اول- حکم کلی- با چندين تبصره ی مهم- اين است:وقتی هيچ روزنه ای برای تغيير/اصلاح/تحول وجود نداشته باشد، توده های بی نام و نشان با پاها و دست های خود در خيابان ها از طريق انقلاب تکليف سياست را روشن خواهند ساخت و چيزهايی نو خواهند آفريد. اما محصول تازه ای که آنان می آفرينند/بر می سازند؛لزوماً/ضرورتاً نظامی عادلانه (نظام دموکراتيک ملتزم به آزادی و حقوق بشر) نخواهد بود.
دوم- انقلاب های کل گرايانه ی کلاسيک که می خواستند کل ساختارهای سياسی / اجتماعی / فرهنگی /اقتصادی/نظامی پيشين را نابود و انسان/نظام سياسی/جامعه ای سراپا نو بيافرينند، حقوق بشر را به طور سيستماتيک نقض کردند و دموکراسی هم پديد نياوردند. انقلاب فرانسه نمونه ی اصلی اين مدعا و سرمشق انقلاب روسيه، چين،کوبا،ايران و...بود.براساس همين تجربه ها،بسياری از متفکران و آزاديخواهان با انقلاب مخالفت کرده و اصلاحات تدريجی گام به گام را بهترين راه برساختن جهانی عادلانه تر و کم رنج تر به شمار آورده اند.
سوم- موج انقلاب های رنگی سال ۱۹۸۹ اروپای شرقی که فاقد خشونت و انتقام بود و در بسياری از موارد به نظام های دموکراتيک منتهی شد، نوع ديگری از مشی انقلابی را پديد آورد که آزاديخواهان و دموکراتها را مجذوب خود نمود. اين نمونه ها،اگر واقعاً مصداق انقلاب باشند(برخی آن را اصتقلاب ناميده اند)، ابطال کننده ی آن حکم کلی اند که انقلاب يعنی: خشونت،انتقام،رعب و وحشت،ديکتاتوری سنگين تر از ديکتاتوری پيشين.
چهارم- حرکت هايی که در خاورميانه با زلزله ی تونس آغاز شد و مصر، اردن، الجزاير ، يمن ، ليبی و بحرين را فرا گرفت،اگر به راستی انقلاب باشد، سومين موج انقلابی است[۱].
به احتمال زياد، تونس به عنوان مرکز آتشفشان عمل کرده است.اما اين انقلاب ها، شبيه کدام موج بوده اند؟ موج ۱۸۴۸ سرشار از خشونت و انتقام و شکست بود. موج ۱۹۸۹ فاقد خشونت و انتقام و نقض حقوق بشر بود. از نظر ميزان خشونت پيش از پيروزی، موج انقلاب های عربی ۲۰۱۱، در تونس و مصر و ليبی دستکم حدود دويست، سيصد و هزار کشته (به گفته وزیر خارجه ایتالیا) برجای گذاشت[۲].
اطمينان کامل وجود دارد که شمار کشته شدگان در حرکت ۱۸ روزه و يکماهه ی مصر و تونس چندين برابر کشته شدگان حرکت بيست ماهه ی ايران بوده است.از نظر نتايج سياسی،در تونس: بن علی به سرعت از کشور گريخت،زندانيان سياسی آزاد شدند، تبعيديان به کشور خود بازگشتند،حزب حاکم تعطيل شد،قرار است شش ماه بعد انتخابات آزاد برگزار شود.
در مصر:مردم با پاهای خود در عرض ۱۸ روز حسنی مبارک را به زير کشيدند،پارلمان تقلبی را منحل کردند،قانون اساسی را به بايگانی فرستادند تا اصلاح شود، شماری از زندانيان سياسی را آزاد ساختند.
اگر گذار به دموکراسی مد نظر باشد،سطح توسعه ی اجتماعی کشور و موازنه ی قوا عامل تعيين کننده است.تونس پيشرفته تر از مصر است و ليبی بسيار عقب مانده تر از آندوست.سرنگونی سرهنگ قذافی و رژيم او به معنای گذار ليبی به دموکراسی نخواهد بود.
در مورد مصر هم زمان روشن خواهد کرد که ارتش آن کشور از يک سو و سطح توسعه ی اجتماعی آن کشور از ديگر سو(مستقل از بنيادگرايان مسلمان)،تا چه اندازه آماده ی نظامی دموکراتيک اند.با اين همه روشن است که آنچه در تونس و مصر اتفاق افتاد، از نوع انقلاب های کل گرايانه نبود که بخواهند همه چيز را عوض کنند. سطح توسعه ی اجتماعی ايران اجازه نمی دهد تا همچون ليبی با هواپيمای جنگنده به مردم حمله شود.
پنجم- ايران شاهد عبور از "گفتمان اصلاح طلبی" به "گفتمان انقلابی" در ميان لايه هايی از جامعه و نيروهای سياسی است.اين امر دلايل متعددی دارد،اما دو عامل نقش اساسی تری داشته اند:
اولاً:ميليون ها تن از مردم ايران به شدت از وضعيت موجود کشور ناراضی اند.اما،رژيم سلطانی فقيه سالار حاکم بر ايران،تمامی راه های تغيير و تحول و اصلاح را مسدود کرده است.سلطان علی خامنه ای نه تنها حاضر به گفت و گو با رهبران مخالفان نيست،بلکه حاضر به دادن هيچ امتيازی(در واقع حقوق ناديده گرفته شده ی مردم، به عنوان مثال:آزادی کليه ی زندانيان سياسی) نيست.همين عامل- يعنی ساختار سياسی متصلب اصلاح ناپذير-، بستر رشد گفتمان انقلابی را فراهم می آورد.
ثانياً: متغير مهم ديگری در دو ماه اخير وارد صحنه شد که موجب "رشد گفتمان/عمل انقلابی در ايران" گرديد.اين متغير اساسی،انقلاب های عربی ۲۰۱۱ و موفقيت های سياسی سريع آنها بود. به زير کشاندن سريع بن علی و حسنی مبارک؛ به زير کشاندن سلطان علی خامنه ای را در نزد مخالفان ايرانی محقق کردنی/قابل وصول کرد.در واقع، به جای اينکه ايران الهام بخش اعراب انقلابی باشد، کاری که آنان کردند و موفقيت های سريعی که به دست آوردند،الهام بخش مخالفان ايرانی شده و آنان را انقلابی کرده است.
ششم- بيست و پنج بهمن ۸۹،حرکتی در پشتيبانی و کمک از انقلاب مصر و تونس نبود،چرا که آنان پيش از آن به خواست خود دست يافته و به منازل خود بازگشته بودند.بيست و پنج بهمن هشتاد و نه، به دنبال الگوی مصر و تونس بود تا سلطان علی خامنه ای را به زير کشد.اين مطالبه ای برحق است. از سالها پيش هم روشن بود که در نظام سلطانی فقيه سالار، بايد به سلطان حمله برد، نه مجريان دستورات او.
از خرداد سال ۱۳۸۴ تاکنون، گروه زيادی کوشش می کردند/می کنند که همه ی حمله ها را به محمود احمدی نژاد معطوف سازند.آنان چنان جلوه می دادند که گويی مسأله فقط محمود احمدی نژاد است. به عنوان مثال،هاشمی رفسنجانی در طی اين مدت بارها به صراحت اعلام کرد که بايد "محوريت" رهبری و "تبعيت" از او را پذيرفت و نبايد اجازه داد "تيرها" به سوی ولی فقيه روان شوند:
"بين وفاداران انقلاب و ساختارشکنان که با قانون اساسی يا رهبری مشکل دارند، مرز وجود دارد که اين مرز جعلی نيست و نبايد اجازه دهيم مخدوش شود...کاری نکنيم تيرهايی که نبايد به سمت رهبری و نظام برود، به آن سمت رفته و ايشان سيبل شود...امروز کسی را بهتر از رهبری نمیشناسم که محور اين وحدت باشد"[۳].
سايت هاشمی رفسنجانی اينک نيز همان سياست را دنبال کرده و می گويد احمدی نژاد "جا خالی" می دهد تا تيرها به "مقام معظم رهبری" اصابت کنند [۴].
پس از انتخابات رياست جمهوری ۲۲ خرداد ۸۸ رفته رفته بسياری فهميدند که علی خامنه ای محور نظام سلطانی فقيه سالار است.مطابق رژيم حقوقی(قانون اساسی)بيشترين اختيارات در دست اوست،اما رژيم حقيقی حکايت از آن دارد که قدرت وی در عمل بسيار بيشتر از رژيم حقوقی است.اين شعار/هدف که "علی خامنه ای بايد برود" و بساط نظام ولايت فقيه بايد برچيده شود،مطالبه ای برحق و دنبال کردنی است.
هفتم- انقلابی شدن گفتمان و کنش، پيامدهايی دارد که نمی توان/نبايد ناديده گرفت.برخی از پيامدها به قرار زير است:
۱-۷- فضای جامعه دو قطبی می شود. هر طرف خود را "حق مطلق" و طرف مقابل را "باطل مطلق" قلمداد می کند/می سازد.پروژه ی علی خامنه ای تحت دو عنوان "فتنه" و "بصيرت" پس از آغاز اعتراضات انتخابات رياست جمهوری برای رسيدن به همين نقطه بود.گويی اينک به مقصود رسيده اند که محسنی اژه ای به عنوان دادستان کل کشور می گويد:
"امروز صف انقلاب و ضد انقلاب مشخص شده است.اگر امروز کسی به ندای فتنهگران گوش کرد، ضدانقلاب است و بايد به عنوان ضدانقلاب با او برخورد کرد.در صورت حمايت اشخاص از سران فتنه به آنها به عنوان حاميان ضدانقلاب نگاه می شود و اين تحمل ناشدنی است"[۵].
وقتی فضا دو قطبی شد،ميانه ها از بين می روند.ميانه هايی چون ناطق نوری،حسن روحانی، و ميانه نمايانی چون علی لاريجانی،محسن رضايی و قاليباف به سمت سلطان رفته و مطابق ميل او حرکت ۲۵ بهمن را به شدت محکوم ساختند.در واقع به نوعی برخی از شکاف های نظام پر شد.
۲-۷- ميانه هايی چون سيد محمد خاتمی، جبهه ی مشارکت و ... به حاشيه رانده شده و صدای آنان شنيده نخواهد شد.به همين دليل وقتی سخنان زير در بيانيه ی جبهه ی مشارکت بيان شد،واکنش های تندی برانگيخت:
"سبزها بدنبال ميراث اين انقلاب[۱۳۵۷] يعنی اجرای بدون تنازل قانون اساسی به عنوان مطالبه و محور وفاق ملی است...عزم ملت ما در آری گفتن به انتخابات و نه گفتن به مداخله نظامیها، يک عزم اصلاحطلبانه برای مصون سازی نظام از سقوط و انحطاط است"[۶].
حتی بيانيه ای که از سوی مير حسين موسوی پس از تظاهرات ۲۵ بهمن صادر شد،به دليل تکرار مواضع پيشين، از سوی گروهی از سبزها انکار شد و اعلام گرديد که افراد ديگری اين بيانيه را به نام موسوی نوشته و انتشار داده اند.در آن بيانيه آمده بود:
"جنبش سبز همواره با بيگانگان فاصله داشته و اهداف اصلی آن احيای ارزشهای انقلاب و آرمانهای امام راحل و مطالبات آزادی خواهانه و متکثر ملت شريف ايران بوده و همواره تلاش کرده است که از راههای مسالمت آميز، اهداف خود را با تاکيد براصل بنيادين کرامت ذاتی انسان و به رسميت شناختن حق ملت برای حاکميت بر سر نوشت خود و اجرای بدون تنازل قانون اساسی دنبال کند"[۷].
به تعبير ديگر، وقتی فضا عوض می شود و گفتمان تازه ای جايگزين گفتمان سابق می شود،برخی سخنان غير قابل انتظار شده و اگر بيان شوند، طرد خواهند شد.
۳-۷- گفت و گو و سازش از سوی "بالا" ناممکن و از سوی "پائين" ناپذيرفتنی خواهد شد.خاتمی طی ۲۱ ماه گذشته برای گفت و گو کوشش بسيار کرد،اما "بالا" تمامی راه ها را بست[۸] و "پائين"(عاملان و فاعلان) هم با توجه به مجموعه اتفاقات روی داده فضايی می سازد که راهی برای گفت و گو باقی نمی گذارد.
۴-۷- کار اکبر هاشمی رفسنجانی بسيار دشوار شده است.مسأله فقط اين نيست که از سوی باند تندروها به او فشار وارد می شود تا حرکت ۲۵ بهمن و موسوی و کروبی را تحت عنوان "سران فتنه" محکوم سازد،بلکه مسأله اين هم هست که او اولاً، به اين می انديشد که اين حرکت چقدر امکان پيروزی دارد.ثانياً، اگر پيروز شود و نظام برافتد،آيا انقلابيون پيروز دسته گل به وی تقديم خواهند کرد؟ ثالثاً، او بخش مهمی از رژيمی است که ۳۲ سال از عمر آن می گذرد. به تعبير ديگر،نظام حاکم همانند فرزند اوست. به همين دليل هاشمی يکی دو روز مانده به ۲۲ بهمن گفت: "ما الان آلترناتيوی برای وضع موجود نداريم. همين را بايد حفظ بکنيم.
با اصلاحات. با ترميمهايی که لازم است انجام بدهيم"[۹].پس از آن،تظاهرات ۲۵ بهمن را تحت عنوان غير قانونی "حرام" اعلام کرد. از سوی ديگر، هاشمی آگاه است که تندروهای حاکم جز تحقير کامل او هدفی را دنبال نمی کنند. ماندن در مناصب نمايشی شده ی رياست مجلس خبرگان رهبری و مجمع تشخيص مصلحت نظام منوط به تحمل دشنام های همه روزه و اعلام قبول ولايت فقيه و تبعيت از رهبری است[۱۰].
۵-۷- بن علی به عربستان رفت.حسنی مبارک در شرم الشيخ مصر ماند.اين دو به هر کشور غربی می خواستند/بخواهند بروند،راهش باز بود.اما سلطان علی خامنه ای و مجريان اوامرش(محسنی اژه ای،علی فلاحيان،سعيد مرتضوی، سردار جعفری،سردار نقدی،طائب و...) کجا بروند؟ کدام کشور جز سوريه حاضر به پذيرش آنان خواهد بود؟ در اين صورت، چاره ی بی چارگی، ايستادن و سرکوب بيشتر است.
۶-۷- زندانی کردن مهدی کروبی و مير حسين موسوی، مويد مدعای بند پيش است. آنان به درستی به قهرمان تبديل می شوند،اما اگر آزاد بودند/باشند،بيشتر می توانند به جنبش دموکراسی خواهی مدد رسانند. در ضمن نبايد فراموش کرد که "قهرمانان ايرانی" تا وقتی در زندان اند، قهرمانند،اما اگر از زندان آزاد شوند، به سرعت از سوی بخش هايی از اپوزيسيون فرايند تخريب شان آغاز می شود.
۷-۷- نسل جديدی در حال شکل گيری است که گوش به فرمان نسل سياسی گذشته نيست.اينها از هر فرصتی برای تحقق مطالبات برحق خود سود می جويند.اينان آمده اند تا با پاهای خود تکليف سياست(و چيزهای ديگر) را روشن سازند.می خواهند چيزی نو بيافرينند.
۸-۷- آنچه نسل جديد در حال آفرينش آن است،اگر از نوع انقلاب های کل گرايانه ی کلاسيک باشد،فاجعه بار خواهد بود.اما اگر حرکتی معطوف به بنيان گذاری آزادی/دموکراسی/حقوق بشر باشد، روزنه هايی به سوی آينده ی بهتر گشوده خواهد شد.مسأله ی ايران،مسأله ی سرنگونی و براندازی نيست،مسأله ی اصلی ما، مسأله ی گذار مسالمت آميز از نظام سلطانی فقيه سالار به نظام دموکراتيک ملتزم به آزادی و حقوق بشر است.
۹-۷- هدف بسيار مهم است،اما روش های رسيدن به اهداف هم به همان ميزان مهم اند.عقلانيت عملی به معنای تناسب روش ها و وسايل با اهداف است. رژيم سلطانی فقيه سالار، رژيمی دروغگوست که از ابتدا با مدعيات کاذب سعی در فريب مردم ايران و جهانيان داشته است.تآکيد بر دروغگويی زمامدارن، يکی از مهمترين شعارهای مخالفان بوده است. اما در ماه های اخير، در جبهه ی مخالفان نيز مدعيات کاذب بسياری به قصد فريب(شايد هم به قصد خير) برساخته شد. اگر اخلاقی نبودن دروغگويی را فعلاً ناديده بگيريم،ناکارآمد بودن دروغ گويی برای گذار به نظام دموکراتيک ملتزم به آزادی و حقوق بشر را نمی توان ناديده گرفت.اگر دروغ "يکصد هزار زندانی شاه" دموکراسی ساز بود، مدعيات کاذب ديگر هم می توانند دموکراسی ساز باشند. سنت انقلابی ايران پر از دروغ بوده است.
آيت الله خمينی بارها گفته که رژيم شاه بيش از دويست هزار تن از مخالفان را کشته و پاهای زندانيان سياسی را اره می کرده است. راه جهنم به بهشت ختم نمی گردد.نوشتن نامه های دروغين برای فرماندهان سپاه، مدرسين حوزه های علميه و رئيس قوه ی قضائيه دموکراسی ساز نيست. صدور مجوز دروغين برای تظاهرات ۲۵ بهمن از سوی وزارت کشور، و صدور دروغين دستور عدم شليک به سوی تظاهرکنندگان هم دموکراسی ساز نيستند(در ۲۵ بهمن به سوی دوتن شليک و آنها را به شهادت رساندند). اعلام شرکت "جمعيت ميليونی" در تظاهرات ۲۵ بهمن هم دموکراسی ساز نيست.
خبرسازی جعلی با جزئيات دقيق برای جلسه ی بعدازظهر ۲۵ شورای عالی امنيت ملی با شرکت هاشمی رفسنجانی در حضور سلطان علی خامنه ای هم دموکراسی ساز نيست.اين ليست را می توان همچنان ادامه داد.شايد از نظر کسانی دروغ گويی و جعل برای سرنگونی رژيم مجاز باشد،اما دروغ گويی ما را به نظام دموکراتيک نمی رساند. ضمن آن که اخلاقاً مذموم و مادر رذايل است.
۱۰-۷- برخی از افراد در جبهه ی دموکراسی خواهی به گمان اينکه به پيروزی بزرگی دست يافته اند، به مخالفان فکری خود در همين جبهه دشنام می دهند.يعنی به کسانی که جور ديگری می بينند، فحاشی می کنند و به نوعی آنان را متهم می سازند.
انقلابی گری کلاسيک که همه چيز را سياه و سفيد می کرد،خواهان آن بود که همه واقعيت را "يک جور" تحليل کنند، همه "يک چيز" بگويند،همه "يک چيز" بخواهند؛ وگرنه، به جبهه ی سياه ها/باطل ها/شياطين تعلق دارند. اماحداقل به دو نکته بايد توجه کرد: اولاً: هنوز راه درازی تا نظام دموکراتيک ملتزم به آزادی و حقوق بشر باقی مانده است.ثانياً:اگر در زمان فقدان قدرت شاهد اين نوع نارواداری ها باشيم، در زمان دستيابی به قدرت شاهد چه نوع تمامت خواهی ها خواهيم بود.
۱۱-۷- آرزو و اهداف را واقعيت "پنداشتن" يا واقعيت "قلمداد" کردن،آدمی را خيال پرداز کرده و به استراتژی های نادرست سوق می دهد.اين هم بخشی از سنت انقلابی ما بوده است. موازنه ی قوا را بايد به درستی ارزيابی کرد. مخالفان را بيش از حد "قوی" نشان دادن و رژيم را بيش از حد "ضعيف" نشان دادن،کار رویأپردازان است.دنيای مجازی مهم است و نقش مهمی در تحولات خاورميانه و ايران داشته است،اما دنيای مجازی را نبايد با دنيای واقعی يکسان پنداشت.اين رژيم، برعکس رژيم مصر و تونس، همچنان می تواند ميليونها تن را در روز ۲۲ بهمن، در سراسر کشور به تظاهرات خيابانی بکشاند.
هشتم- نه "گفتمان انقلابی" را می توان به جای "گفتمان اصلاحی" جا زد، نه "عمل انقلابی" را می توان "عمل اصلاحی" قلمداد کرد. گذار از اصلاح به انقلاب، هويت را متفاوت خواهد ساخت. برساخته ی نوين همان برساخته ی پيشين نيست و "جنبش انقلابی" را نمی توان "جنبش اصلاحی" پيشين وانمود کرد.
نهم- ساده سازی وضعيت کشور و نزاع جبهه ی دموکراسی خواهان با جبهه ی استبداد دينی به سود فرايند گذار به دموکراسی نيست.علل/متغيرهای بسياری در کارند که بايد همه ی آنها را در "تحليل شرايط" و تعيين "استراتژی" به حساب آورد. شايد برای "جنبش زيست محيطی" تعداد اعضا مهم نباشد،اما "جنبش دموکراسی خواهی" در جامعه ی در حال گذار، به افزايش مداوم اعضا و مدافعان نيازمند است.در اينجا تعداد افراد بسيار مهم است. کثرت گرايی و رواداری يکی از ارکان افزايش نيروست.
دهم- فرقه گرايان شعارهای کثرت گرايانه سر می دهند،اما مشی عملی شان قبيله ای است. در اينجا به شعارها نبايد توجه کرد، نگاه ها را به رويه های عملی بايد معطوف ساخت.
آنان که در زمان فقدان قدرت به شدت قبيله ای عمل می کنند و " رهبری" و "صدا"ی جنبش دموکراسی خواهی را به گونه ای بر می سازند که جز افراد قبيله ی خودشان کسی در آن حضور ندارد، در زمان دست يابی به قدرت چگونه عمل خواهند کرد؟
افراد مهم اند و به آنان نبايد به عنوان ابزار و وسيله ی رسيدن به اهداف خود نگريست و از آنها به اين شيوه استفاده کرد. تک تک افراد با پوست و استخوان و خون، هدف بالذات اند.فرقه گرايان از افراد صرفاً برای رسيدن به اهداف قبيله ی خود استفاده می کنند. اينک زمان شفافيت است، نه پنهان کاری های قبيله ای.
آيت الله خمينی به عنوان رهبر تثبيت شده ی انقلاب ۵۷ شورای انقلاب را منصوب کرد. موسوی و کروبی تا آخرين لحظه خود را "همراه" جنبش دموکراسی خواهی می ناميدند.
آنان که در خيابان ها تظاهرات ۲۵ بهمن و اول اسفند را برپا کردند،رهبری شان در دست خارج کشوری ها قرار نداشت.
سخن پايانی: "مانيفست جمهوری خواهی" با تفکيک "اهداف" از "روش ها"، از "اصلاح طلبی روشی" دفاع می کرد.اصلاح طلبی در اين معنا،يعنی عدم توسل به روش های خشونت آميز برای رسيدن به اهداف. اما در اهداف می توان/ بايد راديکال بود.
رفتن به دنبال "نظام دموکراتيک ملتزم به آزادی و حقوق بشر" در ساختار سياسی استبدادی اصلاح ناپذير، هدفی راديکال/انقلابی است.مدعای تجويزی "مانيفست جمهوری خواهی" اين بود که اين هدف انقلابی را بايد به روش های اصلاح طلبانه (مسالمت آميز:بسيج اجتماعی،نافرمانی مدنی،صداقت و...) تعقيب کرد.به همين دليل،هميشه از قدرتمند کردن مردم از طريق سازمان يابی متکثر آنان و بسيج اجتماعی و نافرمانی مدنی برای رسيدن به آن هدف انقلابی بايد دفاع کرد.
http://www.roozonline.com/persian/opinion/opinion-article/archive/۲۰۱۱/january/۲۹/article/۳-۲۸.html
۲- در مورد مصر، سازمان ملل و ديده بان حقوق بشر تعداد کشته شدگان را ۳۰۰ تن اعلام کرده اند. رجوع شود به لينک:
http://www.gooya.com/external/www.bbc.co.uk/persian/world/۲۰۱۱/۰۲/۱۱۰۲۰۸_an_l۲۵_egypt_update.shtml
۳- رجوع شود به لينک:
http://www.hashemirafsanjani.ir/?type=dynamic&lang=۱&id=۱۸۴۷#
۴- جالب است که سايت هاشمی از احمدی نژاد انتقاد می کند که چرا "در طول ۲۰ ماهه گذشته هرگز به صراحت موضع خود را در برابر فتنه و اشخاص مرتبط با آن اعلام نکردهاست". يعنی،هاشمی هم حرکت سبز را "فتنه" می نامد.ناراحتی هاشمی آن است که "مرکزيت نظام بيشترين هزينهها را در اين زمينه پرداخته" است و باند احمدی نژاد "به صراحت اعلام می کنند کسی به خاطر اينها در زندان نيست! حکم قضايی در مورد هنرمند مشهورزندانی فتنه ۸۸ را نامنصفانه می خوانند!" و "موفقيت هدفمند کردن يارانهها را به پای مديريت امام زمان(عج) مینويسند ولی بار انقلاب را بر دوش رهبر معظم انقلاب برمیشمرند".
رجوع شود به لينک:
http://www.hashemirafsanjani.ir/?type=dynamic&lang=۱&id=۳۶۰۱
۵- کيهان ، ۴/۱۲/ ۱۳۸۹.
۶- رجوع شود به لينک: http://www.norooznews.info/iipf/۲۰۱۱/۰۲/۱/۸۷۷
۷- رجوع شود به لينک: http://www.kaleme.com/۱۳۸۹/۱۱/۲۷/klm-۴۷۷۸۱
۸- محمد حسين صفار هرندی طی سخنانی به کوشش های خاتمی برای مذاکره ی با بالا اشاره کرده و توضيح داده است که بالا همه ی راه ها را مسدود ساخته و تنها تقاضايش از خاتمی محکوميت صريح موسوی و کروبی است. می گويد:
"آقای خاتمی بارها نامهنگاری کرده بود و پيغام فرستاده بودند و از مقامات عالی رتبه ی نظام خواستنه بود که در فرصتی بنشينند و صحبت کنند تا بازگردد که موافقت نشد و حتی خاتمی حاضر شده بود با نفرات پايينتر ديدار کند که اين فرصت هم به او داده نشد. به هر حال مطلب اين بود که می گفت موضع موسوی و کروبی را قبول ندارم و موضع خودم را دارم که در جای خود مطرح میکنم. کسانی می گفتند اين سخن خاتمی يک بازی است و نبايد بگذاريم اين بازی را بر سرمان بياورد. اين مطلب ممکن بود اتفاق بيفتد، اما اگر بيايد با سران فتنه مرزبندی کند، يعنی از دست رفتن پشتوانه ی اراذل و اوباش متصور است و اين به نفع انقلاب است؛ زيرا هرچه پراکندگی در آنها بيشتر باشد به نفع ماست.بدون اينکه بخواهيم خوش خيالی کنيم معتقدم از گذشتههای فاسق خودشان به راحتی دل نمی کنند، يعنی اگر خاتمی بياييد و گذشته خود را تخطئه کند تازه می تواند از محکوميتهای متعارف رها شود، نه اينکه سفيد شود برای آمدن به صحنههای سياسی انتخاباتی؛ زيرا اينها صلاحيتهای خودشان را برای حضور در عرصه سياسی از دست دادهاند".
رجوع شود به لينک: http://alef.ir/۱۳۸۸/content/view/۹۶۳۸۲/
۹- رجوع شود به لينک: http://ayandenews.com/news/۲۵۳۲۷/
۱۰- محمد رضا باهنر، نايب رئيس مجلس و از اصول گرايان سنتی،ادامه ی رياست مجلس خبرگان رهبری را به اعلام موضع صريح هاشمی رفسنجانی عليه موسوی و کروبی منوط کرده است. می گويد:
"در حال حاضر به يک موضع شفاف و با مشخصات کامل نياز است. ديگر صف انقلابی و ضد انقلابی مشخص شده و برای سران فتنه توجيهی وجود ندارد.با توجه به سوابق فتنه گری موسوی و کروبی در طول يک سال و نيم گذشته حرکت اخير سران فتنه در روز ۲۵ بهمن که به ظاهر در حمايت از قيام مردم مصر انجام شده بود...ديگر نيازی به تفسير ندارد...انتظار ما اين است که ايشان با صراحت و شفافيت موضع خود را اعلام کند...مسائل جاری کشور در انتخاب رئيس مجلس خبرگان تاثيرگذار است"(روزنامه ی رسالت، ۴/۱۲/ ۱۳۸۹).
دوم- انقلاب های کل گرايانه ی کلاسيک که می خواستند کل ساختارهای سياسی / اجتماعی / فرهنگی /اقتصادی/نظامی پيشين را نابود و انسان/نظام سياسی/جامعه ای سراپا نو بيافرينند، حقوق بشر را به طور سيستماتيک نقض کردند و دموکراسی هم پديد نياوردند. انقلاب فرانسه نمونه ی اصلی اين مدعا و سرمشق انقلاب روسيه، چين،کوبا،ايران و...بود.براساس همين تجربه ها،بسياری از متفکران و آزاديخواهان با انقلاب مخالفت کرده و اصلاحات تدريجی گام به گام را بهترين راه برساختن جهانی عادلانه تر و کم رنج تر به شمار آورده اند.
سوم- موج انقلاب های رنگی سال ۱۹۸۹ اروپای شرقی که فاقد خشونت و انتقام بود و در بسياری از موارد به نظام های دموکراتيک منتهی شد، نوع ديگری از مشی انقلابی را پديد آورد که آزاديخواهان و دموکراتها را مجذوب خود نمود. اين نمونه ها،اگر واقعاً مصداق انقلاب باشند(برخی آن را اصتقلاب ناميده اند)، ابطال کننده ی آن حکم کلی اند که انقلاب يعنی: خشونت،انتقام،رعب و وحشت،ديکتاتوری سنگين تر از ديکتاتوری پيشين.
چهارم- حرکت هايی که در خاورميانه با زلزله ی تونس آغاز شد و مصر، اردن، الجزاير ، يمن ، ليبی و بحرين را فرا گرفت،اگر به راستی انقلاب باشد، سومين موج انقلابی است[۱].
به احتمال زياد، تونس به عنوان مرکز آتشفشان عمل کرده است.اما اين انقلاب ها، شبيه کدام موج بوده اند؟ موج ۱۸۴۸ سرشار از خشونت و انتقام و شکست بود. موج ۱۹۸۹ فاقد خشونت و انتقام و نقض حقوق بشر بود. از نظر ميزان خشونت پيش از پيروزی، موج انقلاب های عربی ۲۰۱۱، در تونس و مصر و ليبی دستکم حدود دويست، سيصد و هزار کشته (به گفته وزیر خارجه ایتالیا) برجای گذاشت[۲].
اطمينان کامل وجود دارد که شمار کشته شدگان در حرکت ۱۸ روزه و يکماهه ی مصر و تونس چندين برابر کشته شدگان حرکت بيست ماهه ی ايران بوده است.از نظر نتايج سياسی،در تونس: بن علی به سرعت از کشور گريخت،زندانيان سياسی آزاد شدند، تبعيديان به کشور خود بازگشتند،حزب حاکم تعطيل شد،قرار است شش ماه بعد انتخابات آزاد برگزار شود.
در مصر:مردم با پاهای خود در عرض ۱۸ روز حسنی مبارک را به زير کشيدند،پارلمان تقلبی را منحل کردند،قانون اساسی را به بايگانی فرستادند تا اصلاح شود، شماری از زندانيان سياسی را آزاد ساختند.
اگر گذار به دموکراسی مد نظر باشد،سطح توسعه ی اجتماعی کشور و موازنه ی قوا عامل تعيين کننده است.تونس پيشرفته تر از مصر است و ليبی بسيار عقب مانده تر از آندوست.سرنگونی سرهنگ قذافی و رژيم او به معنای گذار ليبی به دموکراسی نخواهد بود.
در مورد مصر هم زمان روشن خواهد کرد که ارتش آن کشور از يک سو و سطح توسعه ی اجتماعی آن کشور از ديگر سو(مستقل از بنيادگرايان مسلمان)،تا چه اندازه آماده ی نظامی دموکراتيک اند.با اين همه روشن است که آنچه در تونس و مصر اتفاق افتاد، از نوع انقلاب های کل گرايانه نبود که بخواهند همه چيز را عوض کنند. سطح توسعه ی اجتماعی ايران اجازه نمی دهد تا همچون ليبی با هواپيمای جنگنده به مردم حمله شود.
پنجم- ايران شاهد عبور از "گفتمان اصلاح طلبی" به "گفتمان انقلابی" در ميان لايه هايی از جامعه و نيروهای سياسی است.اين امر دلايل متعددی دارد،اما دو عامل نقش اساسی تری داشته اند:
اولاً:ميليون ها تن از مردم ايران به شدت از وضعيت موجود کشور ناراضی اند.اما،رژيم سلطانی فقيه سالار حاکم بر ايران،تمامی راه های تغيير و تحول و اصلاح را مسدود کرده است.سلطان علی خامنه ای نه تنها حاضر به گفت و گو با رهبران مخالفان نيست،بلکه حاضر به دادن هيچ امتيازی(در واقع حقوق ناديده گرفته شده ی مردم، به عنوان مثال:آزادی کليه ی زندانيان سياسی) نيست.همين عامل- يعنی ساختار سياسی متصلب اصلاح ناپذير-، بستر رشد گفتمان انقلابی را فراهم می آورد.
ثانياً: متغير مهم ديگری در دو ماه اخير وارد صحنه شد که موجب "رشد گفتمان/عمل انقلابی در ايران" گرديد.اين متغير اساسی،انقلاب های عربی ۲۰۱۱ و موفقيت های سياسی سريع آنها بود. به زير کشاندن سريع بن علی و حسنی مبارک؛ به زير کشاندن سلطان علی خامنه ای را در نزد مخالفان ايرانی محقق کردنی/قابل وصول کرد.در واقع، به جای اينکه ايران الهام بخش اعراب انقلابی باشد، کاری که آنان کردند و موفقيت های سريعی که به دست آوردند،الهام بخش مخالفان ايرانی شده و آنان را انقلابی کرده است.
ششم- بيست و پنج بهمن ۸۹،حرکتی در پشتيبانی و کمک از انقلاب مصر و تونس نبود،چرا که آنان پيش از آن به خواست خود دست يافته و به منازل خود بازگشته بودند.بيست و پنج بهمن هشتاد و نه، به دنبال الگوی مصر و تونس بود تا سلطان علی خامنه ای را به زير کشد.اين مطالبه ای برحق است. از سالها پيش هم روشن بود که در نظام سلطانی فقيه سالار، بايد به سلطان حمله برد، نه مجريان دستورات او.
از خرداد سال ۱۳۸۴ تاکنون، گروه زيادی کوشش می کردند/می کنند که همه ی حمله ها را به محمود احمدی نژاد معطوف سازند.آنان چنان جلوه می دادند که گويی مسأله فقط محمود احمدی نژاد است. به عنوان مثال،هاشمی رفسنجانی در طی اين مدت بارها به صراحت اعلام کرد که بايد "محوريت" رهبری و "تبعيت" از او را پذيرفت و نبايد اجازه داد "تيرها" به سوی ولی فقيه روان شوند:
"بين وفاداران انقلاب و ساختارشکنان که با قانون اساسی يا رهبری مشکل دارند، مرز وجود دارد که اين مرز جعلی نيست و نبايد اجازه دهيم مخدوش شود...کاری نکنيم تيرهايی که نبايد به سمت رهبری و نظام برود، به آن سمت رفته و ايشان سيبل شود...امروز کسی را بهتر از رهبری نمیشناسم که محور اين وحدت باشد"[۳].
سايت هاشمی رفسنجانی اينک نيز همان سياست را دنبال کرده و می گويد احمدی نژاد "جا خالی" می دهد تا تيرها به "مقام معظم رهبری" اصابت کنند [۴].
پس از انتخابات رياست جمهوری ۲۲ خرداد ۸۸ رفته رفته بسياری فهميدند که علی خامنه ای محور نظام سلطانی فقيه سالار است.مطابق رژيم حقوقی(قانون اساسی)بيشترين اختيارات در دست اوست،اما رژيم حقيقی حکايت از آن دارد که قدرت وی در عمل بسيار بيشتر از رژيم حقوقی است.اين شعار/هدف که "علی خامنه ای بايد برود" و بساط نظام ولايت فقيه بايد برچيده شود،مطالبه ای برحق و دنبال کردنی است.
هفتم- انقلابی شدن گفتمان و کنش، پيامدهايی دارد که نمی توان/نبايد ناديده گرفت.برخی از پيامدها به قرار زير است:
۱-۷- فضای جامعه دو قطبی می شود. هر طرف خود را "حق مطلق" و طرف مقابل را "باطل مطلق" قلمداد می کند/می سازد.پروژه ی علی خامنه ای تحت دو عنوان "فتنه" و "بصيرت" پس از آغاز اعتراضات انتخابات رياست جمهوری برای رسيدن به همين نقطه بود.گويی اينک به مقصود رسيده اند که محسنی اژه ای به عنوان دادستان کل کشور می گويد:
"امروز صف انقلاب و ضد انقلاب مشخص شده است.اگر امروز کسی به ندای فتنهگران گوش کرد، ضدانقلاب است و بايد به عنوان ضدانقلاب با او برخورد کرد.در صورت حمايت اشخاص از سران فتنه به آنها به عنوان حاميان ضدانقلاب نگاه می شود و اين تحمل ناشدنی است"[۵].
وقتی فضا دو قطبی شد،ميانه ها از بين می روند.ميانه هايی چون ناطق نوری،حسن روحانی، و ميانه نمايانی چون علی لاريجانی،محسن رضايی و قاليباف به سمت سلطان رفته و مطابق ميل او حرکت ۲۵ بهمن را به شدت محکوم ساختند.در واقع به نوعی برخی از شکاف های نظام پر شد.
۲-۷- ميانه هايی چون سيد محمد خاتمی، جبهه ی مشارکت و ... به حاشيه رانده شده و صدای آنان شنيده نخواهد شد.به همين دليل وقتی سخنان زير در بيانيه ی جبهه ی مشارکت بيان شد،واکنش های تندی برانگيخت:
"سبزها بدنبال ميراث اين انقلاب[۱۳۵۷] يعنی اجرای بدون تنازل قانون اساسی به عنوان مطالبه و محور وفاق ملی است...عزم ملت ما در آری گفتن به انتخابات و نه گفتن به مداخله نظامیها، يک عزم اصلاحطلبانه برای مصون سازی نظام از سقوط و انحطاط است"[۶].
حتی بيانيه ای که از سوی مير حسين موسوی پس از تظاهرات ۲۵ بهمن صادر شد،به دليل تکرار مواضع پيشين، از سوی گروهی از سبزها انکار شد و اعلام گرديد که افراد ديگری اين بيانيه را به نام موسوی نوشته و انتشار داده اند.در آن بيانيه آمده بود:
"جنبش سبز همواره با بيگانگان فاصله داشته و اهداف اصلی آن احيای ارزشهای انقلاب و آرمانهای امام راحل و مطالبات آزادی خواهانه و متکثر ملت شريف ايران بوده و همواره تلاش کرده است که از راههای مسالمت آميز، اهداف خود را با تاکيد براصل بنيادين کرامت ذاتی انسان و به رسميت شناختن حق ملت برای حاکميت بر سر نوشت خود و اجرای بدون تنازل قانون اساسی دنبال کند"[۷].
به تعبير ديگر، وقتی فضا عوض می شود و گفتمان تازه ای جايگزين گفتمان سابق می شود،برخی سخنان غير قابل انتظار شده و اگر بيان شوند، طرد خواهند شد.
۳-۷- گفت و گو و سازش از سوی "بالا" ناممکن و از سوی "پائين" ناپذيرفتنی خواهد شد.خاتمی طی ۲۱ ماه گذشته برای گفت و گو کوشش بسيار کرد،اما "بالا" تمامی راه ها را بست[۸] و "پائين"(عاملان و فاعلان) هم با توجه به مجموعه اتفاقات روی داده فضايی می سازد که راهی برای گفت و گو باقی نمی گذارد.
۴-۷- کار اکبر هاشمی رفسنجانی بسيار دشوار شده است.مسأله فقط اين نيست که از سوی باند تندروها به او فشار وارد می شود تا حرکت ۲۵ بهمن و موسوی و کروبی را تحت عنوان "سران فتنه" محکوم سازد،بلکه مسأله اين هم هست که او اولاً، به اين می انديشد که اين حرکت چقدر امکان پيروزی دارد.ثانياً، اگر پيروز شود و نظام برافتد،آيا انقلابيون پيروز دسته گل به وی تقديم خواهند کرد؟ ثالثاً، او بخش مهمی از رژيمی است که ۳۲ سال از عمر آن می گذرد. به تعبير ديگر،نظام حاکم همانند فرزند اوست. به همين دليل هاشمی يکی دو روز مانده به ۲۲ بهمن گفت: "ما الان آلترناتيوی برای وضع موجود نداريم. همين را بايد حفظ بکنيم.
با اصلاحات. با ترميمهايی که لازم است انجام بدهيم"[۹].پس از آن،تظاهرات ۲۵ بهمن را تحت عنوان غير قانونی "حرام" اعلام کرد. از سوی ديگر، هاشمی آگاه است که تندروهای حاکم جز تحقير کامل او هدفی را دنبال نمی کنند. ماندن در مناصب نمايشی شده ی رياست مجلس خبرگان رهبری و مجمع تشخيص مصلحت نظام منوط به تحمل دشنام های همه روزه و اعلام قبول ولايت فقيه و تبعيت از رهبری است[۱۰].
۵-۷- بن علی به عربستان رفت.حسنی مبارک در شرم الشيخ مصر ماند.اين دو به هر کشور غربی می خواستند/بخواهند بروند،راهش باز بود.اما سلطان علی خامنه ای و مجريان اوامرش(محسنی اژه ای،علی فلاحيان،سعيد مرتضوی، سردار جعفری،سردار نقدی،طائب و...) کجا بروند؟ کدام کشور جز سوريه حاضر به پذيرش آنان خواهد بود؟ در اين صورت، چاره ی بی چارگی، ايستادن و سرکوب بيشتر است.
۶-۷- زندانی کردن مهدی کروبی و مير حسين موسوی، مويد مدعای بند پيش است. آنان به درستی به قهرمان تبديل می شوند،اما اگر آزاد بودند/باشند،بيشتر می توانند به جنبش دموکراسی خواهی مدد رسانند. در ضمن نبايد فراموش کرد که "قهرمانان ايرانی" تا وقتی در زندان اند، قهرمانند،اما اگر از زندان آزاد شوند، به سرعت از سوی بخش هايی از اپوزيسيون فرايند تخريب شان آغاز می شود.
۷-۷- نسل جديدی در حال شکل گيری است که گوش به فرمان نسل سياسی گذشته نيست.اينها از هر فرصتی برای تحقق مطالبات برحق خود سود می جويند.اينان آمده اند تا با پاهای خود تکليف سياست(و چيزهای ديگر) را روشن سازند.می خواهند چيزی نو بيافرينند.
۸-۷- آنچه نسل جديد در حال آفرينش آن است،اگر از نوع انقلاب های کل گرايانه ی کلاسيک باشد،فاجعه بار خواهد بود.اما اگر حرکتی معطوف به بنيان گذاری آزادی/دموکراسی/حقوق بشر باشد، روزنه هايی به سوی آينده ی بهتر گشوده خواهد شد.مسأله ی ايران،مسأله ی سرنگونی و براندازی نيست،مسأله ی اصلی ما، مسأله ی گذار مسالمت آميز از نظام سلطانی فقيه سالار به نظام دموکراتيک ملتزم به آزادی و حقوق بشر است.
۹-۷- هدف بسيار مهم است،اما روش های رسيدن به اهداف هم به همان ميزان مهم اند.عقلانيت عملی به معنای تناسب روش ها و وسايل با اهداف است. رژيم سلطانی فقيه سالار، رژيمی دروغگوست که از ابتدا با مدعيات کاذب سعی در فريب مردم ايران و جهانيان داشته است.تآکيد بر دروغگويی زمامدارن، يکی از مهمترين شعارهای مخالفان بوده است. اما در ماه های اخير، در جبهه ی مخالفان نيز مدعيات کاذب بسياری به قصد فريب(شايد هم به قصد خير) برساخته شد. اگر اخلاقی نبودن دروغگويی را فعلاً ناديده بگيريم،ناکارآمد بودن دروغ گويی برای گذار به نظام دموکراتيک ملتزم به آزادی و حقوق بشر را نمی توان ناديده گرفت.اگر دروغ "يکصد هزار زندانی شاه" دموکراسی ساز بود، مدعيات کاذب ديگر هم می توانند دموکراسی ساز باشند. سنت انقلابی ايران پر از دروغ بوده است.
آيت الله خمينی بارها گفته که رژيم شاه بيش از دويست هزار تن از مخالفان را کشته و پاهای زندانيان سياسی را اره می کرده است. راه جهنم به بهشت ختم نمی گردد.نوشتن نامه های دروغين برای فرماندهان سپاه، مدرسين حوزه های علميه و رئيس قوه ی قضائيه دموکراسی ساز نيست. صدور مجوز دروغين برای تظاهرات ۲۵ بهمن از سوی وزارت کشور، و صدور دروغين دستور عدم شليک به سوی تظاهرکنندگان هم دموکراسی ساز نيستند(در ۲۵ بهمن به سوی دوتن شليک و آنها را به شهادت رساندند). اعلام شرکت "جمعيت ميليونی" در تظاهرات ۲۵ بهمن هم دموکراسی ساز نيست.
خبرسازی جعلی با جزئيات دقيق برای جلسه ی بعدازظهر ۲۵ شورای عالی امنيت ملی با شرکت هاشمی رفسنجانی در حضور سلطان علی خامنه ای هم دموکراسی ساز نيست.اين ليست را می توان همچنان ادامه داد.شايد از نظر کسانی دروغ گويی و جعل برای سرنگونی رژيم مجاز باشد،اما دروغ گويی ما را به نظام دموکراتيک نمی رساند. ضمن آن که اخلاقاً مذموم و مادر رذايل است.
۱۰-۷- برخی از افراد در جبهه ی دموکراسی خواهی به گمان اينکه به پيروزی بزرگی دست يافته اند، به مخالفان فکری خود در همين جبهه دشنام می دهند.يعنی به کسانی که جور ديگری می بينند، فحاشی می کنند و به نوعی آنان را متهم می سازند.
انقلابی گری کلاسيک که همه چيز را سياه و سفيد می کرد،خواهان آن بود که همه واقعيت را "يک جور" تحليل کنند، همه "يک چيز" بگويند،همه "يک چيز" بخواهند؛ وگرنه، به جبهه ی سياه ها/باطل ها/شياطين تعلق دارند. اماحداقل به دو نکته بايد توجه کرد: اولاً: هنوز راه درازی تا نظام دموکراتيک ملتزم به آزادی و حقوق بشر باقی مانده است.ثانياً:اگر در زمان فقدان قدرت شاهد اين نوع نارواداری ها باشيم، در زمان دستيابی به قدرت شاهد چه نوع تمامت خواهی ها خواهيم بود.
۱۱-۷- آرزو و اهداف را واقعيت "پنداشتن" يا واقعيت "قلمداد" کردن،آدمی را خيال پرداز کرده و به استراتژی های نادرست سوق می دهد.اين هم بخشی از سنت انقلابی ما بوده است. موازنه ی قوا را بايد به درستی ارزيابی کرد. مخالفان را بيش از حد "قوی" نشان دادن و رژيم را بيش از حد "ضعيف" نشان دادن،کار رویأپردازان است.دنيای مجازی مهم است و نقش مهمی در تحولات خاورميانه و ايران داشته است،اما دنيای مجازی را نبايد با دنيای واقعی يکسان پنداشت.اين رژيم، برعکس رژيم مصر و تونس، همچنان می تواند ميليونها تن را در روز ۲۲ بهمن، در سراسر کشور به تظاهرات خيابانی بکشاند.
هشتم- نه "گفتمان انقلابی" را می توان به جای "گفتمان اصلاحی" جا زد، نه "عمل انقلابی" را می توان "عمل اصلاحی" قلمداد کرد. گذار از اصلاح به انقلاب، هويت را متفاوت خواهد ساخت. برساخته ی نوين همان برساخته ی پيشين نيست و "جنبش انقلابی" را نمی توان "جنبش اصلاحی" پيشين وانمود کرد.
نهم- ساده سازی وضعيت کشور و نزاع جبهه ی دموکراسی خواهان با جبهه ی استبداد دينی به سود فرايند گذار به دموکراسی نيست.علل/متغيرهای بسياری در کارند که بايد همه ی آنها را در "تحليل شرايط" و تعيين "استراتژی" به حساب آورد. شايد برای "جنبش زيست محيطی" تعداد اعضا مهم نباشد،اما "جنبش دموکراسی خواهی" در جامعه ی در حال گذار، به افزايش مداوم اعضا و مدافعان نيازمند است.در اينجا تعداد افراد بسيار مهم است. کثرت گرايی و رواداری يکی از ارکان افزايش نيروست.
دهم- فرقه گرايان شعارهای کثرت گرايانه سر می دهند،اما مشی عملی شان قبيله ای است. در اينجا به شعارها نبايد توجه کرد، نگاه ها را به رويه های عملی بايد معطوف ساخت.
آنان که در زمان فقدان قدرت به شدت قبيله ای عمل می کنند و " رهبری" و "صدا"ی جنبش دموکراسی خواهی را به گونه ای بر می سازند که جز افراد قبيله ی خودشان کسی در آن حضور ندارد، در زمان دست يابی به قدرت چگونه عمل خواهند کرد؟
افراد مهم اند و به آنان نبايد به عنوان ابزار و وسيله ی رسيدن به اهداف خود نگريست و از آنها به اين شيوه استفاده کرد. تک تک افراد با پوست و استخوان و خون، هدف بالذات اند.فرقه گرايان از افراد صرفاً برای رسيدن به اهداف قبيله ی خود استفاده می کنند. اينک زمان شفافيت است، نه پنهان کاری های قبيله ای.
آيت الله خمينی به عنوان رهبر تثبيت شده ی انقلاب ۵۷ شورای انقلاب را منصوب کرد. موسوی و کروبی تا آخرين لحظه خود را "همراه" جنبش دموکراسی خواهی می ناميدند.
آنان که در خيابان ها تظاهرات ۲۵ بهمن و اول اسفند را برپا کردند،رهبری شان در دست خارج کشوری ها قرار نداشت.
سخن پايانی: "مانيفست جمهوری خواهی" با تفکيک "اهداف" از "روش ها"، از "اصلاح طلبی روشی" دفاع می کرد.اصلاح طلبی در اين معنا،يعنی عدم توسل به روش های خشونت آميز برای رسيدن به اهداف. اما در اهداف می توان/ بايد راديکال بود.
رفتن به دنبال "نظام دموکراتيک ملتزم به آزادی و حقوق بشر" در ساختار سياسی استبدادی اصلاح ناپذير، هدفی راديکال/انقلابی است.مدعای تجويزی "مانيفست جمهوری خواهی" اين بود که اين هدف انقلابی را بايد به روش های اصلاح طلبانه (مسالمت آميز:بسيج اجتماعی،نافرمانی مدنی،صداقت و...) تعقيب کرد.به همين دليل،هميشه از قدرتمند کردن مردم از طريق سازمان يابی متکثر آنان و بسيج اجتماعی و نافرمانی مدنی برای رسيدن به آن هدف انقلابی بايد دفاع کرد.
پاورقی ها
۱- در مقاله ی "چرا بن علی رفت،چرا سيد علی ماند"، سه موج انقلابی ۱۸۴۸ اروپايی، ۱۹۸۹ اروپايی و ۲۰۱۱ خاورميانه طرح شده است. رجوع شود به لينک:http://www.roozonline.com/persian/opinion/opinion-article/archive/۲۰۱۱/january/۲۹/article/۳-۲۸.html
۲- در مورد مصر، سازمان ملل و ديده بان حقوق بشر تعداد کشته شدگان را ۳۰۰ تن اعلام کرده اند. رجوع شود به لينک:
http://www.gooya.com/external/www.bbc.co.uk/persian/world/۲۰۱۱/۰۲/۱۱۰۲۰۸_an_l۲۵_egypt_update.shtml
۳- رجوع شود به لينک:
http://www.hashemirafsanjani.ir/?type=dynamic&lang=۱&id=۱۸۴۷#
۴- جالب است که سايت هاشمی از احمدی نژاد انتقاد می کند که چرا "در طول ۲۰ ماهه گذشته هرگز به صراحت موضع خود را در برابر فتنه و اشخاص مرتبط با آن اعلام نکردهاست". يعنی،هاشمی هم حرکت سبز را "فتنه" می نامد.ناراحتی هاشمی آن است که "مرکزيت نظام بيشترين هزينهها را در اين زمينه پرداخته" است و باند احمدی نژاد "به صراحت اعلام می کنند کسی به خاطر اينها در زندان نيست! حکم قضايی در مورد هنرمند مشهورزندانی فتنه ۸۸ را نامنصفانه می خوانند!" و "موفقيت هدفمند کردن يارانهها را به پای مديريت امام زمان(عج) مینويسند ولی بار انقلاب را بر دوش رهبر معظم انقلاب برمیشمرند".
رجوع شود به لينک:
http://www.hashemirafsanjani.ir/?type=dynamic&lang=۱&id=۳۶۰۱
۵- کيهان ، ۴/۱۲/ ۱۳۸۹.
۶- رجوع شود به لينک: http://www.norooznews.info/iipf/۲۰۱۱/۰۲/۱/۸۷۷
۷- رجوع شود به لينک: http://www.kaleme.com/۱۳۸۹/۱۱/۲۷/klm-۴۷۷۸۱
۸- محمد حسين صفار هرندی طی سخنانی به کوشش های خاتمی برای مذاکره ی با بالا اشاره کرده و توضيح داده است که بالا همه ی راه ها را مسدود ساخته و تنها تقاضايش از خاتمی محکوميت صريح موسوی و کروبی است. می گويد:
"آقای خاتمی بارها نامهنگاری کرده بود و پيغام فرستاده بودند و از مقامات عالی رتبه ی نظام خواستنه بود که در فرصتی بنشينند و صحبت کنند تا بازگردد که موافقت نشد و حتی خاتمی حاضر شده بود با نفرات پايينتر ديدار کند که اين فرصت هم به او داده نشد. به هر حال مطلب اين بود که می گفت موضع موسوی و کروبی را قبول ندارم و موضع خودم را دارم که در جای خود مطرح میکنم. کسانی می گفتند اين سخن خاتمی يک بازی است و نبايد بگذاريم اين بازی را بر سرمان بياورد. اين مطلب ممکن بود اتفاق بيفتد، اما اگر بيايد با سران فتنه مرزبندی کند، يعنی از دست رفتن پشتوانه ی اراذل و اوباش متصور است و اين به نفع انقلاب است؛ زيرا هرچه پراکندگی در آنها بيشتر باشد به نفع ماست.بدون اينکه بخواهيم خوش خيالی کنيم معتقدم از گذشتههای فاسق خودشان به راحتی دل نمی کنند، يعنی اگر خاتمی بياييد و گذشته خود را تخطئه کند تازه می تواند از محکوميتهای متعارف رها شود، نه اينکه سفيد شود برای آمدن به صحنههای سياسی انتخاباتی؛ زيرا اينها صلاحيتهای خودشان را برای حضور در عرصه سياسی از دست دادهاند".
رجوع شود به لينک: http://alef.ir/۱۳۸۸/content/view/۹۶۳۸۲/
۹- رجوع شود به لينک: http://ayandenews.com/news/۲۵۳۲۷/
۱۰- محمد رضا باهنر، نايب رئيس مجلس و از اصول گرايان سنتی،ادامه ی رياست مجلس خبرگان رهبری را به اعلام موضع صريح هاشمی رفسنجانی عليه موسوی و کروبی منوط کرده است. می گويد:
"در حال حاضر به يک موضع شفاف و با مشخصات کامل نياز است. ديگر صف انقلابی و ضد انقلابی مشخص شده و برای سران فتنه توجيهی وجود ندارد.با توجه به سوابق فتنه گری موسوی و کروبی در طول يک سال و نيم گذشته حرکت اخير سران فتنه در روز ۲۵ بهمن که به ظاهر در حمايت از قيام مردم مصر انجام شده بود...ديگر نيازی به تفسير ندارد...انتظار ما اين است که ايشان با صراحت و شفافيت موضع خود را اعلام کند...مسائل جاری کشور در انتخاب رئيس مجلس خبرگان تاثيرگذار است"(روزنامه ی رسالت، ۴/۱۲/ ۱۳۸۹).