لینک‌های قابلیت دسترسی

خبر فوری
جمعه ۲ آذر ۱۴۰۳ تهران ۰۳:۰۷

کودکان افغان در ایران؛ جست‌وجوی امید در «قصه مردی که لب نداشت»


بسیاری از کودکان افغان اجازه آموزش ندارند.
بسیاری از کودکان افغان اجازه آموزش ندارند.
کودکان پناهنده افغان؛ در ایران زندگی می‌کنند ولی رسما وجود خارجی ندارند، هویت رسمیشان زیر هزاران علامت سوال است و از آینده‌شان کسی خبر ندارد... اگر اساسا آینده‌ای همراه امید در انتظارشان باشد.

هرچند کم نیستند مواردی که حقوق افغان‌ها در ایران، هم از طرف دولت هم از طرف شهروندان نادیده گرفته می‌شود، اما هستند ایرانیانی که برای کمک به گروهی از فقیرترین بخش جامعه، آستین‌ها را بالا می‌زنند.

برخی سازمان‌های غیردولتی و شهروندان، به ویژه در تهران به کمک کودکان افغان رفته‌اند. برخی به سرپرستی آنان می‌پردازند، برخی کمک‌های بهداشتی و پزشکی در اختیارشان می‌گذارند و برخی نیز به آموزش و سرگرمیشان مشغول‌اند.

«لب که نباشه، خنده نیس» از جمله روایت مستندی از یکی از این طرح‌های شهروندی است.

صبا فرمان آرا مستندی ساخته است از گروهی از کودکان افغان که بر صحنه تئاتر حمید پورآذری دور هم جمع شده‌اند؛ او در فیلم کوتاه خود «لب که نباشه، خنده نیس» نشان می‌دهد، چگونه نمایش امید را در دل آنها زنده می‌کند.

وب‌سایت کریستین ساینس مانیتور می‌نویسد صبا فرمان آرا تماشاچیان را به اطراف شوش تهران می‌برد، به آپارتمانی که حمید پورآذری از آن صحنه جمع و جوری ساخته است و بر آن تئاترهای موفقی را اجرا کرده است؛ با پولی کم که از گوشه‌ای در شوش، جزیره‌ای از امید بنا کرده است.

کودکان با شعری از احمد شاملو، دستان خود را به حرکت در می‌آورند؛ صحنه از اندوه، امید و شکیبایی حکایت می‌کند. کریستین ساینس مانیتور از قول ناصر ظریفی، یکی از بازیگران می‌نویسد: «این تنها یک ساعتی است، که می‌توانم از زندگیم فاصله بگیرم و کس دیگری باشم.» این یک ساعت سرمستی، هدیه کوچکی است که بازی در نمایشی در دل خانه کوچکی در شوش، برای کودکان افغان به ارمغان آورده است.

مستند فرمان آرا داستان زندگی هفت دختر و پسر افغان است که در عین کار و زندگی، خو را برای اجرای قطعه‌ای از احمد شاملو آماده می‌کنند. کوچه، پارک مدرسه و خیابان همه جا محلی برای تمرین و طبعا خط روایی این مستند است.

  • آگهی فیلم

«قصه مردی که لب نداشت» از شاملو، دستمایه تئاتر و فیلم قرار گرفته است؛
... خنده‌ی بی‌لب کي ديده؟
مهتاب ِ بی‌شب کی ديده؟
لب که نباشه خنده نيس
پَر نباشه پرنده نيس...

بچه‌ها داستان حسین قلی (قهرمان مردی که لب نداشت) را که در جست‌وجوی خوشی است، بر صحنه تئاتر آقای پورآذری می‌برند. کریستین ساینس مانیتور از قول فرمان آرا می‌نویسد: «برای این بچه‌ها کار و تمرینشان بر این تئاتر، جست‌وجوی شخصی آنها برای یافتن خنده است.»

کودکان بی‌شماره، کودکان بی‌شمار

از شمار دقیق مهاجران افغان در ایران اطلاع رسمی در دست نیست. حتی سرشماری‌هایی که در سال‌های ۱۳۶۵، ۷۵ و ۸۵ در ایران انجام گرفته، اطلاعات موثقی در این مورد نمی‌دهد. بر پایه نتايج حاصل از اين طرحی که با کمک كميساريای عالی پناهندگان سازمان ملل در ایران در سال ۱۳۷۹ اجرا شد، تخمین زده شد که دو ميليون و ۳۵۰ هزار افغان در ايران زندگی می كنند و حدود ۸۹۰ هزار نفر از آنان مشغول کارند. اما این آمار با واکنش‌های گوناگونی روبه‌رو شد و گفته می‌شود با احتساب كودكان و زنان افغان شاغل در ايران، تعداد كارگران سرزمین همسایه به بيش از يک ميليون نفر می‌رسد. در نتیجه دست‌کم ده‌ها هزار کودک افغان در ایران از جمله کودکان کارند.

بسیاری از کودکان افغان اجازه آموزش دیدن ندارند. گزارش‌ها از ایران نشان می‌دهد که نیروهای انتظامی و دولت طی چند سال اخیر بسیاری از مراکزی را که به آموزش کودکان افغان پرداخته‌اند، تعطیل کرده است.

سازمان‌های غیردولتی و طرح‌های شهروندی در این مورد، همواره ممکن است با دشواری‌هایی روبه‌رو شوند. این درحالی است که در پیمان‌نامه حقوق کودکان -که ایران هم عضو آن است- از جمله مواردی که به آن اشاره شده «حمایت از حق طبیعی تحصیل کودکان از هر نژاد و از هر رنگی است».

خنده و لب

صبا فرمان آرا، شهروند ایرانی-آمریکایی در سال ۲۰۰۷ مستندی در مورد ایران -که در هشت سالگی ترکش کرد- ساخته است. پیشتر تجربه‌ای در این فیلم‌سازی نداشت و وقتی عمویش، بهمن فرمان آرا، او را با پورآذری آشنا کرد، بار دیگر دوربین به دست گرفت.

فرمان آرای بیست ساله به کریستین ساینس مانیتور می‌گوید: «برایم جالب بود که از وجود کودکان افغانی خبردار شدم که هم کار می‌کنند و هم تئاتر اجری می‌کنند. وقتی کارگردان تئاتر را ملاقات کردم و از جزئیات کارشان آگاه شدم، صد در صد تصمیم گرفتم که این مستند را بسازم؛ حتی پیش از آنکه بچه‌ها را ببینم.»

گرچه پرداختن به موضوع کودکان افغان ممکن است تنه به تنه سیاست در ایران بزند، اما فیلم بدون وارد شدن به وادی سیاست داستان خود را برای تماشاچیان تعریف می‌کند.

داستانی کوچک و جمع و جور که برای درنگی نمایش امیدی است -هرچند گذرا- در دل کودکان افغان.

یا آنطور که حسین قلی شعر شاملو در پایان می‌شنود:
خنده زدن لب نمی‌خواد
داريه و دُمبَک نمی‌خواد:
يه دل می‌خواد که شاد باشه
از بند ِ غم آزاد باشه...
XS
SM
MD
LG