در فرهنگ مذهبی سیاسی امروز جامعه ایران، بدعت حرام است. بدعتگرایی موجب فتوی رهبر جمهوری اسلامی میشود که گویا بهایی نجس است. آیا چون بهاییان بدعتگرا هستند؟
در دنیای امروزه بدعتگرایی یعنی آزادیخواهی، یعنی خواهان تساوی حقوق زن و مرد بودن و خواهان عدالت اجتماعی، یعنی جهاندوستی و میهن پرستی بودن ولی نه به سبک کورکورانهاش.
بهاییستیزی از انقلاب اسلامی ایران شروع نشد ولی از آن وقت تشدید یافت و روشمند شد. دیانت بهایی نیز ادعای انقلاب فکری میکند ولی با هدف سازندگی جهانی نوین. انقلاب اسلامی ایران ولی با هدف برگرداندن «تاریخ طلایی اسلام» به میدان آمد. یک انساندوست امروزی میداند که دوران طلایی اسلام اکنون تاریخ است. و میداند که جامعه بشری کنونی احتیاج به قوانین و ضوابطی نوین دارد. البته میتواند هم دین را بهکل رد بکند.
هر فرد بهاییستیز در تاریخ نوین ایران مانند ملوکولیست که روحیات جامعه بدعت ستیز را تقویت مینمایند. اگرفقط چند عدد ازسنگهای شخصیتهای بهاییستیز را در یک تصویر موزاییکی تنظیم کنیم، ازمحمد شاه وشیخ فضل الله نوری و میرزا آقا خان کرمانی گرفته تا آیت الله خمینی و آیت الله خامنهای، به این نتیجه میرسیم که همان چند نفر بهاییستیزان دیگری را ایجاد کردند که تأثیر به سزایی در رشد معکوس اجتماع ایران میگذارند.
یک فرد میتواند متدین و مومن باشد ولی بهاییستیز، میتواند ملی گرا باشد ولی دین ستیز. یک فرد بر حسب تجربیات محدود خود میتواند به انواع و اقسام نتیجههای نفرت آفرین در اجتماع برسد ولی نظرش ذهنی و شخصی میماند.
ولی آن شخص بهایی که مورد حمله یک بهایی ستیز قرار میگیرد، طرحی مکانیکی از تصویر یک فرد از انسانی دیگر نیست. یک بهایی شاید تا دیروز مسلمان بوده و یا پدر بزرگش یهودی بوده و یا مادرش زرتشتی یا مسیحی. یک بهایی شاید فرزند یک کمونیست باشد و خود به آرزویی دیگر از آینده جامعه ایران رسیده باشد و شاید بهاییزاده باشد. ولی فرد بهایی ستیز فرقی نمیبیند.
ولی واقعاَ بهایی ستیزی چیست؟
آیا بیشتر از شور منفی احساساتی است که به نام عقیده و ایدئولوژی مطلق متبلور میشود؟ بهایی ستیز متعادل هم داریم. او مخالف بهاییان نیست ولی وقتیکه دختران بهایی را در زمان انقلاب به دار کشیدند، توجیهی داشت. او احساس میکرد که ماتیک یک زن بهایی شاید حرام بوده و یا اینکه چرا اصلاً به دینشان تا این حد پافشاری میکردند؟ چرا نگفتند ما مسلمانیم که حد اقل از کشور فرار میکردند.
بهایی ستیز متعادل نمیخواهد و نمیتواند فردی بهایی را درک کند که میگوید من ریسمان دار را میبوسم که بهایی بمانم چون آزادی عقیده را میپرستم. یک بهایی ستیز متعادل نمیفهمد که برکناری آزادی و شروع دیکتاتوری با دار زدن یک دگراندیش شروع شد ولی اتمام آن شاید مزه نابودی جامعه را بدهد.
واقعاً گویا بعضی افراد از شنیدن اسم بهایی احساس اشمئزاز میکنند. عصبانی میشوند و احساس نفرت به آنها دست میدهد. همانطوریکه یک نژادپرست وقتیکه یک سیاهپوست و یا یک یهودی را میبیند احساس نفرت در چشمهایش و در رگهای گردنش نمایان میشود. همانطوریکه یک مرد پر از عقده و حسرت وقتیکه یک زن را با دامن و بدون روسری میبیند فکر میکند باید حد اقل فوراً دستور پوشاندن آن زن را با یک روسری بدهد که مبادا احساسات کنترل نشدهاش به هیجان بیاید.
بهایی ستیزی تبلوراحساسات محض است. یک بهایی ستیز نمیخواهد و نمیتواند دنیای امروز را بفهمد. او فقط گذشته را میبیند و تلاشش این است که آینده را به گذشته برگرداند. به همین دلیل یک بهایی را فورا به عنوان یک دشمن تشخیص میدهد.
یک بهاییستیز ممکن است احساستش را آمیزشی از نفرت از غیر خود بداند. او ممکن است خودپرست باشد و نتواند دگراندیشان را بتابد.
یک بهایی ستیز ممکن است تصور کند که همه آدمها باید مثل او زندگی کنند و مثل او فکر کنند و همه احساساتی مانند او داشته باشند. یک بهایی ستیز نمیتواند برای یک بهایی حقوق اجتماعی قائل شود چون به حقوق زندگی آزاد جهان امروز معتقد نیست. یک بهایی ستیز میخواهد دیگران را بترساند ولی خودش از خدا هم نمیترسد و ترسش فقط از دگراندیشان است که شاید آنها بتوانند روزی توهمات او را به عشق به واقعیات امروزه و به آرزوهایی از دنیای بهتری در آینده تبدیل کنند.
بهایی ستیزان فکر میکنند بهاییان «فوقالعاده زرنگ هستند و تمام قدرتهای جهانی از آنها دفاع میکنند». حال که بهاییان خواهان پیشرفت و تغییر و بهبود عالم بشریاند.
بهایی ستیزان همیشه از تغییر وحشت دارند و از بدعتگرایی میهراسند.
شادی بهایی ستیزان در واقع ذوق از نفرت آفرینی گروهی از آدمهاست که خود را نخبه جامعه کنونی ایران میدانند. این «نخبگان» اما فقط با زور دیکتاتوری، خود را بر جامعهای که توانایی بالفعل تربیت نخبگان مدرن را دارد، تحمیل میکنند.
یک بهایی ستیز از ارزش و ضد ارزش میگوید ولی در بعد تاریخی به ایرانیان و جهانیان ثابت نموده که از ارزشهای انسانی دنیای امروز و فردا میگریزد و با آنها میجنگند.
جامعهای که بهاییستیزی را تحمل میکند از خود هم فرار میکند. به کجا؟ به دنیای واهی و فرسوده جامعهای ناامید.
بهاییستیزی را باید بهمعنی ترس از انسانیت انگاشت.
در دنیای امروزه بدعتگرایی یعنی آزادیخواهی، یعنی خواهان تساوی حقوق زن و مرد بودن و خواهان عدالت اجتماعی، یعنی جهاندوستی و میهن پرستی بودن ولی نه به سبک کورکورانهاش.
بهاییستیزی از انقلاب اسلامی ایران شروع نشد ولی از آن وقت تشدید یافت و روشمند شد. دیانت بهایی نیز ادعای انقلاب فکری میکند ولی با هدف سازندگی جهانی نوین. انقلاب اسلامی ایران ولی با هدف برگرداندن «تاریخ طلایی اسلام» به میدان آمد. یک انساندوست امروزی میداند که دوران طلایی اسلام اکنون تاریخ است. و میداند که جامعه بشری کنونی احتیاج به قوانین و ضوابطی نوین دارد. البته میتواند هم دین را بهکل رد بکند.
هر فرد بهاییستیز در تاریخ نوین ایران مانند ملوکولیست که روحیات جامعه بدعت ستیز را تقویت مینمایند. اگرفقط چند عدد ازسنگهای شخصیتهای بهاییستیز را در یک تصویر موزاییکی تنظیم کنیم، ازمحمد شاه وشیخ فضل الله نوری و میرزا آقا خان کرمانی گرفته تا آیت الله خمینی و آیت الله خامنهای، به این نتیجه میرسیم که همان چند نفر بهاییستیزان دیگری را ایجاد کردند که تأثیر به سزایی در رشد معکوس اجتماع ایران میگذارند.
یک فرد میتواند متدین و مومن باشد ولی بهاییستیز، میتواند ملی گرا باشد ولی دین ستیز. یک فرد بر حسب تجربیات محدود خود میتواند به انواع و اقسام نتیجههای نفرت آفرین در اجتماع برسد ولی نظرش ذهنی و شخصی میماند.
ولی آن شخص بهایی که مورد حمله یک بهایی ستیز قرار میگیرد، طرحی مکانیکی از تصویر یک فرد از انسانی دیگر نیست. یک بهایی شاید تا دیروز مسلمان بوده و یا پدر بزرگش یهودی بوده و یا مادرش زرتشتی یا مسیحی. یک بهایی شاید فرزند یک کمونیست باشد و خود به آرزویی دیگر از آینده جامعه ایران رسیده باشد و شاید بهاییزاده باشد. ولی فرد بهایی ستیز فرقی نمیبیند.
ولی واقعاَ بهایی ستیزی چیست؟
آیا بیشتر از شور منفی احساساتی است که به نام عقیده و ایدئولوژی مطلق متبلور میشود؟ بهایی ستیز متعادل هم داریم. او مخالف بهاییان نیست ولی وقتیکه دختران بهایی را در زمان انقلاب به دار کشیدند، توجیهی داشت. او احساس میکرد که ماتیک یک زن بهایی شاید حرام بوده و یا اینکه چرا اصلاً به دینشان تا این حد پافشاری میکردند؟ چرا نگفتند ما مسلمانیم که حد اقل از کشور فرار میکردند.
بهایی ستیز متعادل نمیخواهد و نمیتواند فردی بهایی را درک کند که میگوید من ریسمان دار را میبوسم که بهایی بمانم چون آزادی عقیده را میپرستم. یک بهایی ستیز متعادل نمیفهمد که برکناری آزادی و شروع دیکتاتوری با دار زدن یک دگراندیش شروع شد ولی اتمام آن شاید مزه نابودی جامعه را بدهد.
واقعاً گویا بعضی افراد از شنیدن اسم بهایی احساس اشمئزاز میکنند. عصبانی میشوند و احساس نفرت به آنها دست میدهد. همانطوریکه یک نژادپرست وقتیکه یک سیاهپوست و یا یک یهودی را میبیند احساس نفرت در چشمهایش و در رگهای گردنش نمایان میشود. همانطوریکه یک مرد پر از عقده و حسرت وقتیکه یک زن را با دامن و بدون روسری میبیند فکر میکند باید حد اقل فوراً دستور پوشاندن آن زن را با یک روسری بدهد که مبادا احساسات کنترل نشدهاش به هیجان بیاید.
بهایی ستیزی تبلوراحساسات محض است. یک بهایی ستیز نمیخواهد و نمیتواند دنیای امروز را بفهمد. او فقط گذشته را میبیند و تلاشش این است که آینده را به گذشته برگرداند. به همین دلیل یک بهایی را فورا به عنوان یک دشمن تشخیص میدهد.
یک بهاییستیز ممکن است احساستش را آمیزشی از نفرت از غیر خود بداند. او ممکن است خودپرست باشد و نتواند دگراندیشان را بتابد.
یک بهایی ستیز ممکن است تصور کند که همه آدمها باید مثل او زندگی کنند و مثل او فکر کنند و همه احساساتی مانند او داشته باشند. یک بهایی ستیز نمیتواند برای یک بهایی حقوق اجتماعی قائل شود چون به حقوق زندگی آزاد جهان امروز معتقد نیست. یک بهایی ستیز میخواهد دیگران را بترساند ولی خودش از خدا هم نمیترسد و ترسش فقط از دگراندیشان است که شاید آنها بتوانند روزی توهمات او را به عشق به واقعیات امروزه و به آرزوهایی از دنیای بهتری در آینده تبدیل کنند.
بهایی ستیزان فکر میکنند بهاییان «فوقالعاده زرنگ هستند و تمام قدرتهای جهانی از آنها دفاع میکنند». حال که بهاییان خواهان پیشرفت و تغییر و بهبود عالم بشریاند.
بهایی ستیزان همیشه از تغییر وحشت دارند و از بدعتگرایی میهراسند.
شادی بهایی ستیزان در واقع ذوق از نفرت آفرینی گروهی از آدمهاست که خود را نخبه جامعه کنونی ایران میدانند. این «نخبگان» اما فقط با زور دیکتاتوری، خود را بر جامعهای که توانایی بالفعل تربیت نخبگان مدرن را دارد، تحمیل میکنند.
یک بهایی ستیز از ارزش و ضد ارزش میگوید ولی در بعد تاریخی به ایرانیان و جهانیان ثابت نموده که از ارزشهای انسانی دنیای امروز و فردا میگریزد و با آنها میجنگند.
جامعهای که بهاییستیزی را تحمل میکند از خود هم فرار میکند. به کجا؟ به دنیای واهی و فرسوده جامعهای ناامید.
بهاییستیزی را باید بهمعنی ترس از انسانیت انگاشت.