برنامه نگاه تازه به سراغ سپيده، خواننده ایرانی ساکن آمریکا که با گروه سیلوت هم همکاری کرده، رفته است.
سپيده می گويد: من از ايران حدود ۲۵ سال پيش آمدم بيرون. طبعاً در آمريکا بزرگ شدم. آن موقع واشنگتن دی سی زندگی می کردم. بعد به لس آنجلس آمدم. خوانندگی را آنجا با يک سری از دوستانی که بچه های محلی واشنگتن بودند، موزيسين های خوب شروع کردم. تا اينکه موقعيتی درست شد که بتوانم اين کار را به طور حرفه ای تر دنبال کنم. آمدم لس آنجلس و آنجا با شهبال شب پره آشنا شدم و کارم را به طور حرفه ای اول با گروه سيلووت شروع کردم و بعد از آن آشنايی من با آقای رامين زمانی بود که يک آلبوم به نام دختری در آينه Growing in the mirror و بعد از آن آلبومی درست کردم به نام بی پروا يا No Fear و بعد از آن دو آلبوم ديگر بيرون دادم که يکی هم کار بازسازی شده «ديوانه شدم بودم» و يکی هم به نام «شوق پروانگی».
می گويند مادر شما روس است
نه مادر من روس نيست. مادر مادرم روس بوده. مادرم خودش در اتريش به دنيا آمده بوده ولی در ايران بزرگ شده.
خودش را ايرانی می داند يا نه؟
مامان من از ايرانی ترين ايرانی هايی است که می شناسم.
سپيده با اشاره به نوآوری های شهبال شب پره در موزيک می گويد هر چه تجربه آدم بيشتر می شود، خودش را بيشتر در کارهايش پيدا می کند. او می افزايد:
«چون خودم علاقه به موسيقی راک داشتم دوست داشتم عناصر آن را يک جوری جا بدهم حتی در موسيقی آهنگ های شش و هشت رقصی خودمان.»
ولی الان در داخل ايران گروه های متال و هارد راک کار می کنند حتی رپ.
منظورم موسيقی روز بود. موسيقی روز ما هيچوقت راک نخواهد شد حداقل برای چند نسل ديگر. ايرانی های خارج از ايران هنوز در آن حالت نوستالژی خودشان مانده اند. کوچکتر ها که از ايران آمده اند بيرون برايشان راحت تر است خودشان را با محيط روز وفق بدهند. ولی قشر ديگر که پدرمادرهايشان هستند، آنها هم توی عالم خوانندگی گوگوش و داريوش و ابی مانده اند. به خاطر اينکه خاطره هايشان از اين آرتيست هاست.
اين سئوال مطرح است که با اين ديد انتقادی که شما داريد با اين وجود خود شما هم پا گذاشتيد و رفتيد داريد چيزهايی را توليد می کنيد که مخاطبانش همان آدمها هستند. چرا؟
می دانم. دقيقاً. برای همين گفتم که کار ما برای اين بازار است و اين بازار اين را می خواهد از هنرمندش.
ولی به هر حال در کار خودت يک تفاوت عميقی کردی. نسبت به آلبومی که با رامين داشتی و آلبومی که با شوبرت آواکيان داشتی. احساس می کنم آلبومی که با رامين داشتی حتی در ترانه ها... ترانه های آلبوم اخيرت که با شوبرت بوده، خيلی متفاوت بود.
آن زمانی که من آن سی دی را دادم، خسته شده بودم از اينکه بقيه به من بگويند چه کار کنم. ولی توی محيط کاری که داشتم و کار می کردم اول با شهبال و بعد با زمانی، يک مقدار اجبار می شد. اين ترانه را حتماً بايد بخوانی. توی اين آلبوم حتماً يکی بايد اينطوری داشته باشی. يا اين ترانه خوب است به خاطر اينکه زنانه است. در کاری که با شوبرت داشتم انجام می دادم يک مقدار از نظر روحی خسته بودم.
يکی از سخت ترين کارها در محيط ايرانی خوانندگی زن است. خسته شده بودم که زن همه اش قربانی باشد. همه اش محکوم شده باشد. يک آهنگ بردم پيش شان که برای من تنظيم کنند يا ری ميکس کنند. سليقه اش را وقتی در کار ديدم، ديدم دقيقاً همان چيزهايی که من در آلبوم دختر در آينه به نظر من جايش خالی بود، همه را او انجام می داد.
شعرها چه؟ شعر ها را شوبرت انتخاب کرد يا خودت؟
با هم انتخاب کرديم. به شاعر سفارش داده بوديم. دوست ما بابک روزبه. من به اش گفتم که در اين کار نمی خواهم زن ضعيف باشد. می خواهم زن قوی جلوه داده شود حتی اگر دلش شکسته. دل شکسته ولی قوی. شعر عاشق با سياست را به اش گفته بودم يک شعر می خواهم اين طور باشد.
سپيده می گويد که به ورزش های گوناگون علاقه دارد.
جاده سبز
ميهمانان ويژه برنامه نگاه تازه سهراب و تهمينه، دو خواننده جوان در کانادا هستند با آلبوم تازه شان به نام جاده سبز.
تهمينه می گويد که بيشتر کارها بر دوش سهراب است:
«واقعاً سهراب تمامی کارها را انجام می دهد. فقط به من می گويد بيا صدای تو را هم ضبط کنيم (می خندند) گاهی هم بهش ايده می دهم می گويم اينجا را اينجوری کنيم يا آنجوری. ولی واقعاً بيشتر من سهراب را سر کار می گذارم!»
سهراب هم می گويد: «اين طور نيست که من بخواهم بگويم تهمينه تاثيرگذار نبوده در اين آلبوم. کار تنظيم آهنگ ها و آهنگسازی اش انجام شده بود و من بعداً با تهمينه آشنا شدم. به خاطر همين نشد که نصف نصف تهمينه با من همکاری داشته باشد.»
سهراب می گويد در سال ۲۰۰۲ به کانادا آمده است. تهمينه در پاسخ به اينکه چرا بيشتر به انگليسی می خواند با اشاره به اينکه بيش از ۱۴ سال است در کانادا زندگی می کند و پيش از آن مدت ده سال هم در آلمان زندگی کرده است، می گويد از بچگی با موسيقی و آهنگهای خارجی بزرگ شده است:
«در مدرسه آلمانی گيتار می زدم و انگليسی می خواندم. بعد وقتی به کانادا مهاجرت کردم با شهبال عزيز آشنا شدم و به آمريکا رفتم و با گروه سيلووت همکاری کردم، آنها ديگر فارسی بود.»
سهراب می گويد در ايران با پيانو شروع کرد و بعد از اينکه در ايران به جزيره کيش رفت، با شخصی به نام کامبيز زمانی آشنا شد:
«ايشان تمام تجربيات حرفه ای را آنجا به من ياد دادند و من آنجا به عنوان نوازنده کی بورد و خواننده در يکی از هتل های معروف جزيره کيش مشغول فعاليت بودم. همانجا از کامبيز زمانی گيتار را ياد گرفتم که الان ساز اول من است. کانادا که آمدم با کاوه يغمايی آشنا شدم که گيتار الکتريک را تکميل کردم. موسيقی الکترونيک را از ايشان ياد گرفتم.»
سهراب می گويد در ترکيه هنگامی سرگرم کارهای مهاجرتش به کانادا بود، توسط يکی از دوستانش به يک تلويزيون ترکيه معرفی شد و با اينکه ترکی استانبولی نمی دانست، به ترکی می خواند.
تهمينه در پاسخ به اين پرسش که چرا نتوانست با گروه سيلووت به کار ادامه دهد، مقيم شدن در کانادا و دوری از لس آنجلس را دليل اين کار می داند. سهراب می گويد اين اولين کار حرفه ای او است: «يکی از کارها هم کار تهمينه است به نام If I could fly »
او می افزايد نام آلبوم را پيش از جريان انتخابات ايران برگزيده بود: «بعد مصادف شد با انتخابات و مسائل جنبش سبز. من هم مثل همه ايرانيان ديگر احترام می گذارم به تمام هموطنانم که جانشان را از دست داده اند به خاطر اين که به حق و حقوق شان برسند.»
اسم شما شانسی اسم دو شخصيت شاهنامه است. فکر کنم اين يک بهانه ای می دهد که چيزی هم روی شاهنامه کار کنيد؟
سهراب: ايده خوبی است بايد اين کار را بکنيم.
تهمينه: پس بايد دنبال يک رستم بگرديم!
فیس بوک نگاه تازه: http://www.facebook.com/negah.tazeh#!/negah.tazeh?v=wall
سپيده می گويد: من از ايران حدود ۲۵ سال پيش آمدم بيرون. طبعاً در آمريکا بزرگ شدم. آن موقع واشنگتن دی سی زندگی می کردم. بعد به لس آنجلس آمدم. خوانندگی را آنجا با يک سری از دوستانی که بچه های محلی واشنگتن بودند، موزيسين های خوب شروع کردم. تا اينکه موقعيتی درست شد که بتوانم اين کار را به طور حرفه ای تر دنبال کنم. آمدم لس آنجلس و آنجا با شهبال شب پره آشنا شدم و کارم را به طور حرفه ای اول با گروه سيلووت شروع کردم و بعد از آن آشنايی من با آقای رامين زمانی بود که يک آلبوم به نام دختری در آينه Growing in the mirror و بعد از آن آلبومی درست کردم به نام بی پروا يا No Fear و بعد از آن دو آلبوم ديگر بيرون دادم که يکی هم کار بازسازی شده «ديوانه شدم بودم» و يکی هم به نام «شوق پروانگی».
می گويند مادر شما روس است
نه مادر من روس نيست. مادر مادرم روس بوده. مادرم خودش در اتريش به دنيا آمده بوده ولی در ايران بزرگ شده.
خودش را ايرانی می داند يا نه؟
مامان من از ايرانی ترين ايرانی هايی است که می شناسم.
سپيده با اشاره به نوآوری های شهبال شب پره در موزيک می گويد هر چه تجربه آدم بيشتر می شود، خودش را بيشتر در کارهايش پيدا می کند. او می افزايد:
«چون خودم علاقه به موسيقی راک داشتم دوست داشتم عناصر آن را يک جوری جا بدهم حتی در موسيقی آهنگ های شش و هشت رقصی خودمان.»
ولی الان در داخل ايران گروه های متال و هارد راک کار می کنند حتی رپ.
منظورم موسيقی روز بود. موسيقی روز ما هيچوقت راک نخواهد شد حداقل برای چند نسل ديگر. ايرانی های خارج از ايران هنوز در آن حالت نوستالژی خودشان مانده اند. کوچکتر ها که از ايران آمده اند بيرون برايشان راحت تر است خودشان را با محيط روز وفق بدهند. ولی قشر ديگر که پدرمادرهايشان هستند، آنها هم توی عالم خوانندگی گوگوش و داريوش و ابی مانده اند. به خاطر اينکه خاطره هايشان از اين آرتيست هاست.
اين سئوال مطرح است که با اين ديد انتقادی که شما داريد با اين وجود خود شما هم پا گذاشتيد و رفتيد داريد چيزهايی را توليد می کنيد که مخاطبانش همان آدمها هستند. چرا؟
می دانم. دقيقاً. برای همين گفتم که کار ما برای اين بازار است و اين بازار اين را می خواهد از هنرمندش.
ولی به هر حال در کار خودت يک تفاوت عميقی کردی. نسبت به آلبومی که با رامين داشتی و آلبومی که با شوبرت آواکيان داشتی. احساس می کنم آلبومی که با رامين داشتی حتی در ترانه ها... ترانه های آلبوم اخيرت که با شوبرت بوده، خيلی متفاوت بود.
آن زمانی که من آن سی دی را دادم، خسته شده بودم از اينکه بقيه به من بگويند چه کار کنم. ولی توی محيط کاری که داشتم و کار می کردم اول با شهبال و بعد با زمانی، يک مقدار اجبار می شد. اين ترانه را حتماً بايد بخوانی. توی اين آلبوم حتماً يکی بايد اينطوری داشته باشی. يا اين ترانه خوب است به خاطر اينکه زنانه است. در کاری که با شوبرت داشتم انجام می دادم يک مقدار از نظر روحی خسته بودم.
يکی از سخت ترين کارها در محيط ايرانی خوانندگی زن است. خسته شده بودم که زن همه اش قربانی باشد. همه اش محکوم شده باشد. يک آهنگ بردم پيش شان که برای من تنظيم کنند يا ری ميکس کنند. سليقه اش را وقتی در کار ديدم، ديدم دقيقاً همان چيزهايی که من در آلبوم دختر در آينه به نظر من جايش خالی بود، همه را او انجام می داد.
شعرها چه؟ شعر ها را شوبرت انتخاب کرد يا خودت؟
با هم انتخاب کرديم. به شاعر سفارش داده بوديم. دوست ما بابک روزبه. من به اش گفتم که در اين کار نمی خواهم زن ضعيف باشد. می خواهم زن قوی جلوه داده شود حتی اگر دلش شکسته. دل شکسته ولی قوی. شعر عاشق با سياست را به اش گفته بودم يک شعر می خواهم اين طور باشد.
سپيده می گويد که به ورزش های گوناگون علاقه دارد.
جاده سبز
ميهمانان ويژه برنامه نگاه تازه سهراب و تهمينه، دو خواننده جوان در کانادا هستند با آلبوم تازه شان به نام جاده سبز.
تهمينه می گويد که بيشتر کارها بر دوش سهراب است:
«واقعاً سهراب تمامی کارها را انجام می دهد. فقط به من می گويد بيا صدای تو را هم ضبط کنيم (می خندند) گاهی هم بهش ايده می دهم می گويم اينجا را اينجوری کنيم يا آنجوری. ولی واقعاً بيشتر من سهراب را سر کار می گذارم!»
سهراب هم می گويد: «اين طور نيست که من بخواهم بگويم تهمينه تاثيرگذار نبوده در اين آلبوم. کار تنظيم آهنگ ها و آهنگسازی اش انجام شده بود و من بعداً با تهمينه آشنا شدم. به خاطر همين نشد که نصف نصف تهمينه با من همکاری داشته باشد.»
سهراب می گويد در سال ۲۰۰۲ به کانادا آمده است. تهمينه در پاسخ به اينکه چرا بيشتر به انگليسی می خواند با اشاره به اينکه بيش از ۱۴ سال است در کانادا زندگی می کند و پيش از آن مدت ده سال هم در آلمان زندگی کرده است، می گويد از بچگی با موسيقی و آهنگهای خارجی بزرگ شده است:
«در مدرسه آلمانی گيتار می زدم و انگليسی می خواندم. بعد وقتی به کانادا مهاجرت کردم با شهبال عزيز آشنا شدم و به آمريکا رفتم و با گروه سيلووت همکاری کردم، آنها ديگر فارسی بود.»
سهراب می گويد در ايران با پيانو شروع کرد و بعد از اينکه در ايران به جزيره کيش رفت، با شخصی به نام کامبيز زمانی آشنا شد:
«ايشان تمام تجربيات حرفه ای را آنجا به من ياد دادند و من آنجا به عنوان نوازنده کی بورد و خواننده در يکی از هتل های معروف جزيره کيش مشغول فعاليت بودم. همانجا از کامبيز زمانی گيتار را ياد گرفتم که الان ساز اول من است. کانادا که آمدم با کاوه يغمايی آشنا شدم که گيتار الکتريک را تکميل کردم. موسيقی الکترونيک را از ايشان ياد گرفتم.»
سهراب می گويد در ترکيه هنگامی سرگرم کارهای مهاجرتش به کانادا بود، توسط يکی از دوستانش به يک تلويزيون ترکيه معرفی شد و با اينکه ترکی استانبولی نمی دانست، به ترکی می خواند.
تهمينه در پاسخ به اين پرسش که چرا نتوانست با گروه سيلووت به کار ادامه دهد، مقيم شدن در کانادا و دوری از لس آنجلس را دليل اين کار می داند. سهراب می گويد اين اولين کار حرفه ای او است: «يکی از کارها هم کار تهمينه است به نام If I could fly »
او می افزايد نام آلبوم را پيش از جريان انتخابات ايران برگزيده بود: «بعد مصادف شد با انتخابات و مسائل جنبش سبز. من هم مثل همه ايرانيان ديگر احترام می گذارم به تمام هموطنانم که جانشان را از دست داده اند به خاطر اين که به حق و حقوق شان برسند.»
اسم شما شانسی اسم دو شخصيت شاهنامه است. فکر کنم اين يک بهانه ای می دهد که چيزی هم روی شاهنامه کار کنيد؟
سهراب: ايده خوبی است بايد اين کار را بکنيم.
تهمينه: پس بايد دنبال يک رستم بگرديم!
فیس بوک نگاه تازه: http://www.facebook.com/negah.tazeh#!/negah.tazeh?v=wall