مستند رادیویی «پرونده یک قاضی» داستان قاضی سعید مرتضوی است. داستان قاضی و دادستانی که بیش از یک دهه از حاکمیت جمهوری اسلامی، در خط مقدم برخورد با روزنامه نگاران و فعالان سیاسی و مدنی قرار داشت. این مستند که در سه بخش تهیه شده، دوران قضاوت و دادستانی سعید مرتضوی و همچنین برکناری او از دادستانی و ورود جنجال برانگیزاش به دولت محمود احمدینژاد بررسی میشود
آنچه در زیر میخوانید بخش اول این مستند است:
--------------------------------------------------------------------
سال ۱۳۷۵ است. خیابان خیام تهران، جنب کاخ دادگستری. دراتاق یکی از ساختمانهای قوه قضاییه ایران قاضی جوانی در شعبه نهم پشت میز نشسته. قدی کوتاه دارد و کت و شلواری قهوهای رنگ پوشیده است.
پس از مدتی وکلایی که به دادگستری مراجعه میکنند این قاضی را پشت میز شعبه ۳۴ دادگاه عمومی تهران که بعدا به ۱۴۱۰ تغییر نام پیدا کرده، میبینند.
این قاضی جوان هنوز اسم و رسمی در بین وکلا و دیگر قضات ندارد. اما پس از دوم خرداد سال ۱۳۷۶ او نیز مشهور میشود.
سال ۱۳۷۶ است و محمد خاتمی به ریاست جمهوری ایران میرسد.. فضای مطبوعاتی ایران کمی بازتر شده، اما بخشی از حاکمیت روی خوش به این آزادیهای نسبی نشان نمیدهد.
قوه قضاییه به ریاست آیت الله محمد یزدی در جبهه مخالف این آزادیهای نسبی قرار دارد. به سرعت صدها شکایت از سوی مدعی العموم و ستادی با عنوان «امر به معروف و نهی از منکر» علیه مطبوعات شکل میگیرد.
قاضی ناشناخته شعبه ۱۴۱۰ حالا نامش کم کم بر سر زبانها میافتد: قاضی سعید مرتضوی.
نماینده مدعیالعموم در برخی از دادگاهها بین سالهای ۱۳۷۶ تا ۱۳۷۸ چهره جوان دیگری است که کیفرخواست رییس دادگستری را قرائت میکند.
امیر فرشاد ابراهیمی درباره سعید مرتضوی میگوید:: «فرمایشی بودن مرتضوی بود. به جرات میتوان گفت که بین قضات مجتمع کارکنان دولت، گوش به فرمانترین آنها مرتضوی بود. یعنی سمعا و طاعتا. هر چه که میگفتند انجام میداد.»
دادگاه روزنامههای اصلاح طلب و مستقل یکی پس از دیگری برپا میشود و قاضی سعید مرتضوی روز به روز مشهورتر.
عکس او در صفحات روزنامهها و در جریان محاکمه روزنامه نگاران هر روز بیشتر به چشم میخورد. روزنامه نگاران و مدیران مسئول مطبوعات یک پایشان در تحریریه هاست و پای دیگرشان در دادگاهها...
ابراهیم نبوی طنزنویس چندین روزنامه مستقل و اصلاح طلب در این باره میگوید: «مرتضوی برای اینکه برای روزنامهها مشکل ایجاد کند و یا مثلا آنها را تعطیل کند مینشست و برایشان برنامه میریخت. آنهم برای اینکه آقای خامنهای گفته بود که روزنامهها دارند پایشان را از حد خودشان درازتر میکنند.
چون وفاداری کاملش را به آقای خامنهای حفظ کرده بود برای (خوشایند) او مینشست و فکر میکرد که او چه میخواهد؟ برای او مینشست و برنامه میریخت و میبرد او اجرا میکرد.»
قاضی مرتضوی در یکی از شهرهای کوچک استان یزد به دنیا میآید. کار قضایی را در شهر بابک استان کرمان شروع میکند و پس از انتقال به دادگستری تهران به سرعت از نردبان ترقی بالا میرود.
برخی، شخصیت و رفتارهای چند گانه و همچنین گوش بفرمان بودنش را رمز پیشرفت او در عرصه قدرت سیاسی – قضایی میبینند.
علی اصغر رمضانپور، روزنامه نگار و معاون فرهنگی وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی در دوره ریاست جمهوری محمد خاتمی درباره شخصیت سعید مرتضوی میگوید: تهدید، همراه با روحیه معاملهگری از ویژگیهای بارز این قاضی است.
علی اصغر رمضانپور: «آقای مرتضوی معمولا از موضع تهدید صحبت میکند و طبیعی است که همه این قبیل عنصرهای اطلاعاتی و بازجو صفت میخواهند بگویند که اطلاعات زیادی از شما دارند ولی این روش آقای مرتضوی خیلی خاص بود و حتی تاکید داشت که حالت تهدید خودش را به طور شخصی با یک سری کلمات خاص خودش اعلام کند.»
علی اصغر رمضانپور همچنین تاکید میکند: «همزمان با این تهدید، در او یک روحیه معاملهگری هم بود. یعنی وقتی تهدید میکرد که به خاطر این کاری که شما کردهاید قرار است با شما چه کار کنیم. در عین حال میگفت که البته شما این مسئله را هم دارید و موضوعی را برای معامله پیش میکشید و این طور که من شنیده بودم او با این شیوه خیلی هم پاسخ میگرفت. یعنی کسانی را دعوت میکرد و میخواست از طریق تهدید کردن آنها، آنها را وارد نوعی معامله کند.
حالا ممکن بود آن معامله سیاسی باشد یا امنیتی یا کار اجرایی.»
اکبر گنجی نویسنده و روزنامه نگاری است که در سال ۷۹ توسط قاضی مرتضوی بازداشت شد و شش سال در زندان بود.
اکبرگنجی: «مرتضوی به لحاظ خصوصیت شخصی یک پدیده بسیار بسیار جالب توجهای است. نماد دروغ گویی و فریب کاری و دغل کاری است و برای رسیدن به هدفش دست به هر کاری حاضر است بزند.»
اکبر گنجی برای اثبات این توصیفاش از قاضی مرتضوی با اشاره به اینکه بارها در برخوردی که با او داشته، کارشان به دعوا میکشیده و او در مواردی حتی به قاضی مرتضوی توهین میکند، اما در مقابل، این قاضی میخندیده است
اکبرگنجی: «اصلا برای او اهمیت نداشت که به او توهین کنی. آن چیزی که اهمیت داشت این بود که شما را خورد کند و به هدفش برسد در آن دستوری که دارد.
یک مورد، یک مسئلهای پیش آمد که پنج شاهد در آنجا حضور داشتند. من جلوی آنها به او گفتم که بیچاره! تو را آخر مثل سعید امامی واجبی توی حلقت میریزند و میکشنت. ناراحت شد و افراد شاهد را بیرون فرستاد و گفت که من الان علیه تو شکایت میکنم چون تو به من اهانت کردی. ولی چند دقیقه بعد از این مشاجره که دادستان را صدا زد و گفت که ایشان میگویند شما به قاضی مرتضوی اهانت کردهای و شاهد هم دارد، گفتم که شاهد نمیخواهد من خودم میگویم به او اهانت کردم. کاغذ آورد و گفت بنویس. بعد مرتضوی خندید و گفت خر خودتی. من گول تو را نمیخورم و شکایت ندارم. به دادستان گفت برو.»
اکبر گنجی درباره دلیل انصراف قاضی مرتضوی از شکایت میگوید: «چون قانونا اگر از من شکایت میکرد پرونده من از دستش خارج میشد. یعنی اگر شما مثلا بدترین کارها را با او انجام میدادید برای اینکه ماموریتی که به او محول شده بود را انجام بدهد، در مقابل بدترین اهانتها هم بیاهمیت برخورد میکرد. چون آن کار را باید به سرانجام میرساند.»
مسعود بهنود، روزنامه نگاری که چند ماه توسط قاضی مرتضوی به زندان افتاد، میگوید او با تمام وجودش در این پست کار میکند و از آن لذت میبرد
مسعود بهنود: «آقای مرتضوی هیچ وقت مثل کارمند حتی ساعی عمل نمیکرد. که حالا یک کاری را باید با دقت و منباب وظیفه انجام بدهد. خیر از این کارنهایت لذت را میبرد.
شب، روز، نیمه شب، دائما در این کار بود. من حتی در مورد پروندههای خودمان که این را دیدم، هیچ. در مورد پروندههای دیگر هم دیدم. در آن روزهایی که ما که تعدادمان هم کم نبود، تقریبا ۵۰ نفر بودیم، گرفتار شدیم و او به طور مشخص با پرونده کسانی مانند زیدآبادی، عماد باقی، لطیف صفری، شمس الواعظین و آقای گنجی و من و داور نبوی با هم و به طور همزمان درگیر بود و موضوع را همزمان داشت با کمک یکی دو نفری که از سپاه به عنوان کارشناس و بازجو به او کمک میکردند، پیش میبرد، ما با نحوه دیگری از برخورد روبرو شدیم که کمی تندتر از برخوردی بود که با ما میشد و فشارها بیاحتیاطتر بود.»
مسعود بهنود در ادامه میگوید: «در آن زمان یک خانمی را گیر انداخته بودند، که منشی مدیر عامل سابق ارج بود. در آنجا ما شاهد بودیم که شب، نیمه شب و صبح هر کاری که لازم بود انجام میشد و بعد که با متهم آن پرونده همراه شدیم دیدم که بله. در آنجاها چون احتمال نمیدهند که این افراد رفتاری را که با آنها میشد بگویند، سر و صدا کنند، مصاحبه کنند و اصولا کسی در بیرون جویایشان نیست، فشار بیش از حد معمول است.»
مسعود بهنود همچنین تاکید میکند: «آقای مرتضوی این کار را با تمام معنا دوست داشت. گاهی ساعت یک بعد از نیمه شب به همسران ما زنگ میزد و این خیلی عجیب و غریب بود. حتی من یک بار به شوخی به او گفتم از نظر شرعی این کار اشکال ندارد؟ آخر چرا شما به خانه ما تلفن میزنید وقتی من در زندان هستم.
به من گفت: نه میخواستم راهنمایی کنم.»
پس از انقلاب سال ۵۷ سه قاضی و دادستان در جمهوری اسلامی ایران نامدار میشوند، در ابتدای انقلاب صادق خلخالی، روحانیای است که در مقام حاکم شرع، بسیاری از مقامات و مسئولین حکومت پهلوی را اعدام میکند. بعد از او در سالهای اولیه دهه ۶۰، اسدالله لاجوردی دادستان تهران میشود. او نیز خیلی زود بخاطر بازداشت و سرکوب شدید دگراندیشان و فعالان سیاسی و حتی اعدام آنها، تبدیل به چهرهای معروف میشود.
پس از آنها سومین قاضی بنام، سعید مرتضوی است که از میانه دهه ۷۰ خورشیدی به بعد بیش از یک دهه در صف مقدم برخورد با فعالان مدنی و سیاسی قرار میگیرد.
البته مهرانگیز کار حقوقدان و وکیل دادگستری بین سعید مرتضوی با دو چهره قضایی ایران یعنی صادق خلخالی و اسدالله لاجوردی تفاوت قائل است
مهرانگیز کار: «اولا در شرایط زمانی که جمهوری اسلامی در آن قرار گرفته، زیر فشار نهادهای حقوق بشر و بین المللی است و از طرفی اصلاحاتی در ایران شروع شده و آقای خاتمی مدتی رئیس جمهور بود و این شرایط سیاسی در دوران آن دو نفر یعنی آقای خلخالی و لاجوردی وجود نداشت. آنها به راحتی آدم میکشتند اما وجه تشابه هر سه در این است که هر سه مامور سرکوب و مامور این بودند که یک جور سکوت را بر جامعه تحمیل کنند.
منتها سومین آنها که آقای مرتضوی باشد، شکل و صورت قانونی ظاهریاش سرکوب قانونی است و بسیار متفاوت بود با آنچه که آقای خلخالی و آقای لاجوری انجام میدادند و بیشتر، مبتنی بود بر احکام شرع و نظرات و برداشت خودشان از شرع و یا نظرات همفکرانشان از شرع.»
در دوران حکومت پهلوی مامور ممیزی معروفی بود به نام «محرمعلی خان».
منتقدان درباره او میگفتند «هرچه را نمیفهمید سانسور میکرد و چون هیچ نمیفهمید، همه چیز را سانسور میکرد».
با تشدید توقیف و بازداشت روزنامه نگاران در دوران قاضی مرتضوی برخی او را «محرمعلی خان جمهوری اسلامی» لقب میدهند.
علی اصغر رمضانپور معاون فرهنگی وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی در دوره ریاست جمهوری محمد خاتمی میگوید: «محرمعلی خان آنقدر آدم بیچشم و رویی بود که او را میفرستادند توی چاپخانهها و روزنامهای که در حال چاپ بود، میگفت این مطلب را دربیاورید و آن یکی را دربیاورید و خیلی هم آدم بیسوادی بود. ولی آنقدر ترس ایجاد میکرد چون همیشه او را برای کنترل نهایی میفرستادند به همین دلیل هم همه مطبوعات به اصطلاح از او حساب میبردند.»
علی اصغر رمضانپور در ادامه تاکید میکند: «من فکر میکنم آقای مرتضوی یک جور محرمعلی خان در سطح بالاتر است. یعنی نسل آقای مرتضوی در دورهای در جمهوری اسلامی آمدند بالا و قد کشیدند که در یک ردهای از نیروهای امنیتی نسبت به بسیاری از فعالیتها تردید به وجود آمده بود و در واقع یک جور تغییر داشتیم بین کسانی که دیگر حتی در خود سیستم امنیتی تردید داشتند که مثلا یک روشهایی را آیا درست است که به کار ببرند یا خیر؟
در این دوره آقای مرتضوی جزو محدود کسانی بود که با سماجت عجیب، حتی تندتر از نظر خود کسانی که در رده بالای دستگاه امنیتی به او ماموریتی را محول میکردند، کار را اجرا میکرد.
یعنی به قول معروف به او میگفتند کلاه را بیاور میرفت سر میآورد و این ویژگیاش باعث شده بود که دستگاه امنیتی از او استفاده کنند به عنوان فردی که کارها را انجام میدهد و مسئولیت آن کار را هم به گردن میگیرد. نه اینکه گردن کسی میاندازه که به او دستور داده است.»
آقای رمضانپور همچنین میگوید: «همیشه نیروهای امنیتی این حساب را داشتند که هر جا موضوع مهمی بود یا آنقدر ماجرا مفتضح یا سخت بود که حتی خودشان نمیتوانستند به اسم دیگری وارد آن ماجرا بشوند، آقای مرتضوی را جلو میانداختند و آقای مرتضوی هم این زرنگی را داشت که از این موقعیت خودش به طور کامل در دستگاههای امنیتی استفاده کند.»
سال ۱۳۷۸ است و آیت الله محمود هاشمی شاهرودی به جای آیت الله یزدی بر صندلی ریاست قوه قضاییه ایران مینشیند. چند ماه بعد از شروع کار هاشمی شاهرودی، آیت الله علی خامنهای، رهبر جمهوری اسلامی در یک سخنرانی عمومی برخی از مطبوعات را «پایگاه دشمن» میداند.
این سخنرانی سرآغاز موج جدیدی از توقیف نشریات میشود که یک پای آن قاضی سعید مرتضوی است.
شبانه دهها روزنامه و نشریه توقیف میشوند. روند توقیف و بازداشت روزنامه نگاران تا ماهها و سالهای بعد همچنان ادامه دارد.
پس از توقیف صدها نشریه، بسیاری از سازمانهای حقوق بشری دنیا از رهبر جمهوری اسلامی و قاضی سعید مرتضوی با عناوین مختلف یاد میکنند؛ «قاتل مطبوعات»، «قصاب مطبوعات»، «جلاد مطبوعات» و «دشمن آزادی بیان».
با وجود آنکه مطبوعات ایران پس از انقلاب سال ۵۷ همواره تحت فشار و سانسور قرار دارند. اما در تمام سالهای مسئولیت قضایی سعید مرتضوی، مطبوعات تحت فشار بیشتری قرار گرفتهاند. فشاری که منتقدین آن را به دستورات فرا قانونی و اعمال سانسور او نسبت میدهند.
ماشا الله شمس الواعظین، سردبیر روزنامههای توقیف شده جامعه، توس، نشاط و عصر آزادگان در گفتوگو با رادیو فردا در سال ۱۳۸۳ میگوید: «انجمن دفاع از آزادی مطبوعات اخیرا شاهد این است که مطالب دستوری و اعمال سانسور از جانب دادستانی تهران به وسیله مطبوعات به چشم میخورد. این اقدام خلاف نص ماده چهار و پنج قانون مطبوعات و نقض آشکار میثاق حرفهای روزنامه نگاری است.»
با وجود آنکه بیشترین توقیف نشریات در دوره ده ساله ریاست هاشمی شاهرودی بر قوه قضاییه صورت میگیرد، اما پس از مدتی او تصمیم میگیرد کمی چهره قضایی کشور را تعدیل کند و قدرت سعید مرتضوی را در این زمینه کنترل کند.
در اسفند ماه سال ۱۳۸۳ عباسعلی علیزاده، رئیس دادگستری تهران اعلام میکند که آیت الله هاشمی شاهرودی بخشنامهای ابلاغ کرده که سیاست جدید دستگاه قضایی ایران، مدارا با تخلفات مطبوعاتی است. اما سعید مرتضوی سریعا واکنش نشان میدهد و میگوید: بخشنامهای دریافت نکرده و طبق قانون اگر نشریهای مستحق توقیف شناخته شود توقیف میشود.
رضا معینی از سازمان گزارشگران بدون مرز میگوید: «یک شکل لمپنهایی که به قدرت میرسند و قدرت حاکم از این لمپنها برای برای سرکوب آزادی بیان و سرکوب آزادیهای بنیادین در جامعه استفاده میکند. به ویژه در آمریکای لاتین و در کودتاهای دهه شصت از این شیوه و روش استفاده میشد که از نظامیان و لمپنها برای شکنجه و آزار روشنفکران و روزنامه نگاران استفاده میکردند و یک سری شخصیت هیچ را به قول آقای مارکز بر همه غالب میکردند که آن هیچ در ایران، آقای مرتضوی بود.»
آقای معینی همچنین تاکید میکند: «مرتضوی از نظر ما یک عامل بود. آنچه که مشخص است این است که مرتضوی کار راه انداز و عامل اجرایی سیاستهای سرکوبی است که آقای خامنهای دستورش را صادر کرده بود.»
ماشاءالله شمس الواعظین که سردبیر چند روزنامه بود پس از توقیف روزنامههایش عملا امکان فعالیت روزنامه نگاری از او گرفته میشود. او در آن سالها عضو هیات مدیره انجمن صنفی روزنامه نگاران و همچنین انجمن دفاع از آزادی مطبوعات ایران است.
شمس الواعظین در آذر ماه سال ۱۳۸۳ در گفتوگو با رادیو فردا وضعیت روزنامه نگاران ایرانی را این چنین تشریح کرد.
ماشاءالله شمس الواعظین: «ما شاهد بودیم که در طول چند سال اخیر بیش از یک صد روزنامه و نشریه به روشهای غیر قانونی تعطیل شدند و دهها روزنامه نگار بازداشت و زندانی شدند. دو هزار روزنامه نگار کار خود را از دست دادند و دهها روزنامه نگار به خارج از مرزها مهاجرت کردند و جالب است که همه این اقدامات بر خلاف نص صریح مواد ۲۴ و ۲۸ و ۱۶۸ قانون اساسی است که به وسیله دستگاه قضایی دارد صورت میگیرد و ادامه پیدا میکند.»
آقای شمس الواعظین همچنین در گفتوگوی خود در سال ۸۳ تاکید میکند: «هم اکنون زندانهای غیر قانونی مجددا فعال شده و بازجویی به روش اعتراف گیری و تواب سازی با اعمال فشار جسمی و شکنجههای روحی از نو در حال گسترش و نوسازی است. بازداشتهای خیابانی و ارعاب و وحشت آفرینی در میان روزنامه نگاران به اوج خودش رسیده است.»
برخی از روزنامه نگاران و چهرههای سیاسی بر این باورند که سعید مرتضوی در برخورد با متهمان پروندهها علاوه بر اینکه رفتارهایی زیرکانه و شخصیتی چندگانه از خود به نمایش میگذارد، اما گاهی رفتارهایی دارد که میزان اطلاعات عمومی و حتی سواد قضایی او را به چالش میکشد.
سال ۱۳۷۸است و قاضی مرتضوی به هنگام بازجویی از ماشاالله شمس الواعظین، سردبیرروزنامه نشاط میگوید: این رای دادگاه و قوانین، یک غاز هم نمیارزد.
شمس الواعظین این سخن را در جاهای مختلف نقل میکند اما مسعود بهنود روزنامه نگار و نویسنده که چند ماه توسط قاضی مرتضوی بازداشت شد، میگوید قاضی مرتضوی در مقام تکذیب آن بر میآید.
مسعود بهنود: «در یک فرصتی که من را از زندان آورده بودند به او گفتم که ما بودیم که شما این حرف را زدید. گفت نه نه نه. این مثل از پیش شما شمالیها آمده است که در شمال هستید و غاز دور و برتان هست در یزد حتی یک غاز هم پیدا نمیشود.
من به او گفتم. ولی این قاز، آن غاز نیست بلکه این قاز با قاف است. همین طور ماند و گفت قاز با قاف یعنی چه؟ گفتم یعنی پول سیاه و بیارزش. گفت ولی شمس الواعظین آن غاز را گفت.
ابراهیم نبوی طنز نویس چند روزنامههای مستقل و اصلاح طلب نیز ماجرایی از قاضی مرتضوی نقل میکند که سال هاست نقل محافل روزنامه نگاری ایران است
پس از بازداشت شمس الواعظین تعدادی از اعضای تحریریه روزنامه و وکلای او برای گذاشتن وثیقه نزد قاضی مرتضوی میروند. ابراهیم نبوی نقل میکند که مرتضوی به آنها پاسخ منفی میدهد و میگوید: شمس الواعظین آدم خطرناکی است زیرا او ریمل دارد و پاسپورتش را هم به ما نمیدهد.
ابراهیم نبوی: بچهها گفته بودند که ریمل داره؟ فکر کرده بودند که شمس الواعظین با این ریش و پشمش نمیشود که به چشمهایش ریمل زده باشد؟ برای همین هم گفته بودند که آخر ما فکر نمیکنیم آقای شمس الواعظین ریمل داشته باشد؟ حالا هم فوقش که داشته باشد. مگر ریمل داشتن جرم است؟ مرتضوی پاسخ داده بود که که ریمل نه، ریمیل. گفته بودند که حالا ریمیل که نمیدانیم ولی حالا ریمیل چی دارد؟ گفته بود ریمیل دارد و بعد پاسپورتش را هم به ما نمیدهد که برویم توی ریملیش؟»
ابراهیم نبوی میگوید وکلای شمس الواعظین به مرتضوی میگویند: «شما میخواهید او را ممنوع الخروج کنید خوب ممنوع الخروجش کنید دیگر. پاسپورتش به چه دردتان میخورد؟
گفته بود ببیند شما نمیدانید. ریمیل یک چیز جدید است و این آقا یک پاسپورت دارد که با آن وارد ریمیلش میشود و درون آن ریمیل هم یک عالمه اطلاعات هست. و این را به ما نمیدهد.
بچهها تازه متوجه شده بودند که داستان چیست و مسئله ایمیل و پسورد چیست و خلاصه واقعا دانشمند بزرگی بود ایشان.»
ماجراهای قاضی مرتضوی تنها به این موارد ختم نمیشود. گاهی او بر مواردی انگشت میگذارد که حیرت کارشناسان را بر میانگیزد.
سال ۱۳۸۱ است. علی اصغر رمضانپور، معاون فرهنگی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی توسط سعید مرتضوی احضار میشود. دلیل احضار، اجازه برای چاپ کتابی آموزشی در زمینه زیستشناسی برای دانش آموزان است.
مترجم در آن کتاب گلبولهای قرمز خون را رساننده غذا و امکانات توصیف میکند و گلبولهای سفید را به عنوان گارد حفاظتی.
علی اصغر رمضانپور در این باره میگوید: «آنجا در خلال آن کتاب، متن را که البته بیشتر مطلب آن ترجمهای از متن خارجی بود، منتها مترجم خواسته بود کمی مطلب را به فضای ایران نزدیک کند، گفته بود که جایی هست که رهبری میکند اگر این گلبولهای سرخ یا سفید بیشتر شود... و ایراد آقای مرتضوی به کلمه رهبری بود و میگفت این کلمه رهبری که به کار برده شده در این کتاب، منظور «رهبری» است که دستور میدهد گلبولهای سرخ برند گلبولهای سفید بدهند. هر چه من به او توضیح دادم که این بحث یک بحث آناتومی و زیستشناسی است اما اصلا به تنها چیزی که به آن توجه نمیکرد توضیحات من بود و میگفت آنچه که در این متن آمده خواسته است بگوید که وقتی یک سیستمی برای مدیریت و رهبری و هدایت وجود دارد، منظور شما کل نظام است و توضیحات من را هم نهایتا او را قانع نکرد.»
توقیف و بازداشتهای در دوران قضایی سعید مرتضوی تنها به روزنامه نگاران ختم نمیشود. بازداشت گسترده دانشجویان و فعالین حقوق مدنی و زنان، بخش دیگری از دوران دادستانی او را رقم میزند.
نسرین ستوده، وکیل دادگستری که هم اکنون در زندان است در گفتوگو با رادیو فردا در سال ۱۳۸۸ میگوید: او بازداشتهای فلهای روزنامه نگاران را به دیگر اقشار جامعه هم کشانده است.
نسرین ستوده: «آقای مرتضوی با توجه به تجربهای که در زمینه توقیف گسترده مطبوعات که به توقیف «فلهای» معروف شد، داشتند و پس از آن و پس از اشغال پست دادستانی تهران در تمام برخوردهایشان از همان روش بازداشتهای فلهای و گسترده استفاده کردند.
شما شاهد بازداشتهای گسترده و فلهای افراد مختلف در روز کارگر و فعالان حقوق کارگری بودید. فعالان حقوق زنان در روز جهانی زن و دانشجویان و دیگر اقشار مدنی و فعالان اجتماعی هم به همین روش بازداشت میشدند.
حتی در طرح موسوم به کنترل اراذل و اوباش که زیر نظر ایشان وفرماندهی نیروی انتظامی و با دستور خود رئیس جمهور اجرا شد، هم شاهد این قبیل بازداشتها بودیم.
سپس در اعتراضات اخیر هم با بازداشت گسترده و همچنین اذیت و آزارهای گسترده و صحبت از تجاوزات و شکنجههای منتهی به مرگ و شکنجههای سخت و دردآور روبرو بودیم.
من نمیتوانم بگویم همه اینها صرفا زیر نظر ایشان بوده ولی ایشان یکی از مهرههای اصلی سرکوبها به طور قاطعانه میتوانم بگویم ایشان بوده است.»
حجت السلام عباسعلی علیزاده سالها قبل ریاست دادگستری کرمان را بر عهده دارد و سعید مرتضوی یکی از قضات خوب و حرف شنوی او در استان کرمان است.
آقای مرتضوی به تهران منتقل میشود و عباسعلی علیزاده به ریاست دادگستری مشهد میرسد.
پس از چند سال عباسعلی علیزاده به تهران منتقل میشود. او نیز رئیس دادگستری استان تهران میشود و قاضی مرتضوی پس از چند سال به پشتوانه حمایت او و دیگر مراکز قدرت در برخورد با روزنامه نگاران و فعالان مدنی – سیاسی و دانشجویی ارتقا مقام میگیرد و دادستان پرجمعیتترین استان ایران یعنی تهران میشود. دادستانی قدرتمند با دهها معاون و اختیاراتی قانونی و فراقانونی.
آنچه در زیر میخوانید بخش اول این مستند است:
--------------------------------------------------------------------
سال ۱۳۷۵ است. خیابان خیام تهران، جنب کاخ دادگستری. دراتاق یکی از ساختمانهای قوه قضاییه ایران قاضی جوانی در شعبه نهم پشت میز نشسته. قدی کوتاه دارد و کت و شلواری قهوهای رنگ پوشیده است.
پس از مدتی وکلایی که به دادگستری مراجعه میکنند این قاضی را پشت میز شعبه ۳۴ دادگاه عمومی تهران که بعدا به ۱۴۱۰ تغییر نام پیدا کرده، میبینند.
این قاضی جوان هنوز اسم و رسمی در بین وکلا و دیگر قضات ندارد. اما پس از دوم خرداد سال ۱۳۷۶ او نیز مشهور میشود.
سال ۱۳۷۶ است و محمد خاتمی به ریاست جمهوری ایران میرسد.. فضای مطبوعاتی ایران کمی بازتر شده، اما بخشی از حاکمیت روی خوش به این آزادیهای نسبی نشان نمیدهد.
قوه قضاییه به ریاست آیت الله محمد یزدی در جبهه مخالف این آزادیهای نسبی قرار دارد. به سرعت صدها شکایت از سوی مدعی العموم و ستادی با عنوان «امر به معروف و نهی از منکر» علیه مطبوعات شکل میگیرد.
قاضی ناشناخته شعبه ۱۴۱۰ حالا نامش کم کم بر سر زبانها میافتد: قاضی سعید مرتضوی.
نماینده مدعیالعموم در برخی از دادگاهها بین سالهای ۱۳۷۶ تا ۱۳۷۸ چهره جوان دیگری است که کیفرخواست رییس دادگستری را قرائت میکند.
امیر فرشاد ابراهیمی درباره سعید مرتضوی میگوید:: «فرمایشی بودن مرتضوی بود. به جرات میتوان گفت که بین قضات مجتمع کارکنان دولت، گوش به فرمانترین آنها مرتضوی بود. یعنی سمعا و طاعتا. هر چه که میگفتند انجام میداد.»
دادگاه روزنامههای اصلاح طلب و مستقل یکی پس از دیگری برپا میشود و قاضی سعید مرتضوی روز به روز مشهورتر.
عکس او در صفحات روزنامهها و در جریان محاکمه روزنامه نگاران هر روز بیشتر به چشم میخورد. روزنامه نگاران و مدیران مسئول مطبوعات یک پایشان در تحریریه هاست و پای دیگرشان در دادگاهها...
ابراهیم نبوی طنزنویس چندین روزنامه مستقل و اصلاح طلب در این باره میگوید: «مرتضوی برای اینکه برای روزنامهها مشکل ایجاد کند و یا مثلا آنها را تعطیل کند مینشست و برایشان برنامه میریخت. آنهم برای اینکه آقای خامنهای گفته بود که روزنامهها دارند پایشان را از حد خودشان درازتر میکنند.
چون وفاداری کاملش را به آقای خامنهای حفظ کرده بود برای (خوشایند) او مینشست و فکر میکرد که او چه میخواهد؟ برای او مینشست و برنامه میریخت و میبرد او اجرا میکرد.»
قاضی مرتضوی در یکی از شهرهای کوچک استان یزد به دنیا میآید. کار قضایی را در شهر بابک استان کرمان شروع میکند و پس از انتقال به دادگستری تهران به سرعت از نردبان ترقی بالا میرود.
برخی، شخصیت و رفتارهای چند گانه و همچنین گوش بفرمان بودنش را رمز پیشرفت او در عرصه قدرت سیاسی – قضایی میبینند.
علی اصغر رمضانپور، روزنامه نگار و معاون فرهنگی وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی در دوره ریاست جمهوری محمد خاتمی درباره شخصیت سعید مرتضوی میگوید: تهدید، همراه با روحیه معاملهگری از ویژگیهای بارز این قاضی است.
علی اصغر رمضانپور: «آقای مرتضوی معمولا از موضع تهدید صحبت میکند و طبیعی است که همه این قبیل عنصرهای اطلاعاتی و بازجو صفت میخواهند بگویند که اطلاعات زیادی از شما دارند ولی این روش آقای مرتضوی خیلی خاص بود و حتی تاکید داشت که حالت تهدید خودش را به طور شخصی با یک سری کلمات خاص خودش اعلام کند.»
علی اصغر رمضانپور همچنین تاکید میکند: «همزمان با این تهدید، در او یک روحیه معاملهگری هم بود. یعنی وقتی تهدید میکرد که به خاطر این کاری که شما کردهاید قرار است با شما چه کار کنیم. در عین حال میگفت که البته شما این مسئله را هم دارید و موضوعی را برای معامله پیش میکشید و این طور که من شنیده بودم او با این شیوه خیلی هم پاسخ میگرفت. یعنی کسانی را دعوت میکرد و میخواست از طریق تهدید کردن آنها، آنها را وارد نوعی معامله کند.
حالا ممکن بود آن معامله سیاسی باشد یا امنیتی یا کار اجرایی.»
اکبر گنجی نویسنده و روزنامه نگاری است که در سال ۷۹ توسط قاضی مرتضوی بازداشت شد و شش سال در زندان بود.
اکبرگنجی: «مرتضوی به لحاظ خصوصیت شخصی یک پدیده بسیار بسیار جالب توجهای است. نماد دروغ گویی و فریب کاری و دغل کاری است و برای رسیدن به هدفش دست به هر کاری حاضر است بزند.»
اکبر گنجی برای اثبات این توصیفاش از قاضی مرتضوی با اشاره به اینکه بارها در برخوردی که با او داشته، کارشان به دعوا میکشیده و او در مواردی حتی به قاضی مرتضوی توهین میکند، اما در مقابل، این قاضی میخندیده است
اکبرگنجی: «اصلا برای او اهمیت نداشت که به او توهین کنی. آن چیزی که اهمیت داشت این بود که شما را خورد کند و به هدفش برسد در آن دستوری که دارد.
یک مورد، یک مسئلهای پیش آمد که پنج شاهد در آنجا حضور داشتند. من جلوی آنها به او گفتم که بیچاره! تو را آخر مثل سعید امامی واجبی توی حلقت میریزند و میکشنت. ناراحت شد و افراد شاهد را بیرون فرستاد و گفت که من الان علیه تو شکایت میکنم چون تو به من اهانت کردی. ولی چند دقیقه بعد از این مشاجره که دادستان را صدا زد و گفت که ایشان میگویند شما به قاضی مرتضوی اهانت کردهای و شاهد هم دارد، گفتم که شاهد نمیخواهد من خودم میگویم به او اهانت کردم. کاغذ آورد و گفت بنویس. بعد مرتضوی خندید و گفت خر خودتی. من گول تو را نمیخورم و شکایت ندارم. به دادستان گفت برو.»
اکبر گنجی درباره دلیل انصراف قاضی مرتضوی از شکایت میگوید: «چون قانونا اگر از من شکایت میکرد پرونده من از دستش خارج میشد. یعنی اگر شما مثلا بدترین کارها را با او انجام میدادید برای اینکه ماموریتی که به او محول شده بود را انجام بدهد، در مقابل بدترین اهانتها هم بیاهمیت برخورد میکرد. چون آن کار را باید به سرانجام میرساند.»
مسعود بهنود، روزنامه نگاری که چند ماه توسط قاضی مرتضوی به زندان افتاد، میگوید او با تمام وجودش در این پست کار میکند و از آن لذت میبرد
مسعود بهنود: «آقای مرتضوی هیچ وقت مثل کارمند حتی ساعی عمل نمیکرد. که حالا یک کاری را باید با دقت و منباب وظیفه انجام بدهد. خیر از این کارنهایت لذت را میبرد.
شب، روز، نیمه شب، دائما در این کار بود. من حتی در مورد پروندههای خودمان که این را دیدم، هیچ. در مورد پروندههای دیگر هم دیدم. در آن روزهایی که ما که تعدادمان هم کم نبود، تقریبا ۵۰ نفر بودیم، گرفتار شدیم و او به طور مشخص با پرونده کسانی مانند زیدآبادی، عماد باقی، لطیف صفری، شمس الواعظین و آقای گنجی و من و داور نبوی با هم و به طور همزمان درگیر بود و موضوع را همزمان داشت با کمک یکی دو نفری که از سپاه به عنوان کارشناس و بازجو به او کمک میکردند، پیش میبرد، ما با نحوه دیگری از برخورد روبرو شدیم که کمی تندتر از برخوردی بود که با ما میشد و فشارها بیاحتیاطتر بود.»
مسعود بهنود در ادامه میگوید: «در آن زمان یک خانمی را گیر انداخته بودند، که منشی مدیر عامل سابق ارج بود. در آنجا ما شاهد بودیم که شب، نیمه شب و صبح هر کاری که لازم بود انجام میشد و بعد که با متهم آن پرونده همراه شدیم دیدم که بله. در آنجاها چون احتمال نمیدهند که این افراد رفتاری را که با آنها میشد بگویند، سر و صدا کنند، مصاحبه کنند و اصولا کسی در بیرون جویایشان نیست، فشار بیش از حد معمول است.»
مسعود بهنود همچنین تاکید میکند: «آقای مرتضوی این کار را با تمام معنا دوست داشت. گاهی ساعت یک بعد از نیمه شب به همسران ما زنگ میزد و این خیلی عجیب و غریب بود. حتی من یک بار به شوخی به او گفتم از نظر شرعی این کار اشکال ندارد؟ آخر چرا شما به خانه ما تلفن میزنید وقتی من در زندان هستم.
به من گفت: نه میخواستم راهنمایی کنم.»
پس از انقلاب سال ۵۷ سه قاضی و دادستان در جمهوری اسلامی ایران نامدار میشوند، در ابتدای انقلاب صادق خلخالی، روحانیای است که در مقام حاکم شرع، بسیاری از مقامات و مسئولین حکومت پهلوی را اعدام میکند. بعد از او در سالهای اولیه دهه ۶۰، اسدالله لاجوردی دادستان تهران میشود. او نیز خیلی زود بخاطر بازداشت و سرکوب شدید دگراندیشان و فعالان سیاسی و حتی اعدام آنها، تبدیل به چهرهای معروف میشود.
پس از آنها سومین قاضی بنام، سعید مرتضوی است که از میانه دهه ۷۰ خورشیدی به بعد بیش از یک دهه در صف مقدم برخورد با فعالان مدنی و سیاسی قرار میگیرد.
البته مهرانگیز کار حقوقدان و وکیل دادگستری بین سعید مرتضوی با دو چهره قضایی ایران یعنی صادق خلخالی و اسدالله لاجوردی تفاوت قائل است
مهرانگیز کار: «اولا در شرایط زمانی که جمهوری اسلامی در آن قرار گرفته، زیر فشار نهادهای حقوق بشر و بین المللی است و از طرفی اصلاحاتی در ایران شروع شده و آقای خاتمی مدتی رئیس جمهور بود و این شرایط سیاسی در دوران آن دو نفر یعنی آقای خلخالی و لاجوردی وجود نداشت. آنها به راحتی آدم میکشتند اما وجه تشابه هر سه در این است که هر سه مامور سرکوب و مامور این بودند که یک جور سکوت را بر جامعه تحمیل کنند.
منتها سومین آنها که آقای مرتضوی باشد، شکل و صورت قانونی ظاهریاش سرکوب قانونی است و بسیار متفاوت بود با آنچه که آقای خلخالی و آقای لاجوری انجام میدادند و بیشتر، مبتنی بود بر احکام شرع و نظرات و برداشت خودشان از شرع و یا نظرات همفکرانشان از شرع.»
در دوران حکومت پهلوی مامور ممیزی معروفی بود به نام «محرمعلی خان».
منتقدان درباره او میگفتند «هرچه را نمیفهمید سانسور میکرد و چون هیچ نمیفهمید، همه چیز را سانسور میکرد».
با تشدید توقیف و بازداشت روزنامه نگاران در دوران قاضی مرتضوی برخی او را «محرمعلی خان جمهوری اسلامی» لقب میدهند.
علی اصغر رمضانپور معاون فرهنگی وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی در دوره ریاست جمهوری محمد خاتمی میگوید: «محرمعلی خان آنقدر آدم بیچشم و رویی بود که او را میفرستادند توی چاپخانهها و روزنامهای که در حال چاپ بود، میگفت این مطلب را دربیاورید و آن یکی را دربیاورید و خیلی هم آدم بیسوادی بود. ولی آنقدر ترس ایجاد میکرد چون همیشه او را برای کنترل نهایی میفرستادند به همین دلیل هم همه مطبوعات به اصطلاح از او حساب میبردند.»
علی اصغر رمضانپور در ادامه تاکید میکند: «من فکر میکنم آقای مرتضوی یک جور محرمعلی خان در سطح بالاتر است. یعنی نسل آقای مرتضوی در دورهای در جمهوری اسلامی آمدند بالا و قد کشیدند که در یک ردهای از نیروهای امنیتی نسبت به بسیاری از فعالیتها تردید به وجود آمده بود و در واقع یک جور تغییر داشتیم بین کسانی که دیگر حتی در خود سیستم امنیتی تردید داشتند که مثلا یک روشهایی را آیا درست است که به کار ببرند یا خیر؟
در این دوره آقای مرتضوی جزو محدود کسانی بود که با سماجت عجیب، حتی تندتر از نظر خود کسانی که در رده بالای دستگاه امنیتی به او ماموریتی را محول میکردند، کار را اجرا میکرد.
یعنی به قول معروف به او میگفتند کلاه را بیاور میرفت سر میآورد و این ویژگیاش باعث شده بود که دستگاه امنیتی از او استفاده کنند به عنوان فردی که کارها را انجام میدهد و مسئولیت آن کار را هم به گردن میگیرد. نه اینکه گردن کسی میاندازه که به او دستور داده است.»
آقای رمضانپور همچنین میگوید: «همیشه نیروهای امنیتی این حساب را داشتند که هر جا موضوع مهمی بود یا آنقدر ماجرا مفتضح یا سخت بود که حتی خودشان نمیتوانستند به اسم دیگری وارد آن ماجرا بشوند، آقای مرتضوی را جلو میانداختند و آقای مرتضوی هم این زرنگی را داشت که از این موقعیت خودش به طور کامل در دستگاههای امنیتی استفاده کند.»
سال ۱۳۷۸ است و آیت الله محمود هاشمی شاهرودی به جای آیت الله یزدی بر صندلی ریاست قوه قضاییه ایران مینشیند. چند ماه بعد از شروع کار هاشمی شاهرودی، آیت الله علی خامنهای، رهبر جمهوری اسلامی در یک سخنرانی عمومی برخی از مطبوعات را «پایگاه دشمن» میداند.
این سخنرانی سرآغاز موج جدیدی از توقیف نشریات میشود که یک پای آن قاضی سعید مرتضوی است.
شبانه دهها روزنامه و نشریه توقیف میشوند. روند توقیف و بازداشت روزنامه نگاران تا ماهها و سالهای بعد همچنان ادامه دارد.
رضا معینی از سازمان گزارشگران بدون مرزدر این باره میگوید: «به طور مشخص بیش از ۱۲۰ نشریه به دستور مستقیم آقای مرتضوی تعطیل شده است. یعنی از جامعه تا یاس نو، کلمه سبز بعد از کودتای انتخاباتی یا اعتماد ملی که آخرینهایش اینها بودند. و سپس دستگیری و بازداشتها، ما با وبلاگ نویسان و روزنامه نگاران اگر جمع ببندیم بیش از ۲۵۰ مورد بازداشت بوده است که مستقیما توسط مرتضوی انجام شده است.»
پس از توقیف صدها نشریه، بسیاری از سازمانهای حقوق بشری دنیا از رهبر جمهوری اسلامی و قاضی سعید مرتضوی با عناوین مختلف یاد میکنند؛ «قاتل مطبوعات»، «قصاب مطبوعات»، «جلاد مطبوعات» و «دشمن آزادی بیان».
با وجود آنکه مطبوعات ایران پس از انقلاب سال ۵۷ همواره تحت فشار و سانسور قرار دارند. اما در تمام سالهای مسئولیت قضایی سعید مرتضوی، مطبوعات تحت فشار بیشتری قرار گرفتهاند. فشاری که منتقدین آن را به دستورات فرا قانونی و اعمال سانسور او نسبت میدهند.
ماشا الله شمس الواعظین، سردبیر روزنامههای توقیف شده جامعه، توس، نشاط و عصر آزادگان در گفتوگو با رادیو فردا در سال ۱۳۸۳ میگوید: «انجمن دفاع از آزادی مطبوعات اخیرا شاهد این است که مطالب دستوری و اعمال سانسور از جانب دادستانی تهران به وسیله مطبوعات به چشم میخورد. این اقدام خلاف نص ماده چهار و پنج قانون مطبوعات و نقض آشکار میثاق حرفهای روزنامه نگاری است.»
با وجود آنکه بیشترین توقیف نشریات در دوره ده ساله ریاست هاشمی شاهرودی بر قوه قضاییه صورت میگیرد، اما پس از مدتی او تصمیم میگیرد کمی چهره قضایی کشور را تعدیل کند و قدرت سعید مرتضوی را در این زمینه کنترل کند.
در اسفند ماه سال ۱۳۸۳ عباسعلی علیزاده، رئیس دادگستری تهران اعلام میکند که آیت الله هاشمی شاهرودی بخشنامهای ابلاغ کرده که سیاست جدید دستگاه قضایی ایران، مدارا با تخلفات مطبوعاتی است. اما سعید مرتضوی سریعا واکنش نشان میدهد و میگوید: بخشنامهای دریافت نکرده و طبق قانون اگر نشریهای مستحق توقیف شناخته شود توقیف میشود.
رضا معینی از سازمان گزارشگران بدون مرز میگوید: «یک شکل لمپنهایی که به قدرت میرسند و قدرت حاکم از این لمپنها برای برای سرکوب آزادی بیان و سرکوب آزادیهای بنیادین در جامعه استفاده میکند. به ویژه در آمریکای لاتین و در کودتاهای دهه شصت از این شیوه و روش استفاده میشد که از نظامیان و لمپنها برای شکنجه و آزار روشنفکران و روزنامه نگاران استفاده میکردند و یک سری شخصیت هیچ را به قول آقای مارکز بر همه غالب میکردند که آن هیچ در ایران، آقای مرتضوی بود.»
آقای معینی همچنین تاکید میکند: «مرتضوی از نظر ما یک عامل بود. آنچه که مشخص است این است که مرتضوی کار راه انداز و عامل اجرایی سیاستهای سرکوبی است که آقای خامنهای دستورش را صادر کرده بود.»
ماشاءالله شمس الواعظین که سردبیر چند روزنامه بود پس از توقیف روزنامههایش عملا امکان فعالیت روزنامه نگاری از او گرفته میشود. او در آن سالها عضو هیات مدیره انجمن صنفی روزنامه نگاران و همچنین انجمن دفاع از آزادی مطبوعات ایران است.
شمس الواعظین در آذر ماه سال ۱۳۸۳ در گفتوگو با رادیو فردا وضعیت روزنامه نگاران ایرانی را این چنین تشریح کرد.
ماشاءالله شمس الواعظین: «ما شاهد بودیم که در طول چند سال اخیر بیش از یک صد روزنامه و نشریه به روشهای غیر قانونی تعطیل شدند و دهها روزنامه نگار بازداشت و زندانی شدند. دو هزار روزنامه نگار کار خود را از دست دادند و دهها روزنامه نگار به خارج از مرزها مهاجرت کردند و جالب است که همه این اقدامات بر خلاف نص صریح مواد ۲۴ و ۲۸ و ۱۶۸ قانون اساسی است که به وسیله دستگاه قضایی دارد صورت میگیرد و ادامه پیدا میکند.»
آقای شمس الواعظین همچنین در گفتوگوی خود در سال ۸۳ تاکید میکند: «هم اکنون زندانهای غیر قانونی مجددا فعال شده و بازجویی به روش اعتراف گیری و تواب سازی با اعمال فشار جسمی و شکنجههای روحی از نو در حال گسترش و نوسازی است. بازداشتهای خیابانی و ارعاب و وحشت آفرینی در میان روزنامه نگاران به اوج خودش رسیده است.»
برخی از روزنامه نگاران و چهرههای سیاسی بر این باورند که سعید مرتضوی در برخورد با متهمان پروندهها علاوه بر اینکه رفتارهایی زیرکانه و شخصیتی چندگانه از خود به نمایش میگذارد، اما گاهی رفتارهایی دارد که میزان اطلاعات عمومی و حتی سواد قضایی او را به چالش میکشد.
سال ۱۳۷۸است و قاضی مرتضوی به هنگام بازجویی از ماشاالله شمس الواعظین، سردبیرروزنامه نشاط میگوید: این رای دادگاه و قوانین، یک غاز هم نمیارزد.
شمس الواعظین این سخن را در جاهای مختلف نقل میکند اما مسعود بهنود روزنامه نگار و نویسنده که چند ماه توسط قاضی مرتضوی بازداشت شد، میگوید قاضی مرتضوی در مقام تکذیب آن بر میآید.
مسعود بهنود: «در یک فرصتی که من را از زندان آورده بودند به او گفتم که ما بودیم که شما این حرف را زدید. گفت نه نه نه. این مثل از پیش شما شمالیها آمده است که در شمال هستید و غاز دور و برتان هست در یزد حتی یک غاز هم پیدا نمیشود.
من به او گفتم. ولی این قاز، آن غاز نیست بلکه این قاز با قاف است. همین طور ماند و گفت قاز با قاف یعنی چه؟ گفتم یعنی پول سیاه و بیارزش. گفت ولی شمس الواعظین آن غاز را گفت.
ابراهیم نبوی طنز نویس چند روزنامههای مستقل و اصلاح طلب نیز ماجرایی از قاضی مرتضوی نقل میکند که سال هاست نقل محافل روزنامه نگاری ایران است
پس از بازداشت شمس الواعظین تعدادی از اعضای تحریریه روزنامه و وکلای او برای گذاشتن وثیقه نزد قاضی مرتضوی میروند. ابراهیم نبوی نقل میکند که مرتضوی به آنها پاسخ منفی میدهد و میگوید: شمس الواعظین آدم خطرناکی است زیرا او ریمل دارد و پاسپورتش را هم به ما نمیدهد.
ابراهیم نبوی: بچهها گفته بودند که ریمل داره؟ فکر کرده بودند که شمس الواعظین با این ریش و پشمش نمیشود که به چشمهایش ریمل زده باشد؟ برای همین هم گفته بودند که آخر ما فکر نمیکنیم آقای شمس الواعظین ریمل داشته باشد؟ حالا هم فوقش که داشته باشد. مگر ریمل داشتن جرم است؟ مرتضوی پاسخ داده بود که که ریمل نه، ریمیل. گفته بودند که حالا ریمیل که نمیدانیم ولی حالا ریمیل چی دارد؟ گفته بود ریمیل دارد و بعد پاسپورتش را هم به ما نمیدهد که برویم توی ریملیش؟»
ابراهیم نبوی میگوید وکلای شمس الواعظین به مرتضوی میگویند: «شما میخواهید او را ممنوع الخروج کنید خوب ممنوع الخروجش کنید دیگر. پاسپورتش به چه دردتان میخورد؟
گفته بود ببیند شما نمیدانید. ریمیل یک چیز جدید است و این آقا یک پاسپورت دارد که با آن وارد ریمیلش میشود و درون آن ریمیل هم یک عالمه اطلاعات هست. و این را به ما نمیدهد.
بچهها تازه متوجه شده بودند که داستان چیست و مسئله ایمیل و پسورد چیست و خلاصه واقعا دانشمند بزرگی بود ایشان.»
ماجراهای قاضی مرتضوی تنها به این موارد ختم نمیشود. گاهی او بر مواردی انگشت میگذارد که حیرت کارشناسان را بر میانگیزد.
سال ۱۳۸۱ است. علی اصغر رمضانپور، معاون فرهنگی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی توسط سعید مرتضوی احضار میشود. دلیل احضار، اجازه برای چاپ کتابی آموزشی در زمینه زیستشناسی برای دانش آموزان است.
مترجم در آن کتاب گلبولهای قرمز خون را رساننده غذا و امکانات توصیف میکند و گلبولهای سفید را به عنوان گارد حفاظتی.
علی اصغر رمضانپور در این باره میگوید: «آنجا در خلال آن کتاب، متن را که البته بیشتر مطلب آن ترجمهای از متن خارجی بود، منتها مترجم خواسته بود کمی مطلب را به فضای ایران نزدیک کند، گفته بود که جایی هست که رهبری میکند اگر این گلبولهای سرخ یا سفید بیشتر شود... و ایراد آقای مرتضوی به کلمه رهبری بود و میگفت این کلمه رهبری که به کار برده شده در این کتاب، منظور «رهبری» است که دستور میدهد گلبولهای سرخ برند گلبولهای سفید بدهند. هر چه من به او توضیح دادم که این بحث یک بحث آناتومی و زیستشناسی است اما اصلا به تنها چیزی که به آن توجه نمیکرد توضیحات من بود و میگفت آنچه که در این متن آمده خواسته است بگوید که وقتی یک سیستمی برای مدیریت و رهبری و هدایت وجود دارد، منظور شما کل نظام است و توضیحات من را هم نهایتا او را قانع نکرد.»
توقیف و بازداشتهای در دوران قضایی سعید مرتضوی تنها به روزنامه نگاران ختم نمیشود. بازداشت گسترده دانشجویان و فعالین حقوق مدنی و زنان، بخش دیگری از دوران دادستانی او را رقم میزند.
نسرین ستوده، وکیل دادگستری که هم اکنون در زندان است در گفتوگو با رادیو فردا در سال ۱۳۸۸ میگوید: او بازداشتهای فلهای روزنامه نگاران را به دیگر اقشار جامعه هم کشانده است.
نسرین ستوده: «آقای مرتضوی با توجه به تجربهای که در زمینه توقیف گسترده مطبوعات که به توقیف «فلهای» معروف شد، داشتند و پس از آن و پس از اشغال پست دادستانی تهران در تمام برخوردهایشان از همان روش بازداشتهای فلهای و گسترده استفاده کردند.
شما شاهد بازداشتهای گسترده و فلهای افراد مختلف در روز کارگر و فعالان حقوق کارگری بودید. فعالان حقوق زنان در روز جهانی زن و دانشجویان و دیگر اقشار مدنی و فعالان اجتماعی هم به همین روش بازداشت میشدند.
حتی در طرح موسوم به کنترل اراذل و اوباش که زیر نظر ایشان وفرماندهی نیروی انتظامی و با دستور خود رئیس جمهور اجرا شد، هم شاهد این قبیل بازداشتها بودیم.
سپس در اعتراضات اخیر هم با بازداشت گسترده و همچنین اذیت و آزارهای گسترده و صحبت از تجاوزات و شکنجههای منتهی به مرگ و شکنجههای سخت و دردآور روبرو بودیم.
من نمیتوانم بگویم همه اینها صرفا زیر نظر ایشان بوده ولی ایشان یکی از مهرههای اصلی سرکوبها به طور قاطعانه میتوانم بگویم ایشان بوده است.»
حجت السلام عباسعلی علیزاده سالها قبل ریاست دادگستری کرمان را بر عهده دارد و سعید مرتضوی یکی از قضات خوب و حرف شنوی او در استان کرمان است.
آقای مرتضوی به تهران منتقل میشود و عباسعلی علیزاده به ریاست دادگستری مشهد میرسد.
پس از چند سال عباسعلی علیزاده به تهران منتقل میشود. او نیز رئیس دادگستری استان تهران میشود و قاضی مرتضوی پس از چند سال به پشتوانه حمایت او و دیگر مراکز قدرت در برخورد با روزنامه نگاران و فعالان مدنی – سیاسی و دانشجویی ارتقا مقام میگیرد و دادستان پرجمعیتترین استان ایران یعنی تهران میشود. دادستانی قدرتمند با دهها معاون و اختیاراتی قانونی و فراقانونی.