در شماره پیشین مجله جامعه به موضوع بیآرتی پایتخت پرداختیم. نگاهی کردیم به اتفاقهای ناگواری که در خطوط بیآرتی یا اتوبوس تندروی تهران افتاده و میافتد. از سحر گفتیم، یکی از شهروندان تهرانی که دو هفته پیش قربانی بیآرتی شد. قربانی سرعت زیاد. سرعت خیلی زیاد. سرعتی که او را روی خط عابر پیاده تا هفت متر به جلو پرتاب کرد.
بعد از برنامه هفته گذشته جامعه، موفق شدم با همسر سحر درباره آنچه که در خطوط اتوبوس تندروی پایتخت رخ داده و میدهد به گفتوگو بنشینم. موضوع فقط یک تصادف یا چند تصادف مرگبار نیست. موضوع خطوط مرگ است در دل شهر.
پس از این اتفاق همسر سحر و دوستانش ماجرای بیآرتی پایتخت را دنبال کردند. حالا گروهی از شهروندان پایتختنشین به موضوع تصادف وناامنی در خطوط بیآرتی حساس شدهاند. همسر و دوستان و اطرافیان سحر تصمیم گرفتند دیگر شهروندان را هم نسبت به موضوع حساس کنند.
این گروه از شهروندان تصادف در خطوط بیآرتی را دیگر یک تجربه شخصی نمیدانند. آنها میگویند این خطری است که همیشه شهروندان کلانشهر شلوغ را تهدید میکند. آخرین قربانی بیآرتی هنوز به هشیاری کامل باز نگشته و روی تخت بیمارستان است. این روایت منصور همسر اوست:
منصور که پس از تصادف همسرش در خط بیآرتی موضوع تصادفها را با دقت و حساسیت دنبال کرده از تکرار این حوادث پس از تصادف همسرش در خطوط بیآرتی خبر میدهد:
اما چه شد که این گروه از شهروندان به فکر گسترش آگاهیهای تازهشان درباره بیآرتی افتادند؟ بیآرتی از سال ۱۳۸۶ در تهران فعال است و گاه تصادفهای مرگباری را هم رقم زده. اما این اولین بار است که گروهی از شهروندان منسجم و همراه شدند تا اطلاعرسانی کنند. رامین دوست سحر و یکی از همین شهروندان است.
«سحری که خوشگل وخوشپوش، داشت توی خیابان قدم میزد و با تلفن صحبت میکرد و خوش و بش میکرد در عرض کسری از ثانیه تبدیل شد به یک توده بیحرکت که افتاده بود روی زمین و نزدیک نیم ساعت روی زمین افتاده بود تا زمانی که آمبولانس برسد و ببرندش به بیمارستان. خوشبختانه الان یک مرحله سختی را عبور کرده و وارد یک مرحله سخت دیگر دارد میشود. شما فکر کنید هفت متر پرتاب شده. اصلاً بیشمار است استخوانهایی که در بدن این دختر له شده و شکسته.»
رامین میگوید ما تلاش کردیم بقیه را هم به موضوع حساس کنیم، به اینکه شریانی در شهر وجود دارد که در تأمین امنیتش کوتاهی شده.
منصور، همسر سحر هم میگوید این تصور که رانندگان بیآرتی قاتل هستند تصور غلطی است. او میگوید موضوع فقط رانندگان نیستند بلکه مجموعهای از عوامل است که ناامنی را تولید کرده.
در این مجموعه عوامل اما سهم خود ما چقدر است؟ سهم ما به عنوان شهروندانی که در خیابانهای شهر زندگی و رفتوآمد میکنیم و بیآرتی سوار بشویم یا نشویم به هر حال با مجموعهای از قوانین راهنمایی و رانندگی و شهروندی روبهرو هستیم که معلوم نیست که همیشه هم رعایتشان میکنیم یا نه. رامین بر همین موضوع تأکید دارد:
سحر هنوز در بیمارستان است و خوشبخت بوده و به زندگی باز گشته وعلایم حیاتیاش رو به بهبود است. اما همه شهروندان نمیتوانند اینقدر خوش شانس باشند.
بعد از برنامه هفته گذشته جامعه، موفق شدم با همسر سحر درباره آنچه که در خطوط اتوبوس تندروی پایتخت رخ داده و میدهد به گفتوگو بنشینم. موضوع فقط یک تصادف یا چند تصادف مرگبار نیست. موضوع خطوط مرگ است در دل شهر.
پس از این اتفاق همسر سحر و دوستانش ماجرای بیآرتی پایتخت را دنبال کردند. حالا گروهی از شهروندان پایتختنشین به موضوع تصادف وناامنی در خطوط بیآرتی حساس شدهاند. همسر و دوستان و اطرافیان سحر تصمیم گرفتند دیگر شهروندان را هم نسبت به موضوع حساس کنند.
این گروه از شهروندان تصادف در خطوط بیآرتی را دیگر یک تجربه شخصی نمیدانند. آنها میگویند این خطری است که همیشه شهروندان کلانشهر شلوغ را تهدید میکند. آخرین قربانی بیآرتی هنوز به هشیاری کامل باز نگشته و روی تخت بیمارستان است. این روایت منصور همسر اوست:
«روز دوشنبه سیزدهم ماه پیش بود. حدود ساعت هفت و نیم شب که یکی از دوستان من زنگ زد به من و گفت برای سحر اتفاقی افتاده و پشتبندش یک نفر دیگر و یک نفر دیگر. جمع و جور کردم و خودم را سریع به بیمارستان رساندم. تقریباً پنج یا ۱۰ دقیقه قبل از اینکه من برسم سحر را با آمبولانس آورده بودند آنجا. دکتر از سی پی آر آمد بیرون و پرسیدم احتمال ضربه مغزی میرود؟ گفت ضربه مغزی که قطعی است. بعداً من چک کردم که دقیقاً چه اتفاقی افتاده. توی مسیر فکر میکنم شماره هفت خط بیآرتی توی ولیعصر، دقیقاً روبهروی مسجد بلال، جلوی صدا وسیما، سحر از خیابان رد میشده. روی خط عابر پیاده و از خیابان گلستان که وارد ولیعصر میشود خط عابر را رد میکند و آنجا که وارد محوطه بیآرتی میشود بیآرتی که از مسیر جنوب به شمال داشته میآمده بدون اینکه حتی ترمز کند طوری به این طفلک میزند که این هفت متر پرت میشود. من هنوز در تعجبم که توی مسیر جنوب به شمال خیابان ولیعصر که سربالایی است چقدر بیاحتیاطی و چقدر سرعت راننده باید داشته باشد که یک همچو اتفاقی بیافتد؟ یعنی حتی ندیده و ترمز هم نکرده. شدت ضربه طوری بوده که جمجمه شکسته، ترقوه شکسته، دندههای دوطرف شکسته، لگن شکسته. من بعداً با یکی از شاهدان صحنه که صحبت میکردم میگفت: یک عده که میگفتند تموم شده دیگه ولش کنین.»
منصور که پس از تصادف همسرش در خط بیآرتی موضوع تصادفها را با دقت و حساسیت دنبال کرده از تکرار این حوادث پس از تصادف همسرش در خطوط بیآرتی خبر میدهد:
«متأسفانه همین جوری دارد این اتفاق تکرار میشود. یعنی بعد از آن یک مورد دیگر منجر به فوت دیدم. در همین خط بیآرتی. پریروز یک اتوبوس زده بود به یک خانمی هم سن و سال سحر که بچه هم ظاهراً همراهش بوده. خوشبختانه شدت ضربه به اندازه سحر نبوده ولی او هم مشکل داشته. فکر میکنم به فاصله یک هفته بعد از اتفاق سحر دو تا بیآرتی شاخ به شاخ به هم زدند. این باید کنترل شود. ما هر امکانی که توی شهر ایجاد میکنیم... هر کس که ایجاد میکند دستش درد نکند. ولی موظف است که امنیت شهروندی را چه به خاطر فیزیکی و چه به لحاظ فکری تأمین کند. من تا قبل از این... خیلی هم حساس نبودم. ولی بعد از این که دارم با آدمهای مختلف حرف میزنم یک ذهنیت غالب وجود دارد که بیآرتی ناامن است. اگر خودت جان خودت را برداری و در بروی که در رفتی و گرنه... اینقدر این عبارت را از آدمهای مختلف شنیدهام که باد اتوبوس مرا گرفت... نمیدانم نزدیک بود بزند... اگر خودم ندویده بودم به من میزد... که دارم احساس میکنم که انگار یک ماشینی توی شهر هست که بدون هیچگونه توجهی به بیرون از خودش دارد تردد میکند.»
اما چه شد که این گروه از شهروندان به فکر گسترش آگاهیهای تازهشان درباره بیآرتی افتادند؟ بیآرتی از سال ۱۳۸۶ در تهران فعال است و گاه تصادفهای مرگباری را هم رقم زده. اما این اولین بار است که گروهی از شهروندان منسجم و همراه شدند تا اطلاعرسانی کنند. رامین دوست سحر و یکی از همین شهروندان است.
«سحری که خوشگل وخوشپوش، داشت توی خیابان قدم میزد و با تلفن صحبت میکرد و خوش و بش میکرد در عرض کسری از ثانیه تبدیل شد به یک توده بیحرکت که افتاده بود روی زمین و نزدیک نیم ساعت روی زمین افتاده بود تا زمانی که آمبولانس برسد و ببرندش به بیمارستان. خوشبختانه الان یک مرحله سختی را عبور کرده و وارد یک مرحله سخت دیگر دارد میشود. شما فکر کنید هفت متر پرتاب شده. اصلاً بیشمار است استخوانهایی که در بدن این دختر له شده و شکسته.»
رامین میگوید ما تلاش کردیم بقیه را هم به موضوع حساس کنیم، به اینکه شریانی در شهر وجود دارد که در تأمین امنیتش کوتاهی شده.
«دو تا اتفاق افتاد. یکی این که این وسط طبعاً راننده مقصر بوده. به خاطر اینکه حواسش به جلوی ماشین نبوده و سرعت داشته و ترمز نگرفته و کوبیده به سحر. ولی در کنار آن چیزهای دیگر هم بود. این یک واقعیت بود که آنجا روشنایی نداشت، آن ایستگاه. یک واقعیت بود که کنترلی روی سرعت ماشینهای خط ویژه به آن شدت انجام نمیشود. پلیس دارد کوتاهی میکند. یک واقعیت دیگر هم بود که اصلاً این خط ویژه خط ویژه غلطی است به لحاظ ساختارهای مبلمان شهری حتی غلط است. نوع اتوبوس آن غلط است. این مجموعه یک سری ایرادهایی بود که ما دیدیم داستان این نیست که برویم فقط یقه راننده را بگیریم و بگوییم که چرا با سحر ما این کار را کردی؟ اینجا شد که ما فکر کردیم که پس ما یک کاری را خوب بلدیم انجام بدهیم و آن هم این است که بقیه را هم حساس کنیم به موضوع. بعد که رفتیم توی دلش دیدیم ای بابا چقدر این اتفاق زیاد دارد میافتد. همان پزشک اورژانس بیمارستانی که شب سحر را بردیم گفت خط ویژه اینجا تقریبا ماهی دو سه نفر اینجوری میآورند. هر که به ما میرسید میگفت: آره من هم یک بار توی خط ویژه این جوری شدم... یک بار یکی از دوستانم همین جوری شد... یک بار دیدم که یکی این جوری شد... و ماجرا این بود که توی شهری که به خاطر ترافیک سرعت بالایی وجود ندارد یک شریانی وجود دارد که توی این شریان با سرعت بالا توسط این اتوبوسهای گنده حرکت انجام میشود. سوی خوب این است که همه مان میگوییم که چقدر عالی که میتوانیم خیابان ولیعصر را با آن ترافیکش خیلی راحت با این اتوبوسها برویم و بیاییم. ولی سوی بدش این است که این اتفاق بدی که افتاده در کنارش برای تأمین امنیت شهروند واقعا کوتاهی شده. وگرنه نباید این قدر آمار تصادفهای اتوبوس خط ویژه بیآرتی زیاد و بالا باشد.»
منصور، همسر سحر هم میگوید این تصور که رانندگان بیآرتی قاتل هستند تصور غلطی است. او میگوید موضوع فقط رانندگان نیستند بلکه مجموعهای از عوامل است که ناامنی را تولید کرده.
«این طور نیست که این رانندههای این خط قاتلاند. نه اصلاً این حرف نیست. آنها هم انساناند و دارند زحمت میکشند برای کارشان. شرایط برای آنها هم باید تعدیل شود. من نگاه میکردم توی قراردادی که با این رانندهها دارد بسته میشود مدل این طوری است که یک آبونمان ثابت را دارند به آن شرکت تعاونی پرداخت میکنند و بقیهاش را هرچه بلیت از دست مردم بگیرند مال خودشان است. خود این ماجرا یک آفت میتواند باشد. توی آن نقطه که تصادف شده بچههای رادیو اسمش را گذاشتهاند کشتارگاه بلال. من قرارداد اینها را نگاه می کردم اگر اشتباه نکنم نزدیک حدود سی چهل مورد بوده که برای پاداش و جریمه رانندهها در نظر گرفته شده بود، هیچگونه نشانهای از تصادف در آن ندیدم.»
در این مجموعه عوامل اما سهم خود ما چقدر است؟ سهم ما به عنوان شهروندانی که در خیابانهای شهر زندگی و رفتوآمد میکنیم و بیآرتی سوار بشویم یا نشویم به هر حال با مجموعهای از قوانین راهنمایی و رانندگی و شهروندی روبهرو هستیم که معلوم نیست که همیشه هم رعایتشان میکنیم یا نه. رامین بر همین موضوع تأکید دارد:
«خیلی خیلی راحت و عادی میتوانید در شهر ببینید که وقتی توی شهر یک جایی خط عابر وجود دارد من شهروند از روی خط عابر رد نمیشوم. دارم این طرف قضیه را میگویم. پل هوایی وجود دارد، از زیر پل عبور میکنم. وقتی ما میگوییم حساس کنیم آدم را نسبت به موضوع فقط این نیست که همه برویم مشتهامان را گره کنیم و شعار بدهیم جلوی اتوبوسهای خط ویژه. نه. وقتی میگوییم حساس بشویم این است که منی که پشت ماشین شخصی خودم نشستم یادم بماند و جلوی چشمم باشد که اگر به خط عابر رسیدم سرعتم را کم کنم. اگر ماشین ندارم و پیاده دارم از عرض خیابان رد میشوم حداقل از خط عابر رد شوم. از طرف دیگر راهنمایی رانندگی باید کارهایش را بهتر انجام بدهد. یکی از راههایی که یکی از دوستانم پیشنهاد میکرد این بود که جریمههایی که داخل ایران هست شوخی است. جریمه چهل هزار تومان یا پنجاه هزار تومان یا صد هزار تومان نسبت به هزینهای که ایجاد میکند در صورت بروز تصادف وحادثه اصلاً شوخی است. اگر یک جریمه بشود پنج میلیون تومان، بشود ۱۰ میلیون تومان به قول این دوستمان... آن موقع است که من میگویم دیگر هیچ چیز ارزش این را ندارد که من یک همچو جریمهای را بدهم. معنی این حرف این است که هیچ چیز ارزش این را ندارد که من بیایم جامعه را به ریسک بیاندازم و آدمهای دیگر را به ریسک بیاندازم به خاطر این که دارم کار خلاف قانون راهنمایی رانندگی انجام میدهم.»
سحر هنوز در بیمارستان است و خوشبخت بوده و به زندگی باز گشته وعلایم حیاتیاش رو به بهبود است. اما همه شهروندان نمیتوانند اینقدر خوش شانس باشند.