مرگ هاشمی رفسنجانی بعد از چهار دهه حضور فعال و مستمر وی در سیاست ایران، یک رخداد قابل اعتنا و دارای پیامدهای کوتاه و میانمدت است.
رفسنجانی به عنوان سیاستمداری عملگرا که اسلامگرایی را با واقعبینی، محافظهکاری را با برخی حرکات کمتر قابل پیشبینی (در دو دهه آخر عمر)، تروریسم دولتی را با مذاکره با رقیب در آن واحد، و محدودیت را با برخی سوپاپهای اطمینان در مهندسی اجتماعی و فرهنگی در میآمیخت حتی در دوران افول خود بعد از شکست در دو انتخابات مجلس ششم و ریاست جمهوری نهم و رد صلاحیت در انتخابات یازدهم قابل نادیده گرفتن نبوده و نیست.
او یکی از بنیانگذاران جمهوری اسلامی است که تاریخ ایران در چهار دهه اخیر را نمیتوان بدون روایت وی نگاشت.
او از ابزارهای مختلفی مثل خاطرهنویسی (نوشتن تاریخ جمهوری اسلامی از منظر روحانیون مبارز که مورد نقد روحانیون سنتگرا و بخشی از فرماندهان سپاه بوده است)، کنشگرایی در لحظات حساس، ارتباط و مذاکره مدام با جناحهای مختلف قدرت، دفاع از رهبری خامنهای در عین نقدهای جدی از سیاستهای وی (مثل مداخله در سوریه برای حمایت از رژیم بشار اسد، برنامه گسترش سلاحهای کشتار جمعی رژیم، و میدان دادن به اسلامگرایان نطامیگرا در روندهای سیاسی) و حمایت همهجانبه از نظام در عین رفتار نظام در جهت حذف وی، جهت ماندن و مؤثر بودن در فضای سیاسی استفاده میکرد.
مرگ او با لحاظ این مشخصات چه تأثیری در سیاست داخلی جمهوی اسلامی خواهد داشت؟
جناحبندی
هاشمی رفسنجانی گرچه به جناح عملگرا در جمهوری اسلامی بسیار نزدیک بود (هم سنتگرایان و هم اصلاح طلبان عملگرا) اما هیچگاه شخصیت و عمل سیاسی وی به رفتار جناحی محدود نمیشد در عین آن که از سیاست جناحی در کشور حمایت میکرد.
رفسنجانی در نیمه دوم دهه شصت و نیمه اول دهه هفتاد به جناح راست و بعدا اصولگرا نزدیکتر بود و در قلع و قمع جناح چپ در انتخابات دوره سوم مجلس نقش مؤثری داشت اما در همین دوره نیز بسیاری از همکاران وی (مثل عبدالله نوری یا عطاءالله مهاجرانی) با جناح چپ نزدیک بودند.
از اواسط دهه هفتاد و با تحکیم رهبری خامنهای با اتکا به نیروهای تمامیتخواه و اقتدارگرای جناح راست (مثل مصباح یزدی) او به جناح اصلاحطلب نزدیکتر شد. سال ۸۸ و جنبش سبز پایان رفاقت رفسنجانی با جناح راست یا اصولگرای جمهوری اسلامی بود اما در دو دهه اخیر نیز رفسنجانی ارتباط خود را با بخشی از نیروهای جامعه روحانیت مبارز تهران و جامعه مدرسین قم (مثل محمد امامی کاشانی و ابراهیم امینی) و نیز روحانیون بسیار نزدیک به بیت (مثل ناطق نوری) حفظ کرد.
این جایگاه منحصر به فرد به رفسنجانی فرصت میداد در بزنگاههای تاریخی مثل دوران انتخابات هم بر فرایند و هم بر نتیجه مؤثر واقع شود. او در مورد روی کار آمدن روحانی در میزان نقش خود تا حدی اغراق کرده است (بالا کشیدن رای وی از ۳ درصد به ۵۰ درصد) اما بدون حمایت رفسنجانی در کنار ناطق و خاتمی دولت روحانی و برجام ممکن نمیشد.
رفسنجانی اگرچه در قالب جناحها نمیگنجید اما بدون شخصیتی مثل وی جناحهای سیاسی در ایران نمیتوانستند به نوعی ائتلاف دست یابند و قدرت میان آنها دست به دست شود. رفسنجانی نقش مؤثری در روی کار آمدن دولت خاتمی و پیروزی جناح اصلاحطلب در سال ۱۳۷۶ با جلوگیری از تقلب گسترده داشت در حالی که ذهنیت جناح مقابل و نیروهای نظامی را برای پذیرش نتیجه انتخابات سال ۷۶ فراهم میکرد.
از این جهت جناح اصلاحطلب و نیروهای عملگرا یکی از وزنههای خود برای «مذاکره در بالا» را از دست داده است. افول قدرت وی همراه بود با افزایش قدرت نیروهای امنیتی و نظامی نزدیک به خامنهای و دستگاه رهبری.
رفتار سیاسی در چارچوب ممکنها
هنگامی که جنگ ایران و عراق به بنبست نظامی رسیده بود رفسنجانی تنها چهرهای بود که آقای خمینی را به پذیرش قطعنامه ۵۹۸ سوق داد. او در فضایی که نظامیان میخواستند بغداد و بعد اورشلیم را بدون امکانات و بودجه کافی و ورشکستگی کامل اقتصاد اشغال کنند، امکان فراهم آمدن نوعی مصالحه را فراهم کرد.
او در سیاست داخلی در دو دهه اخیر هزینه زیادی برای این اقدام پرداخت کرد اما خود را در افکار عمومی به عنوان فردی که میتوان از وی انتظار مصالحه و توافق حتی با دشمنان را داشت شناساند. توجه افکار عمومی به وی از سال ۶۸ به بعد عمدتاً ناظر به همین واقعبینی سیاسی وی بود.
خامنهای در «نرمش قهرمانانه»اش برای ورود به مذاکرات هستهای در واقع پای در جای پای رفسنجانی در دوران جنگ گذاشت. رفسنجانی نه در سیاست داخلی و نه در سیاست خارجی از دگمهای ایدئولوژیک پیروی نمیکرد در عین آن که در سرکوب منتقدان و مخالفان و نقض حقوق بشر برای تداوم نظام جمهوری اسلامی لحظهای به خود تردید راه نمیداد.
برندهها و بازندهها
اسلامگرایان نظامیگرا و ربانیسالار بیشترین بهره را از مرگ رفسنجانی در عرصه سیاست داخلی خواهند برد. در عین حال اصلاحطلبان و اعتدالگرایان یکی از چهرههای کلیدی خود را در تنازعات و معاملات قدرت از دست دادهاند.
بخشی از روحانیون سنتگرا همچنان با ایدههای رفسنجانی همراهی داشتهاند اما تحت تأثیر قدرت اقتصادی و سیاسی نهادهای امنیتی و نظامی نمیتواستند در سالهای بعد از جنبش سبز با وی همراهی کنند. این گروه بعد از مرگ هاشمی بیشتر فرمان خود را به سمت خامنهای خواهند چرخاند. وزن هاشمی حتی در مجلس خبرگان بعد از پر و بال گرفتن روحانیون دستپرورده خامنهای در حدود یک سوم بوده است. اینها مجبور خواهند بود به رهبرانی مثل روحانی نزدیکتر شوند.
اما بازنده اصلی مرگ هاشمی نیروهایی در جامعه ایران هستند که دو انتظار از وی داشتند، انتظاراتی که چندان محقق نشد: سیاست تنشزدایی با دنیا و بالاخص همسایگان، و رقابت سیاسی منصفانهتر میان جناحهای درون قدرت. کسانی که در ایران به تغییر ناشی از تعاملات قدرت در بالا باور داشتهاند از سال ۱۳۶۸ (پس از پایان جنگ و مرگ خمینی) روی هاشمی رفسنجانی به عنوان بازیگری برای ایجاد ثبات سیاسی و تعامل با دنیا حساب می کردهاند.
دیوانسالاری نظامی که در دوران خامنهای قدرت افزونی یافته با سیاست تنشزدایی مخالف است و شورای نگهبان و دستگاه رهبری نیز اصولاً با جناحبندی نیروها مخالفاند؛ آنها جامعه را تودهوار و مطیع رهبر میخواهند.
چرا رفسنجانی ماندگار بود؟
امیر کبیر یکی از الگوهای سیاسی هاشمی رفسنجانی بود اما علیرغم حذف بسیاری از بنیانگذارن جمهوری اسلامی توسط خمینی و خامنهای، رفسنجانی به سرنوشت امیرکبیر دچار نشد. او توانست با فراز و نشیبهایی در سیاست داخلی ماندگار بماند. این ماندگاری سه علت اصلی داشت: او با ۱) حفظ روابط با نیروهای سیاسی مؤثر با گرایشهای مختلف، ۲) واقعبینی سیاسی در چارچوب ایدئولوژی نظام، و ۳) تلاش برای نهادسازی (مجمع تشخیص مصلحت نظام) جایگاهی غیرقابل حذف برای خود ایجاد کرد. نزدیکی وی به خمینی و بعد نقش انکار ناپذیرش در به قدرت رسیدن خامنهای برای وی نوعی حاشیهی امن در عین برخی نقدها که وی به خمینی و خامنهای داشت فراهم میآورد.
پس از مرگ منتظری، اردبیلی و رفسنجانی، به حصر رفتن موسوی و کروبی، و خانهنشینی محمد خاتمی، فرد دیگری از چهرههای مؤثر و بنیانگذار جمهوری اسلامی غیر از علی خامنهای در صحنه نمانده است.
رفسنجانی در صورت تداوم حیات میتوانست نقش مؤثری در تعیین رهبر آینده نظام بعد از مرگ خامنهای داشته باشد اما با کنار رفتن وی از صحنه، دستگاههای امنیتی و نظامی با خیالی آسودهتر میتوانند مجلس خبرگان را برای تعیین رهبری حرف شنو یا دست نشانده برای خود هدایت کنند.
-------------------------------------------------------------------------------------
* نظرات طرح شده در این یادداشت الزاماً بازتاب دیدگاه رادیو فردا نیست.