لینک‌های قابلیت دسترسی

خبر فوری
جمعه ۱۸ آبان ۱۴۰۳ تهران ۲۰:۲۲

گلشیری؛ پانزده سال بعد


هوشنگ گلشیری
هوشنگ گلشیری

پانزده سال پيش، در روز ۱۶ خرداد ۱۳۷۹، هوشنگ گلشيری يکی از داستان نويسان مطرح ادبيات ايران به دليل ابتلاء به بيماری مننژيت در بيمارستان «ايران‌مهر» گذشت.

هوشنگ گلشيری يکی از سخنرانان مراسم «ده شب انستيتو‌ گوته» و از اعضای کانون نويسندگان ايران بود. به مناسبت سالروز درگذشت نويسنده رمان «شازده احتجاب» و برنده جايزه‌های«صلح اريش ماريا رمارک» و «ليليان هلمن» با بهروز شيدا، منتقد و پژوهشگر ادبی، و ناصر زاعتی، داستان نويس، عضو کانون نويسندگان، به گفتگو نشسته ایم.


داستان‌های هوشنگ گلشيری چه اهميتی در داستان‌نويسی ايران دارد؟

ناصر زراعتی: پس از گذشت اين‌همه سال، تصور می‌کنم همه ـ چه دوستداران و موافقانِ هوشنگ گلشيری، چه مخالفانش... که می‌دانيم به دليل صراحت لهجه‌ای که داشت، برای خودش کم دشمن درست نکرد. ـ با اين حرف موافق باشند که او نامی است معتبر در زمينۀ داستان نويسی معاصر؛ بخصوص در عرصۀ داستان کوتاه... اگرچه داستان بلند خوب هم، نوشته است.

همچنين به دليل اهميتی که گلشيری برای شکل و ساخت در داستان قائل بود، آثار و نظراتشان دارای اهميت است. او برخلاف برخی نويسندگان ما، برای چگونه گفتن همان‌قدر اهميت قائل بود که برای چه گفتن. هيچ‌گاه فرم را فدای محتوا نکرد. و اين توجه به نثر و زبان و ساختار از همان نخستين کارهايش ـ مثلاً مجموعه داستان «مثل هميشه» ـ در دهۀ چهل مشخص بود.

و بعد هم داستان بلند مشهور «شازده احتجاب» است که هنوز هم که هنوز است بسياری نامِ گلشيری را با اين داستان به ياد می‌آورند. در اهميت اين داستان و دقت و تبحری که در نگارشش به کار رفته، کم گفته و نوشته نشده است. و تا آخرين کارهايش، همه نشان‌دهنده اين است که گلشيری نويسندۀ روزگارِ خود بود. نويسنده‌ای بود که اجتماع و مردمِ خود را خوب می‌شناخت. بخصوص با ويژگی‌هایِ طبقۀ متوسط شهری جامعۀ معاصر ايران بخوبی آشنا بود.

بعد از انقلاب هم شاهديم که گلشيری چگونه نسبت به مسائل اجتماعی/ سياسی، به‌سرعت و با حساسیّت واکنش نشان می‌دهد.

اگر در زمينۀ شعر، برای شناخت جامعه‌مان و رويدادهايش در اين سه دهه به سراغ سيمين بهبهانی می‌رويم تا دريابيم بر ما و اين سرزمين چه رفته است، در عرصۀ داستان‌نويسی، برای شناخت هرچه بهتر جامعه و تاريخِ معاصر، گلشيری نخستين نويسنده‌ای است که بايد به سراغش رفت.

خيلی‌ها او را با انگ «فرماليست» نقد و طرد می‌کنند. اما بايد توجه داشت که يکی از ويژگی‌های مهم و باارزش اين داستان‌نويس، همان اهميتی است که او برای زبان فارسی و به‌طور کلی «زبان» در داستان قائل است.

گلشيری هميشه در تلاش يادگرفتن بود. در هر زمينه‌ای، دوست داشت بياموزد. و می‌دانيم که شغلِ اصلی‌اش هم از همان آغازِ جوانی آموزگاری بوده است. از تدريس به روستازادگان، در مدرسه‌هایِ دورافتاده آغاز کرد تا رسيد به دبيرستان‌هایِ اصفهان و بعد تهران و دانشکدۀ هنرهایِ زيبا که به‌اصطلاح شامل «تصفيه» شد و مانع درس دادنش شدندو جاهای ديگر... تا حتی آن جلسه‌های داستان‌خوانی و آن دوره‌هایِ کارگاه‌هایِ داستان‌نويسی که او تا زنده بود، همپای چند نسل از داستان‌نويسانِ ما آمد و باليد... دوست داشت ياد بگيرد و ياد بدهد...

شيوۀ نگارش و نثرِ گلشيری دارای ويژگی است. تجربه‌هایِ خوب و موفقی در زمينۀ داستان‌نويسی انجام داد و برايمان به يادگار گذاشت.

و اين‌همه سوا و ورای، جسارت کم‌نظيرِ اوست در مطرح کردن و پرداختن به مسائل و موضوعات زندگی، از نظرهای گوناگون اجتماعی و سياسی. برای پرهيز از پرگويی، فقط به يک نمونه اشاره ميکنم: داستان کوتاه «فتحنامۀ مغان»...

يک نکته را هم بد نيست اشاره کنم يا يادی از گفته‌ای طنزآميز که از او به خاطر دارم. گاهی وقتی بحث پيچيدگی فُرم داستان‌هايش پيش می‌آمد، می‌گفت: «خواننده داستان‌هایِ من اقلاً بايد ديپلم [بعدها می‌گفت: ليسانس و اگر امروز هم در ميان ما بود، شايد می‌گفت: «دکترا داشته باشد!»

هوشنگ گلشيری در داستان نويسی به چه بخشی از جامعه و تاريخ ايران پرداخته است؟

بهروز شيدا: هوشنگ گلشيری «روايت» شکست‌ها و فروپاشی‌های از مشروطيت تا «اکنون» را می‌نويسد؛ روايت آرزوهايی را که هرگز تحقق نيافتند؛ که انگار جز توهمی نبودند؛ که انگار تبلور همه‌ی تاريخ «انديشه‌ی» انسان ايرانی بودند. روايت روشن‌فکرانی را می‌نويسد که انگار به آرزوی آرمان‌شهر در بر ابليس گشودند و خود جز ويرانی نصيب نبردند. هوشنگ گلشيری همه‌ی گفتمان‌‌های تاريخ ايران از مشروطيت تا «اکنون» را تصويرهای گوناگون يک «انديشه» می‌يابد؛ همه را مسئول – مقصر وضعيت «امروز» می‌يابد.

تنها به چند نمونه اشاره کنيم: رمان «شازده احتجاب» می‌خواهد ماجرای انديشه‌ی اشرافيت خونين قاجار باشد که سال‌ها پس از پيروزی‌ی مشروطيت در ذهن بازمانده‌گان‌اش به زنده‌گی ادامه می‌دهد؛ در ذهن انسان ايرانی به زنده‌گی ادامه می‌دهد. داستان کوتاه «به خدا من فاحشه نيستم» می‌خواهد ماجرای زنده‌گی‌ی روشن‌فکرانی ويران باشد که در دهه‌ی ۱۳۵۰ خورشيدی در يک مهمانی که خود تمثيل ويرانی است، مرثيه‌خوان گذشته‌ی پر آرزوی خويش اند؛ آرزوهايی که در سال‌های پيش از کودتای ۲۸ مرداد‌ ۱۳۳۲ ترجيع‌بند جهان روشن‌فکری بوده‌اند.

داستان کوتاه «فتحنامه‌ی مغان» می‌خواهد ماجرای شکست آرزوی کسانی باشد که به انقلاب اسلامی دل بستند؛ می‌خانه‌ها ويران کردند و اکنون خود راهی ندارند جز اين‌که با دست‌های خونين، مست «مشروب‌هايی» باشند که پاس‌دارانِ در بيابان‌ها دفن کرده‌اند.

رمان «آينه‌های دردار» می‌خواهد ماجرای هستی‌ی «نيروهای سياسی‌ای» را بنويسد که خود از انقلابی به تبعيد گريخته‌اند که در وقوع آن سهم‌ها داشته‌اند. داستان بلند «شاه سياه‌پوشان» می‌خواهد ماجرای تبانی‌ی قربانی و جلاد را بنويسد؛ ماجرای مرد زندانی‌ نوزده ساله‌ای را که در زندان‌های جمهوری‌ اسلامی تير خلاص به سر دختران زندانی شليک می‌کند؛ به تکه‌ای از معنای وجود خود شليک می‌کند؛ همه‌ی تاريخ يک سرزمين را سياه‌پوش می‌کند.

هوشنگ گلشيری می‌خواهد «جن‌نامه‌ای» را بنويسد که بر تاريخ ايران از مشروطيت تا اکنون نيز سايه‌ها افکنده است؛ روشن‌فکران ايرانی را نيز انگار در خود گوارده است.


چقدر فعاليت‌های سياسی هوشنگ گلشيری در معرفی‌اش به جامعه مؤثر بود؟

ناصر زراعتی: متأسفانه اطلاعات غلطی در سال‌های اخير رايج شده، مخصوصاً وقتی کسی از دنيا می‌رود، ديگران شروع می‌کنند به دادن اطلاعات نادرست. در نتيجه، اين‌گونه است که ـ به‌تعبيرِ خودِ گلشيری ـ «خرافه‌ها» رايج می‌شوند. واقعيت اين است که به‌جز فعاليتی که در جوانی داشت و دستگير شد در پيوند با آن «تشکيلاتِ تهران» به زندان افتاد، هوشنگ گلشيری هيچگاه هيچگونه فعاليتِ سياسی به اين معنا که عضو سازمان يا گروه يا حزبی بشود، نداشت.

همين‌جا، لازم است تأکيد کنم که فعاليتِ حزبی يا سياسی حق هر انسانی، از جمله نويسنده و هنرمند جماعت است و فی‌النفسه استفاده از اين حقِ انسانی، نه حُسن است، نه عيب.

ولی واقعيت اين است که بعد از آن تجربه که منجر شد به نوشتن چند داستان از جمله داستان‌های چندگانۀ «معصوم»ها، گلشيری به آن معنا فعاليت سياسی نداشت.

حتی در همان دوران آغاز انقلاب که فعاليت سياسی/ حزبی/ سازمانی بسيار رايج و مُد بود، به اين معنی که اگر کسی عضو يا هوادار يک دسته يا گروه و حزب سياسی نمی‌شد، زندگی برايش دشوار بود... چنان که آن موقع رايج شده بود تا می‌آمدی دهانت را باز کنی، می‌گفتند: «اول موضعت را روشن کن!»، گلشيری خود و انديشه و فعاليت‌های خود را محدود به چهارچوب هيچ حزب يا سازمانی نکرد.

فعاليتهای او از سال ۱۳۵۶ در «کانون نويسندگانِ ايران» تا تخته شدن در «کانون...» در سال۱۳۶۰ و بعدها فعاليت در تشکيل آن جلساتِ «جمع مشورتی کانون...» را اگر فعاليت سياسی بخواهيم محسوب کنيم، تنها نوعِ فعاليت سياسی گلشيری بوده است.

شايد لازم به توضيح نباشد که در سال ۵۶، همان دوره دوم فعاليتِ کانون نويسندگان ايران، که به آن ده شب شعرخوانی و سخنرانی در انجمن «انستيتو گوته» انجاميد، گلشيری از فعالان و يکی از سخنرانان آغاز جلسات بود.

در سال‌هایِ بعد، به رغم همۀ دشواری‌ها و فشارها، گلشيری هرگز از تلاش برایِ زنده و برپا نگهداشتنِ کانونِ نويسندگان دست نکشيد. و هزينۀ بالايی هم از اين بابت پرداخت. اگرچه بخت يارش بود که در آن دوران قتل‌های زنجيره‌ای همچون دوستانش محمد مختاری و محمد جعفر پوينده يا غفار حسينی و ميرعلائی کشته نشود، ولی ترديد ندارم همان فشارها و آزارها يکی از دلايلِ مرگِ زودرس و نامنتظره‌اش بود.

هوشنگ گلشيری نويسنده و روشنفکری بود آزاديخواه و عدالت‌جو، صادق و صريح‌البيان... اهلِ حقه‌بازی و ادا و اصول‌هایِ روشنفکرانه درآوردن و دوست‌يابی و دوست‌بازی‌هایِ کاذبِ رايج بودن نبود.خيلی وقت‌ها، جای خالی او را در صحنۀ ادبيات و مطبوعات و نيز فعاليت‌هایِ روشنفکرانه و آزاديخواهانۀ امروزِ جامعۀ ايران، به‌شدّت احساس می‌کنم.


چرا رمام «شازده احتجاب» مهمترين و يا پر مخاطب ترين کتاب هوشنگ گلشيری است و اغلب او را به اين رمان می شناسند؟

بهروز شيدا: «شازده احتجاب» آغاز نوعی مدرنيسم در ادبيات داستانی‌ی فارسی است که خود را به عنوانِ مدرنيسم تعريف می‌کند. زير عبارت خود را به عنوانِ مدرنيسم تعريف می‌کند، خط تأکيد می‌کشم تا بگويم پيش از «شازده احتجاب» نيز عناصری از ادبيات داستانی‌ی مدرن در زبان فارسی وجود داشته‌اند.

در مدرنيسم همه‌ی عناصر ترفند - مکتب رئاليسم پشت سر گذاشته می‌شوند. ديگر زمان خطی نيست؛ که ديگر انسان در زمان حرکت نمی‌کند، که زمان در انسان حرکت می‌کند. در مدرنيسم زمان خطی به نوعی گفتار درونی تبديل می‌شود؛ به جريان سيال ذهن؛ واگويه‌های روانی.

در مدرنيسم عينيت ثابت وجود ندارد؛ هم از اين رو است که زاويه ديدهای گوناگونی در ادبات داستانی حضور پيدا می‌کنند؛ که واقعيت را از چشم خويش روايت می‌کنند.
در مدرنيسم انگار قصه آغاز و فرجامی ندارد؛ که هستی انگار يک دايره است؛ انگار مرثيه‌ای در سوگ چشم‌اندازی که تحقق پيدا نکرده است.

و البته از ياد نبرييم که جاپای دو ترفند «داستان‌نويسی‌ی» ديگر نيز در جهان داستانی‌ی هوشنگ گلشيری سخت به چشم می‌خورد: ترفند قرآنی – اوستايی؛ ترفند رمانِ نو فرانسوی.

بر مبنای ترفندِ قرآنی - اوستايی فقط به گوشه‌ای از يک «داستان» اشاره می‌شود. انگار که فرضِ اول اين نوع اشاره اين است که مخاطب «داستان» را می‌داند. اين ترفند از يکسو زمانِ خطی را وامينهد، از سوی ديگر «واقعيت» را به تکه‌هايی پراکنده تبديل می‌کند که هر خواننده‌ای تنها تک‌های از آن را خواند.
بر مبنای ترفند رمان نو فرانسوی نه تنها بی‌نقشيی شخصيت در جهان داستان غير قابل انکار است، که همچنين جايگاهِ شخصيت داستانی را پديدهی ديگری اشغال کرده است: شیء به مثابه «واقعيتی» که ارتباط انسانی را گرد خويش تعريف می‌کند. جهان رمان نو فرانسوی، جهان تسلط اشياء است؛ توصيف موبهمو و گاه اغراق آميز اشياء.

«شازده احتجاب» آغاز مدرنيسم هوشنگ گلشيری در ادبيات فارسی است؛ تعريف ديگری از ادبيات داستانی در جهان داستانی‌ای که از «رئاليسم» پُر است.

و چرا «مردم» هوشنگ گلشيری را به نام «شازده احتجاب» می‌شناسند؟ نکته‌ها اين‌جا است. تلاش کردم بگويم. باقی را بگذريم و بگذريم؛ که چه بسيار متن‌ها که آفريننده‌ی خويش را زير سايه می‌گيرند.

XS
SM
MD
LG