قربانیان ۸۸ حکایت کسانی است که در جریان اعتراض به نتیجه یک انتخابات جانشان را از دست دادهاند. حکایت انسانهایی که پس از دهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری ایران، در خرداد ۱۳۸۸ زندگیشان تمام شد.
داستان شهروندانی که با شلیک مستقیم گلوله در راهپیماییهای اعتراضی، ضرب و شتم در خیابان یا زندان، استنشاق گاز اشکآور، رد شدن خودروی نیروی انتظامی از روی بدنشان، پرتاب شدن از بالای پل عابر پیاده و شیوههای خشونتآمیز دیگری کشته شدند. با مرگ هر یک نفر، زندگی یک یا چند خانواده دچار ناامنی و بحران شد.
------------------------------------------------------------------------ ندا نگران است. او دختری ۲۶ ساله است و مثل برخی دیگر از هم نسلهای خود اعتقادی به حجاب ندارد، شالش را که روی سرش می اندازد، موهای چتریاش روی پیشانیاش تاب میخورد. از خانه بیرون میرود و برای رأی دادن بیرون میرود. اما به هر کدام از حوزههای رأیگیری حوالی خانهشان که میرسد، جز ناظر انتخاباتی محمود احمدینژاد کسی را سر صندوقها نمیبیند تا به آنها اعتماد کند و رأیاش را در صندوق بیاندازد.
۲۲ خرداد سال ۸۸ است و مردم گروه گروه برای شرکت در دهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری ایران از خانههای شان بیرون آمدهاند. ندا اما خشمگین به خانه بازگشته است. مادرش را در خانه نمیبیند اما گوشی تلفن را بر میدارد و با هم عصبانیت به مادرش میگوید: آخر این چه انتخاباتی است که توی حوزهها فقط نماینده احمدینژاد حضور دارد و اثری از نماینده سایر کاندیداها نیست. مادر از لحن دخترش در مییابد که ندا عصبانی است و فکر میکند رأی هم بدهد نتیجهاش ولی از پیش تعیین شده است.
تلویزیون اعلام میکند از میان بیش از ۴۰ میلیون شرکت کننده در انتخابات، محمود احمدینژاد با کسب ۶۳ درصد آرا رئیسجمهور ایران شده است.
ندا نگاهی به مادرش میکند و نگران است که مبادا در میان ازدحام معترضان او را گم کند. شب که به خانه برمیگردند چشمهای هر دوی آنها میسوزد. از سو گاز اشکآوری که در خیابان به سمت معترضان شلیک شده بود.
صبح جمعه که میرسد شهر زیر پای مردمی است که برای نمازجمعه راهی مصلای میشوند. صدای آیتالله علی خامنهای بر نگرانی مادر ندا اضافه میکند. آنگاه به به معترضان هشدار میدهد تا دیگر به خیابان نیایند:
شنبه سی خرداد از راه رسیده و ندا تصمیم اش را گرفته که دوباره همپای مردم به خیابان برود.
ندا به موج معترضانی میپیوندد که این بار خشمگینتر از روزهای قبل شعارهای تندی سر میدهند و خواستههایی فراتر از رأی من کجاست دارند.
حوالی خیابان انقلاب یک گروه از نیروهای ضد شورش از بالا سوار بر موتور به سمت جمعیت میآیند و از کنار ندا و استاد موسقی او که همراهش به راهپیمایی آمده میگذرند. ترس به دل ندا و استادش میافتد، کمی خودشان را جمع میکنند و آرام به حاشیه خیابان میآیند.
نیروهای لباس شخصی که ترک موتور نشستهاند حالا با لگد و باتوم از میان مردم راه باز میکنند و پیش میروند ولی مردم بیتوقف شعار میدهند تا اینکه ناگهان با شلیک گاز اشکآور پراکنده میشوند و به سمت خیابانهای فرعی راه میگیرند.
مادر به عقربههای ساعت نگاه میکند. ساعت حوالی پنج عصر است، ندا به خانه برنگشته و مادر نگران است. آرام گوشی تلفن را بر میدارد، شماره ندا را چند بار میگیرد و سرانجام موفق میشود از دخترش بپرسد در کجای شهر ایستاده است:
«مادوبار با هم تماس داشتیم، گفتم کجایی چکار می کنی؟ گفت گاز اشکآور زدند ما فرار کردیم داریم میرویم توی فرعیها… الان هم دارم سوار ماشین میشویم.»
مردم برای رهایی از دود گاز اشکآور به تکاپو افتادهاند. گوشه و کنار هر جا آتشی هست عدهای دور آن زانو زدهاند و نفس عمیق میکشند. بعضیها هم روزنامهای را آتش زدهاند و مثل کاسه اسپند توی جمعیت میچرخانند. جوانی دیگر در گوشه خیابان سیگاری را روش کرده و دودش را توی صورت زنی که چشمهایش ورم کرده و سرخ است، فوت میکند.
صدای تیر اندازی که توی خیابان میپیچد. مردم با دلهره راهی برای فرار میجویند.
ندا نیز با اضطراب چند باری به اطراف سر میچرخاند و سپس شانه به شانه استاد موسقیاش به سمت ماشینشان که در گوشه یکی از خیابانهای فرعی پارک شده قدم بر میدارد.
تلفن ندا دوباره زنگ میخورد. میداند که خانوادهاش نگرانند. مکالمه کوتاهش که تمام میشود گوشی را توی جیبش جابهجا میکند و هنوز به سمت ماشین در حال حرکت است که ناگهان زانوهایش خم میشود و خودش نقش زمین.
استاد موسیقی ندا هم همراه ندا مینشیند روی زمین و دست هایش را میگیرد اما هنوز هیچ کدامشان نمیدانند که چه اتفاقی افتاده است. ناگهان ندا توی صورت معلم موسیقیاش نگاه میکند و با نالهای کمرمق خطاب به او می گوید: سوختم.
خون روی کف سیمانی خیابان شره میکند. یک نفر از میان جمعیت معترضان فریاد میزند: تیر خورده….
سپس چند نفر به سرعت خودشان را به ندای غرقه در خون میرسانند.
نترس، ندا نترس… این صدایی است که در لحظه نخست تیر خوردن ندا به همراه صورت خونین او در قاب دوربین رهگذری ثبت میشود و تنها ساعتی بعد تصویر کشته شدن دختر ۲۶ سالهای به نام ندا آقا سلطان که با فریادهای دلخراش رهگذران همراه است به شکل گستردهای در رسانههای جهان پخش میشود.
ندا نماند و فیلم لحظه جان باختن او به نماد اعتراض مردم ایران در حوادث خونین انتخابات سال ۸۸ تبدیل شده است. حتی رؤسای جمهور کشورهای جهان با دیدن فیلم مشهور جان باختن این دختر جوان ایرانی سکوتشان را شکستند و در مورد مردم ایران و اعترضات مردم ایران حرف زدند. نام ندا بر زبان خیلیها جاری شد. ندایی که به گفته خانوادهاش با دستهای خالی به خیابان رفت اما با اصابت گلولهای کشته شد و دیگر به خانه برنگشت.
کسی جلودار فریادهای مادر ندا نیست. در روزی که جسدش ندا به خانوادهاش تحویل دادهاند تا در قطعه فلان بهشت زهرا به خاک بسپارند:
روزنامه «تایم» لندن از لحظه جان باختن ندا آقا سلطان را به عنوان «پربینندهترین لحظه مرگ یک انسان در تاریخ بشریت»، نام برد. همان لحظهای که در دوربین یک رهگذر ثبت شد را بسیاری از مردم ایران و جهان دیدند اما هاجر رستمی مادر ندا آقاسلطان همان زمان در گفتوگویی با خبرنگار رادیو فردا میگوید که خود قادر به دیدن این فیلم نیست:
«فقط آنجا که قتل انجام شده، میگفتند یک نفر را گرفتند و زدند که اسلحه داشت، کارت شناساییاش را از او گرفته عباس جاوید کارگر نام داشت، ولی دولت هم گفت ما پیگیر هستیم و قاتل ندا را پیدا میکنیم…»
ماهها میگذرد و مادر دلش طاقت نمیآورد، سرانجام وقتی کسی در خانه نیست او فیلم لحظه جان باختن فرزندش را نگاه میکند و قلبش میلرزد. هاجر رستمی مادر ندا بعد از دیدن این فیلم به روز میگوید: چشمهای باز ندا مرا دیوانه کرد.
مادری که بعدها اگر چه اجازه برگزاری مراسم یادبود دخترش را در هیچ یک از مساجد شهر نیافت اما هر سال سیام خرداد در ساعت شش و ده دقیقه عصر به یاد دخترش گل سرخی را پر پر میکند.
داستان شهروندانی که با شلیک مستقیم گلوله در راهپیماییهای اعتراضی، ضرب و شتم در خیابان یا زندان، استنشاق گاز اشکآور، رد شدن خودروی نیروی انتظامی از روی بدنشان، پرتاب شدن از بالای پل عابر پیاده و شیوههای خشونتآمیز دیگری کشته شدند. با مرگ هر یک نفر، زندگی یک یا چند خانواده دچار ناامنی و بحران شد.
------------------------------------------------------------------------ ندا نگران است. او دختری ۲۶ ساله است و مثل برخی دیگر از هم نسلهای خود اعتقادی به حجاب ندارد، شالش را که روی سرش می اندازد، موهای چتریاش روی پیشانیاش تاب میخورد. از خانه بیرون میرود و برای رأی دادن بیرون میرود. اما به هر کدام از حوزههای رأیگیری حوالی خانهشان که میرسد، جز ناظر انتخاباتی محمود احمدینژاد کسی را سر صندوقها نمیبیند تا به آنها اعتماد کند و رأیاش را در صندوق بیاندازد.
۲۲ خرداد سال ۸۸ است و مردم گروه گروه برای شرکت در دهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری ایران از خانههای شان بیرون آمدهاند. ندا اما خشمگین به خانه بازگشته است. مادرش را در خانه نمیبیند اما گوشی تلفن را بر میدارد و با هم عصبانیت به مادرش میگوید: آخر این چه انتخاباتی است که توی حوزهها فقط نماینده احمدینژاد حضور دارد و اثری از نماینده سایر کاندیداها نیست. مادر از لحن دخترش در مییابد که ندا عصبانی است و فکر میکند رأی هم بدهد نتیجهاش ولی از پیش تعیین شده است.
تلویزیون اعلام میکند از میان بیش از ۴۰ میلیون شرکت کننده در انتخابات، محمود احمدینژاد با کسب ۶۳ درصد آرا رئیسجمهور ایران شده است.
ندا نگاهی به مادرش میکند و نگران است که مبادا در میان ازدحام معترضان او را گم کند. شب که به خانه برمیگردند چشمهای هر دوی آنها میسوزد. از سو گاز اشکآوری که در خیابان به سمت معترضان شلیک شده بود.
صبح جمعه که میرسد شهر زیر پای مردمی است که برای نمازجمعه راهی مصلای میشوند. صدای آیتالله علی خامنهای بر نگرانی مادر ندا اضافه میکند. آنگاه به به معترضان هشدار میدهد تا دیگر به خیابان نیایند:
«اگر نخبگان سیاسی بخواهند قانون را زیر پا بگذارند، مسئول خونها و هرج و مرجها آنهایند.»
شنبه سی خرداد از راه رسیده و ندا تصمیم اش را گرفته که دوباره همپای مردم به خیابان برود.
ندا به موج معترضانی میپیوندد که این بار خشمگینتر از روزهای قبل شعارهای تندی سر میدهند و خواستههایی فراتر از رأی من کجاست دارند.
حوالی خیابان انقلاب یک گروه از نیروهای ضد شورش از بالا سوار بر موتور به سمت جمعیت میآیند و از کنار ندا و استاد موسقی او که همراهش به راهپیمایی آمده میگذرند. ترس به دل ندا و استادش میافتد، کمی خودشان را جمع میکنند و آرام به حاشیه خیابان میآیند.
نیروهای لباس شخصی که ترک موتور نشستهاند حالا با لگد و باتوم از میان مردم راه باز میکنند و پیش میروند ولی مردم بیتوقف شعار میدهند تا اینکه ناگهان با شلیک گاز اشکآور پراکنده میشوند و به سمت خیابانهای فرعی راه میگیرند.
مادر به عقربههای ساعت نگاه میکند. ساعت حوالی پنج عصر است، ندا به خانه برنگشته و مادر نگران است. آرام گوشی تلفن را بر میدارد، شماره ندا را چند بار میگیرد و سرانجام موفق میشود از دخترش بپرسد در کجای شهر ایستاده است:
«مادوبار با هم تماس داشتیم، گفتم کجایی چکار می کنی؟ گفت گاز اشکآور زدند ما فرار کردیم داریم میرویم توی فرعیها… الان هم دارم سوار ماشین میشویم.»
مردم برای رهایی از دود گاز اشکآور به تکاپو افتادهاند. گوشه و کنار هر جا آتشی هست عدهای دور آن زانو زدهاند و نفس عمیق میکشند. بعضیها هم روزنامهای را آتش زدهاند و مثل کاسه اسپند توی جمعیت میچرخانند. جوانی دیگر در گوشه خیابان سیگاری را روش کرده و دودش را توی صورت زنی که چشمهایش ورم کرده و سرخ است، فوت میکند.
صدای تیر اندازی که توی خیابان میپیچد. مردم با دلهره راهی برای فرار میجویند.
ندا نیز با اضطراب چند باری به اطراف سر میچرخاند و سپس شانه به شانه استاد موسقیاش به سمت ماشینشان که در گوشه یکی از خیابانهای فرعی پارک شده قدم بر میدارد.
تلفن ندا دوباره زنگ میخورد. میداند که خانوادهاش نگرانند. مکالمه کوتاهش که تمام میشود گوشی را توی جیبش جابهجا میکند و هنوز به سمت ماشین در حال حرکت است که ناگهان زانوهایش خم میشود و خودش نقش زمین.
استاد موسیقی ندا هم همراه ندا مینشیند روی زمین و دست هایش را میگیرد اما هنوز هیچ کدامشان نمیدانند که چه اتفاقی افتاده است. ناگهان ندا توی صورت معلم موسیقیاش نگاه میکند و با نالهای کمرمق خطاب به او می گوید: سوختم.
خون روی کف سیمانی خیابان شره میکند. یک نفر از میان جمعیت معترضان فریاد میزند: تیر خورده….
سپس چند نفر به سرعت خودشان را به ندای غرقه در خون میرسانند.
نترس، ندا نترس… این صدایی است که در لحظه نخست تیر خوردن ندا به همراه صورت خونین او در قاب دوربین رهگذری ثبت میشود و تنها ساعتی بعد تصویر کشته شدن دختر ۲۶ سالهای به نام ندا آقا سلطان که با فریادهای دلخراش رهگذران همراه است به شکل گستردهای در رسانههای جهان پخش میشود.
ندا نماند و فیلم لحظه جان باختن او به نماد اعتراض مردم ایران در حوادث خونین انتخابات سال ۸۸ تبدیل شده است. حتی رؤسای جمهور کشورهای جهان با دیدن فیلم مشهور جان باختن این دختر جوان ایرانی سکوتشان را شکستند و در مورد مردم ایران و اعترضات مردم ایران حرف زدند. نام ندا بر زبان خیلیها جاری شد. ندایی که به گفته خانوادهاش با دستهای خالی به خیابان رفت اما با اصابت گلولهای کشته شد و دیگر به خانه برنگشت.
کسی جلودار فریادهای مادر ندا نیست. در روزی که جسدش ندا به خانوادهاش تحویل دادهاند تا در قطعه فلان بهشت زهرا به خاک بسپارند:
«ندا بمیرم برای اون نگاهت ندا، نگاهت به آسمونه بمیرم برات نداد، ندا تو از خدا چی میخواستی مامان، فکر نمیکردی یکی تو رو بزنه مامان… تو که هیچ چی توی دستت نبود، نه سنگ داشتی نه اسلحه مامان بمیره»
روزنامه «تایم» لندن از لحظه جان باختن ندا آقا سلطان را به عنوان «پربینندهترین لحظه مرگ یک انسان در تاریخ بشریت»، نام برد. همان لحظهای که در دوربین یک رهگذر ثبت شد را بسیاری از مردم ایران و جهان دیدند اما هاجر رستمی مادر ندا آقاسلطان همان زمان در گفتوگویی با خبرنگار رادیو فردا میگوید که خود قادر به دیدن این فیلم نیست:
«خیلی دردناک است، یعنی محمد هر ساعتی آن فیلم را ببیند بدون استثنا گریه میکند. من هم نتوانستم آن فیلم را کامل ببینم، در واقع نمیگذارند من آن فیلم را ببینم.»
برای ندا آقاسلطان چندین مستند و فیلم در تلویزیون جمهوری اسلامی ساخته شد و خانواده ندا که خواستار شناسایی قاتل فرزندشان بودند بارها در این برنامهها و فیلمهای تلویزیونی شنیدهاند که هر بار یک نفر را به عنوان قاتل ندا معرفی میکنند. یک بار گفتند، خبرنگار بی بی سی قاتل اوست، بار دیگر گفتند، پزشکی که بالای سر ندا برای نجات او رفته قاتلش بود، یک بار هم اعلام کردند زنی از أمریکا برای کشته شدن ندا راهی ایران شد. اما پدر ندا آقا سلطان روایت دیگری را با رادیو فردا در میان گذاشت: «فقط آنجا که قتل انجام شده، میگفتند یک نفر را گرفتند و زدند که اسلحه داشت، کارت شناساییاش را از او گرفته عباس جاوید کارگر نام داشت، ولی دولت هم گفت ما پیگیر هستیم و قاتل ندا را پیدا میکنیم…»
ماهها میگذرد و مادر دلش طاقت نمیآورد، سرانجام وقتی کسی در خانه نیست او فیلم لحظه جان باختن فرزندش را نگاه میکند و قلبش میلرزد. هاجر رستمی مادر ندا بعد از دیدن این فیلم به روز میگوید: چشمهای باز ندا مرا دیوانه کرد.
مادری که بعدها اگر چه اجازه برگزاری مراسم یادبود دخترش را در هیچ یک از مساجد شهر نیافت اما هر سال سیام خرداد در ساعت شش و ده دقیقه عصر به یاد دخترش گل سرخی را پر پر میکند.