برنامه نگاه تازه اين هفته، به بررسی و ابعاد و دلايل خودکشی اختصاص دارد.
«توی خانه تنها بودم. تصميم گرفتم کار را تمام کنم. يک ضربه زدم و ديدم بعد از يک مدتی خون دارد بند می آيد. ضربه دوم و سوم و چهارم را زدم. ديدم تقريباً سر شده ام. ديدم شايد رگ را درست پيدا نکرده ام. يک مقدار از قرص های افسردگی که داشتم يک دو بسته خوردم که راحت تر تمام کنم. ديدم باز هم خون بند می آيد. شنيده بودم که آب سرد انعقاد خون را سريع می کند. به خاطر همين رفتم آب گرم ريختم که عمل عکس انجام دهد. ديدم باز هم خون بند می آيد. با ناخن گير اين دفعه خواستم ببرم. طشت را گذاشته بودم خون ها روی زمين نريزد که صحنه زشتی بعد از مرگم ايجاد شود. موبايلم هم خواستم همان موقع از خودم عکس بگيريم، نمی دانم چرا اين تصميم را گرفتم، افتاد توی خون ها...»
سام يکی از جوان های ايرانی است که چند سال پيش تا آستانه مرگ رفت و برگشت،او سپس ادامه می دهد و می گويد بعد ازاين که روی زمين افتادم. چيزی يادم نمی آيد. يادم می آيد با صدای در جند ساعت بعدش رفتم به سمت در. ظاهراً مادرم اين ها چند ساعتی پشت در مانده بودند. گريه می کردند. زنگ زدند به دامادمان که بيايد من را نجات بدهد. شب آخر سال بود و شب ماقبل عيد. آمبولانس آمد و باند پيچی موقت کرد. مرا بردند به يک اورژانس بيمارستان که يادم نيست. برای بخيه کردن، خانم دکتری که مسئول من بود با مشکل مواجه شد. کلی انبر اين ور و آن ور کرد و نتوانست درست بخيه بزند. يک ماه بعد بخيه را باز کردم.
چه شد که خودکشی کردی؟
هشت سال پيش بود من با يک خانمی آشنا شدم. بعد از يک ماه آن خانم مرا ول کرد ولی من شديداً به او دلبسته شده بودم. آن قضايا باعث افسردگی شديد من شد و بعد از آن يک ازدواج ناموفق هم داشتم. علاقه ای که به آن خانم داشتم باعث شد که ازدواج من موفق نباشد. من از آن روز به بعد هميشه به مرگ فکر می کردم. ولی هميشه به خاطر دردش و اين که ممکن است نميرم و به جای آن ناقص شوم، ترس جلوی مرا گرفته بود. چندين بار با قرص تلاش کردم خودم را بکشم. با تعدادی زياد قرص. ولی هيچ وقت اثر نکرد. نهايت تاثيری که قرص روی من گذاشت، اين بود که مرا يکی دو روز می خواباند.
حالا خوشحالی از اين که زنده ماندی يا نه؟
با اين حالی که الان دارم خيلی ناراحت نيستم. ولی کلاً قبل از اين که دکتر بروم و داروهای تازه نگيرم خيلی ناراحت بودم که چرا نشد. تصميم ام را گرفته بودم که بشود. از آن به بعد هم ديد دور و بری ها نسبت به من عوض شد. فکر می کنم يک جوری دلسوزيبرای من می کنند و اين خيلی من را ناراحت می کند..
***
همين چند وقت پيش خبر خودکشی شاهزاده عليرضا پهلوی منتشر شد و خانواده اش گفتند که اين خودکشی در اثر افسردگی بوده است. بعضی جاها برای انجام عمل خودکشی خيلی محبوبيت دارند. اين محبوبيت هم بسيار زبانزد شده است . مثلاً يکی از آن جاها پل «گلدن گيت» در سانفرانسيسکو است که به عنوان محبوب ترين محل برای خودکشی کردن شناخته شده است. تخمين زده می شود از سال ۱۹۳۷ تا سال ۲۰۰۸ ميلادی ۱۳۰۰ نفر از روی اين پل پريده اند. اما چرا اين پل اين قدر محبوبيت دارد؟ چون زير اين پل آبی جريان دارد که به اقيانوس می رود و جسد کسی که داخل اين آب خودش را غرق کند، پيدا نخواهد شد. در شهر پراگ، پايتخت جمهوری چک، پلی وجود دارد که به نام «نوسلسکی موست» که به «پل خودکشی» معروف است. تخمين می زنند حدود ۳۰۰ نفر از سال ۱۹۷۳ميلادی تاکنون خودشان را از روی پل پرت کرده اند.
خودکشی پديده عصر ماست. نام های بزرگی در دنيا وجود دارند که خودکشی کرده اند. در صحنه ادبيات ايران، صادق هدايت و غزاله عليزاده را می توان نام برد. در دنيای سياست هيتلر را می شود ديد و در صحنه ادبيات جهانی از کافکا، ارنست همينگوی و سيلويا پلات را می شود نام برد. اين فهرست به اين جا ختم نمی شود.
اولين مهمان برنامه خانم بت کنارد است، روانپزشک و استاد دانشگاه در مرکز پزشکی دانشگاه تگزاس:
بت کنارد: می توانم بگويم ۹۰ درصد کسانی که خودکشی می کنند به بيماری روحی دچار اند. به نظر می رسد دليل اصلی، بيماری روحی باشد و در درجه اول افسردگی روحی. اولين نکته اين است که متوجه باشيم روش های درمانی موثر در دسترس است. هم درمان با دارو و هم روان درمانی. در واقع فکر خودکشی در ميان بيماران مبتلا به افسردگی خيلی رايج است. پس نه می توان به آن بی اعتنايی کرد و نه دست پاچه شد. بايد بدانيم که قابل درمان است. بايد پيش متخصص بيماری های روحی برويم تا بيماری را تشخيص بدهد و برنامه ای برای درمان تهيه کند. به نظر من بايد اين مسئله را خيلی جدی گرفت. بی اعتنايی کردن به آن اشتباه است. چون نشانه اين است که کسی در رنج است و به درمان نياز دارد. به گمان من اين بيماری روحی مسئله جهانی است. اما مناطقی وجود دارد که به دلايل گوناگون نسبت به جاهای ديگر دارای آمارهای بالاتری هستند.
***
فيلم مستند «دليلی برای زندگی کردن» ساخته دو فيلمساز مستقل آمريکايی با نام های «آلن ماندل» و «سينتيا سالزمن» است. اين فيلم به خاطره «بن شپس» اهدا شده است. پسر جوان بيست و يک ساله ای که در سال ۲۰۰۵ ميلادی خودکشی کرد. هدف از تهيه اين فيلم بالا بردن آگاهی عمومی از موضوع افسردگی و پريشانی روحی و روانی و ارتباط آن با خودکشی است. پدر و مادر اين جوان ۲۱ ساله اميدوارند که از طريق اين فيلم بتوانند به ديگر جوانان دليلی برای زنده بودن و زنگی کردن بدهند.
در جريان فيلم دليلی برای زندگی کردن می بينيم که افسردگی و پريشانی، قوم و مليت و گروه و طبقه اقتصادی و اجتماعی نمی شناسد. پيام فيلم اين است که همه چيز بهتر می شود. آن هايی که در اين فيلم مستند شرکت کرده اند، گروهی هستند که تلاش کرده بودند خودکشی کنند و در فيلم نشان می دهند که خوشحال اند موفق نشده اند.
هر کدام دليلی برای زنده ماندن پيدا کرده بود. يکی از مادرها در اين فيلم می گويد وقتی جوانی تصميم به خودکشی می گيرد، مشکل می شود از قصدش آگاه شد مگر اينکه همه علائم را به خوبی بشناسيم. حرف زدن درباره خودکشی، فکر کردن به مرگ، دوری کردن از جمع، عوض شدن رفتار و کردار، بی علاقگی به مسائل و نااميدی، بی توجهی به قيافه ظاهری و تلاش های قبلی برای خودکشی، تنها چندتايی از اين علائم هستند. فيلم می خواهد بگويد که اگر شما دچار افسردگی و پريشانی هستيد، يادتان باشد که تنها نيستيد و اين کسالت بی نهايت متداول است. اين مهم است که نوجوانان و جوانان حقايق را بدانند. داستان زندگی آنهايی که درست در همين موقعيت بودند که امروز آنها هستند. دراولين صحنه فيلم باران می بارد. چارلی مرد جوان تلفن به دست در يک ماشين پارک شده در يک پارکينگ خالی نشسته، به بيلی زنگ زده. کسی که آن سوی خط تلفن در مرکز حل بحران نشسته، کارش کمک به چارلی و امثال چارلی است تا بتوانند اين مسير پرفراز و نشيب احساسی و بحرانی را به آرامش پشت سر بگذارند. يعنی خودکشی نکنند. چارلی بعد از يک شکست عشقی به اين نتيجه رسيده که ديگر اين زندگی بيش از اين ارزش ندارد.
«اسم من چارليه. می خوام خودمو بکشم. خسته شدم. از همه چيز و همه دوروبری هام خسته ام. فکر می کنم اگه من نباشم، همه چی درست شه. همه چی خوب شه.»
اين فيلم مستند پرقدرت و تاثيرگذار سراسر قصه غصه ها و اميدهای اين جوانها است. از زبان خود آنها و نزديکان شان:
«کنترل اين احساس دست خود آدم نيست. اينطوری نيست که آدم خودش تصميم گرفته باشد و اين را انتخاب کرده باشد. سخت است اين را برای کسی که هيچوقت چنين حسی نداشته توجيه کنی. بهش بگه که چه حالی داره.»
«آدم دلش می خواد به مردم بگه با من حرف بزنين. دوستم داشته باشين.»
«آدم راستی راستی حس می کنه سربار همه است. حس می کنه همه بدون اون حال و روز بهتری خواهند داشت.»
«می خواستم هميشه بخندم. می خواستم گريه نکنم. نمی توانستم صبح ها بلند شم. اونموقع دليلی برای زندگی کردن پيدا نمی کردم.»
پدر دختری که خودکشی کرده در اين فيلم می گويد:
«خودکشی و مرگ دخترم هزار جوره از من يک آدم ديگه ساخت. من تا روزی که زنده ام ديگه يه آدم درست و حسابی نخواهم شد. همه اش به خاطر کاری که دخترم کرد.»
***
مهديس کامکار، روانپزشک و روانکاو در تهران در بخش پايانی برنامه به پرسش های اساسی پيرامون خودکشی وافسردگی پاسخ می دهد:
انسان به چه مرحله ای از افسردگی می رسد که در آنجا ديگر می تواند دست به عمل خطرناکی مثل خودکشی بزند؟
مهديس کامکار: در افسردگی دو مرحله هست که ممکن است در آن دست به خودکشی بزند. اين مرحله هم قبل از درمان و هم بعد از درمان افسردگی است. اصولاً ۱۵ درصد از افرادی که افسردگی اساسی يا افسردگی شديد را تجربه می کنند و ۱۵ درصد از افرادی که روانپريشی يا به شکل کلی شيزوفرنی را تجربه می کنند، خودکشی موفق يا اقدام موفق به اصطلاح روانپزشکی دارند. اين سطح هيجانی خاص اينست که از نظر ساز و کار روانی من در يک شرايطی از نظر روانی قرار داشته باشم که بتوانم نقشه اش را طرحريزی کنم و اقدامش را مبادرت ورزم. بنابراين انرژی روانی فعال می خواهم و انرژی جسمی هم می خواهم که بتوانم نقشه را به اقدام برسانم.
چقدر سن و جنسيت و نسل با خودکشی ارتباط پيدا می کند؟
خودکشی و ديگرکشی سومين دليل مرگ در نوجوانان و جوانان است. در افراد بزرگ سال هشتمين دليل است. در مورد جنس زنان دو برابر مردان اقدام به خودکشی می کنند. ولی مردان دو برابر زنان خودکشی موفق انجام می دهند.
امروز در دنيای امروز چه تفاوتی مسئله افسردگی کرده است؟ افسردگی فقط به ايران اختصاص ندارد و در کشورهای اروپايی به ويژه کشورهايی که بعد از فروپاشی شوروی سابق استقلال پيدا کرده اند ديده می شود. اغلب اعلام می کنند که آمارهای خودکشی ناشی از افسردگی دارد بالا می رود.
«اميل دورکيم» جامعه شناسی است که يک تقسيم بندی برای خودکشی ترسيم کرده است. در تقسيم بندی او خودکشی سه فرم دارد. يک فرمش اينست که اصلاً شخص پيوندی با جامعه ندارد. يک فرم اينست که شخص خودش را فدای ديگران می کند مثلاً برای وطن يا عقيده...
در مورد مسئله ما يعنی خودکشی به دليل افسردگی...
يک فرم ديگر هم وجود دارد وقتی که رابطه با جامعه به هم می خورد. يکی اين است که رابطه با جامعه وجود نداشته باشد. اين ها افراد معمولاً گوشه گير هستند که ممکن است انگيزه ای برای زيستن نداشته باشند که آن بر می گردد به فلسفه نيهيليسم و فلسفه اگزيستانسياليستی...که اصلا فلسفه وجودی است... يعنی انسان اصلاً چرا هست. ولی فرمی که درباره افسردگی مطرح می شود و شايد در دنيای معاصر مطرح می شود، در مورد فروپاشی آرمانی يا حکومتی و مسائل سياسی و اجتماعی مطرح می شود بيشتر مربوط می شود به روابط اجتماعی و آرمانی و روابط يک فرد با جامعه. حالا اين جامعه می تواند جامعه کوچک مثل رابطه عاطفی با خانواده يا جامعه بزرگتری مثل شهر و وطن و رابطه با انسان باشد... از هم گسسته شود و اين باعث اختلالات تطابقی در درجه اول شود و اختلال تطابقی ممکن است تبديل شود به اختلال سوگ... مثل از دست دادن هر چيز عزيز... و اختلال سوگ پاتولوژيک يا بيمارگونه شود و تبديل شود به اختلالات افسردگی و افسردگی های اساسی يکی از مهمترين مسائلش می تواند خودکشی باشد.
اگر کسی چنين مشکلی داشته باشد و دور از خانواده زندگی کند چطور می شود به چنين کسی کمک کرد و در ضمن چه طور می شود زير نظر داشت که مبادا دست به خودکشی بزند؟
در کسانی که منزوی و مجرد هستند،بيوه، بی کس و تنها هستند، مهاجر و مطرود هستند، سامانه های حمايتی بسيار برای کاستن از اضطراب و ايجاد و افزايش آرامش و شادی موثر است. هر آنچه موجب ايجاد سيستم يا سامانه امنيتی و حمايتی می شود، يعنی هر نوع گروهی، هر نوع دسته ای و کسانی که به يک شکلی با آن آدم پيوندی دارند می توانند به او کمک کنند. از دور يا نزديک. مثلاً يکی از چيزهايی که کمک می کند همين دهکده جهانی ارتباطات است.
يعنی شما اگر توی جزيره دوردست هم افتاده باشيد اگر يک جوری با رسانه ها ارتباط داشته باشيد تنها نيستيد. ولی بازهم جای روابط گرم نزديک انسانی را نمی گيرد. ۵۰ درصد موارد خود فرد اصلاً متوجه نمی شود که افسردگی دارد. به خصوص افسردگی های خفيف که زير ۲۱ سال شروع می شوند. کج خلقی در فارسی ترجمه می شود.می گوييم اصلاً جزو خلق و خوی فرد است. ولی اينها افسردگی های خفيف زير ۲۱ سال است که تشخيص داده نشده است. کم کم علائقشان را از دست می دهند. کم کم لذت هايشان را از دست می دهند. کم کم بی تفاوت می شوند. چندی پيش يک زوج به من مراجعه کردند و خيلی رک آمده بودند و می گفتند ما هر دو بی ميل جنسی هستيم. خب خيلی عجيب است که دو نفر همزمان بی ميل جنسی شده باشند يک نفر از آن ها که ميل جنسی اش را سرکوب کرده بود و فکر می کرد چاره ای ندارد آن يکی هم اين بی ميلی جنسی اش يک علامت بود در زمينه يک افسردگی چون زير بيست و يک سال مادرش را از دست داده بود و اين يک پوششی بود برای اين افسردگی که از آن موقع شروع شده بود و خيلی هم به همه چيزبی تفاوت بود، يعنی اين جوری از خودش دفاع کرده بود ،نه خودش اشرافی داشت نه خانمی که شش سال با او زندگی می کرد. و اتفا قا می گفت بدم نمی آيد بميرم چون خسته ام.
در مورد افرادی که مشکلی برايشان پيش می آيد و در مقابل دوستان يا خانواده شان می گويند ما می خواهيم خودکشی کنيم. اينها آيا می تواند يک نشانه باشد از اين که اين فرد آمادگی روانی پيدا کرده که خودش را بکشد، يا اين بيشتر يک افسردگی است که فشار آورده تا در آن لحظه طرف خودش را خالی کند، يا يک نمايش است فقط؟
اين را از استادم ياد گرفته ام که آنها که خيلی حرفش را می زنند بالاخره اين کار را می کنند. يا آنها که چند بار اقدام می کنند نه همه شان چون هيچ چيز در مورد انسان صد در صد نيست. چون تنها ملانکوليک ها هستند که افسردگی های درست حسابی دارند و قصد خودکشی شان جدی است. چون کسانی دست به خودکشی می زنند که لذت نمی برند اين آدم تازه وقتی که به زندگی اش خاتمه می دهد تازه يک چيزی برايش لذت بخش می شود.
«توی خانه تنها بودم. تصميم گرفتم کار را تمام کنم. يک ضربه زدم و ديدم بعد از يک مدتی خون دارد بند می آيد. ضربه دوم و سوم و چهارم را زدم. ديدم تقريباً سر شده ام. ديدم شايد رگ را درست پيدا نکرده ام. يک مقدار از قرص های افسردگی که داشتم يک دو بسته خوردم که راحت تر تمام کنم. ديدم باز هم خون بند می آيد. شنيده بودم که آب سرد انعقاد خون را سريع می کند. به خاطر همين رفتم آب گرم ريختم که عمل عکس انجام دهد. ديدم باز هم خون بند می آيد. با ناخن گير اين دفعه خواستم ببرم. طشت را گذاشته بودم خون ها روی زمين نريزد که صحنه زشتی بعد از مرگم ايجاد شود. موبايلم هم خواستم همان موقع از خودم عکس بگيريم، نمی دانم چرا اين تصميم را گرفتم، افتاد توی خون ها...»
سام يکی از جوان های ايرانی است که چند سال پيش تا آستانه مرگ رفت و برگشت،او سپس ادامه می دهد و می گويد بعد ازاين که روی زمين افتادم. چيزی يادم نمی آيد. يادم می آيد با صدای در جند ساعت بعدش رفتم به سمت در. ظاهراً مادرم اين ها چند ساعتی پشت در مانده بودند. گريه می کردند. زنگ زدند به دامادمان که بيايد من را نجات بدهد. شب آخر سال بود و شب ماقبل عيد. آمبولانس آمد و باند پيچی موقت کرد. مرا بردند به يک اورژانس بيمارستان که يادم نيست. برای بخيه کردن، خانم دکتری که مسئول من بود با مشکل مواجه شد. کلی انبر اين ور و آن ور کرد و نتوانست درست بخيه بزند. يک ماه بعد بخيه را باز کردم.
چه شد که خودکشی کردی؟
هشت سال پيش بود من با يک خانمی آشنا شدم. بعد از يک ماه آن خانم مرا ول کرد ولی من شديداً به او دلبسته شده بودم. آن قضايا باعث افسردگی شديد من شد و بعد از آن يک ازدواج ناموفق هم داشتم. علاقه ای که به آن خانم داشتم باعث شد که ازدواج من موفق نباشد. من از آن روز به بعد هميشه به مرگ فکر می کردم. ولی هميشه به خاطر دردش و اين که ممکن است نميرم و به جای آن ناقص شوم، ترس جلوی مرا گرفته بود. چندين بار با قرص تلاش کردم خودم را بکشم. با تعدادی زياد قرص. ولی هيچ وقت اثر نکرد. نهايت تاثيری که قرص روی من گذاشت، اين بود که مرا يکی دو روز می خواباند.
حالا خوشحالی از اين که زنده ماندی يا نه؟
با اين حالی که الان دارم خيلی ناراحت نيستم. ولی کلاً قبل از اين که دکتر بروم و داروهای تازه نگيرم خيلی ناراحت بودم که چرا نشد. تصميم ام را گرفته بودم که بشود. از آن به بعد هم ديد دور و بری ها نسبت به من عوض شد. فکر می کنم يک جوری دلسوزيبرای من می کنند و اين خيلی من را ناراحت می کند..
***
همين چند وقت پيش خبر خودکشی شاهزاده عليرضا پهلوی منتشر شد و خانواده اش گفتند که اين خودکشی در اثر افسردگی بوده است. بعضی جاها برای انجام عمل خودکشی خيلی محبوبيت دارند. اين محبوبيت هم بسيار زبانزد شده است . مثلاً يکی از آن جاها پل «گلدن گيت» در سانفرانسيسکو است که به عنوان محبوب ترين محل برای خودکشی کردن شناخته شده است. تخمين زده می شود از سال ۱۹۳۷ تا سال ۲۰۰۸ ميلادی ۱۳۰۰ نفر از روی اين پل پريده اند. اما چرا اين پل اين قدر محبوبيت دارد؟ چون زير اين پل آبی جريان دارد که به اقيانوس می رود و جسد کسی که داخل اين آب خودش را غرق کند، پيدا نخواهد شد. در شهر پراگ، پايتخت جمهوری چک، پلی وجود دارد که به نام «نوسلسکی موست» که به «پل خودکشی» معروف است. تخمين می زنند حدود ۳۰۰ نفر از سال ۱۹۷۳ميلادی تاکنون خودشان را از روی پل پرت کرده اند.
خودکشی پديده عصر ماست. نام های بزرگی در دنيا وجود دارند که خودکشی کرده اند. در صحنه ادبيات ايران، صادق هدايت و غزاله عليزاده را می توان نام برد. در دنيای سياست هيتلر را می شود ديد و در صحنه ادبيات جهانی از کافکا، ارنست همينگوی و سيلويا پلات را می شود نام برد. اين فهرست به اين جا ختم نمی شود.
اولين مهمان برنامه خانم بت کنارد است، روانپزشک و استاد دانشگاه در مرکز پزشکی دانشگاه تگزاس:
بت کنارد: می توانم بگويم ۹۰ درصد کسانی که خودکشی می کنند به بيماری روحی دچار اند. به نظر می رسد دليل اصلی، بيماری روحی باشد و در درجه اول افسردگی روحی. اولين نکته اين است که متوجه باشيم روش های درمانی موثر در دسترس است. هم درمان با دارو و هم روان درمانی. در واقع فکر خودکشی در ميان بيماران مبتلا به افسردگی خيلی رايج است. پس نه می توان به آن بی اعتنايی کرد و نه دست پاچه شد. بايد بدانيم که قابل درمان است. بايد پيش متخصص بيماری های روحی برويم تا بيماری را تشخيص بدهد و برنامه ای برای درمان تهيه کند. به نظر من بايد اين مسئله را خيلی جدی گرفت. بی اعتنايی کردن به آن اشتباه است. چون نشانه اين است که کسی در رنج است و به درمان نياز دارد. به گمان من اين بيماری روحی مسئله جهانی است. اما مناطقی وجود دارد که به دلايل گوناگون نسبت به جاهای ديگر دارای آمارهای بالاتری هستند.
***
فيلم مستند «دليلی برای زندگی کردن» ساخته دو فيلمساز مستقل آمريکايی با نام های «آلن ماندل» و «سينتيا سالزمن» است. اين فيلم به خاطره «بن شپس» اهدا شده است. پسر جوان بيست و يک ساله ای که در سال ۲۰۰۵ ميلادی خودکشی کرد. هدف از تهيه اين فيلم بالا بردن آگاهی عمومی از موضوع افسردگی و پريشانی روحی و روانی و ارتباط آن با خودکشی است. پدر و مادر اين جوان ۲۱ ساله اميدوارند که از طريق اين فيلم بتوانند به ديگر جوانان دليلی برای زنده بودن و زنگی کردن بدهند.
در جريان فيلم دليلی برای زندگی کردن می بينيم که افسردگی و پريشانی، قوم و مليت و گروه و طبقه اقتصادی و اجتماعی نمی شناسد. پيام فيلم اين است که همه چيز بهتر می شود. آن هايی که در اين فيلم مستند شرکت کرده اند، گروهی هستند که تلاش کرده بودند خودکشی کنند و در فيلم نشان می دهند که خوشحال اند موفق نشده اند.
هر کدام دليلی برای زنده ماندن پيدا کرده بود. يکی از مادرها در اين فيلم می گويد وقتی جوانی تصميم به خودکشی می گيرد، مشکل می شود از قصدش آگاه شد مگر اينکه همه علائم را به خوبی بشناسيم. حرف زدن درباره خودکشی، فکر کردن به مرگ، دوری کردن از جمع، عوض شدن رفتار و کردار، بی علاقگی به مسائل و نااميدی، بی توجهی به قيافه ظاهری و تلاش های قبلی برای خودکشی، تنها چندتايی از اين علائم هستند. فيلم می خواهد بگويد که اگر شما دچار افسردگی و پريشانی هستيد، يادتان باشد که تنها نيستيد و اين کسالت بی نهايت متداول است. اين مهم است که نوجوانان و جوانان حقايق را بدانند. داستان زندگی آنهايی که درست در همين موقعيت بودند که امروز آنها هستند. دراولين صحنه فيلم باران می بارد. چارلی مرد جوان تلفن به دست در يک ماشين پارک شده در يک پارکينگ خالی نشسته، به بيلی زنگ زده. کسی که آن سوی خط تلفن در مرکز حل بحران نشسته، کارش کمک به چارلی و امثال چارلی است تا بتوانند اين مسير پرفراز و نشيب احساسی و بحرانی را به آرامش پشت سر بگذارند. يعنی خودکشی نکنند. چارلی بعد از يک شکست عشقی به اين نتيجه رسيده که ديگر اين زندگی بيش از اين ارزش ندارد.
«اسم من چارليه. می خوام خودمو بکشم. خسته شدم. از همه چيز و همه دوروبری هام خسته ام. فکر می کنم اگه من نباشم، همه چی درست شه. همه چی خوب شه.»
اين فيلم مستند پرقدرت و تاثيرگذار سراسر قصه غصه ها و اميدهای اين جوانها است. از زبان خود آنها و نزديکان شان:
«کنترل اين احساس دست خود آدم نيست. اينطوری نيست که آدم خودش تصميم گرفته باشد و اين را انتخاب کرده باشد. سخت است اين را برای کسی که هيچوقت چنين حسی نداشته توجيه کنی. بهش بگه که چه حالی داره.»
«آدم دلش می خواد به مردم بگه با من حرف بزنين. دوستم داشته باشين.»
«آدم راستی راستی حس می کنه سربار همه است. حس می کنه همه بدون اون حال و روز بهتری خواهند داشت.»
«می خواستم هميشه بخندم. می خواستم گريه نکنم. نمی توانستم صبح ها بلند شم. اونموقع دليلی برای زندگی کردن پيدا نمی کردم.»
پدر دختری که خودکشی کرده در اين فيلم می گويد:
«خودکشی و مرگ دخترم هزار جوره از من يک آدم ديگه ساخت. من تا روزی که زنده ام ديگه يه آدم درست و حسابی نخواهم شد. همه اش به خاطر کاری که دخترم کرد.»
***
مهديس کامکار، روانپزشک و روانکاو در تهران در بخش پايانی برنامه به پرسش های اساسی پيرامون خودکشی وافسردگی پاسخ می دهد:
انسان به چه مرحله ای از افسردگی می رسد که در آنجا ديگر می تواند دست به عمل خطرناکی مثل خودکشی بزند؟
مهديس کامکار: در افسردگی دو مرحله هست که ممکن است در آن دست به خودکشی بزند. اين مرحله هم قبل از درمان و هم بعد از درمان افسردگی است. اصولاً ۱۵ درصد از افرادی که افسردگی اساسی يا افسردگی شديد را تجربه می کنند و ۱۵ درصد از افرادی که روانپريشی يا به شکل کلی شيزوفرنی را تجربه می کنند، خودکشی موفق يا اقدام موفق به اصطلاح روانپزشکی دارند. اين سطح هيجانی خاص اينست که از نظر ساز و کار روانی من در يک شرايطی از نظر روانی قرار داشته باشم که بتوانم نقشه اش را طرحريزی کنم و اقدامش را مبادرت ورزم. بنابراين انرژی روانی فعال می خواهم و انرژی جسمی هم می خواهم که بتوانم نقشه را به اقدام برسانم.
چقدر سن و جنسيت و نسل با خودکشی ارتباط پيدا می کند؟
خودکشی و ديگرکشی سومين دليل مرگ در نوجوانان و جوانان است. در افراد بزرگ سال هشتمين دليل است. در مورد جنس زنان دو برابر مردان اقدام به خودکشی می کنند. ولی مردان دو برابر زنان خودکشی موفق انجام می دهند.
امروز در دنيای امروز چه تفاوتی مسئله افسردگی کرده است؟ افسردگی فقط به ايران اختصاص ندارد و در کشورهای اروپايی به ويژه کشورهايی که بعد از فروپاشی شوروی سابق استقلال پيدا کرده اند ديده می شود. اغلب اعلام می کنند که آمارهای خودکشی ناشی از افسردگی دارد بالا می رود.
«اميل دورکيم» جامعه شناسی است که يک تقسيم بندی برای خودکشی ترسيم کرده است. در تقسيم بندی او خودکشی سه فرم دارد. يک فرمش اينست که اصلاً شخص پيوندی با جامعه ندارد. يک فرم اينست که شخص خودش را فدای ديگران می کند مثلاً برای وطن يا عقيده...
در مورد مسئله ما يعنی خودکشی به دليل افسردگی...
يک فرم ديگر هم وجود دارد وقتی که رابطه با جامعه به هم می خورد. يکی اين است که رابطه با جامعه وجود نداشته باشد. اين ها افراد معمولاً گوشه گير هستند که ممکن است انگيزه ای برای زيستن نداشته باشند که آن بر می گردد به فلسفه نيهيليسم و فلسفه اگزيستانسياليستی...که اصلا فلسفه وجودی است... يعنی انسان اصلاً چرا هست. ولی فرمی که درباره افسردگی مطرح می شود و شايد در دنيای معاصر مطرح می شود، در مورد فروپاشی آرمانی يا حکومتی و مسائل سياسی و اجتماعی مطرح می شود بيشتر مربوط می شود به روابط اجتماعی و آرمانی و روابط يک فرد با جامعه. حالا اين جامعه می تواند جامعه کوچک مثل رابطه عاطفی با خانواده يا جامعه بزرگتری مثل شهر و وطن و رابطه با انسان باشد... از هم گسسته شود و اين باعث اختلالات تطابقی در درجه اول شود و اختلال تطابقی ممکن است تبديل شود به اختلال سوگ... مثل از دست دادن هر چيز عزيز... و اختلال سوگ پاتولوژيک يا بيمارگونه شود و تبديل شود به اختلالات افسردگی و افسردگی های اساسی يکی از مهمترين مسائلش می تواند خودکشی باشد.
اگر کسی چنين مشکلی داشته باشد و دور از خانواده زندگی کند چطور می شود به چنين کسی کمک کرد و در ضمن چه طور می شود زير نظر داشت که مبادا دست به خودکشی بزند؟
در کسانی که منزوی و مجرد هستند،بيوه، بی کس و تنها هستند، مهاجر و مطرود هستند، سامانه های حمايتی بسيار برای کاستن از اضطراب و ايجاد و افزايش آرامش و شادی موثر است. هر آنچه موجب ايجاد سيستم يا سامانه امنيتی و حمايتی می شود، يعنی هر نوع گروهی، هر نوع دسته ای و کسانی که به يک شکلی با آن آدم پيوندی دارند می توانند به او کمک کنند. از دور يا نزديک. مثلاً يکی از چيزهايی که کمک می کند همين دهکده جهانی ارتباطات است.
يعنی شما اگر توی جزيره دوردست هم افتاده باشيد اگر يک جوری با رسانه ها ارتباط داشته باشيد تنها نيستيد. ولی بازهم جای روابط گرم نزديک انسانی را نمی گيرد. ۵۰ درصد موارد خود فرد اصلاً متوجه نمی شود که افسردگی دارد. به خصوص افسردگی های خفيف که زير ۲۱ سال شروع می شوند. کج خلقی در فارسی ترجمه می شود.می گوييم اصلاً جزو خلق و خوی فرد است. ولی اينها افسردگی های خفيف زير ۲۱ سال است که تشخيص داده نشده است. کم کم علائقشان را از دست می دهند. کم کم لذت هايشان را از دست می دهند. کم کم بی تفاوت می شوند. چندی پيش يک زوج به من مراجعه کردند و خيلی رک آمده بودند و می گفتند ما هر دو بی ميل جنسی هستيم. خب خيلی عجيب است که دو نفر همزمان بی ميل جنسی شده باشند يک نفر از آن ها که ميل جنسی اش را سرکوب کرده بود و فکر می کرد چاره ای ندارد آن يکی هم اين بی ميلی جنسی اش يک علامت بود در زمينه يک افسردگی چون زير بيست و يک سال مادرش را از دست داده بود و اين يک پوششی بود برای اين افسردگی که از آن موقع شروع شده بود و خيلی هم به همه چيزبی تفاوت بود، يعنی اين جوری از خودش دفاع کرده بود ،نه خودش اشرافی داشت نه خانمی که شش سال با او زندگی می کرد. و اتفا قا می گفت بدم نمی آيد بميرم چون خسته ام.
در مورد افرادی که مشکلی برايشان پيش می آيد و در مقابل دوستان يا خانواده شان می گويند ما می خواهيم خودکشی کنيم. اينها آيا می تواند يک نشانه باشد از اين که اين فرد آمادگی روانی پيدا کرده که خودش را بکشد، يا اين بيشتر يک افسردگی است که فشار آورده تا در آن لحظه طرف خودش را خالی کند، يا يک نمايش است فقط؟
اين را از استادم ياد گرفته ام که آنها که خيلی حرفش را می زنند بالاخره اين کار را می کنند. يا آنها که چند بار اقدام می کنند نه همه شان چون هيچ چيز در مورد انسان صد در صد نيست. چون تنها ملانکوليک ها هستند که افسردگی های درست حسابی دارند و قصد خودکشی شان جدی است. چون کسانی دست به خودکشی می زنند که لذت نمی برند اين آدم تازه وقتی که به زندگی اش خاتمه می دهد تازه يک چيزی برايش لذت بخش می شود.