قربانیان ۸۸ حکایت کسانی است که در جریان اعتراض به نتیجه یک انتخابات جان شان را از دست دادهاند. حکایت انسانهایی که پس از دهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری ایران، در خرداد ۱۳۸۸ زندگیشان تمام شد.
داستان شهروندانی که با شلیک مستقیم گلوله در راهپیماییهای اعتراضی، ضرب و شتم در خیابان یا زندان، استنشاق گاز اشکآور، رد شدن خودروی نیروی انتظامی از روی بدنشان، پرتاب شدن از بالای پل عابر پیاده و شیوههای خشونتآمیز دیگری کشته شدند، و با مرگ هر یک نفر، زندگی یک یا چند خانواده دچار ناامنی و بحران شد.
-----------------------------------------------------------------------
صدای شعارهای مردم در نماز جمعه تهران، از تلویزیون در فضای خانه میپیچد. اینجا خانه پدر و مادری است که چهار فرزندشان را در آن بزرگ کردهاند. پدر خانواده مغازهای در خیابان خوش تهران دارد که به همراه پسر ۱۹ سالهاش بهمن در آن به تعمیر وسایل کولر و نصب آبگرمکن و تأسیسات منزل مشغول هستند. آفتاب از پنجره توی خانه آمده و اهالی خانه روز تعطیلشان را دور هم جمع شدهاند.
تنها جای هومن پسر بزرگتر این خانه خالی است. او سرباز وظیفه است و حالا نزدیک به سه هفته است که به خانه نیامده. بهمن با همین سن کمش تکیهگاه خانواده است. او هم چند ماه دیگر باید راهی سربازی شود اما دیپلمش را که در رشته برق صنعتی گرفته راهی مغازه پدر شد و پدر هم با اعتماد کامل اداره کل مغازه را به او سپرده است این روزها، روزهای اعتراض بخشهایی از مردم ایران به نتایج اعلام شده انتخابات سال ۸۸ است و اهالی آن خانه نیز خبرها را از تلویزیون رصد میکنند.
در گوشه گوشه شهر پیچده که سیام خرداد مردم بار دیگر برای اعتراض به خیابان خواهند رفت. اهالی خانه، سیاسی نیستند اما شنیدن خبرها بهمن را کنجکاو میکند. پدر و مادر نگران هستند اما میدانند که بهمن فردا باید برای کارهای تأسیسات و قولی که به مشتریان داده راهی مغازه شود. مادر به هوای اینکه بهمن اهل کار و قول و قرارش با مشتریهاست کمی خیالش راحت است. با این همه سینی چای را که زمین میگذارد، به همسرش میگوید که «فردا همراه بهمن برو، خیابانها شلوغ است، با هم باشید خیالم راحتتر است».
خیابان زیر پای معترضان است. شنبه سیام خرداد است و صدای فریادهای معترضان بار دیگر در خیابانهای شهر پیچده است.
خیابان خوش و اطراف مغازه تأسیسات کولر و آبگرمکن که نزدیکی تقاطع هاشمی واقع شده، شلوغتر از همیشه است. پدر وقتی خیالش راحت میشود که بهمن سخت مشغول کار است، راهی خانه میشود. بهمن با شنیدن صدای فریادها دست از کار میکشد، با پارچهای دستهایش را پاک میکند و از پشت شیشه مغازه میبیند که جمعیت به صورت فشرده به سمت خیابانهای اصلی میرود.
ساعت حوالی شش عصر است. گوشی تلفن را بر می دارد و شماره پدر را میگیرد.
بهمن به پدرش از شلوغیهای خیابان میگوید و پدر از او میخواهد مواظب باشد و هر وقت رفت و آمدها کمتر شد راهی خانه شود. بهمن ساعاتی را در مغاره و بیرون مغازه معطل میماند و از دور به مردم نگاه میکند. دل توی دلش نیست. سوار موتورش میشود و در میان شلوغیها راهی برای رفتن میجوید. دقایقی بعد کسبه محل به خانوادهاش خبر میدهند که بهمن تنها یک کوچه بالاتر از مغازه مورد اصابت گلوله قرار گرفته است.
خانواده به هر دری میزند تا نشانهای از بهمن در خیابانهای اطراف مغازه پیدا کند، اما نه از بهمن خبری است و نه از موتور او.
تاریکی شب که میرسد از گشتن نا امید میشوند و به برادر بزرگترش هومن که سرباز وظیفه است خبر میدهند بهمن گم شده است. روزهای التهاب است و از تلویزیون جمهوری اسلامی هم خبر کشته شدن شماری از معترضان تأیید میشود اما هیچ مقام مسئولی پاسخگوی چگونه کشته شدن معترضان نیست و خانوادهها نمیدانند کجا باید دنبال گمشدههای خود بگردند. هومن جنابی برادر بهمن در مصاحبهای که با او انجام دادهام شرح میدهد که بعد از چند روز جسد برادرش را پیدا کردند:
«من همان موقع سرباز بودم، سرباز سپاه و افسر وظیفه بودم. یعنی کامل روند کار ما را همه در جریان بودند. من به عنوان سرباز میرفتم پیگیری میکردم، با سرهنگهای سپاه هماهنگی میکردم تا بتوانم برادرم را پیدا کنم. ما سه روز از بهمن خبر نداشتیم. یک کاری ما انجام دادیم که مخفی نبود.»
برادر بهمن به همراه سایر اعضای خانواده و نزدیکانش تمام بیمارستانهای شهر را زیر پا میگذارند. مسیر هر روزه آنها از بیمارستانها به کلانتریها و از کلانتریهای شهر به زندانهاست. چون هنوز نمیدانند که بهمن زنده است یا جان باخته.
سه روز بعد در دوم تیر ماه ۸۸ زنگ تلفن این خانه به صدا در میآید. دلهره امان همه را بریده است. کسی پشت خط به این خانواده میگوید که از بیمارستان لولاگر با آنها تماس میگیرد و شماره تلفن این خانه را از طریق موبایل جوان ۱۹ سالهای به نام بهمن جنابی پیدا کرده است. او خبر میدهد که بهمن در بیمارستان تمام کرده.
دیگر هیچ کسی جلودار فریادهای اهالی این خانه نیست. خانواده بهمن جنابی سرانجام پیکر فرزندشان را از پزشکی قانونی تحویل گرفته و در قطعه ۲۵۶ بهشت زهرا به خاک میسپارند. هومن جنابی شرح میدهد که در روزهای نخست آرامش چگونه از این خانه رفت:
«ما پدرمون کامل از دست رفت، مادر بلاخره به هر وسیلهای باشد با اشکی، گریه و نفرینی سعی میکند خودش را آرام کند، اما پدر دیگر هیچ حرفی نمیزند منتها از تو خودش را میخورد... ما پدرمان بازنشسته بانک ملی بود و ما را با حقوق کارمندی و با سلامت بزرگ کرد... نمیدانم چرا این اتفاق افتاد... یعنی ما خانوادهمان شش نفری بودیم بهمن رفت انگار که شش نفرمان رفتند...»
خانواده بهمن جنابی بعد از دفن پیکر بهمن، سکوت اختیار میکنند. این سکوت اما به معنی پیگیری نکردن پرونده بهمن نیست. آنها به گفته خودشان اولین کاری که کردند تشکیل پروندهای در دادسرای جنایی تهران بود. از طریق شکایت به مراجع قضایی خواستار شناسایی قاتل میشوند. بعد از باز شدن این پرونده مقامات مسئول از ارگانهای رسمی کشور راهی خانه پدر و مادر بهمن جنابی میشوند. به گفته برادرش با اهالی خانه به گفتوگو مینشینند و قول پیگیری میدهند:
«یکی دو بار جزیی روزهای اول از وزارت کشور آمدند که ما هم نمیشناختیم که آیا واقعاً از وزارت کشور است یا از جای دیگری هستند ولی خب انصافاً از هلال احمر آمدند انسانهای که دلسوز، پایبند به اصول واقعی حق و حقیقت بودند پیگیری کار ما را کردند و حتی قضیه را قبول دارند که خونهایی که ریخته شده به نا حق بوده و حتی قبول دارند که مشکل سیستماتیک باعث این اتفاق شده... کسی هم که بخواهد این مطلب را کتمان کند شما هزار دلیل و برهان هم بیاورید نمیتوانید کاری بکنید.»
سرانجام علیرضا زاکانی یکی از نمایندگان مجلس بعد از یک دوره انتخاباتی به همین دیدارهای هلال احمر با خانوادههای کشتهشدگان اشاره میکند اما در عین حال معترضان را فتنهگر میخواند و به محمدعلی نجفی، وزیر پیشنهادی حسن روحانی رئیسجمهور جدیدی که در انتخابات ۹۲ پیروز شده است، اعتراض میکند که چرا به دیدار این خانوادهها رفته.
خانواده بهمن جنابی در سکوت رسانهای به سر میبرند تا این پیگیریها نتیجه دهد و آنها قاتل بهمن را پیدا کنند اما صادق لاریجانی، رئیس قوه قضاییه ایران، نیز در یکی از سخنرانیهایش تنها کشته شدن یک نفر در انتخابات را تأیید میکند که این امر موجب ناراحتی و اعتراض بسیاری از خانوادههای کشتهشدگان سال ۸۸ میشود. همان زمان سراغ هومن جنابی رفتم که او بعد از دو سال سکوتش را در مصاحبه با رسانهها میشکند و میگوید که حتی در برگه فوت برادرشان هم تأیید شده که بهمن در چه تاریخی و چگونه کشته شده است:
«ایشان چطوری این حرفها را زدند، آنچه که حق است نیازی نیست که کسی بخواهد پایش را بگذارد رویش و فراموش کند و یا با حرفهای غیرمنطقی آنها را حذف کند. آنچه که واقعیت است واقعاً برای ما اتفاق افتاده. موقعی که در بهشت زهرا مراسم تدفین انجام میشود یکی از کارهایی که انجام میدهند صدور گواهی فوت است. این گواهی فوت ضمیمه پرونده ما شده است. توی این گواهی فوت وقتی نوشته شده اصابت گلوله، دیگر اصابت گلوله در یک بازی که اتفاق نمیافتد. الان ما گواهی فوت داریم. یک چیزی است که اگر بروند در بهشت زهرا سرچ کنند تمام آمار در میآید که در آن تاریخ چند نفر به مرگ طبیعی رفتند، چند نفر در اثر تصادف بوده و چند نفر در اثر اصابت گلوله...»
پدر مادر و سه برادر دور هم نشستهاند و حالا جای خالی بهمن را قاب عکسی رو دیوار خانه پر کرده است. تلویزیون دوباره خبرهای انتخابات را پخش میکند. انتخاباتی دیگر و شور و هیجانی دیگر. هومن پسر بزرگ خانه میگوید که چرا در این خانه از شور انتخاباتی خبری نیست:
«مادر ما جوان است، سنی ندارد. اصرار میکند که برای من بالای قبر بهمن قبر بخرید. یعنی الان یکی از خواستههای کسی که باید با امید در این جامعه زندگی کند این است که برود قبر برای خودش بخرد.»
او میگوید کشته شدن برادر ۱۹ سالهاش یا هر ایرانیِ دیگر، از دست دادن یک سرمایه برای ایران است، و اگر مصاحبهای کرده و حرفی زده فقط برای این است که این اتفاق فردا برای فرزندان دیگر این کشور رخ ندهد و هیچ خانوادهای مثل خانوادهاش تا همیشه با یک خاطره تلخ زندگی نکند.