به خاطر بشقابی غذای گرم، به خاطر سقفی برای یک شب. به خاطر یک کف دست نان، به خاطر اجاره خانه این ماه، به خاطر چند اسکناس مچاله و بیقدر شده که از ته تاریکیهای جیب یک غریبه بیرون میآید. شاید هم به خاطر هیچکدام از اینها نباشد. شاید به خاطر یک بار رها شدن از خماری. به خاطر مواد مخدری که ساعتی جان خرابی را آباد میکند شاید.
با یک دست فرزندتان را میدهید و با دست دیگر یکی از اینها را میگیرید. کاری که میکنید آنقدر تکان دهنده است که هیچ کس فرصت نمیکند ببیند و بپرسد چرا، به خاطر چه؟ شما شهروند فراموش شده ته دروازه غار تهران حالا ناگهان موضوع خبرهای جهان میشوید. موضوع سرزنش و جنجال خبری. مسبب بیسامانی وضعیت تمام کودکان کار شهر بزرگ حتی. شما شهروند فراموش شده ته دروازه غار.
اما چه شد؟ از کجا آمدید و به کجا رسیدید که فرزند خودتان را با دست خودتان فروختید؟ قاسم از بچههای لب خط است. لب خط را همه دروازه غاریها میشناسند. لب خط پر است از حیاط های بزرگ وخانههای قدیمی فرسوده و پرجمعیت. خانوادهها گروه گروه و کنار هم زندگی میکنند. کوچه وحیاط ها بیش از هر چیز پر از بچه است وهر بچه میتواند سرمایه و درآمدی باشد برای خانه شلوغ بیسفره و بینان. قاسم در همین فضا زندگی و از کودکی کار کرده و بزرگ شده.
از او میپرسم آیا در جایی که زندگی میکند تا به حال شاهد فروش و یا اجاره دادن کودکان بوده است؟
قاسم، به نظرت اصلاً میشود یک آدم بچه خودش را بفروشد؟
یعنی تو خودت ممکن است بچه داشته باشی چنین کاری بکنی؟
خب به نظر تو این بچه با این کار خوشحال است و راضی است؟
پدر و مادر با این پول چه کار میکنند؟
تو جایی را میشناسی الان که کسی برود بچه اجاره کند؟
چه کسانی این بچهها را میبرند؟ اصلاً چرا میخرندشان؟
***
مصطفی حالا مرد جوانی است. او هم کودکیاش را در دروازه غار گذرانده. او هم کودک کار بوده. از سن خیلی کم کار کرده در شهر بزرگ و بیرحم.
از او میپرسم آیا میداند با بچههایی که فروخته میشوند چه میکنند؟
از وقتی که گزارش روزنامه اعتماد و پس از آن خبر خبرگزاری ایرنا به نقل از قائم مقام وزیر کار منتشر شد که بله تلخ است اما حقیقت دارد، ناگهان همه نگاهها بر یک نقطه متمرکز شد. دروازه غار تهران. جایی که در خبرها و گزارشها محل خرید و فروش کودکان کار و کودکان بد سرپرست معرفی شده بود.
یک مددکار اجتماعی به روزنامه اعتماد گفت خانهای در دروازه غار تهران سال گذشته کشف شده که ۴۰ تا ۵۰ کودک در آن نگهداری میشدند. کودکان را هر روز صبح میبردند و آخر شب باز میگرداندند. همین گزارش میگوید کودکان اینجا در وسط تهران در روز روشن کمی پایین تر از ایستگاه متروی شوش از ۱۰۰ هزار تومان تا ۵ میلیون تومان خرید و فروش میشوند.
میهمان این هفته مجله جامعه رادیو فردا کسی است که سالهای طولانی فعالیتش برای کودکان کار و خیابان را به شهادت میگیرد و میگوید فروش کودکان در محلهها و حاشیههای فقیر و فراموش شده تهران نه اتفاقی است چندان گسترده و نه البته خبری است تازه. حمید فراهانی، فعال حقوق کودکان در تهران:
آقای فراهانی میگوید کودکان درمحلهفقیر و حاشیه نشین پایتخت در معرض انواع خطرها و تجربههای ناگوار هستند:
اما بچه شما چند؟ فرزندشان را این شهروندان به چه بهایی حاضرند بفروشند یا اجاره دهند؟ صحبت حتی از چند صد هم نیست:
آقای فراهانی از راهحلها میگوید و از ریشهها:
از ایستگاه مترو شوش که پیاده شدید فقط کمی پیاده بروید. همه جا کودکان دستفروش و بلور فروش و کارگر را میبینید که بازیچهشان سرنگهای مصرف شده آلوده گوشه وکنار خیابانها و کوچهها است. کودکانی که میفروشند و گاه هم فروخته میشوند.
با یک دست فرزندتان را میدهید و با دست دیگر یکی از اینها را میگیرید. کاری که میکنید آنقدر تکان دهنده است که هیچ کس فرصت نمیکند ببیند و بپرسد چرا، به خاطر چه؟ شما شهروند فراموش شده ته دروازه غار تهران حالا ناگهان موضوع خبرهای جهان میشوید. موضوع سرزنش و جنجال خبری. مسبب بیسامانی وضعیت تمام کودکان کار شهر بزرگ حتی. شما شهروند فراموش شده ته دروازه غار.
اما چه شد؟ از کجا آمدید و به کجا رسیدید که فرزند خودتان را با دست خودتان فروختید؟ قاسم از بچههای لب خط است. لب خط را همه دروازه غاریها میشناسند. لب خط پر است از حیاط های بزرگ وخانههای قدیمی فرسوده و پرجمعیت. خانوادهها گروه گروه و کنار هم زندگی میکنند. کوچه وحیاط ها بیش از هر چیز پر از بچه است وهر بچه میتواند سرمایه و درآمدی باشد برای خانه شلوغ بیسفره و بینان. قاسم در همین فضا زندگی و از کودکی کار کرده و بزرگ شده.
از او میپرسم آیا در جایی که زندگی میکند تا به حال شاهد فروش و یا اجاره دادن کودکان بوده است؟
«بله. دیدم. دروازه غار دیم. زنه پول نداشته بره پول بیمارستان بچهاش را بده. یا پول خرجی بچهاش را نداشته بچهاش را فروخته. برای پول بیمارستان، برای خرجی خودش. پول نداشته بچهاش را فروخته. نمیدانم کار درست است، کار درست نیست؟ بچه کسی دیگر را بخرند و از مادرش جدا کنند.»
قاسم، به نظرت اصلاً میشود یک آدم بچه خودش را بفروشد؟
«میشود. بله. پول خانه زندگی ندارند و میشود بچهاش را بفروشد آدم.»
یعنی تو خودت ممکن است بچه داشته باشی چنین کاری بکنی؟
«آره. چرا نمیکنم؟ خرجی... پول ندارم. میرود پیش یک پدرمادر خوب و به جایی میرسد. بعضی بچهها را میبرند خارج. بعضی بچهها را میبرند خانه پیش خودشان نگاه میدارند. یک بچه خواهر من با یک نفر دیگر... داشتند میبردند خارج رفتند دم مرز گرفتند. بچه را. میبرندش. خب خوشبخت میشود.»
خب به نظر تو این بچه با این کار خوشحال است و راضی است؟
«نه. بچه خودش راضی است؟ بچه مجبوری میرود.»
پدر و مادر با این پول چه کار میکنند؟
«میکشند یا میروند پول غذا و این چیزها... همین چیزها دیگر... یا مواد میکشند یا...»
تو جایی را میشناسی الان که کسی برود بچه اجاره کند؟
«اجاره تو فامیلها آره. فامیلها میشود اجاره کرد. از ساعت ۱۲ میبرند شاید یک شب. شام بهشان میدهند. چهل تومان هم بهشان میدهند. همین. دستمال میفروشند، اسفند دود میکنند. مال میفروشند. تجریش، ولیعصر، بالا شهر دیگر.»
چه کسانی این بچهها را میبرند؟ اصلاً چرا میخرندشان؟
«بچه دار نیستند. میخرند. من کسی دیدم کارتن خواب بوده. توی خیابان میخوابیده. بچهاش را فروخته.»
***
مصطفی حالا مرد جوانی است. او هم کودکیاش را در دروازه غار گذرانده. او هم کودک کار بوده. از سن خیلی کم کار کرده در شهر بزرگ و بیرحم.
«هشت سالگی من با فال فروشی و چایی فروشی و شربت فروشی و این جور چیزها شروع کردم. هزینه درس و مشق و این جور چیزها را بالاخره هم خودم و هم برادرم کمک کردیم. چون پدرم هشت نه سالی هست که دیابت دارند و نمیتوانند کار کنند. بالاخره خودم مجبور بود... یا خودم یا برادرم از یک راهی... از راه حلال به هزینه درس و مشق و خانه را فراهیم کنیم.»
از او میپرسم آیا میداند با بچههایی که فروخته میشوند چه میکنند؟
«ازشان میخواهند کاری چیزی... سر کاری چیزی بفرستندشان یا این که سوء استفاده جنسی یا خلافی چیزی... اینها را تربیت کنند که مثلاً برایشان کارهای خلاف انجام دهند یا خیلی راههای دیگر. بچههای شیرخوار را مثلاً اجاره میگیرند باهاشون میروند توی متروها و این ور و آن ور. میروند میگویند بچهام است شام نداریم. بالاخره از طریق آن یک هزینهای میخواهند کار کنند و به دست بیاورند. از طریق این بچهها. شنیدهام که از هر بچهای ۳۰ تومان ۲۵ تومان اجاره میگیرند که از اینها کار بکشند و به عنوان پسر خودشان معرفی کنند به مردم. که مردم یک چیزی بهشان کمک کنند.»
از وقتی که گزارش روزنامه اعتماد و پس از آن خبر خبرگزاری ایرنا به نقل از قائم مقام وزیر کار منتشر شد که بله تلخ است اما حقیقت دارد، ناگهان همه نگاهها بر یک نقطه متمرکز شد. دروازه غار تهران. جایی که در خبرها و گزارشها محل خرید و فروش کودکان کار و کودکان بد سرپرست معرفی شده بود.
یک مددکار اجتماعی به روزنامه اعتماد گفت خانهای در دروازه غار تهران سال گذشته کشف شده که ۴۰ تا ۵۰ کودک در آن نگهداری میشدند. کودکان را هر روز صبح میبردند و آخر شب باز میگرداندند. همین گزارش میگوید کودکان اینجا در وسط تهران در روز روشن کمی پایین تر از ایستگاه متروی شوش از ۱۰۰ هزار تومان تا ۵ میلیون تومان خرید و فروش میشوند.
میهمان این هفته مجله جامعه رادیو فردا کسی است که سالهای طولانی فعالیتش برای کودکان کار و خیابان را به شهادت میگیرد و میگوید فروش کودکان در محلهها و حاشیههای فقیر و فراموش شده تهران نه اتفاقی است چندان گسترده و نه البته خبری است تازه. حمید فراهانی، فعال حقوق کودکان در تهران:
«سیاستهایی که نهادهای رسمی از جمله وزارت کار تعیین میکند از عواملی بود که به کار کودک دامن میزد و مستقیماً خود همین سازمانها مثلاً وزارت کار مسئولیتش را باید به عهده میگرفتند. و عملاً وقتی میبینیم به این شکل میآیند و میگویند کودکان کار در این وضعیت دارند به سر میبرند، من فکر میکنم که یک جوری دارند سلب مسئولیت میکنند که ما خواهان این نیستیم که کودکان کار کنند منتها یک سری باندهایی هستند و یک سری افراد سودجویی هستند که این کار را دارند میکنند. خب این خبر به شدت احساسات من را هم جریحه دار کرد و من قبلاً هم در مواردی شاهد این بودم که کودکانی متاسفانه مورد سوء استفاده قرار میگیرند و توی این مسئله شکی نیست که باید حتماً پیگیری شود. منتها زمانی که ما تنها یک بخش قضیه را میبینیم که از طرف نهادهای رسمی رویش تمرکز میشود و بخشهای دیگر را میبینیم که به فکرش نیستند و کتمان میکنند، نتیجهای که میتوانیم بگیریم این است که این مسئله هم تبدیل شده به یک ابزار تبلیغاتی برای تبرئه کردن خودشان از سیاستهایی که منجر به افزایش فقر در جامعه شده. وگرنه آیا این مسئله اجاره کودکان چهار سال پیش نبوده؟ پنج سال پیش نبوده؟ ده سال پیش نبوده؟ چهار ماه پیش نبوده؟ و فقط توی این دو سه ماه اخیر به وجود آمده؟»
آقای فراهانی میگوید کودکان درمحلهفقیر و حاشیه نشین پایتخت در معرض انواع خطرها و تجربههای ناگوار هستند:
«خصوصاً محلات حاشیهای به دلیل این که از نظر کالبدی شهر دارای امنیتی نیست که محلات مرکز یا بالای شهر دارند، این کودکان در معرض انواع خطرات مختلف هستند. من از نزدیک میدیدم که افرادی بودند که در ازای تامین مواد مخدر پدران یا مادران بچهها این را مطالبه میکردند که آن پدر مادر بچهاش را به این ها برای چند ساعت اجاره بدهد تا این بچه مواد مخدر جا به جا کند. یا مثلاً دیدم که برای تکدی گری یا برای دستفروشی کردن افرادی کودکان را اجاره میکنند. منتها مبالغ خیلی اندک و شاید به صورت کیسهای خیلی منفردی بود اصلاً. یعنی ما هرگز مشاهده نکردیم که یک اقدام سازمان یافتهای باشد که تعداد خیلی زیادی از کودکان اجاره داده شوند یا خرید و فروش.»
اما بچه شما چند؟ فرزندشان را این شهروندان به چه بهایی حاضرند بفروشند یا اجاره دهند؟ صحبت حتی از چند صد هم نیست:
«یکی دو مورد مربوط به این بود که پدر یا مادر مواد مخدر دریافت میکردند و دو سه مورد هم بود که بچهها میآمدند و برای چند ساعت در کنار یک فرد بزرگ تر توی خیابان راه میرفتند و گدایی میکردند و آخر شب یک هزینهای به والدین آن بچهها پرداخت میشد که حول وحوش بیست هزار تومان یا بیست و پنج هزار تومان بود.»
آقای فراهانی از راهحلها میگوید و از ریشهها:
«نیاز به این هست که یک سری حمایتهای حداقلی برای فرودستان وفقرا فراهم شود. وقتی که فقر و فشار زندگی از یک حدی میگذرد و وقتی که معضل اعتیاد از یک حدی میگذرد افراد ممکن است که برای ادامه حیات فردی خودشان حتی حاضر شوند که کودکان شان را هم اجاره بدهند. فکر میکنم که باید یک مقداری از نظر ساختاری مسئله حل شود تا این که صرفاً برخورد پلیسی یا امنیتی شود. مثلاً این امکان وجود دارد که فردا روزی توی یک محله تهران چه اتفاقی میافتاد و نیروهای پلیس یا نظامی هجوم ببرند و یک سری افراد را دستگیر کنند. تجربه این هم بوده. خاک سفید جایی بوده که ویران شده یک بخشیاش. محله اتابک جایی بود که ویران شده. اما آیا این برخورد پلیسی و بگیر و ببند مسئله را حل کرده؟ اگر به همان محلهها مراجعه کنید میبینیم که توی همان محلهها دوباره آسیبهای اجتماعی شکل گرفته اند.»
از ایستگاه مترو شوش که پیاده شدید فقط کمی پیاده بروید. همه جا کودکان دستفروش و بلور فروش و کارگر را میبینید که بازیچهشان سرنگهای مصرف شده آلوده گوشه وکنار خیابانها و کوچهها است. کودکانی که میفروشند و گاه هم فروخته میشوند.