بخش اول از فیلم «نيمفومانيک» (به معنای زن مبتلا به جنون جنسی) که نسخه کامل برای اولين بار در جشنواره برلين ۲۰۱۴ به نمايش درمیآید، به نظر می رسد، تلاش ديگری است از لارس فون ترير، فيلمساز دانمارکی برای نوعی خوددرمانی؛ فيلمسازی که آشکارا دچار درگيری های روحی است.
اين بار رابطه جنسی و چند و چون آن محور اصلی است: دختری به نام جويی برای مردی که او را در خیابان یافته و به خانهاش آورده، داستان تمايلات جنسی و همخوابگیاش با مردهای بيشمار را روايت میکند.
هر دو شخصيت در واقع خود فون ترير هستند: يکی که در تمام طول زندگی اش به همه قواعد از پيش تعيين شده پشت کرده، حالا زخمی و از پا افتاده روی زمين افتاده و احساس شرم می کند، و ديگری سعی دارد او را آرام کند و همه چيز را عادی جلوه دهد؛ در ظاهر شايد نوعی خير و شر به مفهوم کلاسيک.
اما اين روايت خير و شر بسيار چالشبرانگيز است و در حد نهايت: نمايش رابطه جنسی افسارگسيخته در شکلی نزديک به پورنوگرافی با نمايش نماهای نزديک از سکس. تهيهکننده فيلم در جايی می گويد که بازيگران فيلم «ادای سکس را در نمیآورند و واقعاً اين کار را میکنند».
از طرفی در جلسه پرسش و پاسخ با مطبوعات در جشنواره برلين در جواب به اين نکته که فيلم به خاطر اين صحنه ها با مشکل نمايش روبهرو نخواهد بود می گويد: «نمايش خشونت در سينما بسيار آسان تر است از نمايش رابطه جنسی و من نمی دانم چرا؟» که البته اشاره جالبی است به يک تناقض غريب: سانسورچیها و بسياری از تماشاگران با نمايش فجیعترین صحنه های قتل با جزئيات مهوع هيچ مشکلی ندارند، اما نمايش رابطه جنسی- کاری که تماشاگران در زندگی روزمره شان به طور معمول انجام می دهند- بسيار شوکهکننده و عجيب به نظر می رسد و برخی را می آشوباند!
از طرفی در جلسه پرسش و پاسخ با مطبوعات در جشنواره برلين در جواب به اين نکته که فيلم به خاطر اين صحنه ها با مشکل نمايش روبهرو نخواهد بود می گويد: «نمايش خشونت در سينما بسيار آسان تر است از نمايش رابطه جنسی و من نمی دانم چرا؟» که البته اشاره جالبی است به يک تناقض غريب: سانسورچیها و بسياری از تماشاگران با نمايش فجیعترین صحنه های قتل با جزئيات مهوع هيچ مشکلی ندارند، اما نمايش رابطه جنسی- کاری که تماشاگران در زندگی روزمره شان به طور معمول انجام می دهند- بسيار شوکهکننده و عجيب به نظر می رسد و برخی را می آشوباند!
اما اين پشت پا زدن به سانسور و محدوديت ها، تلاشی است از سوی فيلمساز برای نفوذ به درون شخصيت هايش/خودش: روايت درونی ترين احساسات آدم ها در قبال مسئله رابطه جنسی. زن به شکلی درگير کننده افکار خود را در برابر مردی که به حرف هايش گوش می دهد- روانکاو يا دوست يا ظاهراً نيمه "خوب" وجودی انسان- توضيح می دهد که چطور از کودکی به مسئله سکس حساس شده، در نوجوانی به تجربيات ديوانه وار مثل مسابقه با دوستش برای خوابيدن با تعداد بيشتری مرد در يک قطار در حال حرکت پرداخته و بعدتر به روابط مرتب و روزانه با مردهای متعدد پرداخته و همه - گفته و ناگفته- برای دست يافتن به آرامشی است که از اين زن دريغ شده.
فيلم جمله دوست او را درباره ارتباط سکس و عشق به مرکز ثقل روايتش بدل می کند: آيا سکس توام با عشق چاره ماجراست و شکل آن را تغيير می دهد؟
اين سوالی است که شخصيت اصلی فيلم با آن درگير می شود. در نزديک به انتهای بخش اول فيلم، جويی با مردی که گمان می کند عاشقش است دوباره برخورد می کند و رابطه جنسی متفاوتی را شکل می دهد. به نظر می رسد اين بار همه چيز تغيير کرده: نوع سکس، زوايای دوربين و نور کاملاً عوض شده و به نظر می رسد اين زن لذت واقعی سکس را تجربه می کند.
اما فيلم مرزهاي خود برای سنت شکنی و نابود کردن هر نوع قاعده از پيش تعيين شده در زندگی جنسی را به راحتی فراموش نمی کند: جويی در ميانه يکی از اين روابط جنسی ظاهراً عاشقانه می گويد که چيزی حس نمی کند و اين آغازی است برای فرو ريختن مفهوم عشق و بازگشتن به نوع زندگی پيشين.
در اين ميان دو سکانس شگفتانگيز از قدرت حيرت انگيز فيلمساز حکايت دارد: در يک صحنه نيمه کمدی، اوما ترمن به عنوان همسر يکی از عشاق جويی به همراه سه بچه اش وارد خانه جويی می شود و در يک مونولوگ طولانی تمام احساساتش را که- نمادی است از تفکر غالب در حفظ خانواده در برابر رابطه جنسی آزاد- به شکلی بسيار ديدنی با تماشاگر قسمت می کند؛ با بازی شگفت انگيزی از ترمن که به رغم کوتاهی صحنه يکی از بهترين بازی های تمام عمر او را رقم می زند.
سکانس دوم، سکانس سياه و سفيد تکان دهنده ای است که در آن پدر در بيمارستان با مرگ دست و پنجه نرم می کند. مسئله درد به مدد کادرهای بسيار دقيق، قطع های بجا و دوربين سيال و حيران فيلمساز - که از فيلم های سه دهه قبل او تا به امروز ادامه دارد و سيال بودن دوربين دليلی بر فقدان کادربندی های دقيق و حساب شده نيست- و البته بازی درخشان بازيگران، به شکلی بسيار تاثيرگذار مفهوم درد را به تصوير می کشد و ما را به طرز غريب و کم نظيری با درد کشيدن اين شخصيت همراه می کند، تا آنجا که تماشای اين صحنه و تحمل آن مشکل می شود.
فيلمساز ابايی ندارد از تقسيم درد و آزار دادن تماشاگر.