پينا باوش، طراح رقص شگفت انگيز آلمانی، کمی پيش از مرگ زودرس اش در سال ۲۰۰۹، در جشنواره ادینبورگ (ادينبورو) اجرای به يادماندنی ای داشت و حالا پنج سال پس از مرگش، گروه او که به نام «رقص/تئاتر ووپرهال» به کارش ادامه می دهد(و همان رقصنده ها همان رقص های پينا را عينا دوباره سازی می کنند) بهترين اجرای اين دوره جشنواره ادينبورو را رقم زد.
«مامبوی شيرين» شاهکار پينا نيست، اما تمام دغدغه ها و دلمشغولی های پينا را بازتاب می دهد؛ دنيای «مولفی» که هر بار جان و جهان خود را به حرکات رقصنده هايش پيوند می زند و جهان زيبايی بنا می کند که سرشار از حرکت است و در نهايت بازتابنده نگاه او که در کنار اشاره به مشکلات بی پايان زندگی، آن را يک جشن بزرگ قلمداد می کند که بايد هر لحظه اش را ستايش کرد.
پينا هرچند از تلخی زندگی و تنهايی و ماليخوليا حرف می زند، اما در نهايت زندگی را از پس حس رقصنده های بی نظيرش زيبا می بيند؛ رقصنده هايی که به دقت از کشورهای مختلف جهان انتخاب شده اند و ويم وندرس در فيلم شاهکارش، «پينا»، به زيبايی نگرش و دنيای آنها را از خلال جهان پينا باوش شرح داد.
تم اصلی آثار باوش رابطه زن و مرد است که در هر اثر او به اشکال مختلف مورد کنکاش قرار می گيرد؛ درست به مانند مفهوم فيلمساز يا نويسنده مولف که در «تئوری مولف»به آن پرداخته می شود و اشاره به هنرمندی دارد که دغدغه ها و دلمشغولی هايش در چند تم مشخص تبلور می يابد و در آثار مختلف اش تکرار می شود.
تماشاگری که چند اثر پينا را ديده باشد، در وهله اول ممکن است گمان کند که آنها تکرار می شوند، اما تکرار حرکات و دغدغه های پينا با نگرشی به آثار او به عنوان «مولف» معنا می يابد. پينا، عشق و سکس و رابطه انسانی را به اصلی ترين تم خود بدل می کند و اين مايه را در آثار مختلف بسط و گسترش می دهد.
مامبوی شيرين از تنهايی زنانه می آغازد و با تنهايی زنانه به پايان می رسد. رقصنده های زن رو به تماشاگران اسم خود را می گويند و از ما می خواهند که اسم آنها را فراموش نکنيم. يک رقصنده جذاب سياهپوست با رقص تنهای خود فضا را می سازد تا مردان هم به او بپوندند و دنيايی از جدال مردانه و زنانه، عشق، اغواگری، آرامش و بی تابی در حرکات مختلف شکل بگيرد و پيش برود.
فاصله گذاری پينا از ديگر مولفه های تکرار شونده اوست که به ناگهان تماشاگر را با دنيای نمايش شريک می کند. غالب رقصنده ها با تماشاگران حرف می زنند و دنيا و تفکرات خود را با آنها در ميان می گذارند. در غالب آثار پينا از جمله مامبوی شيرين رقصنده ها از صحنه پائين می آيند و به ميان تماشاگران می روند. اين نوع فاصله گذاری عامدانه، تماشاگر را در يک محيط صميمی و دوست داشتنی درگير می کند، گويی که به يک ميهمانی بزرگ دعوت شده است، به خصوص که در مامبوی شيرين دو صحنه بزرگ ميهمانی هم وجود دارد و رقصنده ها با نوشيدنی هايشان می رقصند و راجع به حس های زنانه شان درباره ميهمانی رفتن حرف می زنند.
نور و رنگ و لباس های زيبا هم ما را در اين ضيافت شريک می کند؛ ضيافتی که پينا ميهماندار است و با جذابيت های ويژه اش ما را بر صندلی مان ميخکوب می کند. در عين حال در تمام اجرا درباره قديمی ترين و اصلی ترين دغدغه بشر يعنی ارتباط زن و مرد حرف می زند؛ از ناممکن ها تا لحظه های زيبا. مردها زانوان خود را به عنوان يک مبل يا صندلی- يکی از مولفه های تکرار شونده آثار باوش- به کار می گيرند تا زنان بر روی آن آرام بگيرند اما اين آرامش خيلی زود با تنش و جدال زنان و مردان مخدوش می شود.
مساله آرامش و رسيدن به آن خط سير مامبوی شيرين را شکل می دهد. يکی از رقصنده های زن در ابتدا از ارتباط اجزای بدن اش- بدنی که رقص را شکل می دهد- با گذشته و اساطير می گويد: «دست ها؛ پدربزرگ آدم» و جمله نهايی اش در اين بخش طلب آرامش زنانه را با اسطوره ها می آميزد:«ماليخوليا؛ مادربزرگ حوا.»
پينا اين ماليخوليا يا ناآرامی را در وجود يکی از رقصنده هايش که به شخصيت اصلی بدل می شود بسط و گسترش می دهد: جولی. از اين سو به آن سوی صحنه می دود و مردان او را به جای اول خود بازمی گردانند، در حالی که نام او با فرياد بلندی آميخته است که صحنه را به لرزه درمی آورد.
در صحنه زيبای نهايی، جايی که پرده های سفيد بسيار بلند در انتهای صحنه با نسيم باد در حرکت اند، جولی تنها می ماند؛ برای ما- و خودش – می رقصد و شادمانه در ميان پرده ها گم می شود.