فلسفه خوک عنوان کتابی است که انتشارات گالیمار فرانسه از لیو شیائوبو، ناراضی سرشناس چینی و برنده جایزه نوبل صلح ۲۰۱۰، منتشر کرده است. نام این کتاب که شماری چند از نوشتههای وی پیرامون اوضاع چین را در خود جا میدهد برگرفته از موضوع یکی از مقالات خواندنی مجموعه است که در آن لیو شیائوبو تحول ذهنی و سیاسی جامعه این کشور را در پی کشتار معروف میدان «تیانانمن» (سال ۱۹۸۹) ترسیم میکند. نویسنده فلسفه خوک را برای توصیف آن شیوه زندگی به کار میبرد که در چین استبدادی به مردم تحمیل میشود.
لیو شیائوبو فلسفه خوک را با زندگی به سبک و سیاق خوک و زندگی کردن در خوکدانی توضیح میدهد. خوکها زمانی که از خوردن اشباع میشوند به خواب میروند و زمانی که از خواب بیدار میشوند دوباره به سراغ خوردن میروند. زندگی خوکی در حقیقت دایرهای بسته و تکراری است که در آن همه چیز به سطح نیازهای اولیه و غریزی انسان تنزل مییابد. در این فلسفه زندگی خوکواره آدمها زندانی نیازهای زیستی طبیعی خودد، خواستها و آرزوهای والا و برتر انسانی رنگ میبازند و منزلت انسانی تا حد زندگی خوک سقوط میکند.
میداندار اصلی این فلسفه به باور نویسنده کسی نیست جز دولت چین که برای ادامه کمدردسر حکومت خود نیاز به مردمی دارد که مطیع، سربهزیر و کمتوقع باشند، درگیر مشکلات معیشتی روزمره باشند و کلا از زندگی چیزی بیش از همین نیازهای اولیه نخواهند.
در چنین جامعهای که سرگرم اقتصاد و مشکلات معیشتی و مادی است نه کسی از حقوق بشر و دموکراسی حرف میزند و نه کسی لب به اعتراض به دولت و استبداد دولتی میگشاید. زندگی اجتماعی به خوکدانی شبیه میشود که در آن انسانهایی که به زندگی خوکی خو گرفتهاند در کنار یکدیگر روزگار میگذرانند و هر کس درگیر مشکلات معیشتی خود است.
برنده جایزه نوبل صلح ۲۰۱۰ در تلاش برای درک چند و چونی شکلگیری این فلسفه به ناکامی انقلاب مائو و تحول سیاسی و ذهنی جامعه چین در دهههای اخیر و شکستهایی که این کشور در حرکت به سوی جامعه باز به خود دیده اشاره میکند. پیشزمینه عینی این گرایش ایدئولوژی جدید اقتصادی دولت، راهبرد اقتصاد بازار و به وجود آمدن چپ جدیدی است که در نگاه گذشته حزب کمونیست به بسیاری از مقولات بازنگری جدی کرده و تلاش میکند نوعی الگوی سرمایهداری منهای لیبرالیسم سیاسی را ترویج دهد.
شیائوبو در توصیف فلسفه خوک فقط به سراغ دولت چین و حزب حاکم نمیرود، او لبه تیز حملات خود را همچنین متوجه آن دسته از روشنفکران و نخبگانی میکند که در عمل به چنین فلسفهای گردن میگذارند و گاه به توجیه سیاسی یا نظری آن هم دست میزنند.
این روشنفکران سطح توقع از جامعه و نهادهای عمومی را به آن حد کاهش میدهند که دیکتاتوری و روشهای سرکوبگرانه حکومت به امری ثانوی و غیراصلی تبدیل شود. فلسفه خوک به معنای دادن اولویت به پیشرفت اقتصادی، ثبات سیاسی و منفعت فردی به زیان دموکراسی و حقوق بشر است. همزمان کسانی هم برای توجیه فلسفه خوک دست به انتقاد از کسانی میزنند که از نظر آنها دارای نظریات رادیکال و آرمانگرایانه هستند و با تندروی خود نظم و ثبات سیاسی چین و موقعیت جهانی او را تضعیف میکنند.
بدین گونه است که لزوم وجود یک مرکز (دولت) قدرتمند برای اداره اقتصاد و کشور، ناسیونالیسم چینی و مخالفت یا دشمنی با غرب و یا نقد لیبرالیسم غربی به بهانههای خوبی برای توجیه رفتارهای استبدادی یا کماهمیت جلوه دادن دموکراسی تبدیل میشود. شماری از روشنفکران و نخبگان هم برای همراهی با حکومت یا سکوت در برابر استبداد و سرکوب دولتی در پس کار دانشگاهی و آکادمیک پنهان میشوند و کاری به بحثهای سیاسی روزمره درباره دموکراسی ندارند.
نویسنده فلسفه خوک ریشه اصلی شکلگیری و رونق این گرایشهای فکری و توجیهات سیاسی را فشار دولتی و سرکوب سیاسی میداند. از نظر او، تقدیس ثبات سیاسی، پیشرفت اقتصاد یا برجسته کردن مسائل مربوط به توسعه مادی یا رقابت با غرب به بهای فراموشی دموکراسی و جامعه باز پیش از آن که ناشی از مشکلات زندگی باشد نتیجه تسلیم شدن در برابر سرکوب و سیاستهای دولتی است.
گرایشی که برای سکوت در برابر استبداد یا توجیه آن به گفتمان فرهنگی، ناسیونالیستی، علمی و دانشگاهی روی میآورد در حقیقت از ترسی پرده برمیدارد که سرکوب دولتی در جامعه و در میان نخبگان به وجود آورده است. از نظر نویسنده، روشنفکران و نخبگانی که آرمانهای آزادیخواهانه و انسانی را به بهانههای مختلف کنار گذاشتهاند و به گونهای با فلسفه خوک همراهی میکنند راهی جز پذیرش زندگی خوکوار و رفتن به سوی این خوکدانی ملی در برابر خود ندارند.
شیائوبو با اشاره به رابطه پر فراز و نشیب با دولت مینویسد در بازی با نظام که سالهاست ادامه یافته، نخبگان در حلقه خود نوعی خطوط قرمز را برای خود ترسیم کردهاند. آنها خوب میدانند اگر از این خطوط قرمز پا فراتر گذارند، امنیت و منافعشان به خطر خواهد افتاد. دولت در چنین شرایطی هر زمانی که خواست به فشار خود میافزاید و آنها نیز ناچار به عقبنشینی بیشتر میشوند. نویسنده فلسفه خوک بر این باور است که خطوط قرمزی که سکوت روشنفکران را به دنبال میآورد از قاعده و قانون قابل رویتی پیروی نمیکند، همه چیز در ذهنیت صاحبان قدرت میگذرد. زمانی که آنها پیرامون امنیت نظام و وضعیت خود دچار حس ناامنی شوند بر فشار خود خواهند افزود. وی مینویسد: «شکی نیست که ما برای ادامه زندگی نیاز به نان داریم، اما برای انسان بودن و انسانی زیستن نیاز ما به آزادی بیشتر است.»
لیو شیوئوبو نقش روشنفکران و نخبگان در برونرفت از این بنبست سیاسی را بسیار مهم میداند. او ضمن اشاره به تلاش حکومت برای تار و مار کردن روشنفکران و نخبگان مخالف و وادار ساختن بسیاری به مهاجرت از چین در چند دهه گذشته بر آن است که جامعه به روشنفکران و نخبگانی مستقل نیاز دارد که با شجاعت اخلاقی و سیاسی در برابر سرکوب و فساد حکومت مقاومت کنند و صدای خود را به گوش جامعه برسانند. کسانی که تن به زندگی خوکی نمیدهند، کسانی که میخواهند به اعتلای اخلاقی جامعه یاری رسانند انسانهایی هستند که از دیدگاه این ناراضی برجسته چینی اصالت غریزی دارند و در برابر وسوسههای حکومتی تسلیم نمیشوند. آنها با باور به آینده در برابر شرایط نومیدکنندهای که ویرانههای اخلاقی و معنوی جامعه ایجاد کرده مقاومت میکنند.
خواننده ایرانی کتاب نمیتواند با مطالعه مقالات گوناگون شیائوبو به کشور خود و رابطه حکومت آن با جامعه فکر نکند. با وجود تفاوتهای بنیادی اولیه، گاه شباهتهای این دو تجربه حیرتآور است. شاید هم محبوبیت الگوی چینی در میان برخی از دستاندرکاران و نخبگان دولتی در همین راستا قابل درک باشد. کسانی که تا دیروز آرزو داشتند ایران به «ژاپن اسلامی» تبدیل شود امروز شیفته تجربه چینی شدهاند. به نظر میرسد آن چه بیش از هر چیز دیگر الگوی چینی را برای نخبگان سیاسی نزدیک به دستگاههای دولتی و صاحبان قدرت در ایران جذاب میکند همین پیشرفت مادی و اقتصادی بدون حقوق بشر و دموکراسی است.
زندگی خوکی و سرگرم اقتصاد بودن و درگیری با مشکلات معیشتی و کنار گذاشتن سیاست و فرهنگ همان چیزی است که آرزوی بسیاری از دستاندرکاران سیاسی در ایران هم هست. آنها مردمی میخواهند که توقع سیاسی چندانی نداشته باشند، دینداریشان همان گونه که گفتمان رسمی میپسندد باشد، هر زمان لازم بود برای شرکت در انتخابات و تظاهرات دولتی به خیابانها بیایند و در برابر به خاطر وفاداری به حکومت پاداش مادی بگیرند. سفرهای استانی و کشاندن مردم به خیابانها و ورزشگاهها برای خوردن غذای رایگان یا نامهنویسی به دولت و دویدن در پی اتومبیل احمدینژاد برای دریافت اندکی کمک روایت و نسخه ایرانی همین زندگی خوکی است. پرداخت یارانه نقدی هم در خدمت چنین فلسفهای است. صحنههای هجوم مردم به بانکها برای دریافت یارانه نقدی یا گرفتن این یا آن کالا نمایش سقوط انسان در کشوری است که سیاست با استفاده از فقر و نیاز مردم به تحقیر آنها دست میزند.
آن چه در این مقایسه حیرتآور است شباهت فلسفی حکومتهایی است که در جستجوی آرمانشهر ایدئولوژیکی و بهشت زمینی خود بودند و بیباوری به دموکراسی و حقوق مردم آنها را به چنین بیراهه غمانگیزی کشانده است. یکی به نام امر قدسی و معنویت و دیگری به نام برابری و عدالت و منزلت انسانی هر دو سر از آن وادی درمیآورند که در آن نشان چندانی از اخلاق و انسانیت نمیتوان یافت. هر دو نظام در روند تحول خود به خاطر گریز از دموکراسی و تن ندادن به مشارکت واقعی مردم به درکی از جامعه میرسند که درآن توقعات انسان نباید از سطح خوردن، خوابیدن و رابطه جنسی فراتر رود.
لیو شیائوبو فلسفه خوک را با زندگی به سبک و سیاق خوک و زندگی کردن در خوکدانی توضیح میدهد. خوکها زمانی که از خوردن اشباع میشوند به خواب میروند و زمانی که از خواب بیدار میشوند دوباره به سراغ خوردن میروند. زندگی خوکی در حقیقت دایرهای بسته و تکراری است که در آن همه چیز به سطح نیازهای اولیه و غریزی انسان تنزل مییابد. در این فلسفه زندگی خوکواره آدمها زندانی نیازهای زیستی طبیعی خودد، خواستها و آرزوهای والا و برتر انسانی رنگ میبازند و منزلت انسانی تا حد زندگی خوک سقوط میکند.
میداندار اصلی این فلسفه به باور نویسنده کسی نیست جز دولت چین که برای ادامه کمدردسر حکومت خود نیاز به مردمی دارد که مطیع، سربهزیر و کمتوقع باشند، درگیر مشکلات معیشتی روزمره باشند و کلا از زندگی چیزی بیش از همین نیازهای اولیه نخواهند.
در چنین جامعهای که سرگرم اقتصاد و مشکلات معیشتی و مادی است نه کسی از حقوق بشر و دموکراسی حرف میزند و نه کسی لب به اعتراض به دولت و استبداد دولتی میگشاید. زندگی اجتماعی به خوکدانی شبیه میشود که در آن انسانهایی که به زندگی خوکی خو گرفتهاند در کنار یکدیگر روزگار میگذرانند و هر کس درگیر مشکلات معیشتی خود است.
برنده جایزه نوبل صلح ۲۰۱۰ در تلاش برای درک چند و چونی شکلگیری این فلسفه به ناکامی انقلاب مائو و تحول سیاسی و ذهنی جامعه چین در دهههای اخیر و شکستهایی که این کشور در حرکت به سوی جامعه باز به خود دیده اشاره میکند. پیشزمینه عینی این گرایش ایدئولوژی جدید اقتصادی دولت، راهبرد اقتصاد بازار و به وجود آمدن چپ جدیدی است که در نگاه گذشته حزب کمونیست به بسیاری از مقولات بازنگری جدی کرده و تلاش میکند نوعی الگوی سرمایهداری منهای لیبرالیسم سیاسی را ترویج دهد.
شیائوبو در توصیف فلسفه خوک فقط به سراغ دولت چین و حزب حاکم نمیرود، او لبه تیز حملات خود را همچنین متوجه آن دسته از روشنفکران و نخبگانی میکند که در عمل به چنین فلسفهای گردن میگذارند و گاه به توجیه سیاسی یا نظری آن هم دست میزنند.
این روشنفکران سطح توقع از جامعه و نهادهای عمومی را به آن حد کاهش میدهند که دیکتاتوری و روشهای سرکوبگرانه حکومت به امری ثانوی و غیراصلی تبدیل شود. فلسفه خوک به معنای دادن اولویت به پیشرفت اقتصادی، ثبات سیاسی و منفعت فردی به زیان دموکراسی و حقوق بشر است. همزمان کسانی هم برای توجیه فلسفه خوک دست به انتقاد از کسانی میزنند که از نظر آنها دارای نظریات رادیکال و آرمانگرایانه هستند و با تندروی خود نظم و ثبات سیاسی چین و موقعیت جهانی او را تضعیف میکنند.
بدین گونه است که لزوم وجود یک مرکز (دولت) قدرتمند برای اداره اقتصاد و کشور، ناسیونالیسم چینی و مخالفت یا دشمنی با غرب و یا نقد لیبرالیسم غربی به بهانههای خوبی برای توجیه رفتارهای استبدادی یا کماهمیت جلوه دادن دموکراسی تبدیل میشود. شماری از روشنفکران و نخبگان هم برای همراهی با حکومت یا سکوت در برابر استبداد و سرکوب دولتی در پس کار دانشگاهی و آکادمیک پنهان میشوند و کاری به بحثهای سیاسی روزمره درباره دموکراسی ندارند.
نویسنده فلسفه خوک ریشه اصلی شکلگیری و رونق این گرایشهای فکری و توجیهات سیاسی را فشار دولتی و سرکوب سیاسی میداند. از نظر او، تقدیس ثبات سیاسی، پیشرفت اقتصاد یا برجسته کردن مسائل مربوط به توسعه مادی یا رقابت با غرب به بهای فراموشی دموکراسی و جامعه باز پیش از آن که ناشی از مشکلات زندگی باشد نتیجه تسلیم شدن در برابر سرکوب و سیاستهای دولتی است.
گرایشی که برای سکوت در برابر استبداد یا توجیه آن به گفتمان فرهنگی، ناسیونالیستی، علمی و دانشگاهی روی میآورد در حقیقت از ترسی پرده برمیدارد که سرکوب دولتی در جامعه و در میان نخبگان به وجود آورده است. از نظر نویسنده، روشنفکران و نخبگانی که آرمانهای آزادیخواهانه و انسانی را به بهانههای مختلف کنار گذاشتهاند و به گونهای با فلسفه خوک همراهی میکنند راهی جز پذیرش زندگی خوکوار و رفتن به سوی این خوکدانی ملی در برابر خود ندارند.
شیائوبو با اشاره به رابطه پر فراز و نشیب با دولت مینویسد در بازی با نظام که سالهاست ادامه یافته، نخبگان در حلقه خود نوعی خطوط قرمز را برای خود ترسیم کردهاند. آنها خوب میدانند اگر از این خطوط قرمز پا فراتر گذارند، امنیت و منافعشان به خطر خواهد افتاد. دولت در چنین شرایطی هر زمانی که خواست به فشار خود میافزاید و آنها نیز ناچار به عقبنشینی بیشتر میشوند. نویسنده فلسفه خوک بر این باور است که خطوط قرمزی که سکوت روشنفکران را به دنبال میآورد از قاعده و قانون قابل رویتی پیروی نمیکند، همه چیز در ذهنیت صاحبان قدرت میگذرد. زمانی که آنها پیرامون امنیت نظام و وضعیت خود دچار حس ناامنی شوند بر فشار خود خواهند افزود. وی مینویسد: «شکی نیست که ما برای ادامه زندگی نیاز به نان داریم، اما برای انسان بودن و انسانی زیستن نیاز ما به آزادی بیشتر است.»
لیو شیوئوبو نقش روشنفکران و نخبگان در برونرفت از این بنبست سیاسی را بسیار مهم میداند. او ضمن اشاره به تلاش حکومت برای تار و مار کردن روشنفکران و نخبگان مخالف و وادار ساختن بسیاری به مهاجرت از چین در چند دهه گذشته بر آن است که جامعه به روشنفکران و نخبگانی مستقل نیاز دارد که با شجاعت اخلاقی و سیاسی در برابر سرکوب و فساد حکومت مقاومت کنند و صدای خود را به گوش جامعه برسانند. کسانی که تن به زندگی خوکی نمیدهند، کسانی که میخواهند به اعتلای اخلاقی جامعه یاری رسانند انسانهایی هستند که از دیدگاه این ناراضی برجسته چینی اصالت غریزی دارند و در برابر وسوسههای حکومتی تسلیم نمیشوند. آنها با باور به آینده در برابر شرایط نومیدکنندهای که ویرانههای اخلاقی و معنوی جامعه ایجاد کرده مقاومت میکنند.
خواننده ایرانی کتاب نمیتواند با مطالعه مقالات گوناگون شیائوبو به کشور خود و رابطه حکومت آن با جامعه فکر نکند. با وجود تفاوتهای بنیادی اولیه، گاه شباهتهای این دو تجربه حیرتآور است. شاید هم محبوبیت الگوی چینی در میان برخی از دستاندرکاران و نخبگان دولتی در همین راستا قابل درک باشد. کسانی که تا دیروز آرزو داشتند ایران به «ژاپن اسلامی» تبدیل شود امروز شیفته تجربه چینی شدهاند. به نظر میرسد آن چه بیش از هر چیز دیگر الگوی چینی را برای نخبگان سیاسی نزدیک به دستگاههای دولتی و صاحبان قدرت در ایران جذاب میکند همین پیشرفت مادی و اقتصادی بدون حقوق بشر و دموکراسی است.
زندگی خوکی و سرگرم اقتصاد بودن و درگیری با مشکلات معیشتی و کنار گذاشتن سیاست و فرهنگ همان چیزی است که آرزوی بسیاری از دستاندرکاران سیاسی در ایران هم هست. آنها مردمی میخواهند که توقع سیاسی چندانی نداشته باشند، دینداریشان همان گونه که گفتمان رسمی میپسندد باشد، هر زمان لازم بود برای شرکت در انتخابات و تظاهرات دولتی به خیابانها بیایند و در برابر به خاطر وفاداری به حکومت پاداش مادی بگیرند. سفرهای استانی و کشاندن مردم به خیابانها و ورزشگاهها برای خوردن غذای رایگان یا نامهنویسی به دولت و دویدن در پی اتومبیل احمدینژاد برای دریافت اندکی کمک روایت و نسخه ایرانی همین زندگی خوکی است. پرداخت یارانه نقدی هم در خدمت چنین فلسفهای است. صحنههای هجوم مردم به بانکها برای دریافت یارانه نقدی یا گرفتن این یا آن کالا نمایش سقوط انسان در کشوری است که سیاست با استفاده از فقر و نیاز مردم به تحقیر آنها دست میزند.
آن چه در این مقایسه حیرتآور است شباهت فلسفی حکومتهایی است که در جستجوی آرمانشهر ایدئولوژیکی و بهشت زمینی خود بودند و بیباوری به دموکراسی و حقوق مردم آنها را به چنین بیراهه غمانگیزی کشانده است. یکی به نام امر قدسی و معنویت و دیگری به نام برابری و عدالت و منزلت انسانی هر دو سر از آن وادی درمیآورند که در آن نشان چندانی از اخلاق و انسانیت نمیتوان یافت. هر دو نظام در روند تحول خود به خاطر گریز از دموکراسی و تن ندادن به مشارکت واقعی مردم به درکی از جامعه میرسند که درآن توقعات انسان نباید از سطح خوردن، خوابیدن و رابطه جنسی فراتر رود.