«شش ماه قبل در تاريخ سی ام خردادماه ۱۳۸۸، دختر غيرمسلح و بيگناهی به نام ندا آقاسلطان که در ميان هزاران معترض در خيابان حضور داشت، در فاصله سه قدمی من به ضرب گلوله يک بسيجی کشته شد. به ندای وظيفه انسانی و حرفه ای خود به کمکش شتافتم تا شايد جانش را نجات دهم. متاسفانه موفق نشدم و اين دختر معصوم در کمتر از يک دقيقه جان سپرد.»؛ اين نخستين فراز از نامه دکتر آرش حجازی به آيت الله صادق لاريجانی، رئيس قوه قضايئه جمهوری اسلامی، است. ميهمان گفت و گوی ويژه اين هفته ما دکتر آرش حجازی، پزشکی است که شاهد جان باختن ندا بود. ندا آقاسلطان که از آن پس سمبلی برای تلاشها و مبارزات آزاديخواهانه بسياری از ايرانيان شد. آرش حجازی در اين گفت و گو از علت نوشتن نامه به رئيس قوه قضائيه سخن میگويد.
شما، در نامهتان به رئيس قوه قضائيه، درباره علت خروج تان از ايران توضيحاتی داديد. اگر ممکن است از زبان خودتان بشنويم که چطور پس از چهار روز از قتل ندا از ايران خارج شديد؟
آرش حجازی: من قرار نداشتم که از ايران خارج شوم. همانطور که همه ديگر الان میدانند، من مشغول تحصيل بودم در انگلستان و برای تعطيلاتم آمده بودم تهران که در مدت تعطيلاتم بتوانم به يک سری کارهايی بپردازم. از جمله بايد اثاثکشی میکردم، البته در نظر داشتم که چند روز بيشتر بمانم تهران. ولی بعد از آن ماجراهايی که در تهران در آن هفته پيش آمد و بعد از ماجرای ندا، به اين نتيجه رسيدم که هرچه سريعتر از ايران خارج شوم، بهتر است به خاطر اين که هم نگران بودم، خانوادهام در انگلستان بودند و نگران من بودند و مدام از من میخواستند که زودتر برگردم. من هم بليطم را جلو انداختم و زودتر حرکت کردم به سمت انگليس.
آقای حجازی در نامهتان به اين موضوع اشاره کرديد که به چه علت در لندن تصميم گرفتيد واقعيتی را که شاهدش بوديد، فاش کنيد. چه شد که در لندن اين تصميم را گرفتيد؟
من در آن نامه، اگر مخاطبان شما بخوانند، مفصل توضيح دادهام. ولی نکته مهم اين بود که چهار روز از مرگ ندا میگذشت. آن فيلم در تمام دنيا پخش شده بود و واکنشهای مختلفی در افکار عمومی ايجاد کرده بود. من به شدت متاثر بودم به خاطر ماجرايی که از سر گذرانده بودم و آن صحنهای که ديده بودم و به خاطر آن بیعدالتی که در مرگ ندا ديده بودم. ولی مطمئن بودم که بعد از اينکه اين فيلم اين طور وسعت دارد، نيروی انتظامی ايران، قوه قضائيه ايران يا دولت ايران اقدام لازم را خواهند کرد تا مجرمان را مجازات کنند. منتها بلافاصله در طول آن چند روز مشاهده کردم که اول به تکذيب ماجرا پرداختند و گفتند اصلاً اين فيلم تقلبی است و بعد گفتند که خبرنگار بی بی سی مقيم تهران باعث قتل اين خانم بوده. بعد سفير ايران در مکزيک گفت که نه CIA باعث اين قتل بوده و خبرگزاری های وابسته به دولت گفتند که منافقين يا مجاهدين مسئول قتل ايشان بودند. همه چيز گفته شد جز اين که بگويند اقدام میکنيم و به هرحال نيروهای خودسری در بسيج (حالا اگر خودسر بوده باشند و اگر نبوده باشند) آمران اين قضيه را پيگيری می کنيم و مجازات میکنيم؛ هيچ اشارهای به اين نشد. در اينجا بود که به خصوص وقتی من وارد انگليس شدم... چون ايران سانسور شديد خبری اصلاً اجازه نمیداد که به خبری دسترسی داشته باشيم در آن چند روزی که در تهران بودم... وقتی از ايران خارج شدم و خبرها را خواندم و متوجه شدم که وسعت دروغ تا چه حدی است، در آنجا بود که به اين نتيجه رسيدم که به عنوان شاهد ماجرا، واقعيت را آنطور که خود ديده بودم ذکر کنم.
آقای دکتر حجازی، درست در زمانی که ندا آقاسلطان دقايقی پس از اصابت گلوله به سينهاش جان باخت، اگر ممکن است توضيح بدهيد چه شد و شما چه کرديد؟ اين سئوال را به اين خاطر مطرح میکنم که اين موضوع روشنتر شود. چون همانطور که میدانيد در يک برنامه تلويزيونی ادعا شده که شما و معلم موسيقی ندا در اتومبيلی بوديد که به سوی بيمارستان میرفته و ندا در اتومبيل کشته شده.
در مورد آن فيلم من نکتهای را بگويم. اول که آن فيلم پخش شد من خيلی ناراحت شدم، از نظر اين که چطور ممکن است يک ارگان رسمی و يک رسانه رسمی بيايد چنين کاری کند و حتی جا برای مراجعه به مراجع قضائی را باز میگذارد. من اصلاً به آن فيلم کاری ندارم؛ برای اينکه من آن فيلم را لازم نيست ببينم، برای اينکه خود من حاضر بودم در آن صحنه و دقيقاً مشاهدات خودم را میگويم. ندا بعد از اين که در فاصله کمی بدنش از خون تخليه شد و فوت کرد، من بلند شدم و به معلم موسيقی ندا که در آن موقع فکر میکردم پدر ايشان است، (که خيلی متاثر بودند و فرياد میزدند) گفتم که دير شده و ديگر کاری نمیشود کرد و تمام شده. ايشان باور نمیکردند. در همان لحظه يک اتومبيل پژوی ۲۰۶ آمد و مردم نگهش داشتند. پياده شد آن فرد از ماشين و وقتی بدن آغشته به خون ندا را ديد، پيشنهاد کرد که کمک کند اين بدن را به بيمارستان حمل کنند. مردم کمک کردند و ندا را توی ماشين گذاشتند و به همراه معلم موسيقی ايشان دور شد. بعد از اين که اين ماشين دور شد، متوجه شدم که مردم فردی را گرفتهاند و دارند به سمت جايی که ما بوديم میآورند، که پيراهنش را هم از تنش در آورده بودند و فرياد میزدند بسيجی است و آن شخص هم فرياد میزد که نمی خواستم بکشمش. اين عين ماجرايی است که من بارها و بارها گفتهام.
در مورد همين شخص، فردی که لحظاتی پس از قتل ندا توسط مردم دستگير شد و پس از دقايقی آزاد شد، چرا تا به حال، به گمان شما، از اين فرد بازجويی نشده و پس از شش ماه هنوز به دادگاه هم احضار نشده است؟
خب البته اين چرا را از من نبايد سئوال کنيد. بايد اين را از قوه قضائيه و نيروی انتظامی ايران سئوال کرد که چرا در عين اينکه من آمدم به عنوان يک شاهد و فردی را شناسايی کردم... و دستم به جايی بند نيست جز اينکه شناسايی کنم و معرفی کنم آن فردی را که ديدم... حداقل کار اينست که برای روشن شدن افکار عمومی به اين فرد مراجعه شود و ايشان بازجويی شود و حقيقت ماجرا روشن شود و به اطلاع افکار عمومی برسد. به هر حال واقعيت اينست که اين آقا فرياد میزد که نمیخواسته ايشان را بکشد و التماس میکرد به مردم که رهايش کنند. کارت بسيج همراهش بود. کارت ماموريت ويژه برای آن سه روز انتخابات. به هر حال اين شبهات زيادی را در اذهان عمومی ايجاد میکند. نيروی انتظامی ما هم ظاهراً مشغول تکذيب است، به جای رسيدگی به واقعيت امور. يعنی مشغول تکذيب جناياتی است که در طول اين شش ماه انجام شده و اسناد مستند از آن منتشر شده و به جای اين که بيايند عاملان و آمران اين جنايتها را بازداشت و مجازات کنند، به موج شاهدکشی روی آوردهاند متاسفانه. يعنی میبينيد من به عنوان يک شاهد سادهای که عين مشاهداتم را عرض کردم، اين همه اتهامات جور و واجور از روز اول به من زدهاند که هر دفعه هم اتهاماتی که به من میزنند با دفعات قبل فرق میکند. يا ما سرنوشت مرحوم دکتر پوراندرجانی را میبينيم که به عنوان شاهدی که شاهد جنايات رخ داده در بازداشتگاه کهريزک بود، به چه سرنوشت شومی دچار شد. همچنين متاسفانه من اين خبرهای چند روز را که پيگيری میکردم، ظاهراً يک سری شهود ديگر که در روز عاشورا شاهد زيرگرفتن مردم با وانت نيروی انتظامی بودند، در حال دستگير شدن هستند. اين موج شاهدکشی بسيار خطرناک است و بايد با آن برخورد شود.
آقای دکتر حجازی، اينها مسائلی بود که شما در نامهتان به رئيس قوه قضائيه اشاره کرده بوديد. در ضمن اين را هم نوشتيد که چندی پس از خروج شما از ايران، اسماعيل احمدی مقدم، فرمانده نيروی انتظامی، اعلام کرد که شما از سوی اينترپُل (پليسبين الملل) تحت تعقيب هستيد. آيا اصولاً میشود فردی را بدون محاکمه مجرم شناخت و از پليس بين الملل تقاضای جلب او را کرد؟
خب، اينها اتفاقاتی است که توی اين چند وقت زياد شاهدش بوديم. يعنی خارج از محدوده قانون و بدون حتی اطلاع از روند قانونی ماجراها يک سری حرفهايی زده میشود و بعدش اگر که واکنشی برانگيخت، تکذيب میکنند، حرفشان را عوض میکنند. همانطور که من در آن نامه نوشتم اولاً اينترپل يک سازمان بينالمللی است و قواعدی دارد. اينطور نيست که هرکس از يک کشوری زنگ بزند و بگويد فلانی را بگيريد و آنها هم بروند بگيرند. يک فرآيند قضائی بايد طی شود، جرم بايد محرز شود. در صورتی که جرم محرز شد و فردی در دسترس حوزه استحفاظی پليس يک کشوری نبود، پليس بينالملل میآيد کمک میکند برای دستگيری آن فرد. اينطور نيست که آقای احمدی مقدم يا هر فرمانده نظامی ديگر و يا هرکس ديگر بيايد بگويد ما به اينترپل گفتيم اين شخص را بگيرد. گفتم من همان روز هم با اينترپل تماس گرفتم و گفتم ماجرا چيست؟ آنها گفتند که اصلاً خبری نيست. خودشان هم که بعداً تکذيب کردند.
در نامه به آقای لاريجانی، به نمايش بسيجيان در مقابل سفارت بريتانيا در تهران هم به آن اشاره کرديد. آيا به تصور شما اين حرکت توسط دولت يا بخشی از دستگاههای دولتی تدارک ديده شده بود يا خودجوش بود؟
من برخلاف آن رويه حاکم در ميان هواداران دولت ايران، اينقدر راحت انگشت اتهام را به سمت فردی بدون ادله کافی نمیگيرم. تا حقيقتی محرز نشود، در موردش حرف نمیزنم. بنابراين نمیتوانم بگويم توسط دولت هماهنگ شده بود يا نه. ولی واقعيتی وجود دارد و آن هم اينست که در طول اين ماجراهای مشابه، از جمله تجمعاتی که در مقابل سفارت بريتانيا برعليه من شد، يا در موارد مشابه ديگر، دولت ايران اقدامی برای جلوگيری از اين اتهامها و بهتانهای بیاساس و تحقيق نشده، انجام نداد. در حالی که مردم ايران برای کوچکترين حرف و برای کوچکترين تجمع بايد مجوز بگيرند و مجوزی صادر نمیشود برای آنها؛ برای اينکه اعتراضهای قانونی و بحق خودشان را به صورت مسالمتآميز نشان دهند. میبينيم که به راحتی عدهای تجمع می کنند در خيابان و میآيند به فردی که هيچ گناهی در اين قضيه ندارد جز اين که حقيقت را گفته، هزار جور تهمت و بهتان میزنند؛ قبلاً من بودم حالا میبينم عده ديگری را هم درگير کردهاند. آن راننده ماشينی که بنده خدا آمده کمک کرده و يک زخمی را در خيابان ديده و کمک کرده که او را به بيمارستان برسانند، مورد اتهام قرار گرفته. آن معلم موسيقی که همراه ندا بوده در خيابان و در کمال اندوه شاهد مرگ شاگردش بوده در خيابان، مورد اتهام قرار میگيرد، من هم که از روز اول مورد اتهام قرار گرفتم و هيچ اقدامی در مورد اين اتهامات انجام نمیشود. خب اينجا به اين نتيجه میرسم که شايد واقعاً دولت دارد، حداقل، حمايت میکند از چنين حرکتهايی، و گرنه کسی جرات نمیکرد چنين کاری بکند.
در مورد معلم موسيقی ندا، که تا به حال نامی هم از او منتشر نشده، برخی میگويند که او در زندان است. آيا از ايشان خبری به دست شما رسيده و آيا میدانيد که ايشان اصلاً کجاست؟
من متاسفانه تماسی با خانواده ندا در طول اين مدت نداشتم. قبلش هم که اين خانواده را من اصلاً نمیشناختم و بعد هم که از ايران خارج شدم و ارتباطی نداشتم. منتها از افواه شنيدم که... گفتم خبرهايی است که نمی توانم تاييد يا تکذيب کنم... ولی شنيدههايی که دارم اينست که ايشان يک مدتی ظاهراً بعد از آن ماجرا دستگير شده بودند و بعد آزاد شدند. اين که در اين چند وقت اخير آيا اتفاقی برای ايشان افتاده يا نه، متاسفانه کاملاً بیخبرم.
درخواست شما در اين نامه از رئيس قوه قضائيه چيست و انتظار داريد که او چه کاری را در اين زمينه انجام دهد؟
من معتقدم حکومت در ايران يک قانون اساسی دارد و اين قانون صراحتاً بر استقلال قوا تاکيد کرده. قوه قضائيه ايران يک قوه مستقل است و شرطش اينست که مستقل باشد وگرنه قضاوتش قابل اعتماد نخواهد بود. شرط استقلال يک قوه قضائيه اينست که فارغ از گرايشهای سياسی و يا اعتقادات شخصی روسای اين قوه و قاضيان اين قوه، عدالت، عين قانون پيگيری و اجرا شود. معيار اين که عدالت اجرا شده يا نشده و يا قوه قضائيه دارد به وظايفش عمل می کند يا نه، قانون است.
شما، در نامهتان به رئيس قوه قضائيه، درباره علت خروج تان از ايران توضيحاتی داديد. اگر ممکن است از زبان خودتان بشنويم که چطور پس از چهار روز از قتل ندا از ايران خارج شديد؟
آرش حجازی: من قرار نداشتم که از ايران خارج شوم. همانطور که همه ديگر الان میدانند، من مشغول تحصيل بودم در انگلستان و برای تعطيلاتم آمده بودم تهران که در مدت تعطيلاتم بتوانم به يک سری کارهايی بپردازم. از جمله بايد اثاثکشی میکردم، البته در نظر داشتم که چند روز بيشتر بمانم تهران. ولی بعد از آن ماجراهايی که در تهران در آن هفته پيش آمد و بعد از ماجرای ندا، به اين نتيجه رسيدم که هرچه سريعتر از ايران خارج شوم، بهتر است به خاطر اين که هم نگران بودم، خانوادهام در انگلستان بودند و نگران من بودند و مدام از من میخواستند که زودتر برگردم. من هم بليطم را جلو انداختم و زودتر حرکت کردم به سمت انگليس.
آقای حجازی در نامهتان به اين موضوع اشاره کرديد که به چه علت در لندن تصميم گرفتيد واقعيتی را که شاهدش بوديد، فاش کنيد. چه شد که در لندن اين تصميم را گرفتيد؟
من در آن نامه، اگر مخاطبان شما بخوانند، مفصل توضيح دادهام. ولی نکته مهم اين بود که چهار روز از مرگ ندا میگذشت. آن فيلم در تمام دنيا پخش شده بود و واکنشهای مختلفی در افکار عمومی ايجاد کرده بود. من به شدت متاثر بودم به خاطر ماجرايی که از سر گذرانده بودم و آن صحنهای که ديده بودم و به خاطر آن بیعدالتی که در مرگ ندا ديده بودم. ولی مطمئن بودم که بعد از اينکه اين فيلم اين طور وسعت دارد، نيروی انتظامی ايران، قوه قضائيه ايران يا دولت ايران اقدام لازم را خواهند کرد تا مجرمان را مجازات کنند. منتها بلافاصله در طول آن چند روز مشاهده کردم که اول به تکذيب ماجرا پرداختند و گفتند اصلاً اين فيلم تقلبی است و بعد گفتند که خبرنگار بی بی سی مقيم تهران باعث قتل اين خانم بوده. بعد سفير ايران در مکزيک گفت که نه CIA باعث اين قتل بوده و خبرگزاری های وابسته به دولت گفتند که منافقين يا مجاهدين مسئول قتل ايشان بودند. همه چيز گفته شد جز اين که بگويند اقدام میکنيم و به هرحال نيروهای خودسری در بسيج (حالا اگر خودسر بوده باشند و اگر نبوده باشند) آمران اين قضيه را پيگيری می کنيم و مجازات میکنيم؛ هيچ اشارهای به اين نشد. در اينجا بود که به خصوص وقتی من وارد انگليس شدم... چون ايران سانسور شديد خبری اصلاً اجازه نمیداد که به خبری دسترسی داشته باشيم در آن چند روزی که در تهران بودم... وقتی از ايران خارج شدم و خبرها را خواندم و متوجه شدم که وسعت دروغ تا چه حدی است، در آنجا بود که به اين نتيجه رسيدم که به عنوان شاهد ماجرا، واقعيت را آنطور که خود ديده بودم ذکر کنم.
آقای دکتر حجازی، درست در زمانی که ندا آقاسلطان دقايقی پس از اصابت گلوله به سينهاش جان باخت، اگر ممکن است توضيح بدهيد چه شد و شما چه کرديد؟ اين سئوال را به اين خاطر مطرح میکنم که اين موضوع روشنتر شود. چون همانطور که میدانيد در يک برنامه تلويزيونی ادعا شده که شما و معلم موسيقی ندا در اتومبيلی بوديد که به سوی بيمارستان میرفته و ندا در اتومبيل کشته شده.
در مورد آن فيلم من نکتهای را بگويم. اول که آن فيلم پخش شد من خيلی ناراحت شدم، از نظر اين که چطور ممکن است يک ارگان رسمی و يک رسانه رسمی بيايد چنين کاری کند و حتی جا برای مراجعه به مراجع قضائی را باز میگذارد. من اصلاً به آن فيلم کاری ندارم؛ برای اينکه من آن فيلم را لازم نيست ببينم، برای اينکه خود من حاضر بودم در آن صحنه و دقيقاً مشاهدات خودم را میگويم. ندا بعد از اين که در فاصله کمی بدنش از خون تخليه شد و فوت کرد، من بلند شدم و به معلم موسيقی ندا که در آن موقع فکر میکردم پدر ايشان است، (که خيلی متاثر بودند و فرياد میزدند) گفتم که دير شده و ديگر کاری نمیشود کرد و تمام شده. ايشان باور نمیکردند. در همان لحظه يک اتومبيل پژوی ۲۰۶ آمد و مردم نگهش داشتند. پياده شد آن فرد از ماشين و وقتی بدن آغشته به خون ندا را ديد، پيشنهاد کرد که کمک کند اين بدن را به بيمارستان حمل کنند. مردم کمک کردند و ندا را توی ماشين گذاشتند و به همراه معلم موسيقی ايشان دور شد. بعد از اين که اين ماشين دور شد، متوجه شدم که مردم فردی را گرفتهاند و دارند به سمت جايی که ما بوديم میآورند، که پيراهنش را هم از تنش در آورده بودند و فرياد میزدند بسيجی است و آن شخص هم فرياد میزد که نمی خواستم بکشمش. اين عين ماجرايی است که من بارها و بارها گفتهام.
در مورد همين شخص، فردی که لحظاتی پس از قتل ندا توسط مردم دستگير شد و پس از دقايقی آزاد شد، چرا تا به حال، به گمان شما، از اين فرد بازجويی نشده و پس از شش ماه هنوز به دادگاه هم احضار نشده است؟
خب البته اين چرا را از من نبايد سئوال کنيد. بايد اين را از قوه قضائيه و نيروی انتظامی ايران سئوال کرد که چرا در عين اينکه من آمدم به عنوان يک شاهد و فردی را شناسايی کردم... و دستم به جايی بند نيست جز اينکه شناسايی کنم و معرفی کنم آن فردی را که ديدم... حداقل کار اينست که برای روشن شدن افکار عمومی به اين فرد مراجعه شود و ايشان بازجويی شود و حقيقت ماجرا روشن شود و به اطلاع افکار عمومی برسد. به هر حال واقعيت اينست که اين آقا فرياد میزد که نمیخواسته ايشان را بکشد و التماس میکرد به مردم که رهايش کنند. کارت بسيج همراهش بود. کارت ماموريت ويژه برای آن سه روز انتخابات. به هر حال اين شبهات زيادی را در اذهان عمومی ايجاد میکند. نيروی انتظامی ما هم ظاهراً مشغول تکذيب است، به جای رسيدگی به واقعيت امور. يعنی مشغول تکذيب جناياتی است که در طول اين شش ماه انجام شده و اسناد مستند از آن منتشر شده و به جای اين که بيايند عاملان و آمران اين جنايتها را بازداشت و مجازات کنند، به موج شاهدکشی روی آوردهاند متاسفانه. يعنی میبينيد من به عنوان يک شاهد سادهای که عين مشاهداتم را عرض کردم، اين همه اتهامات جور و واجور از روز اول به من زدهاند که هر دفعه هم اتهاماتی که به من میزنند با دفعات قبل فرق میکند. يا ما سرنوشت مرحوم دکتر پوراندرجانی را میبينيم که به عنوان شاهدی که شاهد جنايات رخ داده در بازداشتگاه کهريزک بود، به چه سرنوشت شومی دچار شد. همچنين متاسفانه من اين خبرهای چند روز را که پيگيری میکردم، ظاهراً يک سری شهود ديگر که در روز عاشورا شاهد زيرگرفتن مردم با وانت نيروی انتظامی بودند، در حال دستگير شدن هستند. اين موج شاهدکشی بسيار خطرناک است و بايد با آن برخورد شود.
آقای دکتر حجازی، اينها مسائلی بود که شما در نامهتان به رئيس قوه قضائيه اشاره کرده بوديد. در ضمن اين را هم نوشتيد که چندی پس از خروج شما از ايران، اسماعيل احمدی مقدم، فرمانده نيروی انتظامی، اعلام کرد که شما از سوی اينترپُل (پليسبين الملل) تحت تعقيب هستيد. آيا اصولاً میشود فردی را بدون محاکمه مجرم شناخت و از پليس بين الملل تقاضای جلب او را کرد؟
خب، اينها اتفاقاتی است که توی اين چند وقت زياد شاهدش بوديم. يعنی خارج از محدوده قانون و بدون حتی اطلاع از روند قانونی ماجراها يک سری حرفهايی زده میشود و بعدش اگر که واکنشی برانگيخت، تکذيب میکنند، حرفشان را عوض میکنند. همانطور که من در آن نامه نوشتم اولاً اينترپل يک سازمان بينالمللی است و قواعدی دارد. اينطور نيست که هرکس از يک کشوری زنگ بزند و بگويد فلانی را بگيريد و آنها هم بروند بگيرند. يک فرآيند قضائی بايد طی شود، جرم بايد محرز شود. در صورتی که جرم محرز شد و فردی در دسترس حوزه استحفاظی پليس يک کشوری نبود، پليس بينالملل میآيد کمک میکند برای دستگيری آن فرد. اينطور نيست که آقای احمدی مقدم يا هر فرمانده نظامی ديگر و يا هرکس ديگر بيايد بگويد ما به اينترپل گفتيم اين شخص را بگيرد. گفتم من همان روز هم با اينترپل تماس گرفتم و گفتم ماجرا چيست؟ آنها گفتند که اصلاً خبری نيست. خودشان هم که بعداً تکذيب کردند.
در نامه به آقای لاريجانی، به نمايش بسيجيان در مقابل سفارت بريتانيا در تهران هم به آن اشاره کرديد. آيا به تصور شما اين حرکت توسط دولت يا بخشی از دستگاههای دولتی تدارک ديده شده بود يا خودجوش بود؟
من برخلاف آن رويه حاکم در ميان هواداران دولت ايران، اينقدر راحت انگشت اتهام را به سمت فردی بدون ادله کافی نمیگيرم. تا حقيقتی محرز نشود، در موردش حرف نمیزنم. بنابراين نمیتوانم بگويم توسط دولت هماهنگ شده بود يا نه. ولی واقعيتی وجود دارد و آن هم اينست که در طول اين ماجراهای مشابه، از جمله تجمعاتی که در مقابل سفارت بريتانيا برعليه من شد، يا در موارد مشابه ديگر، دولت ايران اقدامی برای جلوگيری از اين اتهامها و بهتانهای بیاساس و تحقيق نشده، انجام نداد. در حالی که مردم ايران برای کوچکترين حرف و برای کوچکترين تجمع بايد مجوز بگيرند و مجوزی صادر نمیشود برای آنها؛ برای اينکه اعتراضهای قانونی و بحق خودشان را به صورت مسالمتآميز نشان دهند. میبينيم که به راحتی عدهای تجمع می کنند در خيابان و میآيند به فردی که هيچ گناهی در اين قضيه ندارد جز اين که حقيقت را گفته، هزار جور تهمت و بهتان میزنند؛ قبلاً من بودم حالا میبينم عده ديگری را هم درگير کردهاند. آن راننده ماشينی که بنده خدا آمده کمک کرده و يک زخمی را در خيابان ديده و کمک کرده که او را به بيمارستان برسانند، مورد اتهام قرار گرفته. آن معلم موسيقی که همراه ندا بوده در خيابان و در کمال اندوه شاهد مرگ شاگردش بوده در خيابان، مورد اتهام قرار میگيرد، من هم که از روز اول مورد اتهام قرار گرفتم و هيچ اقدامی در مورد اين اتهامات انجام نمیشود. خب اينجا به اين نتيجه میرسم که شايد واقعاً دولت دارد، حداقل، حمايت میکند از چنين حرکتهايی، و گرنه کسی جرات نمیکرد چنين کاری بکند.
در مورد معلم موسيقی ندا، که تا به حال نامی هم از او منتشر نشده، برخی میگويند که او در زندان است. آيا از ايشان خبری به دست شما رسيده و آيا میدانيد که ايشان اصلاً کجاست؟
من متاسفانه تماسی با خانواده ندا در طول اين مدت نداشتم. قبلش هم که اين خانواده را من اصلاً نمیشناختم و بعد هم که از ايران خارج شدم و ارتباطی نداشتم. منتها از افواه شنيدم که... گفتم خبرهايی است که نمی توانم تاييد يا تکذيب کنم... ولی شنيدههايی که دارم اينست که ايشان يک مدتی ظاهراً بعد از آن ماجرا دستگير شده بودند و بعد آزاد شدند. اين که در اين چند وقت اخير آيا اتفاقی برای ايشان افتاده يا نه، متاسفانه کاملاً بیخبرم.
درخواست شما در اين نامه از رئيس قوه قضائيه چيست و انتظار داريد که او چه کاری را در اين زمينه انجام دهد؟
من معتقدم حکومت در ايران يک قانون اساسی دارد و اين قانون صراحتاً بر استقلال قوا تاکيد کرده. قوه قضائيه ايران يک قوه مستقل است و شرطش اينست که مستقل باشد وگرنه قضاوتش قابل اعتماد نخواهد بود. شرط استقلال يک قوه قضائيه اينست که فارغ از گرايشهای سياسی و يا اعتقادات شخصی روسای اين قوه و قاضيان اين قوه، عدالت، عين قانون پيگيری و اجرا شود. معيار اين که عدالت اجرا شده يا نشده و يا قوه قضائيه دارد به وظايفش عمل می کند يا نه، قانون است.