لینک‌های قابلیت دسترسی

خبر فوری
یکشنبه ۲ دی ۱۴۰۳ تهران ۲۰:۰۲

جبهه پایداری؛ چراییِ یک شکست تمام‌عیار


چنان که در نتایج منتشر شده از انتخابات هفتم اسفند پیداست، اکثریت قریب به اتفاق نامزدهای عضو جبهه‌ پایداری و نمادهای این جریان در سراسر کشور از راهیابی به مجلس شورای اسلامی بازماندند و حتی رهبر معنوی این جریان، محمد تقی مصباح یزدی نیز نتوانست جایی در مجلس خبرگان داشته باشد.

از قضا در آستانه‌ انتخابات، یکی از رسانه‌های محلی کرمان از رئیس دفتر او، حسین جلالی، که خود نامزد نمایندگی مجلس از کرمان بود پرسید آیا نگران نیست که شکست او به اعتبار رئیس‌اش آسیبی بزند؟

جلالی که ۱۶ سال است ریاست دفتر مصباح یزدی را بر عهده دارد، اگرچه به آن پرسش، پاسخ منفی داد و در کرمان نیز رأی قابل توجهی نیاورد و از مجلس بازماند، اما شاید گمان نمی‌کرد که حتی مصباح نیز اعتبار «انتخاب شدن» را از دست داده و نوبت به رئیس دفترش نمی‌رسد.

مؤسسه‌ زیر نظر مصباح یزدی یک ارگان سیاسی هم دارد که هر هفته منتشر می‌شود؛ نشریه‌ «پرتو سخن» که تندترین مواضع علیه دولت را بازتاب می‌دهد با سردبیری قاسم روانبخش.

این بار سردبیر نشریه‌ مصباح هم نامزد انتخابات شد و علاوه بر اینکه رقبای او در «تفت و میبد» رد صلاحیت شدند و حتی دو نامزد نیز به سود او انصراف دادند اما باز هم نتوانست اعتماد مردم حوزه‌ انتخابیه‌اش را جلب کند.

در تهران دیگر وضعیت نیاز به توضیح بیشتر ندارد؛ از مرتضی آقاتهرانی «دبیرکل» جبهه پایداری، تا حلقه‌ میانیِ این جبهه و سپاه یعنی سردار کوثری، تا یکایک اعضای این فراکسیون در مجلس پیشین؛ هیچ‌یک از آنها در فهرست تهران بختی نداشته‌اند.

از میان دلایل مختلف و آشکاری که می‌تواند این شکست تمام عیار را توضیح دهد دو نکته برجسته وجود دارد:

نخست اینکه جبهه پایداری در حالی تشکیل شد که اعضا و رهبرانش مسئولیت حمایت تمام‌عیارشان از محمود احمدی‌نژاد در سال ۸۴ را بر عهده نگرفتند و در قبال آن پاسخگو نبودند.

مجموعه‌ کسانی که بعدها با عنوان جبهه پایداری ظهور کردند دولت احمدی‌نژاد را «محصول توجهات امام زمان و زیارت عاشوراهای مردم» می‌خواندند اما در روزهایی که جامعه، آن دولت را با بزرگترین اختلاس‌ها و آلودگی‌های اقتصادی و ضعف مدیریتش می‌شناخت، در قبال مولودِ مورد حمایت خود پاسخگو نبودند؛ طبیعی است که این رفتار، نوعی بی‌مسئولیتیِ سیاسی و اخلاقی تلقی شود و حاملانِ چنین تجربه‌ای ممکن است در فایده‌های سیاست شریک شوند بی‌آنکه هزینه‌هایش را بپردازند و خطاهای‌شان را جبران کنند؛ چنین رفتاری در آزمون اعتماد و انتخاب، از نگاه مخاطب پنهان نمی‌ماند.

دوم اینکه رویاروییِ دایمی این جریان با انتخاب‌های مردم (به ویژه در فراز و نشیب‌های پرونده‌ی هسته‌ای) به سود «مقبولیت‌»شان نبود؛ مقبولیتی که از آغاز نیز لرزان بود و با رانت ردصلاحیت‌ها و حذف‌ها به دست آمده بود و برخی از آنها با کمترین آراء حوزه‌های‌شان و در غیاب رقیب به مجلس رسیده بودند.

چنین ورودی به عرصه‌ سیاست نیاز به ویرایش و پالایش و تثبیت دارد؛ آنها اما مطمئن به رانت‌های پیرامون‌شان، نه تنها نیازی به تثبیت اجتماعیِ خود ندیدند، بلکه با این رویارویی حتی سایر اصولگرایان را نیز از چشم انتخاب‌کنندگان انداختند.

نکته‌ سوم اگرچه خاص‌تر از دو نکته‌ پیشین است اما با پررنگ بودن نقش طبقه‌ متوسط در ایران، از نظر دور نمی‌ماند. پنج ماه پس از جنبش اعتراض به «تقلب در انتخابات سال ۸۸» بود که محمدتقی مصباح یزدی در جمع فارغ‌التحصیلان مؤسسه‌اش، «سرمنشأ» اصلیِ آن واقعه را «علوم انسانی» معرفی کرد و گفت: «باید از سرمنشأ کار را شروع کرد؛ این مفاسد سیاسی اخیر که در کشور ما ایجاد شد منشأ آن به بیست سال پیش برمی‌گردد. برخی اساتید دانشگاه، افکار انحرافی را به این افراد تزریق کردند... درس آن اساتید، این کارگزاران را به بار آورد و آنها این حرکت را به وجود آوردند و به فکر براندازی نظام افتادند... بسیاری از مفاسدی که ما با آن درگیر هستیم ناشی از ضعف ما در علوم نسانی‌ست که نمونه‌ی کاملا روشن آن در جریانات اخیر بعد از انتخابات بود... برخی به همین تعبیر در دادگاه اعتراف کردند». (وبسایت مصباح یزدی ۱۵ آبان ۸۸)

کمتر از یکسال بعد عبدالکریم سروش در یادداشتی، راز نگرانی از آن «سرمنشأ» را گشود: «اگر علوم انسانی سکولار (غیردینی) باشد، علم سیاست هم سکولار خواهد شد و از سکولار شدن علم سیاست تا سکولار شدنِ خود سیاست، نیم ذراع بیش راه نیست. برخاستن این غوغاها و غریوها ناگهان پس از زندانی کردن و محاکمه‌ فرمایشی و فرسایشی سعید حجاریان گواهی گویا بر این تحلیل است». (وبسایت جرس ۱۲ مهر ۸۹)

مصباح یزدی و سروش هر دو اما به دادگاهی اشاره کردند که بزرگترین متهمش «علوم انسانی» بود. آن دادگاه، سعید حجاریان را ۱۰ سال بعد از ترور نافرجامش از ویلچر بر صندلی اتهام نشاند تا اعتراف کند همه چیز تقصیر علوم انسانی‌ است.

بنابر این اگر مبنای علوم انسانی به جای دریافت‌های انسانِ روی زمین، احکامِ خدای آسمان باشد و اگر حتی شرکت در انتخابات هم در گفتمان نظام، عمل به تکلیف شرعی باشد و نه از سر حق انتخاب؛ و اگر موفق شوند نظام آموزشی متناسب با چنین رؤیایی را بسازند هم از کارکردِ اصلی انتخابات خلاصی می‌یابند و هم از دُرشتی و پرسش و نقد جوانان و دانشجویان در امان خواهند ماند.

به نظر می‌رسد جامعه‌ پردامنه‌ فرهنگی در ایران، علاوه بر نگرانی از «ثبات‌ستیزیِ» جبهه پایداری و جنگ‌طلبیِ مندرج در رفتار و گفتمان آن، از خطر بزرگی که در مبنا و بنای فرهنگی این جبهه نهفته است نیز غافل نبود.

اگرچه با همه‌ این آگاهی‌ها، اگر سازمان و سامانی از جنس «لیست امید» نبود، باز هم آنها به کرسی‌های بهارستان می‌رسیدند.‎

......................................................................................................

نظر نویسنده بازتاب دیدگاه رادیو فردا نیست.

XS
SM
MD
LG