در بخش پيشين از دوران ماه عسل ايران و آمريکا ياد کرديم. از دورانی که آمريکا هر چه ايران می خواست، جز بمب اتمی، بآسانی در اختيارش می گذاشت.
رهروان مهر و کین بخش سیسوم
در همين دوران است که با انقلابی بدون خونريزی، در ايران اصلاحات ارضی انجام گرفت، زنان ايران از حق رای و عضويت در پارلمان (سنا و مجلس شورای ملی) برخوردار شدند و... به اين اصلاحات، جهانی خوشامد گفت اما اين اصلاحات درست همان دستاويزی بود تا روحانی بالنسبه بی نام و نشانی در قم بدان نياز داشت تا خود را به زير نورافکنها در کانون صحنه سياسی ايران بکشاند: روح الله مصطفوی، معروف به خمينی که در آن زمان می کوشيد تا خود را به مرتبه «آيت اللهی» برساند، و در رديف مراجع تقليد سرشناس آن روزگار مانند آيت الله سيد کاظم شريعتمداری، آيت الله محمدرضا گلپايگانی در قم، و آيت الله های مانند آيت الله سيد ابوالقاسم خويی در نجف قرار دهد. هيچ يک از اين روحانيون بلندپايه در رد «اقلاب سفيد» يا «انقلاب شاه و مردم» سخنی نگفته و دست کم تلويحاً آن را تاييد کرده بودند. اما روح الله خمينی از جنس ديگری بود.
آيت الله روح الله خمينی، با اشاره به اين که در برنامه اصلاحاتی دولت جديد ايران، برياست امير اسدالله علم- يار نزديک محمدرضاشاه - نمايندگان منتخب مردم در انجمن های ايالتی و ولايتی، بايد به «کتاب آسمانی» سوگند ياد کنند، نه ضرورتاً به قرآن، تلگرامی بدين شرح برای شاه فرستاد...
آيت الله روح الله خمينی:
«بسم الله الرحمن الرحيم
حضور مبارک اعليحضرت همايونی
پس از اهداء تحيت و دعا، به طوری که در روزنامه ها منتشر شده است، دولت در انجمن های ايالتی و ولايتی، اسلام را در رای دهندگان و منتخبين شرط نکرده و به زن ها حق رای داده است و اين امر موجب نگرانی علمای اعلام و ساير طبقات مسلمين است.
بر خاطر همايونی مکشوف است که صلاح مملکت در حفظ احکام دين مبين اسلام و آرامش قلوب است.مستدعی است امر فرمايند مطالبی را که مخالف ديانت مقدسه و مذهب رسمی مملکت است، از برنامه های دولتی و حزبی حذف نمايند تا موجب دعاگويی ملت مسلمان شود... الداعی روح الله الموسوی....»
اين سرآغاز مخالفت آيه الله خمينی با محمدرضاشاه پهلوی بود. آيه الله خمينی در گام بعدی، شرکت در همه پرسی برای«انقلاب سفيد» را رسما ًحرام خواند و تحريم کرد. با اين حال، همه پرسی ياد شده روز ششم بهمن ماه سال ۱۳۴۱ برگزار شد. و با پنج ميليون و پانصد نود و هشت هزار و هفتصد و يازده رای موافق در برابر چهار هزار و صد و پانزده رای مخالف، تصويب شد و زنان ايران حتی زودتر از زنان سوئيسی صاحب حق رای و انتخاب شدند.
آتش نشان خشم آيه الله خمينی نوميد از حرف شنوايی شاه، به غرش در آمد. آيت الله خمينی روز عاشورا، روز سيزدهم خرداد ماه ۱۳۴۲، در پاسخ محمدرضاشاه که روحانيون مخالف انقلاب سفيد را کسانی دانسته بود که «با هر کار سودمند و نيکويی مخالفند» فرياد بر آورد :
آيت الله روح الله الموسوی الخمينی: «ای آقای شاه! ای جناب شاه! من به تو نصيحت می کنم: دست بردار از اين کارها آقا! اغفال دارند می کنند ترا... من ميل ندارم که يک روز اگر بخواهند تو بروی، همه شکر کنند....
... اين قدر با ملت بازی نکن. اين قدر با روحانيت مخالفت نکن... اگر ديکته می دهند دستت و می گويند بخوان؛ در اطرافش فکر کن. چرا بی خود بدون فکر اين حرفها را می زنی؟
«.... خدا کند مرادت از اين که مرتجعين سياه مثل حيوان نجس اند، و ملت بايد از آن ها احتراز کند، علماء نباشد. و الا تکليف ما مشکل می شود، و تکليف تو مشکل می شود.
....آقا يک کاری بکنيد اين طور نباشد. همه چيز را گردن تو دارند می گذارند. بيچاره نمی دانی، آن روزی که يک صدايی در آيد، يک نفر از اين هايی که با تو رفيق هستند، رفاقت ندارند. اين جا همه رفيق دلارند. اين ها دين ندارند.... اين ها وفا ندارند.»
از کتاب صحيفه نور- سازمان فرهنگی انقلاب اسلامی – صفحه های ۹۲ تا ۹۴
آيت الله خمينی، محمدرضاشاه را «بيچاره» يی خواند که ديگران به او «ديکته» می کنند . محاسبه آيت الله درست از آب در نيامد. پادشاه خشمگين، روز پس از همين سخنرانی، فرمان بازداشت آيت الله را داد.
آيت الله را ساعت چهار بامداد روز پانزدهم خرداد ماه ۱۳۴۲ در خانه اش، در قم، بازداشت کردند و به تهران آوردند.
خبر اين بازداشت، هواداران آيت الله خمينی را به شورش در خيابان های تهران وادار ساخت. تهران ساعت ها در آتش می سوخت. اما شورش، در پی بازداشت عده يی از طلبه ها، اعضاء حزبی که امروز حزب موتلفه اسلامی خوانده می شود، و تنی چند از افراد معروف به «يکه بزن» از جمله طيب حاج رضايی- چهره سرشناس ميدان بارفروشان تهران- فرو نشست.
بنوشته امير اسدالله علم- نخست وزير وقت- او خود رهبری سرکوبی اين شورش را بر عهده گرفته و به شاه گفته بود اگر در اين کار ناکام شد، او را بازداشت و محاکمه کند.
شورش خونين هواداران خمينی، با همان شتابی که آغاز شده بود، فرو نشست. آيت الله در بازداشت ماند در حالی که خطر اعدام تهديدش می کرد.
از زمان به دار کشيده شيخ فضل الله نوری، مخالف برجسته مشروطيت و هوادار آنچه «حکومت مشروعه» می خواند، اعدام يک روحانی بلند پايه بفرمان دولت ايران سابقه نداشت.
در واقع قانون اساسی مشروطيت در ايران، تعرض به «مراجع تقليد» را صريحاً منع می کرد، چه رسد اعدام آنان را. اما در اين زمان، روح الله خمينی در صف «مراجع تقليد» جايی نداشت.
«ياران آيت الله خمينی و مخالفان محمدرضاشاه، نگران از اعدام اين روحانی معترض، به اصلاحات ارضی و دادن حق رای و انتخاب شدن به زنان ايرانی، به تکاپو افتادند؛ از جمله دکتر مظفر بقائی کرمانی- يار پيشين دکتر محمد مصدق- که در پی مدتی زندان کشيدن، ناگهان سر برآورده بود، در نامه يی سرگشاده از «مراجع تقليد» و «روحانيون بلندپايه» خواست به ياری هم کسوت خود بشتابند و جلو اعدام او را بگيرند.»
از همين رو، ياران آيت الله خمينی و مخالفان محمدرضاشاه، نگران از اعدام اين روحانی معترض، به اصلاحات ارضی و دادن حق رای و انتخاب شدن به زنان ايرانی، به تکاپو افتادند؛ از جمله دکتر مظفر بقائی کرمانی- يار پيشين دکتر محمد مصدق- که در پی مدتی زندان کشيدن، ناگهان سر برآورده بود، در نامه يی سرگشاده از «مراجع تقليد» و «روحانيون بلندپايه» خواست به ياری هم کسوت خود بشتابند و جلو اعدام او را بگيرند؛ هر چند با قاطعيت نمی توان گفت که محمدرضاشاه و دولتش براستی در پی اعدام روح الله خمينی بودند. بخصوص که رئيس جديد سازمان اطلاعات و امنيت ايران، «ساواک» به دينداری شهرت داشت.
سرلشکر حسن پاکروان- رئيس ساواک که در آن زمان می گفتند با اعدام آيت الله خمينی به شدت مخالف بود- در پی انقلاب اسلامی تير باران شد.
در پی دعوت از«آيات عظام» به جلوگيری از اعدام آيت الله خمينی، شماری از اين مراجع بلند پايه، از جمله آيت الله العظمی سيد کاظم شريعتمداری، شخصاً از قم به تهران آمدند و با دادن اين گواهی که آيت الله خمينی نيز«مرجع تقليد»است، احتمال اعدام او را از ميان بردارند.
آيت الله العظمی شريعتمداری – پس از پيروزی انقلاب اسلامی به رهبری آيت الله خمينی – بازداشت و ناگزير از اعترافاتی تلويزيونی در ضديتش با حکومت انقلابی شد، و اندکی بعد درگذشت.
سايه اعدام از سر آيت الله خمينی برداشته شد. و همزمان – به فرمان شاه- امير اسدالله علم جای خود را به حسنعلی منصور سپرد، که می گفتند از نزديکان آمريکاست. اجاره نشينی رئيس سی.آی.ای (سيا) در خانه متعلق به حسنعلی منصور زير اين گفته ها خط می کشيد.
با آغاز نخست وزيری حسنعلی منصور- فرزند رجبعلی منصور، از نخست وزيران دوران رضاشاه و سپس اوايل پادشاهی محمدرضاشاه- دولت تصميم به دلجويی از آيت الله، مخالف سرسخت انقلاب سفيد، از جمله اصلاحات ارضی و دادن حق رای و انتخاب شدن زنان ايرانی، گرفت.
آيت الله خمينی با تصميم دولت جديد از بازداشت آزاد شد. و پس از اقامتی کوتاه در خانه يکی از نزديکانش در تهران، روز هفدهم فروردين ماه به خانه خود در قم بازگشت.
با آزادی و بازگشت آيت الله به قم، روزنامه های ايران انباشته شد از ستايش از انقلاب سفيد؛ ستايش هايی که بگفته مخالفان اصلاحات محمدرضاشاه، از قلمی واحد تراويده بود، و حکايت از پشتيبانی روحانيون از اين اصلاحات داشت. آيت الله خمينی بار ديگر به فرياد درآمد....
آيت الله خمينی در ديداری با شماری از هوادارانش، با اشاره به يکی از همين مقالات حاکی از هواداری روحانيون از انقلاب سفيد در «اطلاعات» ، قديمی ترين روزنامه ايران، گفت:
روح الله خمينی: «... در اين روزنامه کثيف اطلاعات، تحت عنوان اتحاد مقدس، در سرمقاله نوشته بودند که با روحانيون تفاهم شده و روحانيون با انقلاب شاه و ملت موافق هستند. کدام انقلاب؟ کدام ملت؟ اين انقلاب مربوط به روحانيت و مردم است؟ ... آقايان که در دانشگاه هستيد، برسانيد به همه که روحانيت با انقلاب موافق نيست.... روحانيون با اين مفاسد دوستی ندارند. ... خمينی را اگر دار بزنند با اين انقلاب موافق نيست. من از آن آخوندها نيستم که در اينجا بنشينم و تسبيح دست بگيرم. من پاپ نيستم که فقط روزهای يکشنبه مراسمی انجام دهم. و بقيه اوقات، برای خودم سلطانی باشم و به امور ديگر کاری نداشته باشم.»
آتش فشانی کوه خشم و اعتراض آيت الله خمينی ويران کننده می نمود. اما حسنعلی منصور و دولتش و البته ساواک، بی گمان با تاييد محمدرضاشاه ، صلاح ديدند که در برابر آن بی اعتناء بمانند. اما اين بی اعتنايی و ناديده گرفتن برای هميشه نمی توانست ادامه يابد. چون خود آيت الله خواستار آن نبود. سرانجام روز چهارم آبان ماه ۱۳۴۳، زاد روز محمدرضاشاه؛ در پی تصويب لايحه اعطای مصونيت سياسی به مستشاران نظامی آمريکا در ايران در سنا و مجلس شورای ملی، و چراغانی در خيابان ها، آيت الله خمينی هر گونه تعارفی را يکسره کنار نهاد و محمدرضاشاه را به فروش وطن به آمريکاييان متهم کرد.
آيت الله خمينی سپس شاه را مخاطب قرار داد و از او پرسيد:
« نظاميان آمريکا و مستشارهای نظامی آمريکا به شما چه نفعی دارد؟ آقا! اگر اين مملکت اشغال آمريکاست، پس چرا اين قدر عربده می کشيد؟ پس چرا اين قدر دم از ترقی می زنيد؟ اگر اين مستشارها نوکر شما هستند، پس چرا از ارباب بالاترشان می کنيد؟ چرا از شاه بالاترشان می کنيد؟ »
بر طبل های ضد آمريکا، برای نخستين بار، آشکارا در ايران کوبيده شد. آيت الله خمينی مستقيما آمريکا را نشانه رفت و گفت:
«رئيس جمهور آمريکا بداند اين معنا را که منفورترين افراد دنياست پيش ملت ما.... امروز قرآن با او خصم است. ملت ايران با او خصم است.»
مخاطب آيت الله خمينی ، پرزيدنت ليندون جانسون ، جانشين پرزيدنت جان.اف.کندی، بود که در نوامبر ۱۹۶۳- آذرماه ۱۳۴۲- در سوء قصدی مرگبار به جانش در شهر دالاس ، ايالت تکزاش کشته شده بود.
البته آيت الله خمينی در اين زمينه اغراق می کرد. بر پايه «قرارداد وين»- که بسياری از کشورهای ديگر نيز آن را امضاء کرده بودند- مستشاران آمريکايی در ايران می توانستند از مصونيت قضايی بدين معنی بهره بگيرند، که اگر جرم و جنايتی در کشور محل کارشان مرتکب شدند، در دادگاه های ميهنشان و بر پايه قوانين آمريکا محاکمه شوند.
در هر حال نيروهای امنيتی شب سيزدهم آبان ۱۳۴۳ به خانه آيت الله معترض و خشمگين شبيخون زدند. اما اين بار او را يکراست در هواپيمايی نشاندند که رهسپار ترکيه بود....
تبعيد چهارده ساله آيت الله خمينی در ترکيه، و سپس در نجف، سومين شهر مقدس شيعيان، آغاز شد.
در همين سال، روز ششم بهمن ماه ۱۳۴۳، شماری از هواداران حزب موتلفه اسلامی، حسنعلی منصور را در برابر مجلس شورای ملی به گلوله بستند و کشتند.
اندکی بعد؛ در فروردين ماه ۱۳۴۴ به جان محمدرضاشاه برای دومين بار سوء قصد شد. که از آن جان بدر برد. هر چند شماری از هواداران کمونيسم به سبک چينی، به اتهام اين سوء قصد نافرجام بازداشت شدند. اما احتمال دست داشتن اسلامگرايان تندرو در آن هم چنان به قوت خود باقی است.
عامل اين سوء قصد، در هر حال، در گيرو دار تيراندازی با نگهبانان شاه و کشتن دو تن از آنان، کشته شد و اسرار اين حمله را با خود به خاک برد.
کشته شدن پرزيدنت جان کندی، گرفتاری های جانشين او ، پرزيدنت جانسون در جنگ با ويتنام، از يک سو، و تبعيد آيت الله خمينی ، از سوی ديگر، فضای تنفسی گسترده تری برای قدرت نمايی به محمدرضاشاه داد.
محمدرضاشاه، در چنين فضايی، روز به روز به محيط زيست سوق الجيشی يا راهبردی خود بيش از پيش توجه کرد و همزمان، زير نفوذهايی جديد جای گرفت. بيش از هر کس اين ژنرال شارل دوگل، رئيس جمهوری فرانسه بود که شاه را به نزديکی با همسايه بزرگ شمالی ايران، اتحاد جمهوری های شوروی سوسياليستی برانگيخت.
گام های نخست شاه در اين راه با ترديد همراه بود. اما او سرانجام در سال ۱۳۴۴ از مسکو بازديد کرد. و سال پس از آن، ميزبان لئونيد برژنف – رهبر شوروی- شد.
ارتباط مستقيم با مسکو، شاه را به اين نتيجه گيری رساند که شوروی الزاماً منبع حمله و تجاوز به ايران نيست. اين نزديکی تهران و مسکو با تاييد آمريکا همراه شد. چون از فشار بر حکومت ايران می کاست.
کارگردان فنی: کيان معنوی
taherialireza@yahoo.com