نمايشگاه تازه موزه ويکتوريا و آلبرت در لندن درباره ديويد بووی خواننده و آهنگساز مشهور بريتانيايی، چون و چراهای فراوانی را با خود به همراه آورده است که استقبال کم نظير از اين نمايشگاه و نبود بليت برای مشتاقان ديگری که ساعتها در انتظار میايستند، پاسخگوی آن نيست.
شکی نيست که ديويد بووی به عنوان يک خواننده حدود شش دهه به فعاليت پرداخته، صد و چهل ميليون آلبوم فروخته، بيش از هزار اجرای زنده در سی و يک کشور داشته و از سال ۱۹۶۷ تا ۲۰۱۳، بيست و هفت آلبوم ضبط شده در استوديو و ۱۵۰ آلبوم اجرای زنده ارائه کرده است. خود همين آمار نشان از محبوبيت خوانندهای دارد که میتواند هر نمايشگاه مربوط به وی را مملو از هوادارانش کند.
نمايشگاه شامل لباسها،عکسها، نقاشیها، صفحههای موسيقی و برخی از اجراهای موسيقی ديويد بووی است، اما برپاکنندگان نمايشگاه از همان ابتدا سعی کردهاند چهرهای متفاوت از بووی ترسيم کنند: روشنفکری عاشق مارسل دوشان،تحت تاثير کابوکی و مفهوم ماسک در هنر، متاثر از اکسپرسيونيسم، يک چهره فرهنگی در باز کردن فضای جنسی، يک طراح لباس شگفت انگيز، يک پيشرو در ارائه کنسرت مجازی در اينترنت، يک نقاش قابل توجه، يک بازيگر زبده و ...
اما دقيقاً مشکل از همين جا آغاز میشود که نمايشگاه ويکتوريا و آلبرت به عنوان يکی از شناخته شدهترين موزه های جهان، قصد ندارد تقدير يا بزرگداشتی از ديويد بووی باشد، بلکه سعی دارد تمايلات و آمال اين خواننده در زمينههای ديگر هنری از نقاشی تا بازيگری را به زور به مخاطب حقنه کند و از ديويد بووی نه به عنوان يک خواننده پرطرفدار، بلکه به عنوان يک هنرمند چند وجهی و يک شمايل و اسطوره فرهنگی (نه فقط در موسيقی)تقدير کند و در واقع ما را با روياها و خواستههای اين خواننده يکی کند؛ روياهايی که ارتباط چندانی با واقعيت ندارد.
حقيقت اين است که تابلوهای نقاشی ارائه شده در اين نمايشگاه حرفی برای گفتن ندارند، و چون تنها متعلق به ديويد بووی شناخته شده هستند امکان عرضه در موزه ويکتوريا و آلبرت را پيدا کردهاند.
از سوی ديگر، بووی هيچگاه در يکی از عشقها و آمال زندگیاش يعنی سينما موفق نبود. او با آنکه برای فيلمسازان شناخته شدهای بازی کرد (از ناگيسا اوشيما در "کريسمس مبارک آقای لارنس" تا جوليان شنابل در "بيسکوئيت" و کريستوفر نولان در "حيثيت") هيچگاه نتوانست موفقيتی در عالم سينما برای خود کسب کند. در تئاتر هم با آنکه يک اجرای موفق برای بازی در نقش مرد فيل نما (۱۹۸۰) داشت، اما به عنوان بازيگر تئاتر هم به شهرت و موفقيت نرسيد.
اما اين نمايشگاه از ابتدا سعی دارد از او يک چهره فرهنگی چند وجهی و بسيار تاثيرگذار ترسيم کند. در ابتدای ورود به نمايشگاه با اين جمله روبرو می شويم: «تاثير بووی بر فرهنگ بيش از هر موسيقيدان هم عصرش است». و در ادامه باز با جملههای اغراق آميز ديگری روبرو میشويم: «ما همه نمیتوانيم ديويد بووی باشيم، اما او الهام بخش ماست که چطور لباس بپوشيم و جنسيت خودمان را آن طور که میخواهيم بيان کنيم.»
اين شيوه نگاه به بووی- و اين نوع طرز تلقی درباره «هدايت» مخاطبی که بايد فهم او را در حد صفر در نظر گرفت- از ابتدا تا انتهای اين نمايشگاه پر زرق و برق ادامه دارد. البته نوع چيدمان نمايشگاه و گوشیهايی که به هر تماشاگر داده میشود تا در هر قسمت به صورت خودکار يک موسيقی يا صدای مربوط به آن بخش را پخش کند، هر تماشاگری را حيرت زده میکند.
اساساً چيدمان نمايشگاه حيرت انگيز است: اينکه از کجا آغاز میشود (با نمايش لباس بووی تحت تاثير کابوکی ژاپنی)، چطور پيش میرود (از بخشهای مختلفی که نزديک به انتها به پردههای غول پيکری میرسند که اجرای زنده بووی را پخش میکند و عظمت پرده هر تماشاگری را جذب میکند) و در انتها با عکس بووی در کنار نشانه خروج همه چيز به پايان میرسد؛ يک "فروشندگی" چشمگير و حساب شده که کالای چندان باارزشی ندارد، اما میداند که آن را چطور عرضه کند.
شکی نيست که ديويد بووی به عنوان يک خواننده حدود شش دهه به فعاليت پرداخته، صد و چهل ميليون آلبوم فروخته، بيش از هزار اجرای زنده در سی و يک کشور داشته و از سال ۱۹۶۷ تا ۲۰۱۳، بيست و هفت آلبوم ضبط شده در استوديو و ۱۵۰ آلبوم اجرای زنده ارائه کرده است. خود همين آمار نشان از محبوبيت خوانندهای دارد که میتواند هر نمايشگاه مربوط به وی را مملو از هوادارانش کند.
نمايشگاه شامل لباسها،عکسها، نقاشیها، صفحههای موسيقی و برخی از اجراهای موسيقی ديويد بووی است، اما برپاکنندگان نمايشگاه از همان ابتدا سعی کردهاند چهرهای متفاوت از بووی ترسيم کنند: روشنفکری عاشق مارسل دوشان،تحت تاثير کابوکی و مفهوم ماسک در هنر، متاثر از اکسپرسيونيسم، يک چهره فرهنگی در باز کردن فضای جنسی، يک طراح لباس شگفت انگيز، يک پيشرو در ارائه کنسرت مجازی در اينترنت، يک نقاش قابل توجه، يک بازيگر زبده و ...
اما دقيقاً مشکل از همين جا آغاز میشود که نمايشگاه ويکتوريا و آلبرت به عنوان يکی از شناخته شدهترين موزه های جهان، قصد ندارد تقدير يا بزرگداشتی از ديويد بووی باشد، بلکه سعی دارد تمايلات و آمال اين خواننده در زمينههای ديگر هنری از نقاشی تا بازيگری را به زور به مخاطب حقنه کند و از ديويد بووی نه به عنوان يک خواننده پرطرفدار، بلکه به عنوان يک هنرمند چند وجهی و يک شمايل و اسطوره فرهنگی (نه فقط در موسيقی)تقدير کند و در واقع ما را با روياها و خواستههای اين خواننده يکی کند؛ روياهايی که ارتباط چندانی با واقعيت ندارد.
حقيقت اين است که تابلوهای نقاشی ارائه شده در اين نمايشگاه حرفی برای گفتن ندارند، و چون تنها متعلق به ديويد بووی شناخته شده هستند امکان عرضه در موزه ويکتوريا و آلبرت را پيدا کردهاند.
از سوی ديگر، بووی هيچگاه در يکی از عشقها و آمال زندگیاش يعنی سينما موفق نبود. او با آنکه برای فيلمسازان شناخته شدهای بازی کرد (از ناگيسا اوشيما در "کريسمس مبارک آقای لارنس" تا جوليان شنابل در "بيسکوئيت" و کريستوفر نولان در "حيثيت") هيچگاه نتوانست موفقيتی در عالم سينما برای خود کسب کند. در تئاتر هم با آنکه يک اجرای موفق برای بازی در نقش مرد فيل نما (۱۹۸۰) داشت، اما به عنوان بازيگر تئاتر هم به شهرت و موفقيت نرسيد.
اما اين نمايشگاه از ابتدا سعی دارد از او يک چهره فرهنگی چند وجهی و بسيار تاثيرگذار ترسيم کند. در ابتدای ورود به نمايشگاه با اين جمله روبرو می شويم: «تاثير بووی بر فرهنگ بيش از هر موسيقيدان هم عصرش است». و در ادامه باز با جملههای اغراق آميز ديگری روبرو میشويم: «ما همه نمیتوانيم ديويد بووی باشيم، اما او الهام بخش ماست که چطور لباس بپوشيم و جنسيت خودمان را آن طور که میخواهيم بيان کنيم.»
اين شيوه نگاه به بووی- و اين نوع طرز تلقی درباره «هدايت» مخاطبی که بايد فهم او را در حد صفر در نظر گرفت- از ابتدا تا انتهای اين نمايشگاه پر زرق و برق ادامه دارد. البته نوع چيدمان نمايشگاه و گوشیهايی که به هر تماشاگر داده میشود تا در هر قسمت به صورت خودکار يک موسيقی يا صدای مربوط به آن بخش را پخش کند، هر تماشاگری را حيرت زده میکند.
اساساً چيدمان نمايشگاه حيرت انگيز است: اينکه از کجا آغاز میشود (با نمايش لباس بووی تحت تاثير کابوکی ژاپنی)، چطور پيش میرود (از بخشهای مختلفی که نزديک به انتها به پردههای غول پيکری میرسند که اجرای زنده بووی را پخش میکند و عظمت پرده هر تماشاگری را جذب میکند) و در انتها با عکس بووی در کنار نشانه خروج همه چيز به پايان میرسد؛ يک "فروشندگی" چشمگير و حساب شده که کالای چندان باارزشی ندارد، اما میداند که آن را چطور عرضه کند.