در یک دهه اخیر هزاران نفر توسط حکومت جمهوری اسلامی کشته شدهاند (دهههای شصت و هفتاد دست کمی از دهه اخیر نداشتهاند). اعدام بر طناب دار، شلیک گلوله، سنگسار، زیر گرفتن با خودرو، و ضربات مهلک روشهای اخذ جان انسانها توسط مجریان اراده حکومت بودهاند.
برخی از این افراد در دادگاههای چند دقیقهای و برخی بدون دادگاه در عرصهٔ خیابان و برخی نیز در زندان و زمان بازداشت به قتل رسیدهاند. همه این قتلها جانکاه و سوگناک بودهاند اما در این میان جانکاهترین و جانسوزترین موارد قتل، کشته شدن زنانی بوده است که در میان ایرانیان نماد معصومیت و پاکدامنی بوده و بدون هیچ اتهام یا حکم دادگاه قربانی نظام سرکوب حکومت در زندان و خیابان شدند.
قربانیان برگزیده میشوند
اگر افراد در یک نظام سیاسی به واسطه قرار داشتن تصادفی در مکان و زمانی خاص کشته شوند این به معنای اتفاقی بودن قتل آنها نیست. آنها نمیدانستند که کی و کجا کشته میشوند اما کشتن انسانها یکی از روشهای بقای حکومت دینی است. حکومت بر اساس ایدئولوژی و منش و روش خود، قربانیان خود را از پیش برگزیده است (مخالفان و منتقدان سرسخت) و تنها مکان و زمان قربانی گرفتن جا به جا میشود.
از همین جهت است که میتوان این گونه نظامهای سیاسی را به نحو نهادی جنایتکار دانست. نظام کنترل سیاسی در ایران به گونهای تنظیم شده که قربانیانی مثل پنج زنی که داستان آنها در اینجا روایت میشود میگیرد. مهمتر از نهادینه بودن قتلهای ظاهراً تصادفی (اما به عنوان بخشی از عملکرد دائمی نظام) در جمهوری اسلامی و ماهیت حکومت، این قتلها از تحولات اجتماعی و نوع مواجهه حکومت با آنها حکایت دارند.
علیرغم تابلوهای رنگارنگ در خیابانهای ایران که پیام احترام به زن (موجودی پوشیده در چادر، مطیع در اندرونی خانه و تابع مقامات جمهوری اسلامی) را انتقال میدهند حکومت، زنان منتقد و شجاع را به خاک و خون میکشد و آنها را شبانه دفن کرده و مدفن آنها را سیمان میگیرد تا مبادا مورد کالبد شکافی قرار گیرند.
پنج قربانی این نوشته معرف پنج نوع هویت دیگرگونه در جمهوری اسلامی (مهاجر معترض، از خانواده مکتبی اما متخصص، دگرباش از خانواده متوسط شهری، مادر مجرد، فعال ملی- مذهبی) و پنج موج اجتماعی (جنبش زنان، مکتبیهایی که سبک زندگی آنها تماماً با سبک زندگی روحانیت انطباق ندارد، سکولارها، زنان سرپرست خانوار، اصلاحطلبان) هستند که در نهایت به عمر نظام جور و بیداد با همکاری یکدیگر پایان خواهند داد.
زهرا کاظمی، ۱۳۸۲
متولد ۱۳۲۷، خبرنگاری ایرانی- کانادایی که تنها قربانی عدم درک خود از میزان قساوتمندی زندانبانان و بازجویانش شد. زندانیانی که «میدانند» بازجویان آنها خط قرمز ندارند در مواجهه با آنها سکوت کرده و از حقوق خود سخنی نمیگویند اما زهرا کاظمی با کوچکترین اظهار نظری در مورد حقوق خویش با خشونت بازجو یا بازجویانش مواجه شده و در برخورد با «جسم سخت» جان باخت.
زهرا کاظمی نسل تازهای از زنان ایرانی را نمایندگی میکند که در فعالیت اجتماعی خود جدیت دارند و هر کجای عالم که باشند موفق خواهند بود. این زنان در ایالات متحده و اروپا که فرصت بیشتری برای آنها وجود داشته موفقتر بودهاند اما زنان داخل کشور نیز علی رغم همه محدودیتها برخی موانع را پشت سر گذاشتهاند.
پس از کشتن زهرا دو خبرنگار زن ایرانیتبار دیگر نیز توسط حکومت شکار شدند: رکسانا صابری و دوروتی پَروَز. عناصر مالیخولیایی دستگاه اطلاعاتی و قضایی جمهوری اسلامی بر این باورند که غرب جاسوسانش را در هیئت خبرنگار و از میان زنان انتخاب کرده و به ایران میفرستد.
موجی که زهرا کاظمی نوید آمدنش را میداد در سال ۱۳۸۸ با حضور دهها هزار زن فعال اجتماعی در اعتراضات بر آمد و همه عرصههای عمومی را درنوردید. زنان فعال ایرانی آنچه را که شایسته خود میدانند نمیتوانند به عینیت برسانند و از همین جهت نیرویی بالقوه برای به چالش کشیدن حکومتی با سیاستهای تبعیض جنسی هستند.
زهرا بنییعقوب، ۱۳۸۶
متولد ۱۳۵۹، پزشک و دختر یک پاسدار که قربانی جریان سرکوب امر به معروف و نهی از منکر شد. سالانه دهها هزار تن در خیابانها توسط مأموران پلیس ایدئولوژی و شریعت بازداشت میشوند و صدها نفر از آنها مورد ضرب و شتم قرار میگیرند.
طبعاً گاه یکی از این قربانیان که گوشت و پوست و خون دارند و شکنندهاند در جریان بازجویی و زد و خورد تاب نمیآورند و کشته میشوند. میزان مقاومت انسانها متفاوت است و کسانی که از لحاظ جسمانی ضعیف ترند در مواجهه با بازجویان خشنتر دوام نمیآورند.
زهرا بنییعقوب از فرزندان ویژه جمهوری اسلامی به حساب میآید. او در خانوادهای مذهبی برآمده و به مدارس ویژه جمهوری اسلامی رفته و هویت اجتماعی خود و خانوادهاش وابسته به نظام جمهوری اسلامی بود. پس از اتمام دوره پزشکی عمومی در شهر همدان صرفاً به خاطر قدم زدن در خیابان با نامزد خود قربانی نظام اسلامگرا شد.
زهرا بنییعقوب پیشقراول نسلی بود که بعداً علی یونسی (فرزند وزیر سابق اطلاعات که ماهها در زندان ماند)، محمد معین (فرزند مصطفی معین وزیر سابق علوم، تحقیقات و فنآوری که در روز عاشورا بازداشت شد) یا محسن روح الامینی (جان باخته کهریزک) نمایندگان آن بودند، جوانانی که بر ایدئولوژی و حکومتی که پدران و مادرشان بنیاد نهاده بودند شوریدند.
موجی که زهرا بنییعقوب بر آن سوار بود به سرعت به «فتنه» اصلاحطلبان مذهبی علیه حکومت دینی تبدیل شد و ولی فقیه را با قصابان همراه تنها گذاشت.
ندا آقا سلطان، ۱۳۸۸
متولد ۱۳۶۱، دختری بدون هیچگونه سابقه سیاسی و بدون ارتباط با هیچ جریان سیاسی و نهاد قدرتمند در جمهوری اسلامی که صرفاً باید به تیر غیب تکتیراندازان رژیم در اوج اعتراضات گرفتار میآمد تا حکومت وحشت بتواند ادامه پیدا کند. ندا میتوانست نرگس یا لاله، بهناز یا معصومه، و آزیتا یا هستی و ستایش باشد.
نماد جنبش سبز و آزادیخواهی ایرانیان در سطح بینالملل همانند میلیونها دختر ایرانی امروز از قید و بندهای شریعت و ایدئولوژی اسلامگرایی خود را آگاهانه رها کرده بود. او که در خانوادهای از قشر کارمند بزرگ شده بود آیندهای روشنتر را برای نسل خود که همه غیر خودی و لذا بیآینده تصور میشدند طلب میکرد.
ندا همه دختران طبقه متوسط شهری ایران است که دیگر نمیخواستند و نمیخواهند حکومت برای آنها مرز میان اخلاق و غیر اخلاق و پاکدامنی و غیر پاکدامنی را تعریف کند. این دختران میخواهند خود سرنوشت سیاسی و اخلاقی و شغلی خود را به دست گیرند.
شبنم سهرابی، ۱۳۸۸
متولد ۱۳۵۴، بانویی که روز عاشورا خودروی نیروی انتظامی چندین بار از روی وی رد شد و وی را له کرد. شبنم یک مادر مجرد بود که خود دخترش «نگین» را سرپرستی میکرد. اکنون در ایران میلیونها زن سرپرست خانوار هستند و از نزدیک با مشکلات گذران زندگی و خرج و دخل آشنا. شبنم یکی از آن زنانی است که علی رغم بار مسئولیت زندگی از دسترسی به شغل آبرومندانه و حقوق مکفی برای تامین خود و فرزندش محروم هستند.
شبنم به موجی از زنان تعلق دارد که بندهای اسارت زندگی در تحت قیمومت شوهری خشن، معتاد یا بیتوجه به مسئولیتهای زندگی مشترک را از خود رها کردهاند و در جمهوری اسلامی از بسیاری حقوق زنان شوهردار (مثل مسافرت و جا به جایی آزاد بدون کسب مجوز از نیروی انتظامی) نیز محرومند.
جمهوری اسلامی به جای مقابله با طلاق با زنان مطلقه مقابله میکند و شرایط را چنان بر زنان سرپرست خانوار دشوار میکند که زنان تن به حقارت زندگی با هر شرایطی در خانه شوهر بدهند. اما زنانی مثل شبنم استقلال پر هزینه را به زندگی تحت نظام پدر سالاری و شوهر سالاری ترجیح میدهند.
هاله سحابی، ۱۳۹۰
متولد ۱۳۳۴، زنی مسلمان با باور به اسلام سیاسی اما مخالف ولایت فقیه از خانوادهای شناخته شده در تاریخ سیاسی جمهوری اسلامی که ولی فقیه آنها را برانداز دانسته و به له کردن آنها باور دارد. وی از فعالان حقوق زنان و عضو گروه مادران صلح ایران بود که بدون تمسک به خشونت، اصلاحات سیاسی و اجتماعی را طلب میکرد.
هاله سحابی هویت خویش را از مجموعه نیروهای ملی و مذهبی میگرفت که پنج دهه برای استقرار حکومت دینی (به قرائت خویش) تلاش کردهاند. اما در قرائت آنها ولایت فقیه و امتیازات ویژه برای روحانیت وجود ندارد.
حکومت دینی با سرکوب نیروهای ملی و مذهبی و برانداز معرفی کردن این نیروها، افراد بالقوه مذهبی و سیاسی را که باید پایگاه اجتماعی آن باشند در برابر خویش نشانده است.
نتیجه این مواجهه برآمدن موجی در جوانان و زنان مذهبی علیه حکومت دینی است. نتیجه خواسته یا ناخواسته این موج گرایش افراد مذهبی به نوعی حکومت سکولار است که باید با بیطرفی ایدئولوژیک با مذاهب و گرایشهای مذهبی و معنوی برخورد کند.
علیرغم ادعاهای حکومت مبنی بر همراهی جوانان مذهبی با آن، نسل امروز جوانان و زنانی که توانسته باشند ایمان خود را از گزند تبعیضهای مذهبی و سرکوبهای حکومت دینی مصون داشته باشند بیشتر از جنس هالهاند تا بسیجیهایی که مردم را در خیابانها کتک میزنند و از مواهب و رانتهای حکومتی برخوردارند.
-----------------------------------------------------------------------------------
* نظرات مطرحشده در این مقاله الزاماً بازتاب دیدگاههای رادیو فردا نیست.
برخی از این افراد در دادگاههای چند دقیقهای و برخی بدون دادگاه در عرصهٔ خیابان و برخی نیز در زندان و زمان بازداشت به قتل رسیدهاند. همه این قتلها جانکاه و سوگناک بودهاند اما در این میان جانکاهترین و جانسوزترین موارد قتل، کشته شدن زنانی بوده است که در میان ایرانیان نماد معصومیت و پاکدامنی بوده و بدون هیچ اتهام یا حکم دادگاه قربانی نظام سرکوب حکومت در زندان و خیابان شدند.
قربانیان برگزیده میشوند
اگر افراد در یک نظام سیاسی به واسطه قرار داشتن تصادفی در مکان و زمانی خاص کشته شوند این به معنای اتفاقی بودن قتل آنها نیست. آنها نمیدانستند که کی و کجا کشته میشوند اما کشتن انسانها یکی از روشهای بقای حکومت دینی است. حکومت بر اساس ایدئولوژی و منش و روش خود، قربانیان خود را از پیش برگزیده است (مخالفان و منتقدان سرسخت) و تنها مکان و زمان قربانی گرفتن جا به جا میشود.
از همین جهت است که میتوان این گونه نظامهای سیاسی را به نحو نهادی جنایتکار دانست. نظام کنترل سیاسی در ایران به گونهای تنظیم شده که قربانیانی مثل پنج زنی که داستان آنها در اینجا روایت میشود میگیرد. مهمتر از نهادینه بودن قتلهای ظاهراً تصادفی (اما به عنوان بخشی از عملکرد دائمی نظام) در جمهوری اسلامی و ماهیت حکومت، این قتلها از تحولات اجتماعی و نوع مواجهه حکومت با آنها حکایت دارند.
علیرغم تابلوهای رنگارنگ در خیابانهای ایران که پیام احترام به زن (موجودی پوشیده در چادر، مطیع در اندرونی خانه و تابع مقامات جمهوری اسلامی) را انتقال میدهند حکومت، زنان منتقد و شجاع را به خاک و خون میکشد و آنها را شبانه دفن کرده و مدفن آنها را سیمان میگیرد تا مبادا مورد کالبد شکافی قرار گیرند.
پنج قربانی این نوشته معرف پنج نوع هویت دیگرگونه در جمهوری اسلامی (مهاجر معترض، از خانواده مکتبی اما متخصص، دگرباش از خانواده متوسط شهری، مادر مجرد، فعال ملی- مذهبی) و پنج موج اجتماعی (جنبش زنان، مکتبیهایی که سبک زندگی آنها تماماً با سبک زندگی روحانیت انطباق ندارد، سکولارها، زنان سرپرست خانوار، اصلاحطلبان) هستند که در نهایت به عمر نظام جور و بیداد با همکاری یکدیگر پایان خواهند داد.
زهرا کاظمی، ۱۳۸۲
متولد ۱۳۲۷، خبرنگاری ایرانی- کانادایی که تنها قربانی عدم درک خود از میزان قساوتمندی زندانبانان و بازجویانش شد. زندانیانی که «میدانند» بازجویان آنها خط قرمز ندارند در مواجهه با آنها سکوت کرده و از حقوق خود سخنی نمیگویند اما زهرا کاظمی با کوچکترین اظهار نظری در مورد حقوق خویش با خشونت بازجو یا بازجویانش مواجه شده و در برخورد با «جسم سخت» جان باخت.
زهرا کاظمی نسل تازهای از زنان ایرانی را نمایندگی میکند که در فعالیت اجتماعی خود جدیت دارند و هر کجای عالم که باشند موفق خواهند بود. این زنان در ایالات متحده و اروپا که فرصت بیشتری برای آنها وجود داشته موفقتر بودهاند اما زنان داخل کشور نیز علی رغم همه محدودیتها برخی موانع را پشت سر گذاشتهاند.
پس از کشتن زهرا دو خبرنگار زن ایرانیتبار دیگر نیز توسط حکومت شکار شدند: رکسانا صابری و دوروتی پَروَز. عناصر مالیخولیایی دستگاه اطلاعاتی و قضایی جمهوری اسلامی بر این باورند که غرب جاسوسانش را در هیئت خبرنگار و از میان زنان انتخاب کرده و به ایران میفرستد.
موجی که زهرا کاظمی نوید آمدنش را میداد در سال ۱۳۸۸ با حضور دهها هزار زن فعال اجتماعی در اعتراضات بر آمد و همه عرصههای عمومی را درنوردید. زنان فعال ایرانی آنچه را که شایسته خود میدانند نمیتوانند به عینیت برسانند و از همین جهت نیرویی بالقوه برای به چالش کشیدن حکومتی با سیاستهای تبعیض جنسی هستند.
زهرا بنییعقوب، ۱۳۸۶
متولد ۱۳۵۹، پزشک و دختر یک پاسدار که قربانی جریان سرکوب امر به معروف و نهی از منکر شد. سالانه دهها هزار تن در خیابانها توسط مأموران پلیس ایدئولوژی و شریعت بازداشت میشوند و صدها نفر از آنها مورد ضرب و شتم قرار میگیرند.
طبعاً گاه یکی از این قربانیان که گوشت و پوست و خون دارند و شکنندهاند در جریان بازجویی و زد و خورد تاب نمیآورند و کشته میشوند. میزان مقاومت انسانها متفاوت است و کسانی که از لحاظ جسمانی ضعیف ترند در مواجهه با بازجویان خشنتر دوام نمیآورند.
زهرا بنییعقوب از فرزندان ویژه جمهوری اسلامی به حساب میآید. او در خانوادهای مذهبی برآمده و به مدارس ویژه جمهوری اسلامی رفته و هویت اجتماعی خود و خانوادهاش وابسته به نظام جمهوری اسلامی بود. پس از اتمام دوره پزشکی عمومی در شهر همدان صرفاً به خاطر قدم زدن در خیابان با نامزد خود قربانی نظام اسلامگرا شد.
زهرا بنییعقوب پیشقراول نسلی بود که بعداً علی یونسی (فرزند وزیر سابق اطلاعات که ماهها در زندان ماند)، محمد معین (فرزند مصطفی معین وزیر سابق علوم، تحقیقات و فنآوری که در روز عاشورا بازداشت شد) یا محسن روح الامینی (جان باخته کهریزک) نمایندگان آن بودند، جوانانی که بر ایدئولوژی و حکومتی که پدران و مادرشان بنیاد نهاده بودند شوریدند.
موجی که زهرا بنییعقوب بر آن سوار بود به سرعت به «فتنه» اصلاحطلبان مذهبی علیه حکومت دینی تبدیل شد و ولی فقیه را با قصابان همراه تنها گذاشت.
ندا آقا سلطان، ۱۳۸۸
متولد ۱۳۶۱، دختری بدون هیچگونه سابقه سیاسی و بدون ارتباط با هیچ جریان سیاسی و نهاد قدرتمند در جمهوری اسلامی که صرفاً باید به تیر غیب تکتیراندازان رژیم در اوج اعتراضات گرفتار میآمد تا حکومت وحشت بتواند ادامه پیدا کند. ندا میتوانست نرگس یا لاله، بهناز یا معصومه، و آزیتا یا هستی و ستایش باشد.
نماد جنبش سبز و آزادیخواهی ایرانیان در سطح بینالملل همانند میلیونها دختر ایرانی امروز از قید و بندهای شریعت و ایدئولوژی اسلامگرایی خود را آگاهانه رها کرده بود. او که در خانوادهای از قشر کارمند بزرگ شده بود آیندهای روشنتر را برای نسل خود که همه غیر خودی و لذا بیآینده تصور میشدند طلب میکرد.
ندا همه دختران طبقه متوسط شهری ایران است که دیگر نمیخواستند و نمیخواهند حکومت برای آنها مرز میان اخلاق و غیر اخلاق و پاکدامنی و غیر پاکدامنی را تعریف کند. این دختران میخواهند خود سرنوشت سیاسی و اخلاقی و شغلی خود را به دست گیرند.
شبنم سهرابی، ۱۳۸۸
متولد ۱۳۵۴، بانویی که روز عاشورا خودروی نیروی انتظامی چندین بار از روی وی رد شد و وی را له کرد. شبنم یک مادر مجرد بود که خود دخترش «نگین» را سرپرستی میکرد. اکنون در ایران میلیونها زن سرپرست خانوار هستند و از نزدیک با مشکلات گذران زندگی و خرج و دخل آشنا. شبنم یکی از آن زنانی است که علی رغم بار مسئولیت زندگی از دسترسی به شغل آبرومندانه و حقوق مکفی برای تامین خود و فرزندش محروم هستند.
شبنم به موجی از زنان تعلق دارد که بندهای اسارت زندگی در تحت قیمومت شوهری خشن، معتاد یا بیتوجه به مسئولیتهای زندگی مشترک را از خود رها کردهاند و در جمهوری اسلامی از بسیاری حقوق زنان شوهردار (مثل مسافرت و جا به جایی آزاد بدون کسب مجوز از نیروی انتظامی) نیز محرومند.
جمهوری اسلامی به جای مقابله با طلاق با زنان مطلقه مقابله میکند و شرایط را چنان بر زنان سرپرست خانوار دشوار میکند که زنان تن به حقارت زندگی با هر شرایطی در خانه شوهر بدهند. اما زنانی مثل شبنم استقلال پر هزینه را به زندگی تحت نظام پدر سالاری و شوهر سالاری ترجیح میدهند.
هاله سحابی، ۱۳۹۰
متولد ۱۳۳۴، زنی مسلمان با باور به اسلام سیاسی اما مخالف ولایت فقیه از خانوادهای شناخته شده در تاریخ سیاسی جمهوری اسلامی که ولی فقیه آنها را برانداز دانسته و به له کردن آنها باور دارد. وی از فعالان حقوق زنان و عضو گروه مادران صلح ایران بود که بدون تمسک به خشونت، اصلاحات سیاسی و اجتماعی را طلب میکرد.
هاله سحابی هویت خویش را از مجموعه نیروهای ملی و مذهبی میگرفت که پنج دهه برای استقرار حکومت دینی (به قرائت خویش) تلاش کردهاند. اما در قرائت آنها ولایت فقیه و امتیازات ویژه برای روحانیت وجود ندارد.
حکومت دینی با سرکوب نیروهای ملی و مذهبی و برانداز معرفی کردن این نیروها، افراد بالقوه مذهبی و سیاسی را که باید پایگاه اجتماعی آن باشند در برابر خویش نشانده است.
نتیجه این مواجهه برآمدن موجی در جوانان و زنان مذهبی علیه حکومت دینی است. نتیجه خواسته یا ناخواسته این موج گرایش افراد مذهبی به نوعی حکومت سکولار است که باید با بیطرفی ایدئولوژیک با مذاهب و گرایشهای مذهبی و معنوی برخورد کند.
علیرغم ادعاهای حکومت مبنی بر همراهی جوانان مذهبی با آن، نسل امروز جوانان و زنانی که توانسته باشند ایمان خود را از گزند تبعیضهای مذهبی و سرکوبهای حکومت دینی مصون داشته باشند بیشتر از جنس هالهاند تا بسیجیهایی که مردم را در خیابانها کتک میزنند و از مواهب و رانتهای حکومتی برخوردارند.
-----------------------------------------------------------------------------------
* نظرات مطرحشده در این مقاله الزاماً بازتاب دیدگاههای رادیو فردا نیست.