لینک‌های قابلیت دسترسی

خبر فوری
سه شنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۳ تهران ۰۹:۰۴

گفت‌وگو با منوچهر دقتی؛ عکاسی در جنگ ایران و عراق آسان نبود


عکاسی از جنگ ایران و عراق در گفت‌وگو با منوچهر دقتی
please wait

No media source currently available

0:00 0:07:20 0:00

عکاسی از جنگ ایران و عراق در گفت‌وگو با منوچهر دقتی

می‌گوید نمی‌خواست عکاس شود و زمانی که جوان بود علاقه‌مند به کارهای سینمایی بود. برای ادامه تحصیل به ایتالیا رفت تا تحصیلات خود در زمینه سینما را ادامه دهد، اما وقوع انقلاب و تعطیلی سینماها باعث شد کار در سینما رها کند چون امکانش نبود به عکاسی روی آورد.

منوچهر دقتی در طول چهل سال فعالیت مطبوعاتی خود از مناطق پر خطری عکاسی کرده و در خبرگزاری‌های بین‌المللی به عنوان عکاس و ادیتور منطقه‌ای مشغول به کار بود. او که اکنون به صورت آزاد به فعالیت می‌پردازد ساکن ایتالیاست.

با منوچهر دقتی در جنوب فرانسه و در جریان نمایشگاه او در جشنواره پرپینیان که به مرور فعالیت چند دهه عکاسی‌اش اختصاص داشت مصاحبه‌ای درباره عکاسی از جنگ ایران و عراق انجام دادم در ابتدا از وی پرسیدم آیا قصدش روایت تصویری از تاریخ بوده است؟

منوچهر دقتی در پاسخ می‌گوید که فکر می‌کنم هر کدام از این عکس‌ها را که نگاه کنید یک جوری یک مرحله از تاریخ آن منطقه یا آن کشور را نشان می‌دهند.

درباره چگونگی امکان عکاسی در جریان جنگ ایران و عراق و تجربه خودتان بگویید:

جنگ ایران و عراق فکر می کنم از مشکل‌ترین جنگ ها برای عکاسی بود، نه به خاطر خطرهایی که خود جنگ دارد بلکه به خاطر محدودیتی که برای عکاسان و خبرنگاران وجود داشت. ما به عنوان عکاس خبرنگار اصلاً اجازه نداشتیم برویم جبهه مگر با تورهایی که وزارت ارشاد مسئولیت آن را بر عهده داشت.

آن هم در شرایطی بود که وقتی خبرنگاران خارجی را دعوت می‌کردند و اگر امکان داشت ما را هم همراه آن گروه با اتوبوس یا هواپیما به جبهه می‌بردند و همانجا چهار تا تانک عراقی را به ما نشان می‌دادند و تمام می‌شد؛ این بود جنگ!

از نظر آنها ما باید همان را می‌دیدیم. اما نمی‌شد؛ بالاخره ما ایرانی هستیم و عکاس و جنگ در کشور ما به وقوع پیوسته بود و مملکت ما را خراب می‌کرد و وظیفه ما این بود که یک جوری کار کنیم.

من تا پنج سال اول شروع جنگ که در ایران بودم، توانستم حدود ۱۰ یا ۱۲ مرتبه برای عکاسی به جبهه جنگ بروم.

مثلاً می‌رفتیم یک فردی در جهاد سازندگی پیدا می‌کردیم و بدون اینکه آنها بدانند که وزارت ارشاد اسلامی به ما اجازه کار نمی‌دهد یا حتی کارت خبرنگاری نمی‌دهد، می‌گفتیم بیایید برایتان کتاب جنگ منتشر کنیم. آنها موافقت می‌کردند و کاغذی به ما می‌دادند یا یکی دو نفر را با همراه ما می‌فرستادند و می‌رفتیم جبهه و تا وزارت ارشاد بفهمند ما کارمان را انجام داده بودیم، و چون جهادی بودند جرئت نمی‌کردند حرفی بزنند.

ولی خب خاطرات خیلی بدی هم دارم. وقتی حمله خرمشهر شروع شد، در وزارت ارشاد فردی بود که انسان خوبی بود و عکاسی را می‌شناخت و به ما کمک زیادی می‌کرد. او برای من، کاوه گلستان و چند عکاس دیگر نامه‌ای از خاتمی که وزیر ارشاد اسلامی بود گرفت تا بتوانیم عکاسی کنیم. یک روز قبل از شروع حمله ما به اهواز رفتیم. آن موقع [کمال] خرازی در ستاد جنگ بود و همه چیز از طریق آنها کنترل می‌شد. ما در هتل نشسته بودیم به همراه همان آقایی که معاون وزیر ارشاد بود و در حال آماده کردن دوربین‌هایمان بودیم که یهویی چند نفر که قیافه پاسداری داشتند وارد شدند. من و کاوه نشسته بودیم که مأموران وارد شدند و هفت تیرهاشان را گذاشتند روی سر ما و گفتند کارت و اجازه‌نامه‌هایی که گرفتید را پس بدهید.

مقدار زیادی از فیلم‌های ما را وزارت ارشاد ضبط کرد. همان برنامه‌هایی که هماهنگ می‌شد و ما برای عکاسی می‌رفتیم و یک مأموری با ما بود بعد از ظهور فیلم‌های ما، خودشان تشخیص می‌دادند چه فیلم‌هایی را به ما بدهند و خیلی مواقع فیلم‌های ما را خراب کردند. بعضی مواقع هم می‌گفتند فیلم‌ها گم شدند. فیلم‌های ما را می شمردند. مثلاً وقتی با آنها می‌رفتیم می‌گفتند چند حلقه فیلم داری؟ مثلاً ۱۵ حلقه، [بعد می‌گفتند] وقتی برمی‌گردیم باید ۱۵ حلقه به ما پس بدهید؛ حالا پر یا خالی.

آیا اصلاً عکسی از طرف وزارت ارشاد از شما خریداری می‌شد؟

سال‌های اول انقلاب وزارت ارشاد آدم می‌فرستاد به خارج از کشور به آژانس‌های سیپا، سیگما و عکس‌های عکاسان خارجی را که با تورهای وزارت ارشاد از جبهه جنگ عکاسی کرده بودند را هزاران دلار می‌دادند، می‌خریدند ولی عکس‌های ما را برعکس سانسور می‌کردند و می‌گرفتند و خراب می‌کردند.

وزارت ارشاد جمهوری اسلامی ایران خیلی روی خرید عکس خرج کرد و هنوز هم برای عکاسان خارجی این کار را می‌کند، ولی از ما نه. بالاخره یک رابطه دیگری بین ما بر قرار بود.

درباره عکس روحانیون در آن فضای غیرعادی کمی توضیح بدهید، اینجا کجاست؟

این عکس را که می‌بینید، درست مرز بین ایران و عراق است، و این چاه نفت عراقی است که ایرانی‌ها بمباران کرده بودند و داشت می‌سوخت. تمام روز آسمان سیاه بود و خیلی هم تاریک بود و نمی‌شد زیاد عکس گرفت.

در این صحنه که نزدیک غروب است آخوندها که برای بازدید به آنجا آمده بودند و از فرماندهان درباره منطقه توضیحاتی می‌خواستند، درست در این لحظه آفتاب غروب کرد و برای چند ثانیه از پشت این دود سیاه پیدا شد. برای همین این نور غیرعادی که می‌بینی، به خاطر دود سیاه و انعکاس آن، این فضای غیرعادی ایجاد شود و من این عکس را گرفتم.

ماجرای عکسی که نوجوانان اسلحه ژ۳ به دست دارند، چیست؟

این عکس از دبیرستان‌های تهران هست، موقعی که جنگ شروع شد، داشتند بچه‌ها را آماده می‌کردند که به جبهه بفرستند ولی در اولین نگاه، بیننده فکر می‌کند که این افراد را اعدام می‌کنند.

و عکس اعدام دسته جمعی در خیابان، محل عکس‌برداری و داستانش چیست؟

اگر یادتان باشد خلخالی [حاکم شرع دادگاه‌های انقلاب] شروع کرد به اعدام‌های دسته جمعی. این اولین اعدام دسته‌جمعی در خیابان‌های تهران و در خیابان جمشید است. می‌گفتند اینها قاچاقچی هستند ولی در واقع کسی نمی‌دانست این افراد واقعاً کی هستند، قاچاقچی هستند یا مخالف حکومتند یا کی هستند.

می‌دانید که گرفتن عکس اعدام در آن زمان مثل الان نبود که آزاد باشد و کسی با شما کاری نداشته باشد. خیلی مشکل بود و اجازه نمی‌دادند ولی خب من آشنا داشتم و توانستم با رابطه‌ای که داشتم، چند فریم عکس بگیرم.

اگر امکان برگشت به ایران را داشته باشید، اولین جایی که برای عکاسی می‌روید کجاست؟

اولین جا روستایی‌است که من در‌ آنجا سپاهی دانش بودم. بین ملایر و همدان دهی به نام اوشترنه که من ۱۸ ماه در آنجا سپاهی دانش بودم. مدرسه ساختم، راه ساختم و اولین گروه بچه‌ها را آنجا درس دادم. فکر کنم اولین جا که می‌روم آنجاست.

XS
SM
MD
LG