۴۰ سال پيش، با ورود هزاران سرباز و تانک پيمان ورشو به رهبری اتحاد شوروی سابق به چکسلواکی در بيستم اوت ۱۹۶۸، به عمر «بهار پراگ» پايان داده شد.
بهار پراگ، دوره ای از گسترش آزادی های فردی و اجتماعی در چکسلواکی بود که از روز پنجم ژانويه سال ۱۹۶۸ با انتخاب الکساندر دوبچک، از رهبران اصلاح طلب حزب کمونيست چکسلواکی، به سمت دبير کلی اين حزب شروع شد و تا ۲۰ اوت همان سال ادامه داشت.
به قدرت رسيدن اصلاح طلبان در حزب کمونيست به زمانی باز می گردد که از اواسط دهه ۱۹۶۰، اعتراضات مردم چکسلواکی به حکومت استالينيست موجود در اين کشور شدت گرفت. حکومتی که شیوه هایی نظیر سرکوب مخالفان و نصفیه رقبای سیاسی را از دوره استالین اقتباس کرده بود.
الکساندر دوبچک پس از کسب قدرت در حزب کمونيست که همانند ديگر کشورهای سوسياليستی، قدرت فائقه در نظام حکومتی به شمار می رفت، اصلاحاتی را در وضعيت سياسی موجود چکسلواکی انجام داد.
اين اصلاحات به عنوان «سوسياليسم با سيمای انسانی» ناميده می شد و مورد حمايت درصد بسيار زيادی از مردم چکسلواکی قرار داشت.
آقای دوبچک که به سوسياليسم باور داشت، خواستار آن بود که عدالت اجتماعی با احترام گذاشتن به آزادی های فردی و ارزش های دمکراتیک همراه باشد. موضوعی که در دوره حکومت های استالينيست آن زمان، به چشم نمی خورد.
انجام اين اصلاحات، مخالفت اتحاد شوروی سابق به رهبری لئونيد برژنف را در پی داشت که معتقد بود نيروهای راستگرا و ضد کمونيست از اوضاع جاری در چکسلواکی سوء استفاده و نظام سوسياليستی را سرنگون خواهند کرد.
اين موضوع همانند سناريويی بود که در سال ۱۹۵۶ در مجارستان روی داد.
- «ماموريت و وظايف جنبش منشور ۷۷ خيلی مشخص و ساده بود، مبارزه برای اجرای موازين حقوق بشر طبق دو معاهده بين المللی که حکومت چکسلواکی آنها را پذيرفته و تایيد کرده بود.»
به هر صورت، پس از هشدارهایي که در ديدارهای گوناگون به الکساندر دوبچک داده شد و او در کتاب خاطرات خود آنها را ذکر کرده است، نيروهای پيمان ورشو به چکسلواکی حمله کردند.
اين حمله، اعتراض شديد چکسلواکی را به دنبال داشت که از سوی کشورهای شرکت کننده در حمله، به رهبری اتحاد شوروی سابق، ناديده گرفته شد.
در اين ميان، به رغم درخواست دولت از مردم برای پرهيز از خشونت که منجر به خونريزی نشود، درگيری هايی ميان مردم خشمگين و نيروهای مهاجم روی داد که ده ها کشته و زخمی در برداشت.
همزمان، نيروهای اتحاد شوروی سابق، آقای دوبچک و تنی چند از همفکران او را ربودند، به مسکو منتقل کردند و آنها را وادار ساختند تا اصلاحات سياسی را محدود کنند.
اين موضوع با قدرت يابی سياستمداران مخالف اصلاحات در چکسلواکی، همانند گوستاو هوساک، رهبر بعدی اين کشور تا زمان انقلاب مخملين در سال ۱۹۸۹، همراه بود.
اما به رغم تحولات در راس هرم قدرت در چکسلواکی، مردم اين کشور خود به اقدامات و فعاليت هايی برای دفاع از دستاوردهای بهار پراگ دست زدند.
آنا ساباتووا، فعال حقوق بشر، در مقاله ای درباره يکی ازاين اقدامات و فعاليت ها نوشته است.
وی که به خاطر پخش اعلاميه به مدت سه سال در چکسلواکی زندانی شده بود، از اعضای موسس «جنبش منشور ۷۷ » بوده است. او در سال ۱۹۹۸ ميلادی برنده جايزه ويژه حقوق بشر سازمان ملل متحد شد.
خانم ساباتووا در مقاله ای به دلايل پيوستنش به منشور ۷۷ و همچنين وضعيت در چکسلواکی در سال هايی که تحت حکومت حزب کمونيست قرار داشت، پرداخته است.
متن اين مقاله از نظر خوانندگان می گذرد:
جنبشی که خواستار آزادی بود
زمانی که تصميم گرفتم منشور ۷۷ را امضا کنم، ۲۵ سال داشتم. به ذهنم خطور نمی کرد که در يک اقدام تاريخی شرکت می کنم. خيلی ساده، متنی را امضا کردم که خواستار آزادی و بسط موازين حقوق بشر بود.
به طور غريزی فکر می کردم که امضاء اين منشور کار درستی است. امضای من، اقدامی در مخالفت با رژيمی بود که از زمان سرکوب جنبش بهار ۱۹۶۸ در پراگ، ديگر برای من مشروعيت نداشت.
هر چند از سال ۱۹۷۷ مدت زمان طولانی گذشته است، اما تجارب آن روزها، روش هايی که به کار برده می شد و اصول و معيارهايی که به آنها ارزش نهاده می شد، هنوز هم محورهای اصلی فعاليت برای حقوق بشر هستند.
جنبش آن روزها، محصول تجارب و احساسات خيزش مردمی در بهار پراگ و ساختارهای بين المللی بود که پس از آن وقايع بنا شده بود. اين ساختارهای بين المللی هنوز بر جای خود باقی اند و روح خيزش مردمی پراگ هنوز زنده است، يا حداقل، اميد من اين است.
منشور ۷۷، محصول يک موقعيت تاريخی کم نظير است که ريشه های آن به حوادث سال ۱۹۶۸ باز می گشت.
بسياری از ما که اين منشور را امضا کرديم، بر اساس معيارها و وفاداری ها به اميدهای آن سال تصميم به اين کار گرفتيم. علاوه بر اين، حکومت، دو معاهده بين المللی مهم را امضا کرده بود: پيمان حقوق فردی و آزادی های سياسی و پيمان مربوط به حقوق و آزادی های اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی.
پس از تصويب اين معاهدات در نظام سياسی کشور، مفاد اين دو معاهده، جزئی از قوانين کشوری چکسواکی شد و منشور ۷۷ با استفاده از اين فضای جديد، بر يک خواست مشخص تاکيد می کرد و آن اينکه حکومت به اجرای قوانين و مقرراتی که خود تصويب کرده است، وفادار باشد.
اوضاع عمومی در اروپا نيز به نفع ما عمل می کرد. تمام کشورهای اروپايی به علاوه دولت های آمريکا و کانادا، در نهادی که بعدا سازمان همکاری و امنيت اروپا نام گرفت، مشارکت داشتند.
اين نهاد به يک ارگان رسمی و دائمی برای نظارت بر وضعيت حقوق بشر و حمايت از نهادهايی که با اين هدف در کشورهای اروپایی فعاليت می کنند، بدل شد.
در چکسلواکی، منشور ۷۷ با حوادث مربوط به محاکمه يک گروه موسيقی بسيار محبوب به نام «مردمان پلاستيکی کهکشان» اهميت بيشتری پيدا کرد.
اين دادگاه، بار ديگر هوشياری و فعاليت در زمينه حقوق مدنی و آزادی های سياسی در کشور را که پس از بهار پراگ در سال ۱۹۶۸ دچار رکود شده بود، زنده کرد. اين فضا، مردم را از گروه ها و اقشار مختلف که معمولا تماس يا حلقه اشتراکی نداشتند، به دور يک خواسته و شعار متحد کرد.
هيچگاه در تاريخ نمی توان حدس زد که چه حادثه ای می تواند يک چنين تاثير تعيين کننده ای بر فضای يک کشور داشته باشد.
منشور ۷۷ به واقع، اهميت تاريخی پيدا کرد. ۱۲ سال پس از اين جنبش، وقتی که در سال ۱۹۸۹ رژيم های ديکتاتوری کشورهای اروپای شرقی و مرکزی دچار تزلزل شدند، هيچکس نمی توانست منکر اين حقيقت شود که منشور ۷۷ و اقداماتی مشابه آن، چه نقش مهمی در روند سراشيبی اين حکومت ها داشتند.
جنبش هايی شبيه به منشور ۷۷ در کشورهای سوسياليستی سابق و حتی در جمهوری های اتحاد شوروری زمينه سقوط حکومت های خودکامه را فراهم آوردند و فعالان و نسل جديدی از سياستمداران را برای رهبری اين کشورها پس از سقوط بلوک شرق تربيت کردند.
یکی از درس های مهم منشور ۷۷
يکی از درس های مهم منشور ۷۷ دامنه وسيع و ترکيب متنوع فعالان و اعضای آن بود. اين جنبش، افرادی را با سوابق و ديدگاه های کاملا متفاوت سياسی به دور يکديگر جمع کرد. از محافظه کاران گرفته تا نوگرايان آزادمنش و از دموکرات ها گرفته تا انقلابيون مارکسيست.
بسياری از اولين گروه امضا کننده اين منشور، افرادی بودند که پس از حوادث بهار ۱۹۶۸ از حزب کمونيست چکسلواکی اخراج شده بودند. اين افراد کوشيده بودند که حزب کمونيست را اصلاح کنند، ولی پس از بهار پراگ، چاره را در مخالفت مدنی ديدند.
در مجموعه مدافعان منشور ۷۷، فعالان مذهبی مسيحی در کنار لائيک ها و حتی بی دين ها قرار گرفتند؛ دانشوران در کنار اهل فرهنگ و هنر و جوانان در کنار سالخوردگان. در اين جنبش وسيع و فراگير، يک جوان دانشجو با يک فعال سياسی سالخورده و يا يک مبارز دوران جنگ با آلمان نازی در يک صف قرار می گرفت.
اين اقدام جمعی وسيع و فراگير به بسياری از فعالان کمک می کرد که تلخکامی های دوره های قبل مبارزه را کنار بگذارند و برای عملی کردن ارزش های مندرج در منشور ۷۷ بکوشند. مقاله «زندگی بدون تنفر» به قلم ژوزف ژرينا همراه با مقاله هایی از ژان پاتوکا کمک کرد تا فضای معنوی و روحی مناسب برای پيشبرد اين جنبش فراهم شود.
به خاطر دامنه وسيع طرفداران منشور ۷۷ تمامی ما احساس می کرديم که مثل يک خانواده بزرگ در مقياس يک کشور و برای يک هدف زندگی می کنيم.
من هنوز هم فکر می کنم اين واقعا يک معجزه بود که تشکلی با اين وسعت و تنوع در ميان فعالان توانست ۱۳ سال به حيات فعال خود ادامه دهد. به مرور زمان، منشور ۷۷ نيرومند تر شد و وظايف و برنامه های بزرگتری را در داخل و خارج کشور در دستور کار خود قرار داد. اين بخش از فعاليت ها، درس های مهمی برای همه فعالان حقوق بشر در سراسر جهان دارد.
من عوامل مهم در موفقيت خارق العاده اين حرکت را به چهار بخش تقسيم می کنم: يک برنامه مشخص و ساده با مرزها و محدوديت های روشن، مقررات و قواعد بسيار ساده سازماندهی و ساختاری حداقل برای اين جنبش، تقويت فرهنگ گفت و گو و بحث دو طرفه و در نهايت، احساس مسئوليت فوق العاده رهبران اين جنبش به خصوص سخنگويان منشور ۷۷.
ماموريت و وظايف جنبش منشور ۷۷ خيلی مشخص و ساده بود، مبارزه برای اجرای موازين حقوق بشر طبق دو معاهده بين المللی که حکومت چکسلواکی آنها را پذيرفته و تایيد کرده بود.
در اين منشور، قيد شده بود که حکومت وظيفه دارد موازين حقوق بشر را رعايت و اجرا کند و شهروندان نيز حق دارند که اجرا و احترام به اين موازين را از حکومت مطالبه کنند. براساس متن اوليه اين منشور، هدف نهايی « اعتقاد به مشارکت مدنی » و اجرای اصول آن در زندگی روزمره کشور بود.
در عين حال، منشور ۷۷ به صراحت اعلام می کرد که اين جنبش، محل يا پايگاه فعاليت های سياسی مخالفان حکومت نيست و خود پيشنهاد دهنده يا سازمان دهنده يک حزب يا اجتماع سياسی نيست.
در مقابل، منشور ۷۷ «خواستار ديالوگ و همکاری با قدرت سياسی و دولت حاکم برای بذل توجه به موارد نقض حقوق بشر، بررسی آنها و يافتن راه حل های مناسب» بود.
از لحاظ سازمانی و ساختار، منشور ۷۷ کاملا ساده بود. در اين منشور آمده بود: «اين جنبش اجتماع غير رسمی، آزادانه و شفاف تمامی مردم با هر اعتقاد، مذهب، حرفه و ديدگاه است که تنها هدف آنها احترام و بسط موازين حقوق بشر در کشور و در سراسر جهان است.»
منشور ۷۷ سازمان یا حزب نبود
در بيانيه منشور ۷۷ تاکيد شده بود: «اين جنبش يک سازمان يا حزب نيست، نهاد يا ساختار سازمانی دائم ندارد و اعضای آن نيز مردمانی هستند که صرفا به خاطر طرفداری از ايده های آن در فعاليت های جاری شرکت و از اهداف آن حمايت می کنند.»
در متن اوليه منشور، وظيفه سخنگويی و مذاکره با دولت و ساير نهادهای رسمی و سازمان های ديگر به سه نفر سپرده شده بود: ژان پاتوکا، واتسلاو هاول و يرژی هاژک.
تجربه، درستی اين تصميم را ثابت کرد. به فاصله کوتاهی پس از آغاز فعاليت اين جنبش، واتسلاو هاول بازداشت شد و ده روز بعد نيز ژان پاتوکا درگذشت. بنابر اين برای چند ماه، يرژی هاژک تنها سخنگو و تنها نماينده رسمی اين جنبش بود.
در پاييز سال ۱۹۷۷، چند ماه پس از آغاز اين جنبش، دو نفر ديگر لاديسلاو هژانک و مارتا کوبيسوا به عنوان سخنگويان ديگر منشور ۷۷ تعيين شدند. در تمام مدت فعاليت، هر گاه يکی از سخنگويان دستگير می شد، فرد ديگری به جای او به عنوان سخنگوی جنبش تعيين می شد.
بعدها تصميم گرفته شد که هر نفر فقط يکسال در مقام سخنگو فعاليت کند و در پايان دوره کار خود، فرد مناسب ديگری را برای جايگزينی معرفی کند. هدف اين بود که فرد جايگزين در مجموع، ديدگاه های مشابهی با سخنگوی قبلی داشته باشد تا از طريق اين سيستم، انعکاس اين افکار در رهبری جنبش ادامه يابد.
در مجموع، در تمام مدت سعی می شد که ترکيب هيات سه نفره سخنگويان جنبش به اين ترتيب باشد. يک نفر غير يا ضد کمونيست، يک نفر از کمونيست های سابق و يک نفر از ميان اهل انديشه و هنر.
موضوع ديگری که جای توجه دارد روش منشور ۷۷ در اتخاذ تصميمات و انتشار بيانيه ها بود.
مرحله اول، استقبال از هر پيشنهاد و طرحی بود که از سوی فعالان و يا حتی از سوی افراد خارج از جنبش مطرح می شد. اما فقط سه نفر سخنگوی جنبش بودند که در نهايت تصميم می گرفتند چه بيانيه ای و به چه شکلی منتشر شود.
- «تاکيد بر زبان غير ايدئولوژيک باعث می شد که بتوان بر فراز مرزهای اعتقادی پلی ساخت و برنامه های اين جنبش را به پيش برد.»
منشور ۷۷ يک نهاد دمکراتيک با حق رای نبود، بلکه بر اساس يک فرهنگ قوی ديالوگ و اعتقاد مشترک عمل می کرد که در نهايت، بسيار موثر و موفقيت آميز بود. برای صدور هر بيانيه و يا اتخاذ هر تصميمی، سه سخنگوی جنبش بايد به توافق می رسيدند و يک اصل نانوشته وجود داشت که بر آن اساس، هر يک از سخنگويان قبل از اتخاذ تصميم نهايی می بايست با طيف وسيعی از فعالان اين جنبش مشورت کنند.
اصول مهم ديالوگ و اعتقاد مشترک در اين جنبش، در احترام متقابل بين فعالان وسخنگويان جنبش و در ميان خود سه سخنگو به خوبی منعکس بود.
اگر به زبان به کار گرفته شده در بيانيه های جنبش منشور ۷۷ دقت کنيم، خواهيم ديد که همواره سعی می شد فرهنگ آن برای همه مورد قبول باشد.
تاکيد بر زبان غير ايدئولوژيک باعث می شد که بتوان بر فراز مرزهای اعتقادی پلی ساخت و برنامه های اين جنبش را به پيش برد.
اگر تمام بيانيه های جنبش را – حداقل تا سال ۱۹۸۹ – مرور کنيد، می بينيد که در هيچيک از آنها به حکومت چکسلواکی به عنوان يک رژيم کمونيستی اشاره نشده است. دليل اين امر نه هراس از حکومت، بلکه احترام به ديدگاه های آن گروه از اعضای سابق حزب کمونيست بود که هنوز هم اعتقاد داشتند که عدالت اجتماعی و حقوق بشر با ايده های کمونيستی ناسازگار نيستند.
اين يادآوری از خاطرات فعاليت برای حقوق بشر در دوران حکومت های کمونيستی را با نقل يکی از باورهای آن زمان به پايان می برم ، باوری که به اعتقاد من برای فعالان حقوق بشر امروزه نيز معنا دارد: «امروز بار ديگر مردم می دانند که اهدافی وجود دارد که در راه آنها زجر کشيدن بيهوده نيست، و آن چيزهايی که ارزش زجر کشيدن دارند، به زندگی ما ارزش می دهند.»
مطالب اين مقاله ديدگاه های فردی نويسنده است و منعکس کننده نظرات راديو اروپای آزاد نيست.