بيست سال از قتل خونبار شاپور بختيار آخرين نخست وزير نظام پيشين ايران و رجل بحث برانگيز طيف «مليون ايران» می گذرد.
قتل او و پيشکار جوانش سروش کتيبه چنان خشونتبار، مهيب و غافلگيرکننده بود که تا مدتی پس از اين رويداد راسانه ها دادگاه علی وکيلی راد (يکی از سه متهم و سپس محکوم بازداشت شده) ، تحقيق بر روی شيوه عملکرد نهادهای اطلاعاتی ايران و چگونگی عمليات گروه اعزامی در کانون توجه رسانه ها بود .
علاوه بر اين در اين بيست سال عموم علاقمندان به رويدادهای معاصر بيشتر به ۳۷ روزی توجه نشان داده اند که شاپور بختيار در روزهای ناآرام پيش از انقلاب ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ نخست وزير ايران بود؛ ۳۷ روزی که در آن شاپور بختيار درباره جايگزينی يک ديکتاتوری با ديکتاتوری ديگر و شکل گيری آنچه «ديکتاتوری نعلين» می ناميد، هشدار داد.
اما کارنامه سياسی شاپور بختيار شامی بيش از چهار دهه فعاليت است. عضويت در «حزب ايران» در دوران جوانی، پيوستان به جبهه ملی ايران و حاميان دولت محمد مصدق در سالهای ۱۳۲۹ تا ۱۳۳۲، مخالفت با دولت علی امينی در سالهای ۱۳۳۹ تا ۱۳۴۱، چند دوره حبس در ۲۵ سال پايانی نظام سابق و ادامه مبارزه با جمهوری اسلامی ايران پس از تبعيد به پاريس از جمله سرفصلهای ديگر کارنامه سياسی شاپور بختيار است.
همايون کاتوزيان مورخ و استاد بخش خاورميانه شناسی دانشگاه اکسفورد به پرسشهايی درباره بيش از چهل سال تلاش سياسی شاپور بختيار پاسخ داده است.
آقای کاتوزيان، سابقه فعاليت شاپور بختيار بر می گردد به عضويت در حزب ايران؛ يکی از احزابی که بعد از تشکيل جبهه ملی در سال ۱۳۲۹ در اين جبهه جای گرفت. برای بررسی کارنامه سياسی شاپور بختيار بد نيست از گرايش های درونی جبهه ملی شروع کنيم. معروف است که در جبهه ملی در کنار محمد مصدق، مظهر و رهبر نهضت ملی ايران که از رجال بازمانده دوران جنبش مشروطه بود، هم فعالان قديمی بودند و هم جريان های جديد اعم از ملی، دموکرات، ليبرال، ناسيوناليست و سوسياليست و دست آخر ملی مذهبی. حزب ايران که بعدها شاپور بختيار چهره شاخص و دبير کل آن شد از چه ويژگی های فکری و برنامه ای برخوردار بود؟
همايون کاتوزيان: حزب ايران پيش از جبهه ملی تشکيل شد. در اوايل دهه ۱۳۲۰ در دوره مجلس چهاردهم. و اين حزب اصولا تشکيل شده بود از افرادی که بيشترشان در فرنگ و به خصوص فرانسه درس خوانده بودند دکترا گرفته بودند و نسبتا جوان بودند. مثلا بين ۳۵ تا ۴۵ سال داشتند و چندتايشان هم مثل الهيار صالح که سابقه بيشتری داشتند از کارمندان صالح دولت بودند و خوشنام بودند.
اين سازمان از چنين گروهی تشکيل شد که به اصطلاح اگر بخواهيم به گذشته بنگريم می شود گفت که تقريبا يک حزب تکنوکراتيک بود. بيشترشان يا دکتر حقوق بودند يا مهندس بودند. مثل دکتر کريم سنجابی که دکتر حقوق بود و مهندس احمد زيرک زاده و مهندس کاظم حسيبی و مهندس عليقلی بيانی، همينطور مهندس فريور؛ يک چنين گروهی بودند. نخبگان درس خوانده در فرنگ بودند که چنانچه گفتم بيشتر در رشته های فنی بودند ولی خوب در حقوق و رشته های مشابه هم بودند که دکتر بختيار يکی ازاين عده بود.
اين سازمان در زمان تشکيل جبهه ملی به جبهه ملی پيوست و سرانش جزو سران جبهه ملی شدند. هم در مجلس شورای ملی نماينده شدند- به خصوص در انتخاباتی که زمان مصدق شد مجلس هفدهم- و هم در هيات دولت پست های دولتی گرفتند و پست های پايين تر از وزارت هم گرفتند.
دکتر بختيار وقتی از فرنگ برگشته بود رفته بود وزارت کار و آنجا کارمند شده بود و مدتی هم خوزستان بود. به نظرم رييس اداره کار بود در ۱۳۲۶ و ۲۷ و آن وقت ها. بعد دوباره برگشته بود تهران همان وزارت کار و زمان دکتر مصدق معاون وزارت کار شد.
در ميان رهبران حزب ايران جايگاه و خصوصيت شاپور بختیار چگونه بود؟
شاپور بختيار به نسبت آنها جوانتر بود. البته گفتم آنها همه يک سن و سال نبودند و ليکن به نسبت آنهای ديگر در ميان کسانی که به رهبری حزب ايران نزديک بودند شاپور بختيار سنش کمتر بود و در آن زمان در رديف دوم رهبری حزب ايران قرار می گرفت. يعنی بختيار در زمان مصدق چهره شناخته ای نبود، آن چنان که مثلا مهندس حسيبی، مهندس زيرک زاده يا دکتر سنجابی يا الهيار صالح بودند.
پيش از آغاز دوران نخست وزيری علی امينی در فاصله سال های ۳۹ تا ۴۱ اعتراض گسترده ای شکل گرفت در بهمن ۱۳۳۹ در دانشگاه تهران، که به تحصن وسيع دانشجويان فعال با خواست های سياسی منجر شد؛ و جبهه ملی شاپور بختيار را مامور کرد که به دانشگاه تهران برود و از دانشجويان بخواهد به تحصن خود پايان دهند با اين وعده که پليس، وقت خروج دانشجويان از دانشگاه به آنها حمله نمی کند. اما چنين نشد و این سبب گله مندی آن عده از دانشجويان شد.
ماجرا چه بود، دانشجويان چه نتيجه ای می خواستند بگيرند از اين تحصن و چرا برای اين دسته از دانشجويان ادامه تحصن مهم بود؟
اين موضوع مربوط می شود به پيش از نخست وزير شدن امينی در زمانی که انتخابات مجلس بيستم در جريان بود و دولت در شهرستان ها دخالت کرده بود و هر کسی را که خودشان می خواستند به عنوان نماينده انتخاب کرده بودند.
در تهران چون به اصطلاح آگاهی های بيشتری بود و بعد هم از نظر سازمانی بازار و دانشگاه بودند، مقاومت بيشتری وجود داشت، در نتيجه سران جبهه ملی به عنوان اعتراض به دخالت دولت در انتخابات، به خصوص انتخابات تهران، در مجلس سنا بست نشستند. چون مجلس شورا که وجود نداشت. فقط آقای دکتر سنجابی و دکتر بختيار را گذاشتند در خارج از سنا باشند که بتوانند اموری را که از طرف جبهه ملی پیش می آید را اداره کنند.
دانشجويان هم به تاسی از سران جبهه ملی که در مجلس سنا بست نشسته بودند در دانشکده ادبيات بست نشستند. با همان خواسته ها. اساسا خواست آزادی انتخابات.
دکتر بختيار - مسوول جبهه ملی در دانشگاه - به تصميم خودش رفت و به دانشجويان گفت که خيلی خوب شما تظاهرات تان را کرديد و حالا بلند شوید و برويد. اين سبب اختلاف شد به خاطر اين که يک عده می گفتند نه، ما بايد اين جا بمانيم تا اين که دولت يک ضمانت هايی به ما بدهد برای آزادی انتخابات.
در آن موقع دولت خيلی ضعيف بود و اگر دانشجويان و سران جبهه ملی به تحصن شان ادامه می دادند ممکن بود که نتايج نسبتا مناسبی بگيرند برای برنامه خود.
بعد از ۲۸ مرداد اولين فرصتی که مليون دوباره سر برآوردند در دوران نخست وزيری علی امينی بود در سال های ۳۹ تا ۴۱. در جبهه ملی این اختلاف نظر بود که مانند دوران نخست وزيری محمد مصدق جبهه ملی بايد مرکب از احزاب و تشکیلات باقی بماند يا اين که عضویت بايد فردی باشد. شاپور بختيار معتقد به عضويت فردی بود. چرا اين بحث در آن زمان آن قدر مهم بود؟
اصولا حزب ايرانی ها در آن زمان طرفدار عضويت فردی بودند. منطقی که دکتر محمدعلی خنجی به کار می برد (با وجودی) که حزب ايرانی نبود ولی طرفدار عضويت فردی بود و نفوذ زيادی داشت در شورای جبهه ملی، اين بود که زمان مصدق به علت اين که يک سازمان واحد منسجم وجود نداشت اين بزرگترين دليلی بود که نهضت ملی شکست خورد؛ بنابراين الان بايد يک سازمان بزرگ منسجم به وجود بياوريم و بنابراين نبايد جبهه ملی مرکب از اعضا و در عين حال احزاب باشد. البته چنين سازمانی که به وجود نياوردند هيچ، اصلا جبهه ملی تبديل به يک سازمان سياسی به معنای عادی کلمه هم نشد.
ولی کسانی که مخالف اين نظر بودند- عضويت فردی - اعتقاد داشتند که اساسا دليل اينها اين است که ديگران را در خارج نگاه دارند. يعنی آنها معتقد بودند که حزب ايران به اضافه آدم هايی مثل دکتر خنجی و ديگران می خواهند خودشان مسلط باشند در جبهه ملی و به خصوص می خواهند نهضت آزادی ايران- سازمانی که مهندس بازرگان اولين رهبرش بود- را در خارج نگاه دارند و جامعه سوسياليست ها را که خليل ملکی رهبرش بود.
این مخالفان - دست کم جامعه سوسياليست ها و نهضت آزادی- نظرشان اين بود که اين نظر اساسا برای اين ايجاد شده و به کار برده شده که ديگران را از جبهه ملی بيرون نگاه دارند و نفوذ و نقش شان را انکار کنند.
در همين دوران اختلاف نظر ديگری هم در درون جبهه ملی مطرح بود و آن هم بر سر نحوه برخورد با دولت علی امينی بود. جامعه سوسياليست ها و نهضت آزادی معتقد بودند که تضعيف دولت امينی به نفع شاه (است و) به سود جبهه ملی و گشايش بيشتر فضای سياسی نيست، اما افراد متمایل به حزب ايران از جمله شاپور بختيار نتيجه ديگری گرفته بودند از مباحث در اين باره.
مستندات دو طرف برای سمت گيری شان چه بود؟
جامعه سوسياليست ها و نهضت آزادی شرايط موجود را تحلیل می کردند و روی دو نکته تاکید داشتند. يکی اينکه، دکتر علی امينی سياستمداری بود مستقل و با شخصيت؛ يعنی جزو آن سياستمدارانی نبود که هر چه شاه می گفت بپذيرد. به قول يکی شان، «غلام خانه زاد» باشد.
برای آنها این مسئله اهميت داشت و می گفتند اين آدمی است مستقل و اين که می خواهد سعی کند قدرت شاه را تا حدودی محدود کند و اين از نظر جامعه سوسياليست ها و نهضت آزادی امر مهمی بود. در نتيجه يک آزادی هايی هم داده بود.
ولی گذشته از آن دولت امينی يک برنامه اصلاحاتی داشت که حتی جبهه ملی هم نداشت. اينها می گفتند بگذاريد اين بيايد يک مقدار اصلاحات کند تا بعد از آن ما خودمان را آماده کنيم: ما که نهضت ملی باشيم و همه ملی ها خودمان را آماده کنيم برای اين که وقتی امينی رفت ما جانشين اش شويم. در حالی که اگر ما الان امينی را بی حساب بکوبيم، و در واقع کمک کنيم به زمينداران و شاه و غيره – تمام دشمنانش - که او را از کار بياندازيم که خوب بعد از آن که ما نمی آييم. يک آدمی بهتر از امينی نمی آيد. بعد از آن، شاه قدرت را قبضه می کند. اين منطق اينها بود و همين طور هم شد.
آن طرف من تا حالا نديده ام که منطقی به کار برده باشد. يعنی من از اين نظر می گويم که آدم بايد منطق هر دو طرف را نگاه کند. من تا حالا جايی نخوانده ام و نديده ام که چه در گذشته دور و چه در گذشته نزديک، جبهه ملی استدلال کرده باشد که به چه دليل بايد امينی را می کوبيد. البته منهای اين که وی را «عاقد قرارداد کنسرسيوم» می خواندند و می گفتند دروغ می گويد، اصلاحات ارضی نخواهد کرد. گو اين که بعضی از خودشان هم با اصلاحات ارضی مخالف بودند.
پرسش دیگر من درباره دورانی است که شاپور بختيار بیشتر به خاطر آن در ميان عموم شناخته شده است یعنی دوران نخست وزيری ۳۷ روزه وی. اين پرسش مطرح است که شاپور بختیار بر اساس چه محاسبه ای چنين پيشنهادی را پذيرفت، در حالی که مثلا غلامحسين صديقی دیگر رهبر ملی و جبهه ملی نپذيرفت؟
در آن موقع سه اتفاق ممکن بود بيافتد. يعنی کسانی که فکر می کردند می توانند تشخيص دهند، سه اتفاق ممکن است بيافتد. يا يک کودتای نظامی شود توام با يک کشتار وسيع. يا فروپاشی بی نظم و ترتيب رژيم شود و آشوب و برادر کشی چنان که اتفاق افتاد و يا قدرت به طور منظم منتقل شود به جريان های مخالف دولت.
بختيار جزو کسانی بود که طبعا با عملی که کرد معتقد به انتقال منظم قدرت بود. دکتر غلامحسين صديقی اين موضوع را بررسی کرد. او هم اعتقاد داشت به انتقال منظم قدرت ولی شاه شرايط او را نپذيرفت و در نتيجه او کنار رفت. نه اين که نخواست بکند. بختيار حاضر شد که اين کار را انجام دهد و به اين دليل نخست وزيری را پذيرفت.
صحبت می شود که غلامحسين صديقی در شرايطی اين امر را می پذيرفت که شاه از ايران خارج نشود. در صورتی که يکی از شرايط شاپور بختيار اين بود که شاه از مملکت خارج شود و او نخست وزيری را با اين شرط بپذيرد. مبنای اين اختلاف نظر چه بود؟
دکتر صديقی به شاه گفت که او حاضر است نخست وزير شود به شرط اين که شاه در ايران بماند ولی هيچ گونه دخالتی در امور اداری و نظامی نکند.
شاه اين را نپذيرفت برای اينکه معنايش برای او اين بود که او ديگر محلی از اعراب ندارد. يعنی اين که اگر توی مملکت باشد و حق نداشته باشد و قدرت نداشته باشد که مثلا به ارتش رياست کند و به فرماندهان ارتش امر و نهی کند بنابر اين او ديگر اقتدار ندارد. در حالی که رفتن از ايران معنی اش اين نبود. شاه در ظاهر گفت من دارم می روم تعطيلات چون مدت زيادی است تعطيلات نرفته ام و از ايران رفت.
موضع غلامحسين صديقی در برابر دولت شاپور بختيار چه بود؟
تا آنجا که می دانم غلامحسين صديقی اعلاميه ای در مورد دولت بختيار صادر نکرد و نظری در ملاء عام ابراز نکرد. توجه داشته باشيد که آن موقع صديقی عضو جبهه ملی نبود. پيش ترها بود. بعدها هم پس از پيروزی انقلاب يکی دو سه ماهی بعد به خواهش سران جبهه ملی باز به آنها پيوست. ولی در زمانی که ما داريم از آن صحبت می کنيم غلامحسين صديقی عضو سازمان جبهه ملی نبود.
چرا وقتی شاپور بختيار پيشنهاد نخست وزيری را پذيرفت برای سران ديگر جبهه ملی اين قدر سنگين بود، به طوری که نه تنها حمايتی از دولت بختيار نکردند بلکه هر چه توانستند در تضعيفش کوشيدند؟ مبنای اين محاسبه چه بود؟
به نظر من این قضیه دوتا وجه داشت. يک وجه اصلی اش بود که بختيار پايگاه اجتماعی نداشت. يعنی اين که تمام توده های ملت ايران از طبقات گوناگون طرفدار «اين برود هر چه می خواهد بشود» بودند. يعنی طرفدار شعار فروپاشی بی نظم و ترتيب. و در نتيجه جبهه ملی هم که سازمان نسبتا کوچکی بود و آن زمان جزء پرقدرت ترين سازمان های جريان انقلاب نبود، دنباله رو اينها شد. اين به نظر من عامل اصلی بود.
ولی استدلال سازمانی جبهه ملی اين بود که شاپور بختيار که عضو جبهه ملی بود، نه تنها عضو که معاون جبهه ملی بود بدون اطلاع و مشورت با آنها رفت يک پست سياسی قبول کرد. در نتيجه او را از سازمان شان اخراج کردند.
در خارج از کشور همان موقع تعداد انگشت شماری از فعالان سياسی ديگر مثل خود شما، امير پيشداد، مولود خانلری، منوچهر رسا، منوچهر صفا در نامه های سرگشاده به رهبران و فعالان سياسی از يک طرف به راديکاليسم انقلابی ايراد گرفتيد و پيامدهايش را بر شمرديد و از طرف ديگر فاصله تان را هم از دولت شاپور بختيار و هم از اسلام گراها و لنينيست ها حفظ کرديد. هم اين عده از امضا کنندگان و هم شاپور بختيار بر خلاف جريان حرکت می کردند. اما تمايز ميان دولت شاپور بختيار و ديگر منتقدان موج انقلابی چه بود؟
اين را توجه داشته باشيد که ما چند تا بيانيه داديم. ولی در مورد نخست وزيری دکتر بختيار بيانيه ای صادر نکرديم و هيچ نوشته ای را امضا نکرديم اعم از هواداری و مخالفت.
ما اعتقاد داشتيم که اين انتقال منظم قدرت که به آن اعتقاد داشتيم بايد جوری انجام بگيرد که عملی باشد. يعنی اينکه دولتی که تشکيل می شود يک پايگاه اجتماعی داشته باشد. يا به عبارت ديگر بخشی از انقلابيون بپذيرند که اين کار انجام شود يعنی آن دولت را بپذيرند. در مورد دکتر بختيار نپذيرفتند.
شما توجه داشته باشيد که بعد از سقوط رژيم (سلطنتی) و اعلام جمهوری اسلامی، ۹۸.۲ درصد ملت ايران به جمهوری اسلامی رای دادند. خوب اين پايگاه اجتماعی کسانی بود که می گفتند اين برود هر که می خواهد بشود بشود.
در مقابل، آن ۱.۸ درصد هم تازه همه شان مخالف انقلاب نبودند. بلکه مثلا مخالف حکومت اسلامی بودند که به جمهوری اسلامی رای ندهند. منظورم اين است که در چنين شرايطی اشکال موقعيت شاپور بختيار اين بود که او حکومتی به وجهه شخص خودش تشکيل داده بود. پايش روی هيچ مرکز و سازمانی و گروه يا جريانی در داخل ملت نبود. اين ضعف بزرگ حکومتش بود و دليل سقوطش هم همين بود.
بپردازيم به بررسی دوران فعاليت شاپور بختيار در خارج از ايران و دوران تبعيد و سوء قصد اول به جان او که ناکام ماند، و تشکيل نهضت مقاومت ملی ايران. ويژگی اين دوره فعاليت سياسی شاپور بختيار چه بود؟
اين بعد از ۲۲ بهمن و يک سال، يک سال و نيم بعد از گروگانگيری بود. چون وقتی گروگانگيری ديپلمات های آمريکايی در تهران شد، بعد از مدتی جو تغيير کرد و خيلی از آنهايی که رفته بودند جلوی سفارت آمريکا به نفع گروگان گیری تظاهرات می کردند، خود آنها شروع کردند به پشيمان شدن.
و اولين بار بود که موجی خيلی کوچک به مخالفت با نتايج انقلاب پديد آمد که بيشترش در خارج متجلی می شد، در بين مهاجران ايرانی اعم از کسانی که وابسته به رژيم سابق بودند يا کسانی که در همان اوايل در جمهوری اسلامی بر اثر برخوردهايی که پيش آمده بود ناچار کشور را ترک کرده بودند. يک چنين وضعيتی وجود داشت و در چنين شرايطی، شاپور بختيار و چند نفر از دوستانش نهضت مقاومت ملی را تشکيل دادند.
تاسيس راديو در عراق و ارتباطاتی از اين نوع در دوران جنگ هشت ساله ايران و عراق که اسلام گراها البته اما چپگراها و ملی مذهبی ها و بقيه مليون عموما با آن مخالف بودند چه هزينه و فايده ای برای شاپور بختيار داشت؟
شاپور بختيار تنها رهبر سياسی مخالف در خارج از ايران نبود که بر روی چنين کمک هايی حساب می کرد. خوب مجاهدين خلق اصلا در عراق ارتش تشکيل دادند. احمد مدنی از ديگر چهره های طيف مليون از آمريکا کمک دريافت کرد. البته کمک های مشابهی به علی امينی و منوچهر گنجی رهبر سازمان درفش کاويانی هم صورت می گرفت.
در مورد شاپور بختيار من می توانم بگويم که او با داشتن يک فرستنده راديويی در عراق سود زيادی از اين کار نبرد. چون ديگران ممکن بود با تماس هايی که گرفتند و کارهايی که کردند به نحوی جزو محاسبات خودشان به نفع خودشان حساب کرده باشند.
ولی مساله فرستنده از بغداد به ايران آن قدر به فعاليت سازمان بختيار کمک نمی کرد که اثر منفی چنين چيزی يعنی داشتن راديو در آنجا را توجیه کند. همانطور که شما گفتيد به خاطر اين که صدام حسين با ايران در حال جنگ بود و موضوع هم فقط جمهوری اسلامی نبود. برای اينکه همانطور که می دانيد می رفتند و با موشک مناطق مسکونی تهران و شهرهای بزرگ ديگر را می زدند و يک جوری و یک نحوی تمام مردم درگير شدند در جنگ. در اين شرايط خوب البته يک چنين اقدامی اثرش زياد مثبت نبود.
و بالاخره درباره پايان کار؟
شاپور بختيار و دوستانش فعاليت شان را ادامه دادند. البته اول خيلی گسترده بود. بعد سازمان شان را پيشرفت دادند. به هرحال فعاليت هايی می کردند تا اين که چنانچه می دانيد يکی از کسانی که خيلی به او نزديک بود و بعد کشف شد که مامور اطلاعات ايران بوده، ترتيبی داد که با دو نفر ديگر در منزلی که او در پاريس داشت و ازش محافظت می شد بختيار را ترور کنند.
اين قضيه وقتی اتفاق افتاد که بختيار در عمل نيرويی نبود. گذشته از اين که ترور کردن و آدم کشتن اصلا محکوم و غلط است، حرف من اين است که از نظر من حتی کسانی که اين کار را کردند برای خودشان هم لزومی نداشت که اين کار را بکنند، که به آن صورت سر شاپور بختيار را ببرند.
قتل او و پيشکار جوانش سروش کتيبه چنان خشونتبار، مهيب و غافلگيرکننده بود که تا مدتی پس از اين رويداد راسانه ها دادگاه علی وکيلی راد (يکی از سه متهم و سپس محکوم بازداشت شده) ، تحقيق بر روی شيوه عملکرد نهادهای اطلاعاتی ايران و چگونگی عمليات گروه اعزامی در کانون توجه رسانه ها بود .
علاوه بر اين در اين بيست سال عموم علاقمندان به رويدادهای معاصر بيشتر به ۳۷ روزی توجه نشان داده اند که شاپور بختيار در روزهای ناآرام پيش از انقلاب ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ نخست وزير ايران بود؛ ۳۷ روزی که در آن شاپور بختيار درباره جايگزينی يک ديکتاتوری با ديکتاتوری ديگر و شکل گيری آنچه «ديکتاتوری نعلين» می ناميد، هشدار داد.
اما کارنامه سياسی شاپور بختيار شامی بيش از چهار دهه فعاليت است. عضويت در «حزب ايران» در دوران جوانی، پيوستان به جبهه ملی ايران و حاميان دولت محمد مصدق در سالهای ۱۳۲۹ تا ۱۳۳۲، مخالفت با دولت علی امينی در سالهای ۱۳۳۹ تا ۱۳۴۱، چند دوره حبس در ۲۵ سال پايانی نظام سابق و ادامه مبارزه با جمهوری اسلامی ايران پس از تبعيد به پاريس از جمله سرفصلهای ديگر کارنامه سياسی شاپور بختيار است.
همايون کاتوزيان مورخ و استاد بخش خاورميانه شناسی دانشگاه اکسفورد به پرسشهايی درباره بيش از چهل سال تلاش سياسی شاپور بختيار پاسخ داده است.
آقای کاتوزيان، سابقه فعاليت شاپور بختيار بر می گردد به عضويت در حزب ايران؛ يکی از احزابی که بعد از تشکيل جبهه ملی در سال ۱۳۲۹ در اين جبهه جای گرفت. برای بررسی کارنامه سياسی شاپور بختيار بد نيست از گرايش های درونی جبهه ملی شروع کنيم. معروف است که در جبهه ملی در کنار محمد مصدق، مظهر و رهبر نهضت ملی ايران که از رجال بازمانده دوران جنبش مشروطه بود، هم فعالان قديمی بودند و هم جريان های جديد اعم از ملی، دموکرات، ليبرال، ناسيوناليست و سوسياليست و دست آخر ملی مذهبی. حزب ايران که بعدها شاپور بختيار چهره شاخص و دبير کل آن شد از چه ويژگی های فکری و برنامه ای برخوردار بود؟
همايون کاتوزيان: حزب ايران پيش از جبهه ملی تشکيل شد. در اوايل دهه ۱۳۲۰ در دوره مجلس چهاردهم. و اين حزب اصولا تشکيل شده بود از افرادی که بيشترشان در فرنگ و به خصوص فرانسه درس خوانده بودند دکترا گرفته بودند و نسبتا جوان بودند. مثلا بين ۳۵ تا ۴۵ سال داشتند و چندتايشان هم مثل الهيار صالح که سابقه بيشتری داشتند از کارمندان صالح دولت بودند و خوشنام بودند.
گفت و گو با همایون کاتوزیان درباره سوابق و فعالیت های سیاسی آخرین نخست وزیر رژیم سلطنتی
اين سازمان از چنين گروهی تشکيل شد که به اصطلاح اگر بخواهيم به گذشته بنگريم می شود گفت که تقريبا يک حزب تکنوکراتيک بود. بيشترشان يا دکتر حقوق بودند يا مهندس بودند. مثل دکتر کريم سنجابی که دکتر حقوق بود و مهندس احمد زيرک زاده و مهندس کاظم حسيبی و مهندس عليقلی بيانی، همينطور مهندس فريور؛ يک چنين گروهی بودند. نخبگان درس خوانده در فرنگ بودند که چنانچه گفتم بيشتر در رشته های فنی بودند ولی خوب در حقوق و رشته های مشابه هم بودند که دکتر بختيار يکی ازاين عده بود.
اين سازمان در زمان تشکيل جبهه ملی به جبهه ملی پيوست و سرانش جزو سران جبهه ملی شدند. هم در مجلس شورای ملی نماينده شدند- به خصوص در انتخاباتی که زمان مصدق شد مجلس هفدهم- و هم در هيات دولت پست های دولتی گرفتند و پست های پايين تر از وزارت هم گرفتند.
دکتر بختيار وقتی از فرنگ برگشته بود رفته بود وزارت کار و آنجا کارمند شده بود و مدتی هم خوزستان بود. به نظرم رييس اداره کار بود در ۱۳۲۶ و ۲۷ و آن وقت ها. بعد دوباره برگشته بود تهران همان وزارت کار و زمان دکتر مصدق معاون وزارت کار شد.
در ميان رهبران حزب ايران جايگاه و خصوصيت شاپور بختیار چگونه بود؟
شاپور بختيار به نسبت آنها جوانتر بود. البته گفتم آنها همه يک سن و سال نبودند و ليکن به نسبت آنهای ديگر در ميان کسانی که به رهبری حزب ايران نزديک بودند شاپور بختيار سنش کمتر بود و در آن زمان در رديف دوم رهبری حزب ايران قرار می گرفت. يعنی بختيار در زمان مصدق چهره شناخته ای نبود، آن چنان که مثلا مهندس حسيبی، مهندس زيرک زاده يا دکتر سنجابی يا الهيار صالح بودند.
پيش از آغاز دوران نخست وزيری علی امينی در فاصله سال های ۳۹ تا ۴۱ اعتراض گسترده ای شکل گرفت در بهمن ۱۳۳۹ در دانشگاه تهران، که به تحصن وسيع دانشجويان فعال با خواست های سياسی منجر شد؛ و جبهه ملی شاپور بختيار را مامور کرد که به دانشگاه تهران برود و از دانشجويان بخواهد به تحصن خود پايان دهند با اين وعده که پليس، وقت خروج دانشجويان از دانشگاه به آنها حمله نمی کند. اما چنين نشد و این سبب گله مندی آن عده از دانشجويان شد.
ماجرا چه بود، دانشجويان چه نتيجه ای می خواستند بگيرند از اين تحصن و چرا برای اين دسته از دانشجويان ادامه تحصن مهم بود؟
اين موضوع مربوط می شود به پيش از نخست وزير شدن امينی در زمانی که انتخابات مجلس بيستم در جريان بود و دولت در شهرستان ها دخالت کرده بود و هر کسی را که خودشان می خواستند به عنوان نماينده انتخاب کرده بودند.
در تهران چون به اصطلاح آگاهی های بيشتری بود و بعد هم از نظر سازمانی بازار و دانشگاه بودند، مقاومت بيشتری وجود داشت، در نتيجه سران جبهه ملی به عنوان اعتراض به دخالت دولت در انتخابات، به خصوص انتخابات تهران، در مجلس سنا بست نشستند. چون مجلس شورا که وجود نداشت. فقط آقای دکتر سنجابی و دکتر بختيار را گذاشتند در خارج از سنا باشند که بتوانند اموری را که از طرف جبهه ملی پیش می آید را اداره کنند.
بختيار جزو کسانی بود که طبعا با عملی که کرد معتقد به انتقال منظم قدرت بود. دکتر غلامحسين صديقی اين موضوع را بررسی کرد. او هم اعتقاد داشت به انتقال منظم قدرت ولی شاه شرايط او را نپذيرفت و در نتيجه او کنار رفت. نه اين که نخواست بکند. بختيار حاضر شد که اين کار را انجام دهد و به اين دليل نخست وزيری را پذيرفت.
همایون کاتوزیان
دانشجويان هم به تاسی از سران جبهه ملی که در مجلس سنا بست نشسته بودند در دانشکده ادبيات بست نشستند. با همان خواسته ها. اساسا خواست آزادی انتخابات.
دکتر بختيار - مسوول جبهه ملی در دانشگاه - به تصميم خودش رفت و به دانشجويان گفت که خيلی خوب شما تظاهرات تان را کرديد و حالا بلند شوید و برويد. اين سبب اختلاف شد به خاطر اين که يک عده می گفتند نه، ما بايد اين جا بمانيم تا اين که دولت يک ضمانت هايی به ما بدهد برای آزادی انتخابات.
در آن موقع دولت خيلی ضعيف بود و اگر دانشجويان و سران جبهه ملی به تحصن شان ادامه می دادند ممکن بود که نتايج نسبتا مناسبی بگيرند برای برنامه خود.
بعد از ۲۸ مرداد اولين فرصتی که مليون دوباره سر برآوردند در دوران نخست وزيری علی امينی بود در سال های ۳۹ تا ۴۱. در جبهه ملی این اختلاف نظر بود که مانند دوران نخست وزيری محمد مصدق جبهه ملی بايد مرکب از احزاب و تشکیلات باقی بماند يا اين که عضویت بايد فردی باشد. شاپور بختيار معتقد به عضويت فردی بود. چرا اين بحث در آن زمان آن قدر مهم بود؟
اصولا حزب ايرانی ها در آن زمان طرفدار عضويت فردی بودند. منطقی که دکتر محمدعلی خنجی به کار می برد (با وجودی) که حزب ايرانی نبود ولی طرفدار عضويت فردی بود و نفوذ زيادی داشت در شورای جبهه ملی، اين بود که زمان مصدق به علت اين که يک سازمان واحد منسجم وجود نداشت اين بزرگترين دليلی بود که نهضت ملی شکست خورد؛ بنابراين الان بايد يک سازمان بزرگ منسجم به وجود بياوريم و بنابراين نبايد جبهه ملی مرکب از اعضا و در عين حال احزاب باشد. البته چنين سازمانی که به وجود نياوردند هيچ، اصلا جبهه ملی تبديل به يک سازمان سياسی به معنای عادی کلمه هم نشد.
ولی کسانی که مخالف اين نظر بودند- عضويت فردی - اعتقاد داشتند که اساسا دليل اينها اين است که ديگران را در خارج نگاه دارند. يعنی آنها معتقد بودند که حزب ايران به اضافه آدم هايی مثل دکتر خنجی و ديگران می خواهند خودشان مسلط باشند در جبهه ملی و به خصوص می خواهند نهضت آزادی ايران- سازمانی که مهندس بازرگان اولين رهبرش بود- را در خارج نگاه دارند و جامعه سوسياليست ها را که خليل ملکی رهبرش بود.
این مخالفان - دست کم جامعه سوسياليست ها و نهضت آزادی- نظرشان اين بود که اين نظر اساسا برای اين ايجاد شده و به کار برده شده که ديگران را از جبهه ملی بيرون نگاه دارند و نفوذ و نقش شان را انکار کنند.
در همين دوران اختلاف نظر ديگری هم در درون جبهه ملی مطرح بود و آن هم بر سر نحوه برخورد با دولت علی امينی بود. جامعه سوسياليست ها و نهضت آزادی معتقد بودند که تضعيف دولت امينی به نفع شاه (است و) به سود جبهه ملی و گشايش بيشتر فضای سياسی نيست، اما افراد متمایل به حزب ايران از جمله شاپور بختيار نتيجه ديگری گرفته بودند از مباحث در اين باره.
مستندات دو طرف برای سمت گيری شان چه بود؟
جامعه سوسياليست ها و نهضت آزادی شرايط موجود را تحلیل می کردند و روی دو نکته تاکید داشتند. يکی اينکه، دکتر علی امينی سياستمداری بود مستقل و با شخصيت؛ يعنی جزو آن سياستمدارانی نبود که هر چه شاه می گفت بپذيرد. به قول يکی شان، «غلام خانه زاد» باشد.
برای آنها این مسئله اهميت داشت و می گفتند اين آدمی است مستقل و اين که می خواهد سعی کند قدرت شاه را تا حدودی محدود کند و اين از نظر جامعه سوسياليست ها و نهضت آزادی امر مهمی بود. در نتيجه يک آزادی هايی هم داده بود.
ولی گذشته از آن دولت امينی يک برنامه اصلاحاتی داشت که حتی جبهه ملی هم نداشت. اينها می گفتند بگذاريد اين بيايد يک مقدار اصلاحات کند تا بعد از آن ما خودمان را آماده کنيم: ما که نهضت ملی باشيم و همه ملی ها خودمان را آماده کنيم برای اين که وقتی امينی رفت ما جانشين اش شويم. در حالی که اگر ما الان امينی را بی حساب بکوبيم، و در واقع کمک کنيم به زمينداران و شاه و غيره – تمام دشمنانش - که او را از کار بياندازيم که خوب بعد از آن که ما نمی آييم. يک آدمی بهتر از امينی نمی آيد. بعد از آن، شاه قدرت را قبضه می کند. اين منطق اينها بود و همين طور هم شد.
آن طرف من تا حالا نديده ام که منطقی به کار برده باشد. يعنی من از اين نظر می گويم که آدم بايد منطق هر دو طرف را نگاه کند. من تا حالا جايی نخوانده ام و نديده ام که چه در گذشته دور و چه در گذشته نزديک، جبهه ملی استدلال کرده باشد که به چه دليل بايد امينی را می کوبيد. البته منهای اين که وی را «عاقد قرارداد کنسرسيوم» می خواندند و می گفتند دروغ می گويد، اصلاحات ارضی نخواهد کرد. گو اين که بعضی از خودشان هم با اصلاحات ارضی مخالف بودند.
پرسش دیگر من درباره دورانی است که شاپور بختيار بیشتر به خاطر آن در ميان عموم شناخته شده است یعنی دوران نخست وزيری ۳۷ روزه وی. اين پرسش مطرح است که شاپور بختیار بر اساس چه محاسبه ای چنين پيشنهادی را پذيرفت، در حالی که مثلا غلامحسين صديقی دیگر رهبر ملی و جبهه ملی نپذيرفت؟
در آن موقع سه اتفاق ممکن بود بيافتد. يعنی کسانی که فکر می کردند می توانند تشخيص دهند، سه اتفاق ممکن است بيافتد. يا يک کودتای نظامی شود توام با يک کشتار وسيع. يا فروپاشی بی نظم و ترتيب رژيم شود و آشوب و برادر کشی چنان که اتفاق افتاد و يا قدرت به طور منظم منتقل شود به جريان های مخالف دولت.
بختيار جزو کسانی بود که طبعا با عملی که کرد معتقد به انتقال منظم قدرت بود. دکتر غلامحسين صديقی اين موضوع را بررسی کرد. او هم اعتقاد داشت به انتقال منظم قدرت ولی شاه شرايط او را نپذيرفت و در نتيجه او کنار رفت. نه اين که نخواست بکند. بختيار حاضر شد که اين کار را انجام دهد و به اين دليل نخست وزيری را پذيرفت.
صحبت می شود که غلامحسين صديقی در شرايطی اين امر را می پذيرفت که شاه از ايران خارج نشود. در صورتی که يکی از شرايط شاپور بختيار اين بود که شاه از مملکت خارج شود و او نخست وزيری را با اين شرط بپذيرد. مبنای اين اختلاف نظر چه بود؟
دکتر صديقی به شاه گفت که او حاضر است نخست وزير شود به شرط اين که شاه در ايران بماند ولی هيچ گونه دخالتی در امور اداری و نظامی نکند.
شاه اين را نپذيرفت برای اينکه معنايش برای او اين بود که او ديگر محلی از اعراب ندارد. يعنی اين که اگر توی مملکت باشد و حق نداشته باشد و قدرت نداشته باشد که مثلا به ارتش رياست کند و به فرماندهان ارتش امر و نهی کند بنابر اين او ديگر اقتدار ندارد. در حالی که رفتن از ايران معنی اش اين نبود. شاه در ظاهر گفت من دارم می روم تعطيلات چون مدت زيادی است تعطيلات نرفته ام و از ايران رفت.
موضع غلامحسين صديقی در برابر دولت شاپور بختيار چه بود؟
تا آنجا که می دانم غلامحسين صديقی اعلاميه ای در مورد دولت بختيار صادر نکرد و نظری در ملاء عام ابراز نکرد. توجه داشته باشيد که آن موقع صديقی عضو جبهه ملی نبود. پيش ترها بود. بعدها هم پس از پيروزی انقلاب يکی دو سه ماهی بعد به خواهش سران جبهه ملی باز به آنها پيوست. ولی در زمانی که ما داريم از آن صحبت می کنيم غلامحسين صديقی عضو سازمان جبهه ملی نبود.
چرا وقتی شاپور بختيار پيشنهاد نخست وزيری را پذيرفت برای سران ديگر جبهه ملی اين قدر سنگين بود، به طوری که نه تنها حمايتی از دولت بختيار نکردند بلکه هر چه توانستند در تضعيفش کوشيدند؟ مبنای اين محاسبه چه بود؟
به نظر من این قضیه دوتا وجه داشت. يک وجه اصلی اش بود که بختيار پايگاه اجتماعی نداشت. يعنی اين که تمام توده های ملت ايران از طبقات گوناگون طرفدار «اين برود هر چه می خواهد بشود» بودند. يعنی طرفدار شعار فروپاشی بی نظم و ترتيب. و در نتيجه جبهه ملی هم که سازمان نسبتا کوچکی بود و آن زمان جزء پرقدرت ترين سازمان های جريان انقلاب نبود، دنباله رو اينها شد. اين به نظر من عامل اصلی بود.
ولی استدلال سازمانی جبهه ملی اين بود که شاپور بختيار که عضو جبهه ملی بود، نه تنها عضو که معاون جبهه ملی بود بدون اطلاع و مشورت با آنها رفت يک پست سياسی قبول کرد. در نتيجه او را از سازمان شان اخراج کردند.
در خارج از کشور همان موقع تعداد انگشت شماری از فعالان سياسی ديگر مثل خود شما، امير پيشداد، مولود خانلری، منوچهر رسا، منوچهر صفا در نامه های سرگشاده به رهبران و فعالان سياسی از يک طرف به راديکاليسم انقلابی ايراد گرفتيد و پيامدهايش را بر شمرديد و از طرف ديگر فاصله تان را هم از دولت شاپور بختيار و هم از اسلام گراها و لنينيست ها حفظ کرديد. هم اين عده از امضا کنندگان و هم شاپور بختيار بر خلاف جريان حرکت می کردند. اما تمايز ميان دولت شاپور بختيار و ديگر منتقدان موج انقلابی چه بود؟
اين را توجه داشته باشيد که ما چند تا بيانيه داديم. ولی در مورد نخست وزيری دکتر بختيار بيانيه ای صادر نکرديم و هيچ نوشته ای را امضا نکرديم اعم از هواداری و مخالفت.
ما اعتقاد داشتيم که اين انتقال منظم قدرت که به آن اعتقاد داشتيم بايد جوری انجام بگيرد که عملی باشد. يعنی اينکه دولتی که تشکيل می شود يک پايگاه اجتماعی داشته باشد. يا به عبارت ديگر بخشی از انقلابيون بپذيرند که اين کار انجام شود يعنی آن دولت را بپذيرند. در مورد دکتر بختيار نپذيرفتند.
(ترور) وقتی اتفاق افتاد که بختيار در عمل نيرويی نبود. گذشته از اين که ترور کردن و آدم کشتن اصلا محکوم و غلط است، حرف من اين است که از نظر من حتی کسانی که اين کار را کردند برای خودشان هم لزومی نداشت که اين کار را بکنند، که به آن صورت سر شاپور بختيار را ببرند.
شما توجه داشته باشيد که بعد از سقوط رژيم (سلطنتی) و اعلام جمهوری اسلامی، ۹۸.۲ درصد ملت ايران به جمهوری اسلامی رای دادند. خوب اين پايگاه اجتماعی کسانی بود که می گفتند اين برود هر که می خواهد بشود بشود.
در مقابل، آن ۱.۸ درصد هم تازه همه شان مخالف انقلاب نبودند. بلکه مثلا مخالف حکومت اسلامی بودند که به جمهوری اسلامی رای ندهند. منظورم اين است که در چنين شرايطی اشکال موقعيت شاپور بختيار اين بود که او حکومتی به وجهه شخص خودش تشکيل داده بود. پايش روی هيچ مرکز و سازمانی و گروه يا جريانی در داخل ملت نبود. اين ضعف بزرگ حکومتش بود و دليل سقوطش هم همين بود.
بپردازيم به بررسی دوران فعاليت شاپور بختيار در خارج از ايران و دوران تبعيد و سوء قصد اول به جان او که ناکام ماند، و تشکيل نهضت مقاومت ملی ايران. ويژگی اين دوره فعاليت سياسی شاپور بختيار چه بود؟
اين بعد از ۲۲ بهمن و يک سال، يک سال و نيم بعد از گروگانگيری بود. چون وقتی گروگانگيری ديپلمات های آمريکايی در تهران شد، بعد از مدتی جو تغيير کرد و خيلی از آنهايی که رفته بودند جلوی سفارت آمريکا به نفع گروگان گیری تظاهرات می کردند، خود آنها شروع کردند به پشيمان شدن.
و اولين بار بود که موجی خيلی کوچک به مخالفت با نتايج انقلاب پديد آمد که بيشترش در خارج متجلی می شد، در بين مهاجران ايرانی اعم از کسانی که وابسته به رژيم سابق بودند يا کسانی که در همان اوايل در جمهوری اسلامی بر اثر برخوردهايی که پيش آمده بود ناچار کشور را ترک کرده بودند. يک چنين وضعيتی وجود داشت و در چنين شرايطی، شاپور بختيار و چند نفر از دوستانش نهضت مقاومت ملی را تشکيل دادند.
تاسيس راديو در عراق و ارتباطاتی از اين نوع در دوران جنگ هشت ساله ايران و عراق که اسلام گراها البته اما چپگراها و ملی مذهبی ها و بقيه مليون عموما با آن مخالف بودند چه هزينه و فايده ای برای شاپور بختيار داشت؟
شاپور بختيار تنها رهبر سياسی مخالف در خارج از ايران نبود که بر روی چنين کمک هايی حساب می کرد. خوب مجاهدين خلق اصلا در عراق ارتش تشکيل دادند. احمد مدنی از ديگر چهره های طيف مليون از آمريکا کمک دريافت کرد. البته کمک های مشابهی به علی امينی و منوچهر گنجی رهبر سازمان درفش کاويانی هم صورت می گرفت.
در مورد شاپور بختيار من می توانم بگويم که او با داشتن يک فرستنده راديويی در عراق سود زيادی از اين کار نبرد. چون ديگران ممکن بود با تماس هايی که گرفتند و کارهايی که کردند به نحوی جزو محاسبات خودشان به نفع خودشان حساب کرده باشند.
ولی مساله فرستنده از بغداد به ايران آن قدر به فعاليت سازمان بختيار کمک نمی کرد که اثر منفی چنين چيزی يعنی داشتن راديو در آنجا را توجیه کند. همانطور که شما گفتيد به خاطر اين که صدام حسين با ايران در حال جنگ بود و موضوع هم فقط جمهوری اسلامی نبود. برای اينکه همانطور که می دانيد می رفتند و با موشک مناطق مسکونی تهران و شهرهای بزرگ ديگر را می زدند و يک جوری و یک نحوی تمام مردم درگير شدند در جنگ. در اين شرايط خوب البته يک چنين اقدامی اثرش زياد مثبت نبود.
و بالاخره درباره پايان کار؟
شاپور بختيار و دوستانش فعاليت شان را ادامه دادند. البته اول خيلی گسترده بود. بعد سازمان شان را پيشرفت دادند. به هرحال فعاليت هايی می کردند تا اين که چنانچه می دانيد يکی از کسانی که خيلی به او نزديک بود و بعد کشف شد که مامور اطلاعات ايران بوده، ترتيبی داد که با دو نفر ديگر در منزلی که او در پاريس داشت و ازش محافظت می شد بختيار را ترور کنند.
اين قضيه وقتی اتفاق افتاد که بختيار در عمل نيرويی نبود. گذشته از اين که ترور کردن و آدم کشتن اصلا محکوم و غلط است، حرف من اين است که از نظر من حتی کسانی که اين کار را کردند برای خودشان هم لزومی نداشت که اين کار را بکنند، که به آن صورت سر شاپور بختيار را ببرند.