یکم- طرح مسئله:
جمهوری اسلامی، ایران و ایرانیان گرفتار مسائل و مشکلات عدیدهای شدهاند. اگر مسائل حل و مشکلات رفع نشوند، قطار تحریمهای فلج کننده ممکن است به سوی حمله نظامی به ایران پیش رود. بمباران تأسیسات هستهای اگر با واکنش متقابل ایران مواجه شود و جنگ گسترش یابد، نیروهای گریز از مرکز رشد کرده و ایران تجزیه خواهد شد. تجزیه ایران موجب کشته و زخمی و آواره شدن میلیونها تن خواهد شد. عراق و سوریه دو مدل تا حدودی متفاوت این امرند.
هاشمی رفسنجانی شاهد تحقق این فرایند است. اطلاعات او از وضعیت واقعی نظام، بیش از همه مخالفان و دشمنان جمهوری اسلامی است. اگر ذرهای دلسوز ایران و ایرانیان نباشد- مدعایی کاذب- مطمئناً دلسوز رژیم جمهوری اسلامی است. برای برونرفت از وضعیت کنونی، راهحلهایی دارد. راهحلهای او چیست؟ آیا پیشنهادهای او حلال مسائل و رافع مشکلاتند؟
دوم- علل و دلایل مسائل و مشکلات:
الف- روحانیت متحجر که مخالف انقلاب بوده و اینک وارث آن شده است.
ب- احمدینژاد و همفکرانش که باند منحرف قدرتطلبی بیش نیستند که به دنبال نابودی انقلاب و دستاوردهایش هستند. آنان بیشترین نقش را در پیدایش این وضعیت داشتهاند.
پ- تخریب، دشنام، دروغگویی و تهمتزنیهای گسترده نسبت به نیروهای اصیل انقلاب.
ت- استکبار و استعمار: هاشمی در این زمینه میگوید: «هنوز هم معتقدم عامل عقبماندگی کشورها، استثمار و فقر و توسعهنیافتگی است که مقصر آن استعمارگرانند. البته اگر ملتها و یا کشورها خودشان راه درستی داشته باشند، آنها نمیتوانند استثمار کنند».
سوم- راهحلها:
الف- تشکیل دولت وحدت ملی با شرکت تمام جناحهای خودی نظام: دولت سازندگی هاشمی رفسنجانی بهترین مصداق این امر است.
ب- تغییر سیاست داخلی: تغییرات باید معطوف به مطالبات مردم از طریق برگزاری «انتخابات آزاد» یا «انتخابات با استانداردهای بینالمللی» باشد. میگوید:
پ- تغییر سیاست خارجی: دست کشیدن از دشمنتراشی و رفتن به سوی تنشزدایی با دولتها. میگوید:
ت- عمل به قانون اساسی: برخی بر این باورند که قانون اساسی- خصوصاً اصل ولایت مطلقه فقیه- نقش مهمی در ایجاد ساختار حقیقی (رژیم موجود) داشته و بدون اصلاح قانون اساسی کاری نمی توان از پیش برد. اما هاشمی به دو دلیل مخالف این مدعا است.
اولاً: قانون اساسی موجود «قانون خوب و ایدهآلی» است. میگوید:
هاشمی حتی به محدودیت های اختیارات ریاست جمهوری- مدعای خاتمی و احمدینژاد- باور ندارد و میگوید:
ثانیاً: اصلاح قانون اساسی در شرایط کنونی به سود گسترش آزادی و دموکراسی نخواهد بود. برای این که نیروهایی مسئولیت اصلاح را بر عهده خواهند گرفت که از حقوق ملت کاسته و بر بخش های اقتدارگرایانه خواهند افزود. این مدعا به نحو زیر از سوی او بیان شده است:
ث- تغییر از بالا: ساختار سیاسی به گونهای است که تغییر فقط و فقط از طریق بالاترین مقام نظام -رهبری- امکانپذیر است. به تعبیر دیگر، بدون موافقت رهبری نمی توان این راه حل ها را عملی کرد. می گوید:
چهارم- معضلهای هاشمی:
هاشمی رفسنجانی درصدد براندازی نظام نیست، به دنبال نجات جمهوری اسلامی و تقویت آن است. اما خود به صراحت میگوید که بدون موافقت آیتالله خامنهای، تغییر سیاست داخلی و خارجی و تشکیل دولت وحدت ملی ناممکن است. در اینجا هاشمی با دو معضل اساسی روبهروست:
الف- گمان میکند که ایستادنش در برابر آیتالله خامنهای به سقوط جمهوری اسلامی منتهی خواهد شد. «خناسان اختلافافکن داخلی و خارجی» به دنبال این مقصود هستند که او را در برابر رهبری قرار دهند. اما وی در ۲۰ بهمن ۹۱ مجدداً تأکید کرد:
ب- اگر امر دائر بر حفظ ولایت فقیه باشد، در شرایط کنونی آیتالله خامنهای بهترین فرد است. برای این که او میتواند تا حدود زیادی نیروهای افراطی را کنترل کند. در چارچوبهای فعلی نظام، اگر قرار بر تغییر ولی فقیه باشد، به احتمال زیاد نیروی تندتری جانشین او خواهد شد، یا اساساً منحرفان افراطی غیر روحانی زمام امر را در دست خواهند گرفت. با خامنهای بیش از دیگر فقیهان میتوان تغییراتی در بالا در انداخت که به پایین نیز سرریز کند.
پنجم- پارادوکسیکال بودن تغییر از بالا: برای برونرفت از وضعیت فعلی باید سیاست خارجی و سیاست داخلی تغییر کند. تغییر سیاستها، بدون موافقت آیتالله خامنهای، امکانپذیر نیست. آیتالله خامنهای مخالف تغییر است، برای اینکه وضعیت فعلی محصول سیاستها و عملکرد خود اوست. راه حل هاشمی برای این ناسازه چیست؟ همراهی و تبعیت از رهبری.
هاشمی رفسنجانی در دوران سازندگی مبلغ و مجری «توسعه آمرانه» بود. اما اینک او تغییر کرده است. ولی به دنبال «تغییرات آمرانه» است. این راه حل شاید راه حل بود، اگر- فقط اگر- آیتالله خامنهای چون گورباچف بود. اما ولی فقیه پیش از این به تفصیل توضیح داده است که گورباچف و یلتسین مزدوران آمریکا بودند که اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی را به فروپاشی کشاندند. جمهوری اسلامی دارای رهبری مقتدر است که اگر کسی هوس گورباچف یا یلتسین شدن را در سر بپروراند، گوشش را گرفته و برکنارش خواهد ساخت(رجوع شود به مقاله «آیتالله خامنهای و مدل فروپاشی شوروی»).
قانون اساسی ایران متناقض است. از یک سو دارای بخش حقوق ملت است، اما از سوی دیگر همه نهادها و قوا را تحت امر ولایت مطلقه فقیه قرار میدهد(اصل ۵۷ قانون اساسی). تفسیر قانون اساسی هم با شورای نگهبان منصوب رهبری است که اختیارات ولی فقیه در قانون اساسی را کف اختیارات او میداند، نه سقف آن.
هاشمی اگر به دنبال تغییر و نجات ایران است، باید بداند که با ولایت فقیه نمیتوان ایران و ایرانیان را نجات داد. اگر میخواهد نامی نیک از خود در تاریخ به یادگار بگذارد، اگر میخواهد به نجات ایران و ایرانیان کمک کند، باید آنها را از شر ولایت مطلقه فقیه نجات دهد.
خناس خواندن معتقدان به این راه حل، اگرچه اخلاقاً ناموجه و نشاندهنده عدم تغییر زبان تغییر هاشمی است، اما مسئلهای نیست، اگر و فقط اگر، هاشمی این سخنان را ایراد کند تا سیاست حذف ولایت فقیه را پیش برد. جمع کردن بساط ولایت فقیه و حکومت استبداد دینی، راه حل است، نه همراهی با آیتالله خامنهای و تبعیت از او تا آخر عمر.
جمهوری اسلامی، ایران و ایرانیان گرفتار مسائل و مشکلات عدیدهای شدهاند. اگر مسائل حل و مشکلات رفع نشوند، قطار تحریمهای فلج کننده ممکن است به سوی حمله نظامی به ایران پیش رود. بمباران تأسیسات هستهای اگر با واکنش متقابل ایران مواجه شود و جنگ گسترش یابد، نیروهای گریز از مرکز رشد کرده و ایران تجزیه خواهد شد. تجزیه ایران موجب کشته و زخمی و آواره شدن میلیونها تن خواهد شد. عراق و سوریه دو مدل تا حدودی متفاوت این امرند.
هاشمی رفسنجانی شاهد تحقق این فرایند است. اطلاعات او از وضعیت واقعی نظام، بیش از همه مخالفان و دشمنان جمهوری اسلامی است. اگر ذرهای دلسوز ایران و ایرانیان نباشد- مدعایی کاذب- مطمئناً دلسوز رژیم جمهوری اسلامی است. برای برونرفت از وضعیت کنونی، راهحلهایی دارد. راهحلهای او چیست؟ آیا پیشنهادهای او حلال مسائل و رافع مشکلاتند؟
دوم- علل و دلایل مسائل و مشکلات:
قانون اساسی ایران متناقض است. از یک سو دارای بخش حقوق ملت است، اما از سوی دیگر همه نهادها و قوا را تحت امر ولایت مطلقه فقیه قرار میدهد. تفسیر قانون اساسی هم با شورای نگهبان منصوب رهبری است که اختیارات ولی فقیه در قانون اساسی را کف اختیارات او میداند، نه سقف آن.
الف- روحانیت متحجر که مخالف انقلاب بوده و اینک وارث آن شده است.
ب- احمدینژاد و همفکرانش که باند منحرف قدرتطلبی بیش نیستند که به دنبال نابودی انقلاب و دستاوردهایش هستند. آنان بیشترین نقش را در پیدایش این وضعیت داشتهاند.
پ- تخریب، دشنام، دروغگویی و تهمتزنیهای گسترده نسبت به نیروهای اصیل انقلاب.
ت- استکبار و استعمار: هاشمی در این زمینه میگوید: «هنوز هم معتقدم عامل عقبماندگی کشورها، استثمار و فقر و توسعهنیافتگی است که مقصر آن استعمارگرانند. البته اگر ملتها و یا کشورها خودشان راه درستی داشته باشند، آنها نمیتوانند استثمار کنند».
سوم- راهحلها:
الف- تشکیل دولت وحدت ملی با شرکت تمام جناحهای خودی نظام: دولت سازندگی هاشمی رفسنجانی بهترین مصداق این امر است.
ب- تغییر سیاست داخلی: تغییرات باید معطوف به مطالبات مردم از طریق برگزاری «انتخابات آزاد» یا «انتخابات با استانداردهای بینالمللی» باشد. میگوید:
«توصیه من به طور کلی این است که ما باید هم در سیاست داخلی خودمان یک مقدار تغییر ایجاد کنیم و به طرف مردم برویم. یعنی جامعه و افکار عمومی را بیش از این به حساب بیاوریم و بدون آنها نمیشود کار کرد... آرای مردم مهم است. مردم ببینند که روی آرایشان حساب میشود، یک رأی هم میتواند یک جریانی را تغییر دهد».
پ- تغییر سیاست خارجی: دست کشیدن از دشمنتراشی و رفتن به سوی تنشزدایی با دولتها. میگوید:
«در سیاست خارجی حتیالمقدور هم برای خودمان دشمن درست نکنیم که در داخل بگوییم که به خاطر دشمنی خارجی مثلاً ما داریم این کارها را میکنیم. گاهی افراد دشمنتراشی میکنند برای این که در داخل بگویند ما مشکل داریم. اگر خودمان سالم عمل کنیم و با دنیا هم سالم رابطه داشته باشیم از این مشکلات کمتر میشود».
ت- عمل به قانون اساسی: برخی بر این باورند که قانون اساسی- خصوصاً اصل ولایت مطلقه فقیه- نقش مهمی در ایجاد ساختار حقیقی (رژیم موجود) داشته و بدون اصلاح قانون اساسی کاری نمی توان از پیش برد. اما هاشمی به دو دلیل مخالف این مدعا است.
اولاً: قانون اساسی موجود «قانون خوب و ایدهآلی» است. میگوید:
«آزادی را در قانون اساسی در حد عالی ترسیم کردیم. یعنی وجود دارد. جمهوری اسلامی هم محقق شد و ما این استقلال و آزادی را در چارچوب اسلام خواستیم.... شما قانون اساسی را ببینید، چهل و چند اصلش حقوق مردم است. اگر همانها اجرا شود، همه آزادیها خیلی و بیش از آنچه فکر میکنید وجود دارد. آن محدودیتها و مجازاتهایی که برای تجاوز به حقوق مردم گذاشته شده و جلوگیری از سانسور و شکنجه و حقوقی که به هر شهروند دادهاند، انصافاً آنها سطح بالایی است. ایدهآل است».
هاشمی حتی به محدودیت های اختیارات ریاست جمهوری- مدعای خاتمی و احمدینژاد- باور ندارد و میگوید:
«من که در زمان ریاست جمهوری احساس کمی اختیارات نکردم. جواب این سؤال را از خودشان (خاتمی و احمدینژاد) بپرسید. من خودم که رئیسجمهور بودم مشکلی برای کارهایم نداشتم. هر کاری که انجام میشد، منطقی پشت آن بود و میتوانستم دفاع کنم. با مجلس، قوه قضائیه و با دولت که خودمان بودیم و با نهادها و به خصوص با رهبری، مسئله عمده در اینجا رهبری هستند. افکار بنده با رهبری خیلی در اداره کشور نزدیک بود. اگر یک درصد موردی بود که اختلاف پیش آمد، در آنجا باز طبق همین قانون اساسی، بنده باید از ایشان متابعت کنم که میکردم».
ثانیاً: اصلاح قانون اساسی در شرایط کنونی به سود گسترش آزادی و دموکراسی نخواهد بود. برای این که نیروهایی مسئولیت اصلاح را بر عهده خواهند گرفت که از حقوق ملت کاسته و بر بخش های اقتدارگرایانه خواهند افزود. این مدعا به نحو زیر از سوی او بیان شده است:
«من فکر میکنم الان زمان مناسبی برای اصلاح قانون اساسی نیست و اگر هم زمانی تصمیم به اصلاح گرفته شد، باید خیال ما راحت باشد که در جهت درست اصلاح میشود».
ث- تغییر از بالا: ساختار سیاسی به گونهای است که تغییر فقط و فقط از طریق بالاترین مقام نظام -رهبری- امکانپذیر است. به تعبیر دیگر، بدون موافقت رهبری نمی توان این راه حل ها را عملی کرد. می گوید:
«فکر میکنم در شرایط کنونی این تغییرات از بالا مقدور است. رهبری میتوانند. چون ایشان از جوانی تفکراتشان تفکرات انقلابی اسلامی بوده و اسلام را هم خوب میشناسد و به اندازه کافی هم باهوش هستند. ایشان میتوانند الان اگر تصمیم بگیرند شرایط را به آن مسیری که اهداف اولیه انقلاب بوده در همان مسیر بیاورند».
چهارم- معضلهای هاشمی:
هاشمی اگر به دنبال تغییر و نجات ایران است، باید بداند که با ولایت فقیه نمیتوان ایران و ایرانیان را نجات داد. اگر میخواهد نامی نیک از خود در تاریخ به یادگار بگذارد، اگر میخواهد به نجات ایران و ایرانیان کمک کند، باید آنها را از شر ولایت مطلقه فقیه نجات دهد.
هاشمی رفسنجانی درصدد براندازی نظام نیست، به دنبال نجات جمهوری اسلامی و تقویت آن است. اما خود به صراحت میگوید که بدون موافقت آیتالله خامنهای، تغییر سیاست داخلی و خارجی و تشکیل دولت وحدت ملی ناممکن است. در اینجا هاشمی با دو معضل اساسی روبهروست:
الف- گمان میکند که ایستادنش در برابر آیتالله خامنهای به سقوط جمهوری اسلامی منتهی خواهد شد. «خناسان اختلافافکن داخلی و خارجی» به دنبال این مقصود هستند که او را در برابر رهبری قرار دهند. اما وی در ۲۰ بهمن ۹۱ مجدداً تأکید کرد:
«مودت و برادری من و رهبری از همان ابتدا تا امروز مصداق عینی اخوت فیالله است اخوتی که خیلیها از ابتدای انقلاب تا امروز سعی کردهاند بنا بر اقوال سیاسی رایج بر آن خدشه وارد کنند که به فضل الهی و به دعای خیر امام راحل ناکام مانده و خواهند ماند. احساس برادری ما در تمامی این سالها از همان روزهای همسنگری در دوران مبارزه تا امروز نه تنها لحظهای کم نشده، بلکه همواره بر آن افزوده شده، خنّاسان اختلاف افکن داخلی و خارجی هم به هر نیتی که بر طبل اختلاف من و رهبری میکوبند بر طبل تو خالی میکوبند، چرا که تا امروز لحظهای ایشان را تنها نگذاشتهام و انشاءالله تا زمانی که زندهام نخواهم گذاشت . تا نفس دارم پای هر مأموریت و تکلیفی هم درباره نظام و رهبری ایستادهام. دشواریها برای ما در عرصه اخوت فیالله محلی از اعراب ندارد. وصیت امام بر ما در کنار هم ماندن بود و تا زنده ایم بر آن عهدی که با امام بستهایم استوار میمانیم . ما روزهای بسیار دشوارتر از امروز را با همراهی هم پشت سر گذاشتهایم. از خدا هم خواستهام روزی نباشد که من باشم و ایشان نباشد. چرا که حتی فکر حضور بدون ایشان هم به شدت به من احساس تنهایی میدهد».
ب- اگر امر دائر بر حفظ ولایت فقیه باشد، در شرایط کنونی آیتالله خامنهای بهترین فرد است. برای این که او میتواند تا حدود زیادی نیروهای افراطی را کنترل کند. در چارچوبهای فعلی نظام، اگر قرار بر تغییر ولی فقیه باشد، به احتمال زیاد نیروی تندتری جانشین او خواهد شد، یا اساساً منحرفان افراطی غیر روحانی زمام امر را در دست خواهند گرفت. با خامنهای بیش از دیگر فقیهان میتوان تغییراتی در بالا در انداخت که به پایین نیز سرریز کند.
پنجم- پارادوکسیکال بودن تغییر از بالا: برای برونرفت از وضعیت فعلی باید سیاست خارجی و سیاست داخلی تغییر کند. تغییر سیاستها، بدون موافقت آیتالله خامنهای، امکانپذیر نیست. آیتالله خامنهای مخالف تغییر است، برای اینکه وضعیت فعلی محصول سیاستها و عملکرد خود اوست. راه حل هاشمی برای این ناسازه چیست؟ همراهی و تبعیت از رهبری.
هاشمی رفسنجانی در دوران سازندگی مبلغ و مجری «توسعه آمرانه» بود. اما اینک او تغییر کرده است. ولی به دنبال «تغییرات آمرانه» است. این راه حل شاید راه حل بود، اگر- فقط اگر- آیتالله خامنهای چون گورباچف بود. اما ولی فقیه پیش از این به تفصیل توضیح داده است که گورباچف و یلتسین مزدوران آمریکا بودند که اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی را به فروپاشی کشاندند. جمهوری اسلامی دارای رهبری مقتدر است که اگر کسی هوس گورباچف یا یلتسین شدن را در سر بپروراند، گوشش را گرفته و برکنارش خواهد ساخت(رجوع شود به مقاله «آیتالله خامنهای و مدل فروپاشی شوروی»).
قانون اساسی ایران متناقض است. از یک سو دارای بخش حقوق ملت است، اما از سوی دیگر همه نهادها و قوا را تحت امر ولایت مطلقه فقیه قرار میدهد(اصل ۵۷ قانون اساسی). تفسیر قانون اساسی هم با شورای نگهبان منصوب رهبری است که اختیارات ولی فقیه در قانون اساسی را کف اختیارات او میداند، نه سقف آن.
هاشمی اگر به دنبال تغییر و نجات ایران است، باید بداند که با ولایت فقیه نمیتوان ایران و ایرانیان را نجات داد. اگر میخواهد نامی نیک از خود در تاریخ به یادگار بگذارد، اگر میخواهد به نجات ایران و ایرانیان کمک کند، باید آنها را از شر ولایت مطلقه فقیه نجات دهد.
خناس خواندن معتقدان به این راه حل، اگرچه اخلاقاً ناموجه و نشاندهنده عدم تغییر زبان تغییر هاشمی است، اما مسئلهای نیست، اگر و فقط اگر، هاشمی این سخنان را ایراد کند تا سیاست حذف ولایت فقیه را پیش برد. جمع کردن بساط ولایت فقیه و حکومت استبداد دینی، راه حل است، نه همراهی با آیتالله خامنهای و تبعیت از او تا آخر عمر.