ميهمان اين هفته ما حافظ موسوی شاعر و نويسنده معاصر خواهد بود به مناسبت چاپ آخرين مجموعه شعرش، «عکسهای فوری».
حافظ موسوی، شاعر و منتقد شعر، با همان نخستين مجموعه شعرش، «دستی به شيشههای مه گرفته دنيا» در سال ۱۳۷۵ خورشيدی نشان داد که شاعر شعرهای فروتن و آرام با ايماژههای دلنشين است.
کاشف لحظههای شخصی با همه دلتنگیها و خاطرات و تغزلهای ملايمش. زبانی به قاعده دارد و آنات شعری دلنشين، حافظ موسوی در پنچ مجموعهای که از آن پس منتشر کرد، هوشمندانه همان مسير کتاب اولش را پی گرفت.
ششمين مجموعه شعر او اما، بعد از آن که به دليل شعرهايی درباره حوادث پس از انتخابات ۸۸ مجوز انتشار پيدا نکرد، اخيرا در ۹۰ صفحه و در سوئد با عنوان «عکسهای فوری» منتشر شده است.
چرا اين مجموعه شعر را در خارج از ايران منتشر کرديد؟ آيا فقط به خاطر عدم دريافت مجوز بود يا اينکه دليل ديگری هم داشت؟
خير دليل اصلی آن در واقع همين بود که اين مجموعه مدتی در ارشاد ماند و چيزی حدود يک سوم آن را بايد حذف میکردم و چنين چيزی برايم خيلی دشوار بود. برای همين هم آرش استاد محمد، مدير انتشارات «پنکاب» اين جريان را شنيده بود و پيشنهاد داد به من و من هم موافقت کردم اين کتاب در سوئد به چاپ برسد.
ما در مجموعه «عکسهای فوری» با دو دفتر مواجهايم که هر کدام در دو فضای کاملا متفاوت حرکت میکنند. دفتر اول شعرهای اجتماعی و واکنش شماست نسبت به آنچه که در کوچه و خيابان و فضای اجتماعی در ايران میبينيد. دفتر دوم دنباله فضاهايی است که ما از حافظ موسوی میشناسيم. چطور شد که شما ترکيبی از اين دو را در يک مجموعه منتشر کرديد؟
بخشی از اين شعرها واکنشی بود نسبت به اتفاقهايی که در همين سالهای گذشته رخ داده است. و به همين دليل هم اسمش را گذاشتهام «عکسهای فوری». به اين معنا که هيچ رتوشی هم نشده و عملا واکنش من بوده نسبت به اتفاقات سياسی و بعضا فاجعه باری که رخ داده است.
اما دفتر دوم در همين مجموعه شعر از عکس فوری بودن به تعبير شما فاصله میگيرند و به عکسهای رتوش شده و اديت شده تبديل میشوند و دنباله کارهايی است که ما از حافظ موسوی میشناسيم. آيا نگران نبوديد که اين فاصله، کتاب را به لحاظ زبانی از يکدستی خارج کند؟
شعرهای بخش دوم عمدتا شعرهايی غنايی هستند. شعرهای بخش اول هم کارکردهای خودش را داشته و دارای رويکرد سياسی –اجتماعی هستند و در نتيجه من خيلی نگران نيستم که آيا اين شعرها قرار است از نظر زيبايی شناسی نمره کمی بگيرد يا اساسا چند بگيرد.
ضمن اينکه من اصلا معتقد نيستم که شعر را بايد به شعار يا واکنشهای سياسی يا بيانيههای اجتماعی فروکاست. اگر شاعر بتواند در هر يک از اين وضعيتها آن تجربه را نشان بدهد، نه اينکه درباره آن تجربه حرف بزند و اطلاعات بدهد، تا حدودی کار خودش را کرده است.
البته در بخش اول هم در کنار سطرهايی که به نظر میآيد بيشتر همان عکسهای فوری هستند يا اساسا انگار که امتناع میکنند از تبديل شدن به شعر، سطرهای درخشانی هم ديده میشود مثل «و مرگ مثل يک دمپايی سفيد/ زير صندلی راحتی انتظار میکشيد».
حالا که بحث به شعرهای اجتماعی رسيد بايد بگويم همان طور که میدانيد شعر ايران از دهه ۶۰ به اين سو سعی کرد که از شعر اجتماعی فاصله بگيرد. يعنی شعری که تعهد اجتماعی داشته باشد يا ضرب آهنگهای اجتماعی را به صورت مستقيم بازتاب بدهد.
در دهه ۷۰ اين مسئله تئوريک هم شد و به عنوان يک اصل هم درآمد. اما به نظر میآيد که شعر ايران در چند ساله اخير، چه شعر نسل جوان تر و چه شعر کسانی که از دهه ۷۰ آمدند، ميل به اجتماعی شدن و آنچه که از آن پرهيز میکرد، دارد.
من معتقدم که شعر دهه ۷۰ هم گريزان از اجتماع و امر اجتماعی و سياسی نبود. اما رويکردهايش بيشتر جنبه فرمال پيدا میکرد. شعر دهه هفتاد به نظر من يک کارکرد اجتماعی و به طريق اولی يک کارکرد سياسی مشخصی دارد. يک نگاه مسلط را به چالش میکشد.
سياست در شعر دهه ۸۰ هم البته من گفتهام هيچ اتفاقهای نمونهواری ندارد، مثلا يک انقلاب و تحولی رخ داده باشد مثل آن چيزی که در دهه ۷۰ رخ داد، نه. چنين چيزی نبوده اما ادامه همان مسير است، با توجه به ظرفيتهايی که پيدا شده و تجربههايی که به ويژه در دهه ۷۰ به دست آورده، اين قابليت را پيدا کرده که بيشتر به زندگی ما آن گونه که در جريان است واکنش نشان بدهد.
آنچه که به گمان من جهات و بازتابهای اجتماعی را در شعر اين دوره بيشتر کرده است، حضور عنصر سياسی و اجتماعی در زندگی روزمره ماست. يعنی شما فکر کنيد که در دهه ۶۰ و ۷۰ امر سياسی به شدت سرکوب شد. از اواخر دهه ۷۰ است که دوباره سياست به عنوان امر سياسی وارد زندگی روزمره مردم میشود و شاعر هم از اين جريان دور نيست.
يعنی شعر درونگرايانه دهه ۷۰ تا حدودی متاثر از آن فضايی است که امر سياسی پس رانده شده است.
به نظرم از آن زاويه می شود بازتابهای امر اجتماعی و سياسی را که در اين دو دهه همه ما شاهدش بوديم در شعر و ديگر هنرها به روشنی ديد.
جريان شعر امروز را و شعر اين دههای را که در پيش داريم را به چه سمت و سويی میبينيد؟
بحث شعر ساده و گرايشی که به عنوان ساده نويسی امروزه از آن نام میبرند، به گمان ما حاصل يک گفت و گوی سوء تفاهم برانگيز بود که غالبا من و دوستانم مثل شمس لنگرودی از جمله کسانی بوديم که اين بحث را مطرح کرديم. در حالی که تلقی خود من از ماجرا چيز ديگری است. اين يک بحث مفصل می طلبد اما اساسا آن چه که شعر دهه ۶۰ به بعد را از شعر پيش از آن متفاوت میکند اين بوده است که شعر پارسی در يکسری از زمينههايی ميل داشت تا از زبان تفاخرآميز و از ادبيات نويسی مسلط بر بخش عمده گذشته خود فاصله بگيرد و به زبان روزمره نزديک بشود.
به نيما هم اگر نگاه کنيد، بهترين کار نيما اين بود که میخواست شعر فارسی را ساده، مدرن و برای فارسی زبانان در دسترس کند. اما آنچه که اين سالها اتفاق افتاد ماجرا را به جايی رساند که هر نوع کلمات قصار هم با شعر اشتباه گرفته شد. به واقع اين هم بر میگردد به وضعيتی که طبقه متوسط جامعه ما با آن درگير است.
طبقه متوسطی که يک جنبش را پشت سر گذاشته است. تجربههای دردناکی را پشت سر گذاشته است و به يک چيز آرامش بخش نيازمند است. در حالی که به گمان من اين طور نيست. به گمان من واقعيت اجتماعی گاه آنقدر مبتذل و آزاردهنده است که به جای التيام بخشيدن به ارواح افسرده، چه بسا لازم باشد که خراشی به روح بدهد تا آن روح دوباره بيدار شده و به خودش بيايد.
حافظ موسوی، شاعر و منتقد شعر، با همان نخستين مجموعه شعرش، «دستی به شيشههای مه گرفته دنيا» در سال ۱۳۷۵ خورشيدی نشان داد که شاعر شعرهای فروتن و آرام با ايماژههای دلنشين است.
کاشف لحظههای شخصی با همه دلتنگیها و خاطرات و تغزلهای ملايمش. زبانی به قاعده دارد و آنات شعری دلنشين، حافظ موسوی در پنچ مجموعهای که از آن پس منتشر کرد، هوشمندانه همان مسير کتاب اولش را پی گرفت.
ششمين مجموعه شعر او اما، بعد از آن که به دليل شعرهايی درباره حوادث پس از انتخابات ۸۸ مجوز انتشار پيدا نکرد، اخيرا در ۹۰ صفحه و در سوئد با عنوان «عکسهای فوری» منتشر شده است.
چرا اين مجموعه شعر را در خارج از ايران منتشر کرديد؟ آيا فقط به خاطر عدم دريافت مجوز بود يا اينکه دليل ديگری هم داشت؟
خير دليل اصلی آن در واقع همين بود که اين مجموعه مدتی در ارشاد ماند و چيزی حدود يک سوم آن را بايد حذف میکردم و چنين چيزی برايم خيلی دشوار بود. برای همين هم آرش استاد محمد، مدير انتشارات «پنکاب» اين جريان را شنيده بود و پيشنهاد داد به من و من هم موافقت کردم اين کتاب در سوئد به چاپ برسد.
ما در مجموعه «عکسهای فوری» با دو دفتر مواجهايم که هر کدام در دو فضای کاملا متفاوت حرکت میکنند. دفتر اول شعرهای اجتماعی و واکنش شماست نسبت به آنچه که در کوچه و خيابان و فضای اجتماعی در ايران میبينيد. دفتر دوم دنباله فضاهايی است که ما از حافظ موسوی میشناسيم. چطور شد که شما ترکيبی از اين دو را در يک مجموعه منتشر کرديد؟
بخشی از اين شعرها واکنشی بود نسبت به اتفاقهايی که در همين سالهای گذشته رخ داده است. و به همين دليل هم اسمش را گذاشتهام «عکسهای فوری». به اين معنا که هيچ رتوشی هم نشده و عملا واکنش من بوده نسبت به اتفاقات سياسی و بعضا فاجعه باری که رخ داده است.
اما دفتر دوم در همين مجموعه شعر از عکس فوری بودن به تعبير شما فاصله میگيرند و به عکسهای رتوش شده و اديت شده تبديل میشوند و دنباله کارهايی است که ما از حافظ موسوی میشناسيم. آيا نگران نبوديد که اين فاصله، کتاب را به لحاظ زبانی از يکدستی خارج کند؟
شعرهای بخش دوم عمدتا شعرهايی غنايی هستند. شعرهای بخش اول هم کارکردهای خودش را داشته و دارای رويکرد سياسی –اجتماعی هستند و در نتيجه من خيلی نگران نيستم که آيا اين شعرها قرار است از نظر زيبايی شناسی نمره کمی بگيرد يا اساسا چند بگيرد.
آنچه که اين سالها اتفاق افتاد ماجرا را به جايی رساند که هر نوع کلمات قصار هم با شعر اشتباه گرفته شد. به واقع اين هم بر میگردد به وضعيتی که طبقه متوسط جامعه ما با آن درگير است. طبقه متوسطی که يک جنبش را پشت سر گذاشته است. تجربههای دردناکی را پشت سر گذاشته است و به يک چيز آرامش بخش نيازمند است. در حالی که به گمان من اين طور نيست. به گمان من واقعيت اجتماعی گاه آنقدر مبتذل و آزاردهنده است که به جای التيام بخشيدن به ارواح افسرده، چه بسا لازم باشد که خراشی به روح بدهد تا آن روح دوباره بيدار شده و به خودش بيايد.حافظ موسوی، شاعر و نویسنده
البته در بخش اول هم در کنار سطرهايی که به نظر میآيد بيشتر همان عکسهای فوری هستند يا اساسا انگار که امتناع میکنند از تبديل شدن به شعر، سطرهای درخشانی هم ديده میشود مثل «و مرگ مثل يک دمپايی سفيد/ زير صندلی راحتی انتظار میکشيد».
حالا که بحث به شعرهای اجتماعی رسيد بايد بگويم همان طور که میدانيد شعر ايران از دهه ۶۰ به اين سو سعی کرد که از شعر اجتماعی فاصله بگيرد. يعنی شعری که تعهد اجتماعی داشته باشد يا ضرب آهنگهای اجتماعی را به صورت مستقيم بازتاب بدهد.
در دهه ۷۰ اين مسئله تئوريک هم شد و به عنوان يک اصل هم درآمد. اما به نظر میآيد که شعر ايران در چند ساله اخير، چه شعر نسل جوان تر و چه شعر کسانی که از دهه ۷۰ آمدند، ميل به اجتماعی شدن و آنچه که از آن پرهيز میکرد، دارد.
من معتقدم که شعر دهه ۷۰ هم گريزان از اجتماع و امر اجتماعی و سياسی نبود. اما رويکردهايش بيشتر جنبه فرمال پيدا میکرد. شعر دهه هفتاد به نظر من يک کارکرد اجتماعی و به طريق اولی يک کارکرد سياسی مشخصی دارد. يک نگاه مسلط را به چالش میکشد.
سياست در شعر دهه ۸۰ هم البته من گفتهام هيچ اتفاقهای نمونهواری ندارد، مثلا يک انقلاب و تحولی رخ داده باشد مثل آن چيزی که در دهه ۷۰ رخ داد، نه. چنين چيزی نبوده اما ادامه همان مسير است، با توجه به ظرفيتهايی که پيدا شده و تجربههايی که به ويژه در دهه ۷۰ به دست آورده، اين قابليت را پيدا کرده که بيشتر به زندگی ما آن گونه که در جريان است واکنش نشان بدهد.
آنچه که به گمان من جهات و بازتابهای اجتماعی را در شعر اين دوره بيشتر کرده است، حضور عنصر سياسی و اجتماعی در زندگی روزمره ماست. يعنی شما فکر کنيد که در دهه ۶۰ و ۷۰ امر سياسی به شدت سرکوب شد. از اواخر دهه ۷۰ است که دوباره سياست به عنوان امر سياسی وارد زندگی روزمره مردم میشود و شاعر هم از اين جريان دور نيست.
يعنی شعر درونگرايانه دهه ۷۰ تا حدودی متاثر از آن فضايی است که امر سياسی پس رانده شده است.
به نظرم از آن زاويه می شود بازتابهای امر اجتماعی و سياسی را که در اين دو دهه همه ما شاهدش بوديم در شعر و ديگر هنرها به روشنی ديد.
جريان شعر امروز را و شعر اين دههای را که در پيش داريم را به چه سمت و سويی میبينيد؟
بحث شعر ساده و گرايشی که به عنوان ساده نويسی امروزه از آن نام میبرند، به گمان ما حاصل يک گفت و گوی سوء تفاهم برانگيز بود که غالبا من و دوستانم مثل شمس لنگرودی از جمله کسانی بوديم که اين بحث را مطرح کرديم. در حالی که تلقی خود من از ماجرا چيز ديگری است. اين يک بحث مفصل می طلبد اما اساسا آن چه که شعر دهه ۶۰ به بعد را از شعر پيش از آن متفاوت میکند اين بوده است که شعر پارسی در يکسری از زمينههايی ميل داشت تا از زبان تفاخرآميز و از ادبيات نويسی مسلط بر بخش عمده گذشته خود فاصله بگيرد و به زبان روزمره نزديک بشود.
به نيما هم اگر نگاه کنيد، بهترين کار نيما اين بود که میخواست شعر فارسی را ساده، مدرن و برای فارسی زبانان در دسترس کند. اما آنچه که اين سالها اتفاق افتاد ماجرا را به جايی رساند که هر نوع کلمات قصار هم با شعر اشتباه گرفته شد. به واقع اين هم بر میگردد به وضعيتی که طبقه متوسط جامعه ما با آن درگير است.
طبقه متوسطی که يک جنبش را پشت سر گذاشته است. تجربههای دردناکی را پشت سر گذاشته است و به يک چيز آرامش بخش نيازمند است. در حالی که به گمان من اين طور نيست. به گمان من واقعيت اجتماعی گاه آنقدر مبتذل و آزاردهنده است که به جای التيام بخشيدن به ارواح افسرده، چه بسا لازم باشد که خراشی به روح بدهد تا آن روح دوباره بيدار شده و به خودش بيايد.