آدمی که آن بالابالاها ارتباط داشت میشناختمیش. با آن موقعیتی که ماها از دنیا میشناختیم فاصله داشت و از این نظر برای ما جاذبه داشت.
عشق اول سیامک پورزند اما چونان که شنیدیم سینما بود.
بهمن مقصودلو، سینماگر، نویسنده و ناقد باسابقه در نیویورک: بسیار متاسفم. به دوستداران سینمای ایران تسلیت میگویم. سینمای ایران یکی از مردان برجسته خودش را از دست داد به عنوان نویسنده. به عنوان منتقد، به عنوان روزنامهنگار، به عنوان یکی از پایهگذاران به نوعی فرهنگ سینمایی ۵۰ سال ایران بوده.
راجع به سیامک پورزند به چند نوع میشود صحبت کرد. یکی راجع به شخصیتش و یکی راجع به کارش. راجع به کارش که فرمودید، یکی از کسانی بود که درست از بعد از ۳۲، کودتای معروف، ایشان از ۱۳۳۳ تقریبا یکی از پایهگذاران جشنوارههای مختلف سینمایی هنری ایران بوده. یعنی اگر خودش بانی نبوده که در یکی دوتایش هم خودش بانی بوده، یکی از اعضای موثر بنیانگذاران فستیوالهای فیلمهای هنری جهانی در ایران بوده. به طوری که مثلا در ۳۳ یک فستیوالی به نام گلریزان گذشت یا ۳۴ در سینما متروپل. یک کنگره سینمایی تشکیل داد. یک فستیوال کنگره سینمایی در ۱۳۳۴ تشکیل داد. آدمهایی مثل ناتل خانلری، دکتر نامدار، دکتر میمندینژاد، فریدون رهنما، دکتر قهاری گرمسیری... اینها داوران بینالمللیاش بودند و فیلمها بیشتر از فیلمهای خارجی بود و به نوعی سیامک پورزند این طوری بگویم که هر جا فیلم بود، هرجا سینما بود و هرجا سینماگر بود و هرجا سینمادوست بود، سیامک پورزند هم حضور داشت و سعی میکرد حلقهای در رابطه با این افراد با همدیگر به وجود بیاورد. معتقد به کار گروهی بود و کارهای بنیادین. آدمی بود نوآور. یکی از آدمهایی بود که به هر صورت سینمای غرب را به نوعی در این جشنوارهها آورد و مجبور میکرد عدهای را دعوت میکرد راجع به آن حرف بزنند و به جز این در مطبوعات سینمایی از ابتدا یا مدیر داخلی بود یا سردبیر بود یا نویسنده. در دورههای متعدد سردبیر مجله ستاره سینما بود که میدانید یکی از نشریات موفق و خوب سینما در ایران بود که سینمای غرب را، سینمای خارج از ایران را، سینمای غیربومی را به ایران و بینندگان وعلاقهمندان سینما معرفی میکرد. ۱۳۳۷ سردبیر بود، ۱۳۵۲ سردبیر بود که در ۱۳۵۲ من هم با او همکاری میکردم به عنوان یک دوست خیلی نزدیک که مجله موفق شود.
اگر بخواهیم مثالهایی بزنیم که کارهایی کرد که فرضا جذابیت داشت از لحاظ هنرپیشههای هالیوود یا این که مصاحبه با آنها...
چیزهایی که اثرگذار بود... ببینید سینمای ما بعد از ۱۳۳۰ است که مطرح میشود و اصلا پایهگذاری میشود. به خصوص دهه ۴۰ که متبلور میشود. دهه ۳۰ سیامک پورزند یکی از پایهگذاران اساسی فستیوالها، کنگرههای سینمایی و جشنوارههایی بود که در ایران برگزار میشد. از این طریق فیلمهای غربی به بیننده معرفی میشد و شرح و بسط داده میشد. خب، البته فرخ غفاری در ۱۳۲۹ این کار را کرده بود. دکتر کاووسی هست در اینجا یکی از ارکان دیگر است. ولی پورزند در تمام این فستیوالها گفتم یا خودش میگذاشت یا مهرهای بود که به آنها کمک میکرد. این یکی از نقشهایش بود. نقش دیگرش، آدم دنیادیدهای بود. به غرب سفر کرد. به آمریکا سفر کرد. به هالیوود سفر کرد. مصاحبههای متعددی با هنرپیشههای بزرگ سینما کرد و اینها را در ایران چاپ کرد. یکی از نوآورانی بود که به عنوان ژورنالیست و نویسنده کیهان، نویسنده مطبوعات مختلف ایران در هالیوود حضور داشت. در هالیوود باز با یک سری از ایرانیان تحصیلکرده در سینما مثل داریوش مهرجویی، حسین رجاییان، حسن فیاد، بزرگمهر رفیعا، بچههایی که در یوسیالای تحصیل کردند با اینها آشنا شد و وقتی اینها آمدند ایران یا قبل از این که بیایند به ایران اینها را در ایران معرفی کرد و پشتیبانی میکرد در مطبوعات. یک رابطهای بود با فیلمسازان تحصیلکرده آمریکا در ایران و مشوق آنها. یعنی در هر زمینهای هر جایی فعالیتی بود که یک فیلمساز میکرد، او پشتیبان بود. در مطبوعات. خب اینها میآمدند کسی را نمیشناختند. فوری وسیله میشد و همه فیلمسازان ایرانی یا دستاندرکاران سینما معرفیشان میکرد. وسیلهای به وجود میآورد اینها فیلمشان را بسازند. یعنی به هر جایی و هر نوعی میتوانست کمک میکرد.
آدم تکرویی نبود. از نظر اخلاقی شخصیتی بود بسیار پرشور و حال و بیباک، دست و دل باز، بخشنده، مهربان، رفیقدوست، باهوش، نوآور، پرکار. تکرو نبود. معتقد به کار گروهی بود. دوست بود برای همه. از بالا به مسائل نگاه میکرد. آدم بسیار شریفی بود. آدم بخشندهای بود. با این که درآمد خیلی محدودی به عنوان کارمند وزارت آموزش و پرورش داشت، همیشه دستش توی جیبش بود و از هیچ کاری در مطبوعات ایران در روند تکامل هنریاش...
همیشه با ابتذال مبارزه میکرد. یادم نمیرود یک کنفرانسی داشتیم. یک میزگردی در مجله تهران مصور، سال ۱۳۵۲ یا ۵۱ بود. ساموئل خاچیکیان بود، مرحوم هژیر داریوش بود، محمد متوسلانی بود، من بودم، خانم ایرن بود، سیامک بود و آقای ایرج جمشیدی هم از طرف مجله تهران مصور. در آنجا در طی دو شماره مفصل مشکلات سینمای ایران را بررسی میکردیم. همیشه هدفش این بود که سینمای ایران به طرف تعالی حرکت کند. به طرف هنر حرکت کند. از ابتذال به دور باشد. آدم بسیار روشنی بود.
جشنواره بینالمللی فیلم فجر با توجه به آن چه گفتید تا چه حد مدیون کوششهای سیامک پورزند است؟
جشنوارههای ایران، کانون سینما یا جشنوارهها از ۱۹۲۹ که کانون فیلم را فرخ غفاری بنیان گذاشت، همه بین ۳۲ و ۳۳ و ۳۷ یعنی آن چهار پنج سال اوایل ۳۰ شکل گرفتند. یکی از مهرههای اصلی اینها سیامک پورزند بود. خب پس او تاثیرگذار است. وقتی میرسیم به جشنواره جهانی که هژیر داریوش آن را بنیان گذاشت، سیامک پورزند در آن دخلی نداشت، در آن کار نمیکرد. جشنواره مال وزارت فرهنگ و هنر و دولت بود، در صورتی که جشنوارههایی که در دهه ۳۰ گذاشته میشد، همه گروههای سینمایی مثل مجله پیک سینما که مدیرش سیامک پورزند بود برگزار میکرد. یعنی شخصی و گروهی توسط پنج منتقد و چهار آدم علاقهمند به سینما. ولی وقتی دولت میآید سر کار امکانات مالی و همه چیز هست. پس در حقیقت پیروی از همانها بود که پایهگذاری کرده بودند. خب جشنواره سینمای تهران، جشنواره جهانی سینمای تهران در رابطه و کپی از جشنوارههای بینالمللی ونیز و کن و برلین پایهگذاری شد. هژیر داریوش در این زمینه خیلی زحمت کشید. آن با بودجه دولت بود و بعد از انقلاب تعطیل شد و بعد از انقلاب دستاندرکاران سینمای ایران تصمیم گرفتند جشنواره بگذارند، فجر تقریبا کپی فستیوال جهانی تهران بود که آقای امید که در آن فستیوال کار میکرد، آن فستیوال را ادامه داد. دوست خوب من بود و من عزادارم و به تمام دوستان، همکاران و علاقهمندان فرهنگ و سینمای ایران مرگ این مرد شریف و زحمتکش را که بیش از ۵۰ سال در فرهنگ و هنر ایران و در مورد سینما و فرهنگ قلم زده بود، تسلیت میگویم.
با این همه در پی انقلاب بهمن ۱۳۵۷ به علت همین فعالیتها سیامک پورزند جایگاه پیشین خود را از دست داد، اما با پایان جنگ هشت ساله ایران و عراق در بر پاشنه دیگر چرخید:
لیلی پورزند، دختر دوم سیامک پورزند در تورونتو: این اولین باری بود که پدر بعد از انقلاب توانست که شروع کند به طور رسمی به کار و تمام آن سالهای بیکاری که در منزل به اجبار بود و زندانی که رفته بود توانست از آن عبور کند و به عنوان مدیر فرهنگی مجتمع فرهنگی ایران شروع به کار کند. آن فکر میکنم حیات مجدد پدر بود در صحنه اجتماع و خیلی با شور و اشتیاق برنامهریزی میکرد. کلاسهای فیلمبرداری و عکاسی و صحنهپردازی و تئاتر آنجا تاسیس کرد. خیلی پرشور این کار را دنبال میکرد. چون فکر میکرد این یک تولد دوبارهای است برایش. من آن موقع دوازده سیزده ساله بودم. تابستانها که مدرسه تعطیل بود من با بابا میرفتم به مجتمع و خیلی لذت میبردم از محیطی که پدر ایجاد کرده بود. چون بعد از دوران بچگی و خردسالی این اولین باری بود که پدرم را دوباره در صحنه اجتماع آن طور هیجانزده و پرشور و هدفمند میدیدم. من هم به عنوان یک دختر سیزده ساله سرم بلند میشد و یادم میافتاد به خاطراتی که برایم تعریف کرده بود از کارهای بزرگی که قبلا کرده بود و میتوانستم دوباره آنها را تصویر کنم و ببینم واقعا این پدر همان پدر لایق است که میتوانست کارهای خیلی مهم و بزرگ را انجام دهد.
خاطراتتان از مجله شفا چیست؟
مجله شفا نشریه متعلق به انجمن بیماران کلیوی بود در ایران که پدر در آنجا مشغول به کار شد. همیشه مملو بود از ایدههای نو. آن موقع در ایران ما هنوز با واژههای جمعآوری کمکهای مالی در جامعه اصلا آشنایی نداشتیم. برای همه عجیب بود. ولی پدر آمد و دقیقا همان سیستمی را که شاید امروز در ایران خیلی متداول باشد و در غرب خیلی متداول است، برای کارهای عامالمنفعه، شروع کرد مهمانیهای بزرگ در آن جو پرتنش و پرالتهاب و بسته ایران. که بعد از جنگ بود. همه مصیبتهایی بود که بر سر همه آمده بود و با همه تنگناها مهمانیهای بزرگ یا همایش و گردهماییهای بزرگ بالای دو سه هزار نفر جمعیت برگزار میکرد با حضور هنرمندان. از حضور این هنرمندان شروع کرد به استفاده برای جمعآوری کمکهای مالی عظیم برای انجمن حمایت از بیماران کلیوی. این اولین باری بود که من در زندگیام با این نوع مهمانیها یا گردهماییهای خیریه آشنا شدم. الان که به گذشته برمیگردم، متعجب میشوم که پدر من این شکل کار را در آن زمان ایران توانست با چنین موفقیتی انجام دهد و این چیزی نیست جز توانایی عجیب این انسان در خلاقیت و کار اجتماعی.
خانم لیلی پورزند بعد از آن دوران معروف به «سازندگی» هم وقتی پروانه فروهر و داریوش فروهر رهبران حزب ملت ایران در «قتلهای سیاسی زنجیرهای» در اول آذر ۱۳۷۷ کشته شدند، پدرتان سیامک پورزند گزارش راهپیمایی در مراسم تشییع و تدفین را به طور زنده برای رادیوی ۲۴ ساعته «صدای ایران» در لسآنجلس داد. شما که شاهد پشت صحنه این گزارش بودید میتوانید مرور کنید بر این گزارش لحظه به لحظه؟
من فکر میکنم که آن مهمترین کاری بود که بابا در حیات روزنامهنگاری بعد از انقلابش انجام داد. آن موقع نه اینترنت بود و نه ماهواره. رادیوهای ۲۴ ساعتهای بودند که خبرها را برای ایرانیان خارج از کشور پخش میکردند. خبرها معمولا دیرتر از آن چه که ما الان با آن مواجهیم میرسید. تازه در ایران موبایل آمده بود. خیلی تازه بود. پدر من موبایل را برداشت و در یک گزارش چند ساعته از شروع مراسم تشییع جنازه عزیزان فروهرها تا مراسم خاکسپاری و بعد از خاکسپاری را به صورت زنده برای رادیوی ۲۴ ساعته آقای مهری در لسآنجلس گزارش کرد. با همه هیجانهایی که در اطراف میگذشت و صدای مردم. من فکر میکنم که این نقطه شروعی بود برای این که جمهوری اسلامی او را هدف دشمنورزی کند. برای این که چیزی را گزارش کرد که اگر او این کار را نکرده بود، شاید در تاریخ آن لحظهها این چنین ضبط نمیشد.
آزاده پورزند، کوچکترین دختر خانواده، شاهد روزهای بهتر زندگی پدر هم بوده است. روزهای پس از پیروزی محمد خاتمی در انتخابات ۲ خرداد ۱۳۷۶.
آزاده پورزند: پدر... خیلی هیجانزده بود که میتوانست بعد از سالها سکوت حداقل برای مسائل فرهنگی دوباره شروع به کار کند. این بود که از فرصت استفاده کرد تا دوستان فرهنگی قدیمی را دور هم جمع کند که بتوانند به جوانهایی که وارد حوزه فیلم، هنر، نویسندگی، روزنامهنگاری شده بودند، کمک برسانند، هم از نظر انتقال تجربه و دانش و هم از نظر تشویق.
این بود که بزرگداشتهای مختلفی در جزیره کیش، در مجتمع فرهنگی تهران و در سایر نقاط دیگر تهران برگزار میکرد که بتواند این هدفش را دنبال کند.
به طور مشخص مثلا کدام بزرگداشتها بود که الان شما یادتان است که برگزار شد و جذابیت داشت؟
خیلی زیاد بودند. دو سه سالی بیوقفه کار میکرد. چندتایی که من به یاد دارم، مجید مجیدی بود که از روز اولی که کسی نمیشناختشان بابا پشتش بود و واقعا از اولین آثارش هر کاری که توانست از دستش بربیاید برایش کرد که جامعه ایران و جهان بشناسدش. هنرمند دیگری که به یاد دارم، بهمن قبادی بود. که اولین فیلمش را که بابا دید واقعا اصلا احساساتش را برانگیخته بود و تصمیم گرفت هر کاری که میتواند برای بهمن قبادی بکند. کارگردان فیلم دختری با کفشهای کتانی بود. اینها فقط دو سه تاییاند شاید از دهها آدمی که من دیدم توی خانه خودمان آمدند و بابا برایشان حرف زده و هفته بعد برایشان بزرگداشت گذاشته، صدها نفر جمع شدند. اینها فقط نمونه بود.
چه قشر کسانی بودند که جذب این نوع جلسات میشدند؟
یکی از صمیمیترین دوستان پدر که بعد از خاکسپاریاش به ما زنگ زد گفت سیامک در مراسم خاکسپاریاش همان کاری را کرد که تمام زندگیاش کرده بود و آن هم این بود که هنر این را داشت که آدمهایی را از قشرهای مختلف و از زمینههای فکری مختلف دور هم جمع کند که بتوانند درباره یک موضوع یا یک فیلم یا یک اثر با هم حرف بزنند و گفتوگو کنند. در این بزرگداشتها هم دقیقا همین گونه بود. میدیدیم که خانمها با چادر آمده بودند. اصلاحطلب بودند. حتی بعضی اوقات روحانیانی میآمدند، خوانندههای قدیمی که هنوز در ایران بودند حضور داشتند. روزنامهنگاران قدیمی و روزنامهنگاران جدید. واقعا از همه نوعی پیدا میشد. از همه رنگی پیدا میشد در این بزرگداشتها.
پژواک این گفتههای آزاده پورزند را در روایت ابراهیم نبوی، اینک مقیم اروپا، طنزنویس روزنامههای اصلاحطلب معروف به دوم خردادی در آن روزها، میتوان شنید:
ابراهیم نبوی: مرحوم پورزند، یکی از کارهای مهمی که کرد در وضعیت فرهنگی بعد از دوم خرداد، برقراری ارتباط میان روشنفکران دینی بود که روزنامهها را اداره میکردند و هنرمندان حوزه سینما، موسیقی و سایر رشتههای هنری با این بچهها و این گروهها که مثلا توی نمایش فیلم شوخی تعداد زیادی از سردبیران و نویسندهها و خبرنگاران این روزنامهها حضور داشتند و تعداد زیادی از هنرمندان حوزه سینما که اگر پورزند نمیبود شاید اینها هیچ وقت ارتباطشان این قدر عمیق و... شاید اصلا با هم ارتباط برقرار نمیکردند. که این ارتباط بعدا در جنبش سبز خیلی نمودارتر شد و کارآیی بیشتری پیدا کرد.
اما با کنفرانس برلین همه چیز دگرگون شد. کنفرانس برلین همایشی سهروزه بود که حزب سبزهای آلمان به دعوت بنیاد هاینریش بل برگزار کرد. از ۱۹ تا ۲۱ فروردین ۱۳۷۹ در خانه فرهنگهای جهان در برلین.
این کنفرانس از یک سو با اعتراض برخی از تشکلهای اپوزیسیون برانداز خارج از ایران به تشنج کشیده شد و از سوی دیگر در ایران هم دستگاه قضایی سخنرانان میهمان از ایران آمده به کنفرانس را به اقدام علیه امنیت ملی و تبلیغ علیه نظام متهم کرد.
مهرانگیز کار، چنگیز پهلوان، حمیدرضا جلاییپور، محمود دولتآبادی، فریبرز رئیس دانا، محمدعلی سپانلو، عزتالله سحابی، شهلا شرکت، علیرضا علویتبار، منیرو روانیپور، جمیله کدیور، کاظم کردوانی، اکبر گنجی و حسن یوسفی اشکوری از جمله سخنرانان این کنفرانس بودند که سنگینترین مجازات در این میان نصیب دو نفر آخر شد.
اما سیامک پورزند نه در کنفرانس حاضر بود و نه به گفته مهرانگیز کار کوچکترین نقشی در برگزاری آن داشت:
مهرانگیز کار: سیامک سال ۱۳۶۳ زیر ذرهبین افراطیون و تندروها قرار گرفت و همین طور به بهانههای گوناگون سیامک را گاهی بازداشت میکردند و آزارش میدادند و بعد رهایش میکردند. ولی هر بار که ما سیامک را تحویل میگرفتیم یک سیامک شکسته را تحویل میگرفتیم. سیامک درهم شکسته شده بود با این بازداشتهای زیر دو ماه یا یک ماه. اما سیامک اعتماد به نفساش را از دوم خرداد به دست آورد. علتش هم عشقش بود به مطبوعات اصلاحطلب. ولی سیامک پورزند کمترین نقشی در کنفرانس برلین نداشت و شاید شما باور نکنید که به لحاظ مسائل خصوصی که در زندگی زناشویی ما در آن دوران به وجود آمده بود، سیامک پورزند اساسا اطلاع نداشت که من دارم میروم برلین برای شرکت در کنفرانس. خیلی برای من عجیب بود که وقتی وارد نخستین مرحله بازجویی شدم، اولین سوال این بود که تو همسر این هستی که یک پرونده قطوری جلویش بود که سیامک بود. بعد دومین سوالش این بود که به ما بگو که چه طور سیامک پورزند کنفرانس برلین را راهاندازی کرده، سازماندهی کرده. که من اصلا آنجا شوکه شده بودم. برای اینکه باور نمیکرد قاضی. چون سیامک پورزند اطلاع نداشت که من میروم برلین. بنابراین کمترین نقشی نداشت. اما من موافقم با این نظر که سیامک پورزند بعد از مسائل من در ارتباط با کنفرانس برلین خیلیخیلی مورد سوءظن بیشتری قرار گرفت و به نظرشان رسید که ما یک زوجی هستیم که هر کدام داریم با شگردهای خودمان و با همکاری و همدستی با هم بر ضد جمهوری اسلامی کار میکنیم و میخواهیم این رژیم را سرنگون کنیم. این هیچ واقعیت نداشت و سیامک فقط در حوزه مطبوعاتی حمایتکننده رفرم [اصلاحات] شده بود و من در حوزههای حقوق بشری و دموکراسیخواهی و جامعه مدنی و حوزه اجتماعی. ما دو تا خط جداگانه را هر کداممان دنبال میکردیم و شاید با همدیگر بسیار هم اختلاف سلیقه داشتیم. اما کنفرانس برلین باعث شد که این توهم به وجود بیاید در آقایان که گویا ما خیلی با هم همکاری وسیع برای تضعیف نظام سیاسی جمهوری اسلامی میکنیم. اما به هیچ وجه او دخالتی نداشت، اما زیر ذرهبین رفت و من در تمام بازجوییهایم این را میفهمیدم. در روز محاکمه من که خانمها شهلا لاهیجی و فریده غیرت در آن حضور داشتند و محاکمه غیرعلنی بود، خیلی صریح، خیلی صریح نماینده مدعیالعموم در آن جلسه محاکمه اعلام کرد که ما به زودی با همسر شما برخورد سنگینی خواهیم کرد. و این ماجرایی بود که من تا حدودی پیشبینیاش را میکردم. ولی سیامک باورش نمیکرد و با این که من وقتی که محاکمه انجام شد از سیامک که آن موقع سوئد بود خواهش کردم، التماس کردم که برنگردد، او به حمایت اصلاحطلبان خیلی دل بست و حرف مرا نشنید و متاسفانه به ایران برگشت. دیگر وقایعی اتفاق افتاد که همه از آن اطلاع دارند.
ابراهیم نبوی میگوید در آن روزها که اصلاحطلبان خود زیر ضرب قوه قضاییه و رقبای اصولگرا بودند، کار زیادی از دستشان بر نمیآمد.
ابراهیم نبوی: آقای پورزند وقتی که دستگیر شد، تا یک سال و نیم هیچ کس حتی نیروی انتظامی که خودش دستگیرش کرده بود، اعلام کرده بود که ما او را دستگیر نکردیم. همان موقع من در روزنامه بنیان ستون طنز داشتم، حداقل سه تا چهار تا مطلب نوشتم و به شکلی که میشد اشاره کرد، اشاره کردم. به خاطر همین هم بازجویی شدم و رفتم به کمیته اماکن که کار پورزند را دنبال میکرد. دستگیری پورزند همان موقعی بود که نماینده مجلس ششم هم دستگیر شده بود و در زندان بود. کاری نمیشد کرد، بیشتر از این کاری که اتفاق افتاد. بچهها برای اکبر گنجی هم نمیتوانستند کاری کنند. قدرتی وجود نداشت که بتواند از کسی حمایت کند. قدرت در انحصار آقای خامنهای بود و آنها هم با شدت میخواستند فاصله بیندازند بین هنرمندان و روشنفکرانی که جنبش دوم خرداد را پیش میبردند.
با تیره شدن آسمان سیاست بر بام خانه سیامک پورزند و در پی گذراندن روزهای بازداشت و حصر خانگی، او ممنوعالخروج شد و تلاشهای نهادهای بینالمللی حقوق بشر و انجمنهای قلم در گوشه و کنار جهان به جایی نرسید.
رضا براهنی: موقعی که به زندان افتاد، من رئیس انجمن قلم بودم در کانادا و او زندان بود. جلساتی تشکیل دادیم و بعد نه تنها در آن جلسات بلکه با خبرنگاران صحبت کردیم، آدمهای مختلف را از جاهای مختلف یعنی نویسندگان حتی آمریکا را یک بار که آمده بودند به کانادا با آنها مصاحبه مطبوعاتی تشکیل دادیم برای آزادی او. همه این کارها این طوری بود که من از طریق خانم کار، همسرشان، مدام در ارتباط بودیم. آخرین بار که تلفن کردیم با او صحبت کردیم، یادم است یک شبی بود که دوستان همه جمع بودند، در یک رستورانی، من تلفنی با او صحبت کردم. در حدود نیم ساعت حالت گریه داشتیم با همدیگر. دلتنگ اغلب دوستانی بود که میشناخت و میدانست که برایش چه کار میکنند برای آزادیاش و به هر طریق مایه تاسف بود و برای من دوست خوبی بود. مایه مباهات ولی خب در عین حال مایه تاسف که به این صورت از بین رفت.
لحظههای پایانی سکانس آخر زندگی سیامک پورزند در مکالمهای تلفنی بین او و دخترش لیلی پورزند سپری شد:
لیلی پورزند: پدر پس از سالها که زندانی بودند در زندانهای مخفی جمهوری اسلامی به جرایم ناکرده و بعد هم به دلیل مریضی به منزل فرستاده شدند و در زندان بزرگتری به نام خانه حبس بودند و تمام اعضای خانوادهشان خارج از ایران بودند و علیرغم همه تلاشهایی که شد در این ده سال کمترین امنیتی اعضای خانواده دریافت نکردند که به ایران بازگردند ولو موقت و از ایشان نگهداری کنند. ایشان هم علیرغم نامهنگاریهایی که به بالاترین مقامهای حکومتی و دولتی و قضایی ایران در برهههای زمانی مختلف شد، پاسخی دریافت نکرد و نتوانست اجازه موقت حتی برای خروج از کشور دریافت کند. این مرگ، مرگی بود اعتراضی و در کمال قدرت و اراده؛ ایشان تصمیم گرفت به این زندگی پایان بدهد و از طبقه ششم بالکن منزل کوچک مسکونی خودش دیروز ساعت دو بعدازظهر، نهم اردیبهشت، خودش را به پائین پرت کرد.
پیکر سیامک پورزند که به گفته خانوادهاش یک سینه سخن داشت، از روز سهشنبه ۱۴ اردیبهشت در بهشت زهرا آرمیده است، گرچه به امر مسئولان جمهوری اسلامی به دلیل خودکشی نه در قطعه نامآوران ایران، بلکه به توصیف خانوادهاش: در تبعید از قطعه هنرمندان در قطعه ۲۵۶، ردیف ۲۱، شماره ۵۲.
اینک لیلی پورزند میگوید آماده است تا نوار صدای پدرش را که از آن چه بر او در زندان رفته میگوید منتشر کند، صدایی که شاید برای اولین بار، دست کم بخشی از آن چه را پس از ناپدید شدن طولانیمدت در سال ۱۳۷۹ بر سیامک پورزند گذشت، بازگو کند؛ تا روشن شود چاپ «اعتراف به اتهام» در روزنامههای حکومتی ایران، تحت چه شرایطی انجام گرفت، و همچنین ارائه فهرستی از نام شماری از دگراندیشان و فرهنگدوستان به عنوان شریک «سیاهکاریها» و «سیاهنماییها». اعترافاتی که به ظن نهادهای حقوق بشری نظیر عفو بینالملل، دیدبان حقوق بشر و فدراسیون جامعههای جهانی دفاع از حقوق بشر، سیامک پورزند آنها را زیر شکنجه بر زبان آورده است.
مهرانگیز کار هم میگوید سیامک پورزند در سالهای آخر زندگی دو آرزو داشت: یکی در آغوش گرفتن دوباره فرزندانش و پیوستن به خانواده و دیگری تشکیل کمیتهای حقیقتیاب. تلاش تازه خانواده پورزند سرلوحه سناریوی فیلمی دیگر است. این بار به گفته خانوادهاش «با پیامی از امید». در مسیر برملا شدن پشت پردههای بیش از پنج دهه تلاش فرهنگی در کارنامه مردی هشتاد ساله به نام سیامک پورزند، در کشوری به نام ایران.