لینک‌های قابلیت دسترسی

خبر فوری
جمعه ۷ دی ۱۴۰۳ تهران ۱۴:۱۸

سال هاى ١٠٠٠ تا ١٥٠٠


فارسی، عربی، ترکی

آخرین نقشه‌ای که در این نوشته‌ها نشان دادیم مربوط به سال ۱۰۷۱ میلادی بود – زمانی که ترکان سلجوقی وارد بیزانس شدند. در عرض کمتر از ۴۰۰ سال ترک‌ها بتدریج بیزانس و پایتخت آن یعنی قسطنطنیه را گرفتند و آن را با نام «استانبول» پایتخت خود کردند. این در سال ۱۴۵۳ اتفاق افتاد. بعضی‌ها فتح استانبول از طرف ترک‌های مسلمان را مهم‌ترین حادثه قرن پانزدهم می‌شمارند. در قرن پانزدهم یعنی عصر کشفیات دریایی از جمله کشف آمریکا استدلال برای این مدعا کار آسانی نیست.

ولی نظر به اینکه مخاطب اصلی ما فارسی زبانان هستند، می‌خواهیم سرگذشت زبان‌ها را ابتدا تا سال ۱۵۰۱ بیاوریم. علت اصلی گزینش این سال به تاریخ ایران مربوط می‌شود.

۱۵۰۱ میلادی، سال تاجگذاری شاه اسماعیل و آغاز سلسله صفویان است. این در عین حال ۸۵۰ سال بعد از حاکمیت اعراب و حکومت‌های قبایل کوچنده بود که هنوز چندان با مردم بومی نیامیخته و خود کاملا بومی نشده بودند. از این جهت آغاز سلسله صفویان به گفته برخی حتی آغاز «ایران معاصر» به شمار می‌رود.

در نقشه بالا به جنگ‌های ایران صفوی و ترکیه عثمانی هم اشاره کرده‌ایم که بعد از آغاز سلسه صفویان تقریبا چهل سال طول کشید و بعد از مدتی دوباره شعله ور شد. این جنگ‌ها به باور‌های دینی و حافظه تاریخی مردم هر دو کشور و سرنوشت بعدی منطقه تاثیر مهمی گذاشت. در عین حال در نتیحه این جنگ‌ها مرز نهاپی بین دو کشور بدنبال قرن‌ها دست بدست شدن بالاخره با عهدنامه قصر شیرین (۱۶۳۹) کم و بیش روشن شد و این وضع موقعیت و تحولات زبانی و فرهنگی متمایز هر دو طرف را بخصوص در مناطق بزرگ مرزی با ثبات‌تر کرد.

در ایران بلافاصله بعد از حمله اعراب یعنی در دوره تقریبا دویست ساله «فترت» بین فارسی میانه (پهلوی) و فارسی معاصر (دری) آثارچندانی نوشته نشد. اولین آثار فارسی معاصر که احتمالا عبارت از ترجمه تفسیر کبیر طبری و تاریخ طبری بود در قرن دهم منتشر گردید. از قرن دهم به بعد سرعت و تعداد تالیف و استنساخ (رونویسی) آثار ادبی و علمی بیشتر می‌شود. طبیعتا عرض اندام چهره‌های ماندگار ادبیات کلاسیک فارسی مانند فردوسی، مولانا جلال الدین، خیام، نظامی و یا سعدی و بعدا حافظ به استحکام و گسترش بیشتر زبان استاندارد فارسی معاصر کمک زیادی می‌کند. (در زبان‌های دیگر مانند انگلیسی و یا ایتالیایی هم نویسندگان و شعرای بزرگ مانند شکسپیر و دانته در شکل گیری این زبان‌ها نقشی کلیدی داشته‌اند.) حتی دانشمندانی مانند ابن سینا بعضی آثار علمی خود را به فارسی می‌نویسند اگرچه تا قرن دوازدهم و سیزدهم اکثر کتاب‌های فلسفی و علمی و طبیعتا دینی به عربی نوشته می‌شود. با این ترتیب در ایران این سده‌ها زبان فارسی به نقش درجه اول خود در فرهنگ و هنر، علم و ادب ادامه داد و عربی در کنار فارسی به عنوان زبان دین و فقه تدریس و تحصیل شد.

در بخش‌های پیش گفته بودیم که بخصوص از دوره فارسی میانه (پهلوی) به بعد، بر پایه فارسی جنوبی و ادغام آن با گونه‌های شرقی و غربی، گونه‌ای معیار و یا مشترک (پهلوی و سپس دری) به وجود آمد که بتدریج و بخصوص با آثار شعرا و نویسندگان کلاسیک غنی و فراگیر شد. در مقابل، گونه‌های محلی، شفاهی و منطقه‌ای مختلف یا آثار کمی از خود بجا گذاشته کاملا ازبین رفتند (خوارزمی، سغدی، آذری) و یا در کتابت و تحصیل تنها فارسی معیار و مشترک را بکار بردند طوری که تا سده‌های هفدهم و هجدهم و حتی در بعضی موارد قرن بیستم آثار چندانی به گونه‌های ایرانی گیلکی، تاتی، کردی، لری، بلوچی، پشتو و یا شغنانی (بدخشی) نوشته نشد. آن‌ها همه در سطح محلی و محاوره‌ای به حیات خود ادامه دادند اما در کتابت اصولا فارسی را بکار بردند.

مشابه این مناسبت بین زبان معیار و گونه‌های محلی و منطقه‌ای را در مورد ترکی هم مشاهده می‌کنیم. نظر به اینکه زبان و یا زبان‌های ترکی به نسبت دیر‌تر پیدا شده و به کتابت گذشته‌اند، تا قرن‌های پانزدهم و شانزدهم عموما به همه گونه‌های آن «ترکی» گفته شد تا اینکه بتدریج با تحولات ترکی نوشتاری، نام زبان‌های گوناگون ترکی نیز از همدیگر متمایز شد.

از قرن یازدهم به بعد ابتدا در خان نشین قراخانیان (آسیای میانه و چین کنونی) اولین آثار کتبی این زبان مانند «دیوان لغت الترک» و «قوتادقو بیلیگ» تولید می‌شوند. حکام قراخانی مشوق رشد و ترقی زبان و ادب ترکی بودند اما بعد از دو قرن به سبب زوال این خان نشین و قدرت گیری سلجوقیان و سپس مغول‌ها فعالیت‌های نوشتاری دچار وقفه می‌شود (دانکوف، ۱۹۹۲، نسخه پی دی اف.) برعکس قراخانیان، متعاقبین غزنوی و سلجوقی آنان خود اهل خواندن و نوشتن نبودند اما در سرزمین‌های ایرانی، زبان و ادبیات فارسی را تشویق و ترغیب کردند. آثار ترکی در ایران این دوره بسیار کم است چرا که بگفته تورکولوگ معروف ترکیه زینب قورخماز (قورخماز، ص ۴۳۱) سلجوقیان چه در ایران و چه در آناتولی فارسی و عربی را بعنوان «زبان رسمی و دولتی» خود بکار برده‌اند.

اما از قرن سیزدهم به بعد ترکی کتبی بتدریج در آناتولی هم بکار برده می‌شود. در اینجا اولین آثار ترکی جزواتی شامل ترجمه‌های ترکی متون دینی و تصوفی جهت ترغیب و تشویق مردم عادی به جهاد و گسترش اسلام بوده است (قورخماز، همانجا.)

به دنبال این آثار اولیه، شاهد ترجمه ترکی بعضی آثار فارسی از جمله اشعاری از مولانا جلال الدین رومی و همچنین اشعار ترکی شاعر معروف متصوف یونس امره در قرن چهاردهم می‌شویم. با اینهمه نوع جدیدی از ترکی تبدیل به زبان رسمی ادب، هنر، دیوان و لشکر عثمانی می‌گردد که واژگان و سبک آن به شدت تحت تاثیر فارسی و عربی قرار داشت و برای مردم عادی امپراتوری عثمانی سنگین و سخت فهم بود. این زبان رسمی و ادبی که «ترکی عثمانی» نامیده می‌شود تا حدود صد سال پیش اعتبار و رسمیت داشت.

از نظر لهجه‌شناسی ترکی، تا سال‌های ۱۵۰۰ فرق چندان زیادی بین لهجه‌های مختلف ترکی آذربایجان و آناتولی به چشم نمی‌خورد. علت اصلی این امر طبیعتا در آن است که گویش‌وران این زبان ریشه‌های مشترک زبانی و قومی داشته‌اند و پس از تاسیس دولت‌های عثمانی و صفوی و متمایز شدن دولتداری در این دوسرزمین، زبان ترکی آن‌ها هم بتدریج متمایز و جدا شده است. زبان شاعر معروف ترک شیخ محمد فضولی بغدادی از ایل بیات هنوز نشانه زبان مشترک ترکی اوغوزی – سلجوقی حدود ۵۰۰ سال پیش بود اما به زودی در سرزمین‌های ایران و عثمانی برای تمایز بین این گونه‌ها از تعابیر «ترکی قزلباشی» (آذربایجانی)، «ترکی رومی» (عثمانی) و «ترکی جغتایی» (اوزبکی و اویغوری قدیم) یاد می‌شود. دیگر لهجه‌های ترکی که همچون اجداد زبان‌های امروزی مانند قزاقی و قرقیزی بشمار می‌روند در آن دوره هنوز صاحب کتابت چندانی نبودند.

عربی که پیش از اسلام زبانی اصولا شفاهی بود، یکی دو قرن بعد از فتوحات اسلامی تبدیل به زبانی غنی در زمینه‌های ادبیات دینی، فلسفه، علوم، ادبیات، ارتش و تجارت شده بود. دانشمندان غیر عرب مانند ایرانیان و حتی برخی اسپانیائی‌ها که تحت تسلط اعراب زندگی می‌کردند، بسیاری از آثار علمی و فلسفی خود را به عربی می‌نوشتند تا در شرایط حاکمیت عربی و اسلامی بیشتر خوانده شود و مورد قبول قرار گیرد. این هم به نوبه خود به غنای زبان عربی می‌افزود. این وضع تا سده‌های دوازدهم و سیزدهم یعنی اواخر عباسیان برقرار بود. در همین دوره است که عالم اسلام دچار تحولات بزرگی می‌شود که یک نتیجه‌اش هم ناتوانی و بالاخره زوال خلافت عربی–اسلامی است.

در خاورمیانه، طوری که دیدیم ابتدا حکومت‌های محلی مانند طاهریان، سامانیان و غزنویان ایجاد می‌شوند که قدرت خلیفه را عملا تضعیف می‌کنند. کوچ و حکمرانی ترکان سلجوقی و بالاخره حملات مغول، جنگ‌های صلیبی‌های اروپایی که برای یک قرن سواحل شرقی دریای مدیترانه را تحت نظارت خود می‌گیرند و بالاخره برتری یافتن ترکان بر آناتولی و اکثر سرزمین‌های خلافت اسلامی در خاورمیانه و بخش بزرگ آفریقای شمالی، مقام عربی را در دنیای اسلام نسبت به قبل ضعیف‌تر می‌کند.

در نتیجه این تحولات سیاسی گونه‌های محاوره‌ای و لهجه‌های محلی عربی بیش از پیش از عربی کلاسیک و «ادبی» دور می‌شوند تا جایی‌که یک عرب زبان عراقی به سختی می‌تواند یک هم‌زبان مراکشی خود را بفهمد.

بعد از قرن هفدهم و هجدهم، با نفوذ روزافزون و حتی حاکمیت غربی‌های انگلیسی و فرانسوی زبان بر اعراب، این روند جدایی بین عربی نوشتاری و گفتاری شدید‌تر هم خواهد شد. با اینهمه، عربی کلاسیک که مبتنی بر زبان قران است بین مسلمانان و بخصوص اعراب موقعیت مستحکم خود را حفظ می‌کند چرا که مسلمانان بخاطر تکیه اصلی به قران و متون دینی در زندگی معنوی و حتی حقوقی و اجتماعی خود به متون عربی رجوع می‌کنند. این وضع کم و بیش در اروپا در مورد حاکمیت تقریبا بلامنازع لاتین در زندگی دینی و حتی اجتماعی مردم هم صادق است. اما برخلاف مسلمانان که همچنان بر اولویت عربی پافشاری می‌کنند در اروپا بخصوص با جنبش پروتستانیسم و ترجمه آلمانی انجیل در قرن شانزدهم انحصار حاکمیت زبانی لاتین (و یونانی) متزلزل می‌شود و این وضع شرایط را برای رشد «زبان‌های ملی» کشور‌ها فراهم‌تر می‌کند.

این را هم نمی‌توان ناگفته گذاشت که در هردو کشور ایران و عثمانی و همچنین سرزمین‌های عربی که بعد از انحلال خلافت در بغداد‌گاه زیر تسلط ایرانیان و‌گاه ترکان بودند، تحصیل و تدریس هنوز محدود به قشری کوچک از دولتیان و روحانیان بود. تنها از اواخر قرن نوزدهم به بعد و بخصوص در قرن بیستم و بیست و یکم است که با آشنا شدن شرق مسلمان با صنعت مدرن چاپ و در عین حال تقویت دولت‌های مرکزی و آموزش و پرورش اجباری و مرکزی، تالیف و نشر آثار و اصولا خواندن و نوشتن کم و بیش در همه این کشور‌ها با سرعت جهشی رشد می‌کند. در استپ‌های قزاقستان و قرقیزستان و همچنین ترکمنستان کنونی بعد از یکجا نشین شدن تدریجی، خواندن و نوشتن در میان مردم این مناطق هم رواج می‌یابد. در این سرزمین‌ها و همچنین استپ‌های شمال دریای خزر که اکثر مردم ترک زبانش هنوز بصورت ایلات کوچنده زندگی می‌کردند، تحصیل و خواندن و نوشتن عملا موجود نبود. با قدرت یابی سیاسی و نظامی روسیه از قرن‌های شانزدهم و هفدهم به بعد، اکثر آن‌ها و قبایل دیگر مانند آلان‌ها و اوست‌های هند و اروپایی بتدریج در فرهنگ و زبان روسی و یا اوکرایینی و قفقازی جذب شدند.

بقیه اوراسیا

اگر به دو نقشه سال‌های ۱۰۷۱ و ۱۵۰۱ نگاه کنیم خواهیم دید که در سال ۱۵۰۱ وضع زبان‌های اروپایی نسبت به ۵۰۰ سال پیش از آن روشن‌تر شده و دیگر تقریبا تابلوی زبان‌های اروپایی که امروز هم شاهدش هستیم بوجود آمده است.

در ابتدای این سلسله مقالات هم گفته بودیم. از انگلیسی تا آلمانی و فرانسه گرفته تا روسی و اسپانیولی، سرگذشت همه زبان‌های اروپایی هم مانند فارسی، عربی، ترکی و زبان‌های دیگر داستان چند صد ساله کوچ، نزاع، صلح و آمیزش اقوام، اختلاط لهجه‌ها و زبان‌ها، زوال بعضی زبان‌ها و گویش‌ها و پیدایش زبان‌ها و گویش‌های دیگر است.

اگر چند قرن عقب‌تر برویم، در قرن پنجم بدنبال عقب نشینی لشکر روم از جزایر بریتانیا، اهالی برتون انگلستان کنونی از طرف ایرلندی‌ها از شمال و غرب و پیکت‌ها از شمال جزایر بریتانیا مورد حمله قرار گرفت. اقوام ایرلندی و پیکت هم مانند برتون‌ها لهجه مخصوص کلتی خود را صحبت می‌کردند که شاخه‌ای از زبان‌های هند و اروپایی است. اما مهم‌تر از همه این بود که در قرن پنجم آنگل‌ها و ساکسون‌های ژرمن از شرق و جنوب، یعنی از دانمارک و آلمان شمالی کنونی به بریتانیا هجوم آوردند و بدون آنکه با مقاومت چندانی روبرو شوند در عرض یک قرن بر تمام انگلستان حاکم شدند. برتون‌های بومی انگلستان به ویلز و کورنوال عقب نشینی کردند و اسکات‌های ایرلند در اسکاتلند سکنی گزیدند.

جالب این است که رومیان زبان لاتین خود را نتوانستند در طول سه قرن بر انگلستان تحمیل کنند اما ژرمن‌ها این کار را در یک قرن انجام دادند. با این ترتیب زبان انگلیسی که امروزه پرجمعیت‌ترین و با نفوذ‌ترین زبان دنیاست قدمتی حداکثر برابر با ۱۵۰۰ سال دارد. این انگلیسی نتیجه آمیزش زبان‌های ژرمنی آنگلی، ساکسونی و زبان‌های محلی کلتی جزایر بریتانیا یعنی برتونی، پیکتی، ایرلندی، ولش و اسکاتی بود. اولین متن انگلیسی در قرن هفتم میلادی به خط لاتین نوشته شد. از آن سال‌ها تا سال‌های ۱۵۰۰ این انگلیسی هم مستحکم شد و هم دیگر زبان‌های جزایر بریتانیا یعنی اسکاتی، ولش و ایرلندی را تحت الشعاع خود قرار داد و یا عقب راند.

اما این انگلیسی قرن‌ها پیش از زبان‌های لاتین (رومی و یا رومانیک) فرانسه، ایتالیایی، اسپانیولی و پرتغالی زبانِ کتابت شده بود. می‌دانیم که ایتالیایی، فرانسه، اسپانیولی و پرتغالی وارثین زبان باستانی لاتین هستند.

اما چطور ممکن است که مثلا زبان فرانسه ۳۰۰-۴۰۰ سال و زبان ایتالیایی حتی ۵۰۰-۶۰۰ سال بعد از انگلیسی جوان‌تر، یعنی در قرن‌های دوازدهم (فرانسه) و سیزدهم و چهاردهم (ایتالیایی) بوجود می‌آید؟

احتمالا توضیح این معما را باید در زبان لاتین جستجو کرد که ابتدا فقط زبان شهر و منطقه روم بود اما با پیدایش امپراتوری روم ۲۷ سال قبل از میلاد برای دست‌کم ۵۰۰ سال تبدیل به تنها زبان رسمی و مقتدر امپراتوری گشت در حالیکه فقط یونانی در سطحی علمی و هنری- تاریخی با آن می‌توانست هماوردی کند. زبان‌های دیگر امپراتوری اکثرا بصورت لهجه‌های محلی و محاوره‌ای آن هم فقط بصورت شفاهی و محاوره‌ای بکار برده می‌شدند.

با شروع زوال امپراتوری روم در سال‌های ۴۰۰ میلادی و پشت سر گذاشتن دوره موقتی حاکمیت اعراب، فرق بین لهجه‌های محلی لاتین هم که از لاتین کلاسیک در تلفظ و حتی واژگان متمایز می‌شدند، بیشتر گردید. این فرق‌ها با کوچ‌های ژرمن‌ها و اسلاو‌ها به مناطق لاتین بیشتر هم شد. بزودی چنین شد که لهجه‌های زبان مشترک لاتین کلاسیک هرچه از همدیگر دور‌تر بودند برای گویش‌وران همدیگر سخت فهم‌تر شدند و بصورت «زبان‌های مستقل» فرانسه، ایتالیایی، پرتغالی و اسپانیولی در آمدند.

در عین حال هنوز هرکدام از این زبان‌ها لهجه‌های خود را داشتند از قبیل: پرووانسی (فرانسه) و یا کاتالان و کاستیلی (اسپانیا). در اصل همه این زبان‌های جدید لاتین شاخه‌های نزدیک یک درخت بودند اما ایجاد دولت‌های مستقل اسپانیا، پرتغال، فرانسه و ایتالیا از طرفی زبان معیار این کشور‌ها را از همدیگر دور‌تر کرد و از طرف دیگر در داخل هر کشور لهجه‌های سابقا به‌هم‌دیگر نزدیک، اما متمایز، را بیشتر به گونه معیار و مشترک هرکشور نزدیک‌تر کردند. با این ترتیب مثلا پرووانسی در عمل رفته رفته به فرانسه و کاتالان به اسپانیایی استاندارد نزدیک‌تر شد.

این البته قاعده مطلق نیست و استثناهای خود را دارد اما وچود یک دولت متمایز که زبان ملی را پشتیبانی کند همیشه در بقا و غنای آن زبان نقش بزرگی بازی می‌کند – طبیعتا بشرط آنکه این دولت بقدر کافی قدرتمند و پایدار باشد. وقتی دو دولت حتی با لهجه‌های بسیار نزدیک یک زبان از هم جدا شوند و مدتی نسبتا طولانی هم از این تمایز دولتی بگذرد، زبان آن‌ها هم خواسته و یا ناخواسته، کم و یا زیاد بتدریج از همدیگر متمایز می‌شود. اگر انگیزه‌های سیاسی هم در کار باشد، در آن صورت آن‌ها هرکدام معمولا تصور می‌کنند که هرقدر زبان ملی آن‌ها از زبان خویشاوند همسایه فرق کند، هویت دولتی آن‌ها هم قوی‌تر خواهد بود. از سوی دیگر وقتی در کشوری، زبانی بصورت رسمی و معیار درآمد لهجه‌های دیگر آن زبان بتدریج به لهجه رسمی و مشترک (و یا معیار) ملی نزدیک‌تر می‌شوند و خصوصیات و فرق‌های آن‌ها با زبان معیار رفته رفته کمتر می‌شود. این تاثیر رسانی زبان معیار به لهجه‌های گوناگون آن زبان را «عامل یکسان‌ساز» و یا «همگون ساز» می‌نامند.

نوع دیگری از این «همگون‌سازی» در مورد زبان‌های دیگر آن کشور هم رخ می‌دهد تا جاییکه زبان‌های دیگر چه از طریق محدودیت‌های دولتی و چه حتی بدون این محدودیت‌ها، تحت الشعاع زبان رسمی قرار می‌گیرند و حتی‌گاه ویژگی‌های خود را ازدست می‌دهند و عملا از بین می‌روند. طبیعتا تحصیل، تعداد متکلمین، اشتغال و همچنین درجه اعتبار بین‌المللی هم به این روند کمک می‌کند و لهجه‌ها و زبان‌های کوچک‌تر را ضعیف‌تر می‌کند. همچنین روشن است که لهجه‌ها بیشتر در شهر‌های کوچک و روستا‌ها رواج دارند ومردم هر چه شهری‌تر و تحصیل کرده‌تر باشند بیشتر به زبان مشترک و معیار تمایل نشان می‌دهند.

این دو روند (۱) جدا و متمایز شدن گونه‌های دولتی یک زیرگروه زبانی از همدیگر از سویی و (۲) انطباق یافتن هرچه بیشتر لهجه‌ها و گونه‌های محلی با زبان معیار و مشترک خود از سوی دیگر، تقریبا در همه کشور‌ها و گروه‌های و زیرگروه‌های زبانی مشاهده می‌شود. البته هر کشور و زبان معیار و مشترک آن هم ویژگی‌های خود را داشته و دارد.

آلمانی که امروز می‌شناسیم تا ۱۵۰۰ سال قبل اصولا عبارت از لهجه‌های مختلف ژرمنی بود. زبان‌های انگلیسی، آلمانی، سوئدی، نروژی، ایسلندی، داچ (هلندی) و دانمارکی از اختلاط و آمیزش این لهجه‌های مختلف ژرمنی بوجود آمده و هرکدام از آن‌ها وابسته به شرایط و تحولات تاریخی، سیاسی و قومی خود به نقطه امروزی تحول خود رسیده است. تاریخ اولین نمونه‌های مکتوب آلمانی و دیگر زبان‌های خویشاوند ژرمنی باستان مربوط به قرن‌های ششم تا نهم است.

اگر به نقشه بالا یعنی وضع سال ۱۵۰۱ نگاه کنیم خواهیم دید که در این دوره زبان‌های ژرمنی (آلمانی، انگلیسی، دانمارکی، سوئدی، نروژی، دانمارکی و داچ) تا حد معینی از همدیگر مستقل شده‌اند. به درجه‌ای کمتر همین را می‌توان در مورد زبان‌های لاتین فرانسه، ایتالیایی، اسپانیولی و پرتغالی هم گفت اگرچه طوری که گفته شد تمایز بین زبان‌های لاتین چند قرن دیر‌تر از زبان‌های ژرمنی بوده است. از نظر گونه‌ها و یا لهجه‌های داخلی آلمانی مانند آلمانی اتریشی و بخصوص سوییسی (زوریخی) جالب است که اگرچه این گونه‌ها (و بخصوص سوییسی) از گونه استاندارد شمال آلمان بسیار فرق می‌کند اما از نظر خود آلمانی‌ها و سوییسی‌ها باز آلمانی محسوب می‌شود.

زیر گروه مهم سوم عبارت از زبان‌های اسلاوی و بزرگ‌ترین زبان این زیر گروه زبان روسی است. اما اگر با اسامی امروزه‌شان بگوییم لخی (لهستانی)، اوکراینی، بلاروسی، چکی، اسلوواکی، اسلووانی، صربی، کرواتی و بلغاری و ده‌ها زبان کوچک‌تر دیگر هم از این زیر گروه هستند. زبان‌های زیر گروه اسلاوی هم مانند زبان‌های زیر گروه‌های دیگر به همدیگر به مراتب شبیه‌تر هستند تا به زبان‌های زیر گروه‌های دیگر یعنی مثلا شباهت بین آلمانی و دانمارکی نسبت به آلمانی و فرانسوی بیشتر است.

اولین آثار زبان مفروض «پروتو اسلاوی» یعنی باصطلاح ریشه مفروض همه زبان‌های اسلاوی مربوط به متون دینی قرن نهم و دهم می‌شود که به آثار «کلیسای اسلاونی باستان» معروف شده است. اما طوری که در نقشه بالا می‌بینیم، برعکس زبان‌های ژرمنی و حتی لاتین تا هزاره دوم میلادی تفکیک چندانی بین زبان‌های اسلاوی نشده بود. تا قرن چهاردهم اجداد روس‌های مدرن که در «دولت روس کی یف» (به اوکراینی «کیف» واقع در اوکراین کنونی) به سربرده خود را «روس» می‌نامیدند و به زبان اسلاونی باستان سخن می‌گفتند. بعد از تهاجم مغول‌ها در قرن سیزدهم زبان مردم مغلوب اسلاو اساسا اسلاوی باقی می‌ماند اما در زمینه لشکر و تجارت واژگان ترکی و مغولی وارد اسلاوی (روسی بعد) می‌شود. بعد از قرن‌های پانزدهم و شانزدهم تمایز‌های زبانی مانند روسی، لهستانی و دیگر زبان‌های غربی اسلاوی مانند چکی بوجود می‌آید و بالاخره لهجه‌هایی مانند بلاروس و اوکراینی از روسی متمایز‌تر می‌شوند.

در بالا به نمونه آلمانی استاندارد و آلمانی سوییسی و همچنین روسی استاندارد- بلاروسی و یا چکی- اسلوواکی اشاره کردیم. این مقایسه‌ها نشان می‌دهند که در تعیین راه تحول یک زبان نه فقط وجود یک دولت مجزا و متمایز بلکه اراده مردم متکلم هر زبان و یا لهجه هم تعیین می‌کند که آیا این و یا آن گونه زبان بصورت زبانی مستقل تکامل می‌یابد و یا همچون لهجه و تابعی از زبان بزرگ‌تر و باصطلاح «مادر» می‌ماند. شاید درک زبان محلی یک زوریخی (بخصوص اگر روستایی باشد) برای یک آلمانی تحصیل کرده خیلی مشکل‌تر از تفاهم بین یک چکی و یک اسلوواکی زبان است. اما چکی و اسلوواکی (و یا روسی و بلاروسی) بخاطر ملاحظات سیاسی (بخصوص در دهه‌های اخیر) زبان‌های مستقل حساب می‌شوند در حالیکه آلمانی سوییسی را اکثریت آلمانی‌ها و سوییسی‌ها لهجه محلی و محاوره‌ای آلمانی حساب می‌کنند.

در بخش‌های بعدی این سلسله مقالات از روند کمتر و کمتر شدن تعداد زبان‌ها و لهجه‌های کوچک و فراگیر‌تر و بزرگ‌تر شدن زبان‌های بزرگ‌تر رسمی و بخصوص زبان‌های بین المللی صحبت خواهیم کرد و با یک بررسی کوتاه آخرین ۵۰۰ سال گذشته، این سلسله مقالات را به پایان خواهیم رساند.

(ادامه دارد. در بخش بعدی: ۵۰۰ سال گذشته)

-----------------

منابع:

XS
SM
MD
LG